«شهید سیدمجتبی هاشمی در قامت یک همسر» در گفت‌وشنود با فریده قاضی؛

می‌گفت: تا خاکمان در دست دشمن است، روی دیدن امام را ندارم!

در گفت‌وشنود پی‌آمده، شهید سیدمجتبی هاشمی را از نمایی نزدیک‌تر دیده‌ایم؛ چه اینکه بانو فریده قاضی، همسر شهید، به بیان خاطرات خویش از وی پرداخته است. بی‌شک گفته‌های این بانوی ارجمند و مقاوم می‌تواند تصویری گویاتر از سید را فراروی علاقه‌مندان و پژوهشگران قرار دهد
می‌گفت: تا خاکمان در دست دشمن است، روی دیدن امام را ندارم!

پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
مناسب است که در آغاز این گفت‌وشنود، قدری از خاطرات آغاز ازدواج خود با شهید سیدمجتبی هاشمی بگویید.
 بسم الله الرحمن الرحیم. در اوایل ازدواجمان، با «سید» برای خرید به بازارچه شاپور رفته بودیم، که در آنجا پدر و مادرشان را دیدیم. ایشان به‌محض دیدن آنها، زانو زد و پاهای والدینش را بوسید! این اولین بار بود که من چنین رفتاری را از کسی می‌دیدم و بسیار تعجب کردم، ولی برخی که قبلا بارها این رفتار را از سید دیده بودند، برایشان عادی بود و تعجب نکردند. سید با آن قامت رشید و با آن شهرت، این‌قدر مردمی، دل‌رحم و فروتن بود.
 
چه ویژگی‌هایی در شخصیت شهید سیدمجتبی هاشمی، برای شما از همه جذاب‌تر و دلنشین‌تر بود؟  
سید از درد و رنج مردم، زجر می‌کشید و نمی‌توانست از کنار مسائل و مشکلات دیگران، بی‌توجه عبور کند. همواره به مستمندان و مخصوصا خانواده‌های شهدا، رسیدگی و مثلا برای دخترانشان جهیزیه تهیه می‌کرد. برای کودکان بی‌سرپرست محل اسکانی را تدارک دیده بود که من تا چندین سال بعد از شهادتش از آن خبر نداشتم! اگر پولش را جمع می‌کرد، یکی از ثروتمندترین افراد می‌شد، ولی بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، مغازه‌اش را تبدیل به تعاونی وحدت اسلامی کرد. همیشه از سودش می‌گذشت تا اجناس ارزان‌تر به دست مردم برسد.
 
سیدمجتبی هاشمی

علاقه قلبی شهید سیدمجتبی هاشمی به امام خمینی را چگونه دیدید؟
به خاطر دارم که می‌گفت: تا خاکمان در دست دشمن است، روی دیدن حضرت امام را ندارم و لذا از دیدن ایشان اِبا می‌کرد. او به امام ایمان داشت. وقتی میدان تیر آبادان، با زحمت فراوان او و هم‌رزمانش بازپس گرفته شد، سید گفته بود: «به کوری چشم کسانی که ولایت فقیه را قبول ندارند، نام اینجا را می‌گذاریم میدان ولایت فقیه». به‌قدری به امام علاقه داشت که هر وقت نام امام به میان می‌آمد، اشک در چشم‌هایش حلقه می‌زد.
 
رفتار ایشان در فضای منزل را چگونه توصیف می‌کنید؟
از پیروزی انقلاب اسلامی تا موقعی که از جبهه برگشت، او را بسیار کم می‌دیدیم. پس از پیروزی انقلاب، سریع بچه‌های انقلابی منطقه را سازمان‌دهی کرد و کمیته انقلاب اسلامی ناحیه9 را به راه انداخت و اداره آنجا را بر عهده گرفت. با شروع غائله کردستان، با تعدادی از نیروهای کمیته و به فرمان امام، به کردستان رفت. با اینکه فرمانده یکی از کمیته‌های مرکزی تهران بود، در شروع جنگ هم به همین ترتیب رفتار کرد. فرودگاه مهرآباد که بمباران شد، سید یک ساک برداشت و به جنوب رفت و ما نُه ماه از او بی‌خبر بودیم! بعد از نُه ماه و درحالی‌که دستش مجروح بود، به خانه برگشت.
او از من قول گرفته بود که تا زنده است و حتی‌المقدور بعد از شهادتش، از کمک‌هایش به جبهه و یا به مستمندان حرفی نزنم. ما از قبل از انقلاب در خیابان مهدی‌خانی خانه‌ای‌ داشتیم که سید حدود هزار متر از آن را فروخت و خرج جنگ کرد. همه دل و روح سید، در جبهه بود. حتی هنوز صمیمی‌ترین دوستانش نمی‌دانند که آقاسید غیر از آپارتمانی که داشتیم، سه خانه دیگر هم داشت که فروخت و برای جبهه خرج کرد و غیر از مغازه‌هایی که دوستانش می‌دانستند، مغازه دیگری هم داشت که آن را هم فروخت و هزینه جنگ کرد. روزی رفتم که از حاج اسماعیل، بقال محل، قند و شکر بخرم که با نگاه و لبخندی متعجب،‌ به من گفت: «شما واقعا قند و شکر ندارید؟ آقا سید با من تماس گرفته که قند و شکر تهیه کنم و به جبهه بفرستم!». وقتی که او شهید شد، تازه فهمیدم که چندین میلیون بدهی‌ هم، بابت جنگ بالا آورده است!
سید برای خودش یَلی بود. در زورخانه بزرگ‌ترین، سنگین‌ترین و بلندترین میل را او بلند می‌کرد و این کار به قدری برایش آسان بود که انگار دارد اسباب‌بازی جابه‌جا می‌کند! قدرت بدنی عجیبی داشت. از حالات معنوی خاصی برخوردار بود و هیچ وقت نماز شبش ترک نمی‌شد. همیشه هم در نماز شبش، برای تعجیل در ظهور امام زمان(عج) دعا می‌کرد. به حضرت زهرا(س)، بسیار علاقه داشت و همیشه به ایشان متوسل می‌شد. همیشه و حتی قبل از انقلاب، موقع اذان هر جا که بود، اذان سر می‌داد. در اوایل جنگ، در یکی از مصاحبه‌هایش به نکات جالبی اشاره کرده بود، از جمله اینکه: «برخی می‌گویند چرا روحانیون در جنگ شرکت نمی‌کنند؟ باید بگویم که در حال حاضر دو گروهان از فدائیان اسلام، از طلاب علوم دینی قم تشکیل شده‌اند که دارند در جبهه ذوالفقاری آبادان، مردانه می‌جنگند و در برابر مزدوران بعثی شجاعانه ایستاده‌اند. ما از اول جنگ تا به حال، حتی یک بار نماز جماعت را ترک نکرده‌ایم؛ چون عقیده داریم که نماز حافظ ماست...».  
انسان بسیار مبتکری بود. یکی از هم‌رزمانش تعریف می‌کرد: قرار بود برای آزادی میدان تیر آبادان، عملیاتی انجام شود. مساحت این میدان خیلی زیاد بود و عراق از آنجا، جاده‌های ارتباطی شهر را با خمپاره می‌زد! سید چندین ماه بود که برای آزادی این منطقه، نقشه می‌کشید و هر شب یاران او، به عراقی‌ها شبیخون می‌زدند. یکی از شب‌ها سیصد نفر عراقی را کشتند و چهارصد نفر را اسیر کردند و بیش از ده تانک را منهدم کردند! بااین‌همه او آرام و قرار نداشت و هر روز نقشه جدیدی می‌کشید، تا زمینه را برای حمله نهایی آماده کند. او یک بار ده دوازده بشکه 220 لیتری نفت را به فاصله چند متری از یکدیگر چید و به هم‌رزمانش گفت که با میله‌های آهنی یا چوب، محکم روی آنها بکوبند! در تاریکی شب، صداهای وحشتناکی ایجاد شد و عراقی‌ها شروع کردند به شلیک توپ و خمپاره و به اندازه یک انبار مهمات، بی‌هدف منطقه را آتشباران کردند! سید فو‌ق‌العاده شجاع بود. یادم هست که قبل از انقلاب، یک گروه از بچه‌های به‌اصطلاح مشتی را جمع کرده بود و شب‌ها علنا در مقابل چشم عوامل رژیم، روی دیوارها شعار می‌نوشتند! یک شعر هم درست کرده بودند و بلند بلند می‌خواندند، که مضمونش این بود: «وقت خواب نیست، وقت انقلاب است! مردم بیدار شوید و امام را یاری کنید...».
 
معمولا وصیت‌نامه شهدا، گواه صادقی بر افکار و خواسته‌های درونی آنهاست. مناسب است که در پایان، به بخشی از وصیت‌نامه شهید سیدمجتبی هاشمی نیز اشاره کنید.
سید در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: «امیدوارم که خدا گناهانم را ببخشد. از همه کسانی که به آنها دینی دارم، طلب  بخشش می‌کنم. خواهش می‌کنم مرا ببخشند، تا خدای مهربان هم من و هم شما را ببخشد. کسانی که دِینی به گردن من دارند، همه آنها را می‌بخشم، امید که خدای قادر متعال همه آنها را بیامرزد. از پدر و مادر عزیزم حلالیت می‌طلبم و همسر و فرزندانم را به آنها می‌سپارم، امید که آنان را در جهت دین مبین اسلام و اطاعت از رهبری امام تشویق کنید. از همسر و فرزندانم که نتوانستم بیش از این وسیله آسایششان را فراهم کنم، می‌خواهم که مرا ببخشند. از خواهران و برادرانم حلالیت و از دوستان و آشنایان پوزش می‌طلبم. توصیه من به شما عزیزان این است که خدا را فراموش نکنید...».
او در یکی از دست‌نوشته‌هایش هم آورده است: «آیا می‌توان درحالی‌که دشمن خاک میهن اسلامی‌مان را مورد تجاوز و تهاجم قرار داده و آن را جولانگاه تانک‌ها و نفربرهای خود کرده و سربازهای بعثی کافر، به پیر و جوان ما رحم نکرده و امت به‌پاخاسته ما را زیر باران آتش گلوله‌هایش به شهادت رسانده است، دست از مبارزه کشید و تا محو کامل آثار جنایات و تجاوز، به نبرد حق‌جویانه ادامه نداد؟ مگر می‌شود به‌عنوان یک مسلمان متعهد به خود اجازه داد تا اسرائیل غاصب همچنان به سرزمین‌ اشغالی فلسطین عزیز بتازد و مردم محروم و آواره فلسطین به دلیل اینکه مدافع ارزش‌های اسلامی هستند، در خانه‌های خود اجازه نفس کشیدن نداشته و محکوم به مرگ باشند؟ ما هرگز نمی‌توانیم ساکت بنشینیم. ای جوانان! می‌دانم که می‌دانید غنچه‌های نشکفته‌ای را به زیر تانک‌های بعثیون فرستادیم، تا شما در آرامش به سر ببرید. یک لحظه اندوه شما تمام وجودم را می‌شکند و اثری از من نمی‌گذارد. من و پرستوی دلِ همراهانم، به عشق شما به پرواز درمی‌آییم و در آسمان، با تمام وجود شما را صدا می‌زنیم. ای جوانان وارسته وطنم، من فقط به عشق شما و حفظ اسلام، دردها و زخم‌هایم را تحمل می‌کنم و طاقت می‌آورم. وقت رها شدن روح از زندان تن، به‌زودی فرا می‌رسد. شما را به خدا می‌سپارم و به سوی تمام هستی‌ام پرواز می‌کنم...».
فکر می‌‎کنم که اشاره به این موارد، پاسخی مناسب به پرسش شما باشد.
https://iichs.ir/vdcezv8w.jh8e7i9bbj.html
iichs.ir/vdcezv8w.jh8e7i9bbj.html
نام شما
آدرس ايميل شما