«خاطرات از خصال علمی و عملی زنده‌یاد علامه سیدمحمدحسین طباطبائی» در گفت‌وشنود با سیدمحمدصادق قاضی طباطبائی

او مشوق مبارزان انقلاب اسلامی بود

سیدمحمدصادق قاضی طباطبائی فرزند عارف والامقام آیت‌الله سیدحسین قاضی طباطبائی و از خویشان و نزدیکان زنده‌یاد علامه سیدمحمدحسین طباطبائی است. وی در گفت‌و‌شنود پی‌آمده، از خصال علمی و عملی علامه فقید، خاطراتی را نقل کرده است
او مشوق مبارزان انقلاب اسلامی بود
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
پس از سپری گشتن چهار دهه از ارتحال زنده‌یاد علامه سیدمحمدحسین طباطبائی، ایشان را با چه خصالی به یاد می‌آورید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. فضایل مرحوم علامه طباطبائی (اعلی الله مقامه الشریف)، فراتر از حد یک گفت‌وگوست. در این مجال، تنها می‌توان به نکات معدودی اشاره کرد. به نظر بنده مهم‌ترین ویژگی ایشان، کم‌سخنی بود. آن بزرگوار، چندان اهل صحبت کردن نبودند و همواره ایشان را، در سکوت، تفکر و ذکر می‌دیدیم! یک‌بار در منزل ما، آیت‌الله جوادی آملی به ایشان گفتند: شما درباره یکی از آیات، فلان مطلب را فرمودید، مبنای این برداشت چیست؟ علمای دیگری در مجلس حاضر بودند و شروع کردند به پاسخ دادن به آقای جوادی آملی، ولی ایشان قانع نشدند و بالاخره گفتند: اجازه بدهید نظر خود آقا را بشنویم و وقتی مرحوم علامه جواب دادند، قانع شدند! مرحوم علامه عمدتا، ابتدا به ساکن حرف نمی‌زدند و نوعا سکوت می‌کردند. من فقط در یک جلسه، بحث کردن ایشان را دیدم! شب جمعه‌ای بود که بیرون از شهر مشهد، با مرحوم آیت‌الله میلانی و چند تن از افاضل، بحثی درگرفت و ایشان دو ساعت، درباره آن موضوع صحبت کردند. پس از اتمام سخنانشان، به ایشان گفتم: در اعمال شب جمعه خوانده بودم که اگر کسی فلان دعا را بخواند، یا فلان عمل را انجام بدهد، خداوند به او گنجی اهدا می‌کند، امشب با شنیدن فرمایشات شما، دانستم که آن گنج علم را، پیدا کرده‌ام!
 
سیدمحمدحسین قاضی‌ طباطبائی
 
مرحوم علامه، چندان اهل مراوده با دیگران نبود و جز کسانی که در حلقه علمی ایشان بودند، در بیرون، چندان کسی ایشان را نمی‌شناخت! موقعی که هانری کوربن به دیدار ایشان آمد، به دکتر نصر گفته بود: «تصورش را هم نمی‌کردم که کسی با این همه تواضع و گمنامی، اقیانوسی از علم باشد! شما در بین خود گنجینه‌ای دارید!».
ویژگی مهم دیگرِ ایشان، این بود که ما هیچ وقت عصبانیت ایشان را ندیدیم! حتی وقتی بعضی از افراد کوته‌فکر با نامه‌های بی‌امضا، به ایشان جسارت می‌کردند، ایشان در جواب می‌فرمودند: «من عیوبم یکی دو تا نیست، ما رسوای جهانیم!». ایشان در طول شبانه‌روز، کمتر از شش ساعت می‌خوابیدند و دائما در حال مطالعه و تفکر بودند. پزشکان این همه مطالعه و کار را، برای ایشان مضرّ تشخیص دادند، اما ایشان می‌فرمودند: «زندگی بدون مطالعه، برای من از مرگ بدتر است!». بارها از آن بزرگوار می‌شنیدیم که «علم برای من، حکم باغ را دارد! وقتی از این باغ خسته می‌شوم، به باغ دیگری می‌روم!». فقیه عظیم‌الشأن مرحوم آیت‌الله العظمی آخوند همدانی، می‌فرمودند: «من آدمی را بی‌هوی‌تر از علامه طباطبائی ندیده‌ام!».
یکی از مسائل مهم درباره زندگی مرحوم علامه، تنگی معیشت ایشان بود. آن بزرگوار معمولا در فشار و مضیقه مالی بودند؛ چون از وجوهات شرعیه استفاده نمی‌کردند. شهید آیت‌الله قدوسی با اینکه داماد ایشان بودند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یکی از عالی‌ترین مقامات قضائی کشور را به عهده داشتند، می‌گفتند: «من تا این اواخر، نمی‌دانستم که ایشان مبالغ سنگینی بدهکارند!». ایشان حتی کتب مورد نیاز خود را امانت می‌گرفتند و نمی‌خریدند! ساده‌زیستی ایشان، کم‌نظیر بود.
 
با عنایت به ارتباط نزدیکتان با زنده‌یاد علامه طباطبائی، چه کسانی با ایشان مراوده نزدیک و صمیمی داشتند؟
آیت‌الله بهجت در سیر و سلوک عرفانی و آیات: مطهری، مکارم شیرازی، سبحانی، حسن‌زاده آملی، مصباح یزدی و امینی در فلسفه. آیت‌الله علامه سیدمحمدحسین حسینی تهرانی هم می‌گفتند: «چهل سال شاگرد ایشان بودم!».
 
جنابعالی از فعالان نهضت اسلامی، از بدو آن بودید. آیا مرحوم علامه طباطبائی دراین‌باره، نسبت به شما نهی هم داشتند؟
اگر قرار بود کسی را نهی کنند، که اول از همه باید شهید آیت‌الله قاضی طباطبائی را نهی می‌کردند، که هم خویشاوند و هم شاگرد ایشان بودند و از ایشان و نیز پدر بنده، حرف‌شنوی فراوانی داشتند. علاوه بر بنده، آقای سیدمحمد الهی فرزند آیت‌الله سیدمحمدحسن الهی طباطبائی و برادرزاده ایشان هم، از فعالان انقلاب بودند، اما مرحوم علامه ایشان را تشویق هم می‌کردند.
من در سال 1343، در زندان قزل‌قلعه بودم. مرحوم پدرم، مرحوم علامه طباطبائی و مرحوم آقای مقدس، برای ملاقاتم آمده بودند، منتها چون ملاقات ممنوع بود، فقط بین ما کاغذ رد و بدل ‌شد! من بعد از دریافت نامه ایشان و مرحوم علامه، متوجه شدم که آمده‌اند و بیست تومان هم برایم پول آورده‌اند! مرحوم پدرم، زوایای آن زندان را هم دیده و در کاغذی، علامت‌گذاری کرده بودند. بعدها که اسناد و مدارک ایشان را دیدم، متوجه شدم که نوشته بودند: دو تا ختم قرآن نذر می‌کنم، یکی برای مادر حضرت ولی‌عصر(عج) و یکی برای شیعیان بلاعقب حضرت امیرالمؤمنین(ع)، که فرزندم آزاد شود. مدتی نگذشت که من آزاد شدم!
در نوبت بعدی دستگیری، در زندان قصر، در خدمت مرحوم آیت‌الله طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، مهندس سحابی، دکتر شیبانی و دیگران بودم، که روزی این سه بزرگوار، برای ملاقاتم آمدند. در آنجا همه تفتیش بدنی می‌شدند. یادم هست در جیب یکی از طلبه‌های ملاقات‌کننده، تعدادی از اعلامیه‌های مرحوم امام بود، که اگر او را می‌گرفتند، حسابی اذیتش می‌کردند! مرحوم پدر، متوجه حال منقلب آن طلبه می‌شوند و از او علت را می‌پرسند و او هم، قضیه را تعریف می‌کند. مرحوم ابوی می‌فرمایند: آنها را به من بده و کاری نداشته باش! آن طلبه در آغاز، مردد می‌شود و مرحوم علامه طباطبائی، که می‌دانستند پدرم بدون علت مطلبی را نمی‌‎گویند، به آن طلبه می‌فرمایند: «وقتی آقا چیزی را می‌گویند، تردید نکنید و خیالتان راحت باشد!». آن طلبه هم نهاینا، همین کار را می‌کند. مأموران تک‌تک افراد را با دقت بازرسی می‌کنند و وقتی نوبت به مرحوم پدرم می‌رسد، می‌گویند: «شما بفرمایید، بازرسی لازم نیست!». بعدها هر چه اصرار کردم که پدر سرّ این قضیه را به من بگویند، حرفی نزدند! ایشان صاحب مقامات و کرامات عرفانی والایی بودند.
 
پدر شما مرحوم آیت‌الله سیدحسین قاضی طباطبائی، از دوستان صمیمی مرحوم علامه طباطبائی و صاحب سرّ ایشان بودند. از مراودات این دو، چه خاطراتی دارید؟
من اغلب مرحوم پدرم و علامه طباطبائی را، با هم می‌دیدم. مرحوم آقای تیلی هم، همیشه ملازم آنها بود. مشغله فکری و ذهنی علامه در قم، خیلی زیاد بود، اما پدر من اهل این‌جور مسائل نبودند! البته ایشان هم، شاگردان بسیار زیادی هم داشتند. مرحوم آیت‌الله بروجردی می‌خواستند ایشان را برای ساخت و اداره مسجد امام علی(ع) در شهر هامبورگ آلمان بفرستند، اما ایشان قبول نکردند و نهایتا آقای بروجردی، آقای محققی را فرستادند.
مرحوم علامه به شرکت در روضه‌های منزل ما، حتی در دوران پس از رحلت پدرم، بسیار مقیّد بودند و حتی در دورانی که ناتوانی جسمی داشتند، به هر زحمتی که بود، تشریف می‌آوردند! یک‌بار خدمتشان عرض کردم: «چرا خود را به زحمت می‌اندازید و با این سختی تشریف می‌آورید؟» فرمودند: «برای من شرکت در این روضه‌های هفتگی، یک آرزوست و تا وقتی که بتوانم، حتما شرکت خواهم کرد!». یک بار در سال 1357 در قم، حکومت نظامی شده بود و موقعی که ایشان می‌خواستند برای شرکت در روضه به منزل ما بیایند، مأموران گاز اشک‌آور زده بودند! ایشان چشم‌های بسیار زیبایی داشتند، اما موقعی که وارد خانه ما شدند، من دیدم چشم‌هایشان سرخ شده و دارد از حدقه بیرون می‌آید! ایشان را به اتاقم بردم و چراغ گردسوزی را روشن کردم و از ایشان خواستم تا صورتشان را نزدیک بیاورند! بعد هم آب و لگن آوردم، که صورت و چشم‌هایشان را بشویند. خاطره آن روز، هرگز از یادم نمی‌رود.
 
سیدمحمدحسین قاضی‌ طباطبائی
 
علامه طباطبائی از اینکه نتوانسته بودند در نجف بمانند، احساس اندوه می‌کردند. دراین‌باره به شما سخنی نگفتند؟
بله؛ ایشان حدود ده سال، در نجف بودند و از محضر عارف والامقام مرحوم حاج سیدعلی آقای قاضی استفاده کردند، اما متأسفانه به دلیل تنگی معیشت، مجبور شدند به تبریز برگردند و در آنجا، ده سال مشغول کشاورزی شدند! همیشه هم می‌گفتند: «ده سال از عمرمان، در تبریز هدر رفت!...»؛ زیرا ایشان طالب علم و تحصیل بودند. به قم هم که آمدند، همان‌طور که اشاره کردم، درنهایت تنگدستی زندگی می‌کردند. خیلی هم جوان بودند، که ازدواج کردند. فوت همسرشان، بسیار روی ایشان تأثیر گذاشت و همیشه وقتی یاد ایشان می‌افتادند، بسیار محزون می‌شدند و گریه می‌کردند و می‌فرمودند: «نمی‌دانید چه نعمتی از دستم رفت، بدون یاری ایشان، امکان نوشتن تفسیر برایم وجود نداشت!...». ایشان پیش‌تر و در پنج‌سالگی، مادر و در نُه‌سالگی، پدرشان را از دست دادند و تحت سرپرستی مرحوم آیت‌الله سیدمحمدباقر قاضی طباطبائی، پدر آیت‌الله شهید سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی، بزرگ شدند. مقدمات دروس حوزوی را در تبریز خواندند و بعد راهی نجف اشرف شدند و در آنجا همراه با برادرشان مرحوم آقای الهی و مرحوم پدرم، در خدمت آقای قاضی تربیت شدند و تعلیم دیدند. پس از آن، به زادگاه خود بازگشتند و بعد از ده سال، به قم مهاجرت کردند و فصل مهمی از حیات علمی ایشان آغاز شد.
 
https://iichs.ir/vdcg3t9x.ak9qt4prra.html
iichs.ir/vdcg3t9x.ak9qt4prra.html
نام شما
آدرس ايميل شما