نگاهی به ایده «از نیل تا فرات» صهیونیسم؛

داستان یک افسانه که به نقشه جنگ بدل شد

از اعماق متون مقدس تا قلب منازعات سیاسی، ایده‌ای خزنده در حرکت بوده است. «نیل تا فرات» فقط یک شعار نیست؛ ردپای آن در جنگ‌ها، توافق‌ها، رسانه‌ها و حتی نقشه‌های ذهنی نسل‌های آینده دیده می‌شود، اما این داستان چگونه آغاز شد و به کجا ختم می‌شود؟
داستان یک افسانه که به نقشه جنگ بدل شد
 
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ «نیل تا فرات» فقط یک شعار نیست، بلکه نشانه‌ای از یک آرزوی دیرینه در بطن اندیشه صهیونیسم سیاسی است؛ مفهومی که از دل روایت‌های دینی برآمده و به مرور در سیاست و تاریخ معاصر جایگاه یافته است. در این مقاله تلاش شده است با نگاهی تاریخی و انتقادی، ابعاد شکل‌گیری، گسترش و تأثیرات این ایده در تعامل و تقابل آن با جهان اسلام بررسی شود.
 
ریشه‌های تاریخی افسانه نیل تا فرات
ایده «نیل تا فرات» نخستین بار نه در اسناد رسمی بلکه در متون مذهبی یهودی و تفسیرهای خاخامی ظاهر شد. این ایده در واقع به منطقه‌ای نظر دارد که از رود نیل در مصر تا رود فرات در عراق را دربرمی‌گیرد. این ایده، در کتاب مقدس عبری به صورت وعده‌ای از سوی یهوه به بنی‌اسرائیل مطرح شده است. اگرچه برخی محققان این وعده را صرفا یک آرمان مذهبی می‌دانند، با ظهور صهیونیسم سیاسی در قرن نوزدهم، این ایده رنگ‌وبوی سیاسی و ارضی گرفت.[1]
 
با تأسیس رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۴۸م، برخی از رهبران اسرائیلی مانند بن‌گوریون، تلاش کردند به‌طور غیررسمی این مرزها را به عنوان افق بلندپروازانه‌ی اسرائیل معرفی کنند. نقشه‌هایی که به‌صورت غیررسمی در اسناد و پوسترهای صهیونیستی منتشر شد، نشان می‌داد که مناطق گسترده‌ای از کشورهای اسلامی در محدوده
«ارض موعود» قرار دارد. این مسئله به افزایش نگرانی کشورهای عربی و اسلامی انجامید و دامن‌زننده جنگ‌های منطقه‌ای شد.[2]
 
نقشه‌ای که حدود جغرافیایی ایده نیل تا فرات را نشان می‌دهد


اسرائیل، با توسل به ایده‌های ملی‌گرایانه و روایات دینی، به‌تدریج در تلاش برای مشروعیت‌بخشی به اشغال سرزمین‌های فلسطینی، بخش‌هایی از مصر، سوریه و لبنان دست زد. ایده نیل تا فرات، در سیاست‌های تجاوزکارانه این رژیم از جمله اشغال سینا، جولان، و جنوب لبنان سهم مهمی داشته است. حتی اگر این ایده رسما در اسناد دولت اسرائیل ثبت نشده باشد، کنش‌های عملی نشان‌دهنده گرایش عمیق به توسعه‌طلبی ارضی است.
 
این ایده نه‌تنها به استعمار سرزمینی مربوط است، بلکه حامل یک پروژه تمدنی مبتنی بر حذف یا به‌حاشیه‌راندن ملت‌ها و فرهنگ‌های بومی خاورمیانه است؛ ازهمین‌رو، منتقدان، پروژه «نیل تا فرات» را نه‌فقط تهدیدی علیه فلسطین، بلکه تهدیدی علیه موجودیت جهان اسلام می‌دانند.[3]
 
چه‌کسانی پشت پروژه نیل تا فرات ایستاده‌اند؟
پیش‌زمینه صهیونیسم سیاسی به اروپا و قرن نوزدهم آن بازمی‌گردد؛ زمانی که یهودیان در مواجهه با تبعیض‌های گسترده به دنبال سرزمین مستقل برای خود بودند، اما به‌جای یافتن راه‌حلی عادلانه، صهیونیسم به ابزاری در دست استعمار تبدیل شد. شخصیت‌هایی مانند تئودور هرتسل، صهیونیسم را از جنبش دینی به پروژه‌ای سیاسی با پشتیبانی امپراتوری‌های غربی بدل کردند.[4] در همین چهارچوب انگلستان با صدور اعلامیه بالفور در سال ۱۹۱۷م، حمایت خود از «وطن ملی یهود» در فلسطین را اعلام کرد. این حمایت، در دوران قیمومیت انگلستان بر فلسطین، زمینه را برای مهاجرت گسترده یهودیان به این سرزمین و تضعیف ساختار اجتماعی فلسطینی‌ها فراهم کرد. درعمل، پروژه صهیونیستی بدون پشتیبانی سیاسی، مالی و نظامی امپریالیسم غربی، هرگز موفق نمی‌شد.
 
پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا جای انگلستان را در حمایت از رژیم صهیونیستی گرفت. این پشتیبانی با ارائه کمک‌های میلیارد دلاری، انتقال تکنولوژی نظامی
و حمایت سیاسی در مجامع بین‌المللی، به قدرت‌گیری اسرائیل کمک کرد. از منظر انتقادی، این حمایت هماهنگ با منافع استراتژیک غرب در منطقه و به قیمت خون مردم فلسطین و بی‌ثباتی در خاورمیانه به‌دست آمده است.[5] با توجه به آنچه گفته شد، پروژه «نیل تا فرات» در حقیقت بیش از آنکه تنها تصمیمی داخلی از سوی رژیم صهیونیستی باشد، به یک استراتژی گسترده‌تر و پیوسته با منافع استعماری غرب مرتبط است. از همان آغاز تأسیس اسرائیل، کشورهای غربی به‌ویژه انگلستان و آمریکا، با حمایت‌های سیاسی، مالی و نظامی، در پشت این پروژه قرار داشتند.

 
 

راز پیش‌‌نویس‌‌های بی‌شمار اعلامیه بالفور
 

چرا اعلامیه بالفور توسط دولت انگلستان صادر شد؟
 

تولد شوم؛ همایش صهیونیست‌ها در لندن برای حمایت از اعلامیه بالفور (همایش اپرای لندن)
 

تولد شوم؛ همایش صهیونیست‌ها در حمایت از اعلامیه بالفور (همایش کینگزوی)
 
تصویر اعلامیه بالفور
اعلامیه بالفور فقط چند پاراگراف بود، اما تأثیر عمیقی بر خاورمیانه در قرن گذشته برجای گذاشت
 
 
 

تلاش برای خنثی‌سازی آرمان فلسطین
از بدو تأسیس رژیم صهیونیستی، جهان اسلام با یک پروژه تجاوزکارانه مواجه شد که نه‌تنها یک ملت را از سرزمینش بیرون راند، بلکه تلاش کرد تمامی منطقه را بی‌ثبات سازد. پس از تأسیس رژیم صهیونیستی در ۱۹۴۸م، اولین جنگ اعراب و اسرائیل آغاز شد که به اشغال بخش‌هایی از فلسطین توسط اسرائیل انجامید. در جنگ ۱۹۶۷م، اسرائیل با حمله به مصر، سوریه و اردن، اراضی بیشتری از جمله کرانه باختری، غزه و بلندی‌های جولان را اشغال کرد. در این جنگ، اسرائیل همچنین به گسترش شهرک‌های یهودی در سرزمین‌های اشغالی اقدام کرد. جنگ یوم کیپور در ۱۹۷۳م به‌منظور بازپس‌گیری اراضی اشغالی توسط مصر و سوریه آغاز شد، اما اسرائیل در این جنگ نیز پیروز شد. در تمام این
درگیری‌ها، اسرائیل به‌طور مستمر از حمایت‌های نظامی و سیاسی غرب، به‌ویژه آمریکا، بهره‌مند بود. این جنگ‌ها زمینه‌ساز ادامه اشغالگری‌ها و تحکیم موقعیت اسرائیل در منطقه شدند.[6] این اشغالگری‌ها نه‌فقط بحران انسانی ایجاد کردند، بلکه هویت و تاریخ منطقه را در معرض تهدید قرار دادند. تخریب اماکن مقدس، یهودی‌سازی بیت‌المقدس، و محرومیت فلسطینی‌ها از حق بازگشت، همگی نمادهای بارز این تقابل هستند. مقاومت اسلامی از لبنان تا فلسطین، پاسخی به این تجاوزها بوده است.

بااین‌حال، روندی جدید از اواخر قرن بیستم آغاز شد؛ روند «عادی‌سازی روابط» که در قالب پیمان‌هایی چون کمپ دیوید (با مصر)، اسلو (با فلسطینی‌ها)، و اخیرا توافق ابراهیم (با برخی کشورهای عربی) به وقوع پیوست. این روند به‌زعم منتقدان، تلاشی برای خنثی‌سازی آرمان فلسطین در سطح رسمی و تضعیف وحدت امت اسلامی بوده است. در مقابل، بسیاری از ملت‌های مسلمان هنوز این روابط را نامشروع و خیانت به آرمان‌های اسلامی می‌دانند. از دیدگاه آنان، مقابله با صهیونیسم نه‌فقط یک مسئله سیاسی، بلکه وظیفه‌ای ایمانی و اخلاقی است که باید فراتر از مرزهای ملی و قومی دنبال شود.
 
   
معترضان عرب برای تظاهرات علیه اعلامیه بالفور در سال ۱۹۳۶م به امان، پایتخت اردن، سفر می‌کنند. روی پلاکاردها نوشته شده است: «فلسطین برای اعراب» و «وطن ما ایمان ماست و آزادی کامل زندگی ماست»
معترضان عرب برای تظاهرات علیه اعلامیه بالفور در سال ۱۹۳۶م به امان، پایتخت اردن، سفر می‌کنند
 


چگونه ذهن‌ها برای اشغال آماده می‌شوند؟
یکی از ابعاد پنهان پروژه صهیونیسم، تلاش بی‌وقفه برای مهندسی افکار عمومی از طریق رسانه‌ها، سینما، و نظام آموزشی است. اسرائیل و متحدانش با بهره‌گیری از هالیوود، پلتفرم‌های خبری جهانی، و نهادهای آکادمیک، روایتی یک‌طرفه و تحریف‌شده از تاریخ فلسطین و وضعیت منطقه ارائه می‌دهند. در این روایت، اسرائیل به‌عنوان قربانی همیشگی و جهان اسلام به‌عنوان
تهدیدی بنیادگرا معرفی می‌شود. چنین تصویری باعث شده است افکار عمومی غرب نسبت به ظلم‌های صورت‌گرفته علیه فلسطینی‌ها بی‌تفاوت یا حتی همدل با اشغالگر باشند. مستندسازی، کاریکاتورها، و حذف هویت فلسطینی از نقشه‌ها، بخشی از این پروژه نرم‌افزاری است.[7]
 
در نظام آموزشی اسرائیل نیز فلسطینی‌ها به‌عنوان بیگانگانی بدون ریشه معرفی می‌شوند. کودکان اسرائیلی با روایاتی تربیت می‌شوند که آنان را محق در اشغال سرزمین‌های اسلامی می‌دانند. این شستشوی مغزی نسل‌های آینده را برای استمرار پروژه صهیونیسم آماده می‌کند. در جهان اسلام نیز برخی رسانه‌های وابسته، خواسته یا ناخواسته، این روایت را بازتولید می‌کنند؛ بنابراین، بیدارسازی رسانه‌ای و فرهنگی یکی از ابزارهای مهم مقابله با تحریف و احیای حقیقت تاریخی مسئله فلسطین است.[8]
 
آیا رؤیای نیل تا فرات به کابوس بدل می‌شود؟
با آغاز بیداری اسلامی در دهه‌های اخیر، ملت‌های مسلمان بیش از پیش به ماهیت پروژه صهیونیستی پی برده‌اند. تظاهرات میلیونی در حمایت از فلسطین، راه‌پیمایی‌های روز قدس، و حضور گسترده جوانان در کمپین‌های جهانی، نمادهای روشنی از این بیداری هستند. گروه‌های مقاومت اسلامی نیز با بهره‌گیری از این حمایت مردمی، به بازیگران اصلی در میدان مقابله تبدیل شده‌اند. مقاومت فلسطینی در غزه، حزب‌الله لبنان، و گروه‌های مقاومت عراق، همگی بازوهایی از این بیداری‌اند که نه‌تنها در برابر اشغالگری ایستاده‌اند، بلکه هزینه‌های گزافی بر اسرائیل تحمیل کرده‌اند.[9]
 
در سطح فکری و نخبگانی نیز جریان‌های جدیدی در جهان اسلام شکل گرفته‌اند که صهیونیسم را نه‌فقط از منظر دینی یا سیاسی، بلکه به‌عنوان تهدیدی تمدنی تحلیل می‌کنند. این جریان‌ها به دنبال اتحاد فکری و راهبردی میان کشورهای اسلامی برای مقابله با پروژه «اسرائیل بزرگ» هستند؛ بنابراین، اگرچه پروژه نیل تا فرات همچنان در ذهن صهیونیست‌ها جاری است، واقعیت میدانی نشان می‌دهد که جهان
اسلام بیدار شده است و دیگر اجازه نخواهد داد رویاهای توسعه‌طلبانه، سرنوشت ملت‌ها را بازیچه خود کنند.
 
فشرده سخن
پروژه «نیل تا فرات» نماد آشکار توسعه‌طلبی صهیونیسم سیاسی و پیوند آن با منافع استعماری غرب است؛ طرحی که با تکیه بر روایات دینی و حمایت‌های جهانی، تلاش کرده است ساختار ژئوپلیتیک منطقه را به نفع اسرائیل بازسازی کند، اما در برابر این گفتمان تجاوزگر، جهان اسلام با بیداری فکری، فرهنگی و مقاومتی روبه‌رو شده که روزبه‌روز در حال گسترش است. تحریف واقعیت، اشغال سرزمین‌ها و عادی‌سازی روابط، ابزارهایی هستند که دیگر کارایی گذشته را ندارند. آنچه امروز در میدان واقعی شکل می‌گیرد، اراده ملتی است که حق را از دل خون بیرون می‌کشد. آینده، از آن ملت‌هایی است که تاریخ را نه به نفع قدرت، بلکه به سود عدالت بازنویسی می‌کنند.
 
  
پی‌نوشت‌ها:
 
[1]. Edward W Said, »Zionism from the standpoint of its victims», Social Text, (1), 1979, pp 7-10.
[2]. محمد احدی، رژیم صهیونیستی، تهران، مرکز آموزشی و پژوهشی شهید سپهبد صیاد شیرازی، ۱۳۸۹، صص 10-18.
[3]. مریم وریج‌کاظمی و محمدرضا اخی، رژیم صهیونیستی در حوضه نیل و منطقه دریاچه‌های بزرگ آفریقا، تهران، مرکز آموزشی و پژوهشی شهید سپهبد صیاد شیرازی، ۱۴۰۳، صص 10-20.
[4]. جلال خدایاری، صهیونیسم‌شناسی 1: غرب در چنگال صهیونیسم (به روایت تاریخ معاصر)، تهران، کیاجو، ۱۳۹۲، صص 32-20.
[5]. مایکل‌کالینز پایپر، آمریکا، اورشلیم جدید (قدرت صهیونیست در آمریکا)، ترجمه علی پاک‌سرشت، تهران، مصاف، 1403، صص 11-18.
[6]. سیده‌راضیه موسوی و سیدعلی نجات، جنگ هشت‌روزه غزه و نقش جمهوری اسلامی ایران، تهران، شمس دانش، ۱۴۰۲، صص 45-81.
[7]. مجید صفاتاج، صهیونیسم و رسانه، تهران، سفیر اردهال، چ چهارم، 1392، صص 60-73.
[8]. ایلان پاپه، تاریخچه نزاع اسرائیل و فلسطین، ترجمه محمد مهدی‌پور، تهران، ترجمان علوم انسانی، ۱۴۰۳، صص 10-31.
[9]. عبدالکریم بکار، بیداری اسلامی، ترجمه مسعود نظری‌نوجه‌ده، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۴۰۰، صص 19-23.
 
https://iichs.ir/vdcgwy9x.ak9n74prra.html
iichs.ir/vdcgwy9x.ak9n74prra.html
نام شما
آدرس ايميل شما