«آیت‌الله سیدمحمود طالقانی و مدیریت موج انقلاب اسلامی» در گفت‌وشنود با سیدمحمدرضا طالقانی

منزل ما مرکز دید و بازدیدهای عمومی شده بود!

چهل و یک سال پیش در چنین روزهایی، دفتر زنده‌یاد آیت‌الله سیدمحمود طالقانی در پی آزادی وی از واپسین زندان، متولی بسیاری از مراجعات مربوط به دوره اوج‌گیری انقلاب اسلامی بود. در گفت‌وشنودی که پیش روی دارید، سید محمدرضا طالقانی فرزند آیت‌الله،از خاطرات دفتر در آن روزهای تاریخی می‌گوید.
منزل ما مرکز دید و بازدیدهای عمومی شده بود!
خاطره آزادی مرحوم آیت‌الله طالقانی را چگونه به یاد می‌آورید؟
به نام خدا. قرار بود آقا (مرحوم آیت‌الله سیدمحمود طالقانی) در روز 9 آبان 1357 آزاد شوند، ولی ساعت آزادی ایشان را به طور دقیق اعلام نکرده بودند. جمعیت زیادی جلوی زندان جمع شده و با شاخه‌ گل‌هایی، به استقبال زندانیان سیاسی آمده بودند. عده‌ای از آنها پس از آزادی آقا، با ایشان حرکت کردند و به طرف دروازه شمیران رسیدند. پس از آن داریوش فروهر در آنجا روی چهارپایه رفت و سخنرانی کرد و سپس مردم متفرق شدند.
 
سیدمحمدرضا طالقانی
 
از حال و هوای روزهای پس از آزادی مرحوم طالقانی و مراجعات مردم برایمان تعریف کنید.
پس از اینکه آقا به خانه آمدند، دید و بازدیدها شروع شد و زندانیانی که آزاد می‌شدند، دسته دسته به دیدن آقا می‌آمدند و منزل ما مرکز دید و بازدیدهای عمومی شده بود. درگیری‌های خیابانی، تیراندازی‌ها و وقایع انقلاب اوج گرفته بودند و هر روز بر تعداد مجروحین و شهدا افزوده می‌شدند. آقا دستور دادند منزل را خالی کنیم و آن را در اختیار دوستان قرار بدهیم تا به امور مردم رسیدگی کنند و هیچ‌یک از این کارها از قبل برنامه‌ریزی نشده بودند.
 
در دفتر آیت‌الله طالقانی به کدام امور رسیدگی می‌شد؟
یکی از کارها رسیدگی به وضعیت سربازهایی بود که از پادگان‌ها فرار کرده بودند و اهل شهرستان بودند و پول نداشتند که به شهر خود برگردند و هزینه بلیط مسافرت آنها، توسط دفتر تأمین می‌شد. تعدادی لباس شخصی هم تهیه کرده بودیم که سربازها لباس‌هایشان را عوض کنند و گرفتار نشوند. بلیط و صدتومان به عنوان خرج سفر به آنها می‌دادیم تا بتوانند به شهر خود برگردند.
 
ظاهرا دفتر در تأمین هزینه دستمزد اعتصابیون هم کمک می‌کرده؛ این‌طور نیست؟
همین‌طور است. آقا دستور دادند پولی را که از بازار و جاهای دیگر می‌رسد، جمع کنیم و حقوق کارکنان صنعت نفت را ــ که اعتصاب کرده بودند ــ بپردازیم که به خاطر سختی معیشت ناچار نباشند اعتصاب خود را بشکنند. آن روزها دفتر حتی هزینه ساخت و اجرای سرودهای انقلابی را هم می‌پرداخت. مردم مکرر به دفتر مراجعه می‌کردند و حجم مراجعات خیلی بالا بود. پاسخگوی دفتر به نیازهای مردم، به‌تدریج تعهداتی را هم برای دفتر ایجاد کرد. یک بخش از کارهای دفتر هم امدادرسانی بود. وظیفه این بخش کمک به خانواده‌هایی بود که در انقلاب صدمه دیده بودند و مجروح یا مشکل داشتند. همچنین این بخش به خانواده‌های شهدا هم کمک می‌کرد.
 
اشاره کردید منزلتان کلا در اختیار دفتر قرار گرفت. در آن دوره آیت‌الله طالقانی کجا اقامت داشتند؟
از زمان آزادی از زندان تا پیروزی انقلاب، ایشان به دلایل امنیتی ناچار بودند هر شب را در منزل یکی از دوستان یا اقوام به سر ببرند.
 
با حضرت امام چگونه در ارتباط بودند؟
ایشان با پاریس و امام تماس مستقیم داشتند و گزارش مسائل داخلی از طریق ایشان به امام منتقل می‌شد و ایشان را در جریان امور قرار می‌دادند. اما اغلب تصمیم‌گیری‌ها آنی بود چون از قبل برنامه‌ریزی‌ای وجود نداشت. گاهی ایشان مجبور بودند نماینده‌ای را برای کاری انتخاب کنند یا برای تعطیل جایی به سرعت تصمیم بگیرند و زمان زیادی وجود نداشت که بتوانند در مورد تک تک مسائل با امام مشورت کنند؛ به همین دلیل اکثر امور اجرایی کشور با نظر و تصمیم ایشان اداره می‌شدند.
 
بعد از پیروزی انقلاب فعالیت‌های دفتر به چه شکل بود؟ به عبارت دیگر این برنامه‌ها چگونه ادامه پیدا کرد؟
بعد از پیروزی انقلاب، کارهای دفتر کمی سبک‌تر شدند. مدرسه رفاه فعال شد، دفتر شهید بهشتی در دوراهی قلهک شروع به کار کرد و نهادهای مختلف به‌تدریج مسئولیت‌ها را به عهده گرفتند. پرفشارترین دوره دفتر، در فاصله آزادی آقا تا پیروزی انقلاب بود.
 
آیا آیت‌الله طالقانی پیش‌بینی می‌کردند که انقلاب با آن سرعت به نتیجه برسد؟
خیر؛ ایشان تمام سعی خود را می‌کردند که انقلاب به نتیجه برسد، ولی تصورش را هم نمی‌کردند که پیروزی به این زودی‌ها به‌دست بیاید؛ مثلا امام در پاریس دستور می‌دادند که سربازها از پادگان فرار کنند، این یک دستور و حکم شرعی بود، اما عواقب و مشکلاتی داشت که حل آنها به عهده آقا بود. حکم این بود که سربازها فرار کنند، اما به کجا؟ چگونه؟ یا مثلا دستور بود که کارکنان صنعت نفت اعتصاب کنند، اما در عمل چگونه باید امرار معاش می‌کردند؟ چه کسی باید به آنها دستمزد می‌داد؟ حل تمام این مشکلات به عهده آقا بود.
 
مهم‌ترین دغدغه ایشان در دوران پس از پیروزی انقلاب چه بود؟
همیشه خراب کردن آسان‌تر از آباد کردن و ساختن است. با پیروزی انقلاب، هیچ برنامه تدوین‌شده‌ای برای آباد کردن وجود نداشت؛ به همین دلیل ایشان سعی می‌کردند اتحاد بین نیروها را حفظ کنند تا سر فرصت و با مشارکت همه، امکان برنامه‌ریزی وجود داشته باشد. ایشان نسبت به جوانان احساس پدری داشتد و می‌خواستند همه آنها را زیر بال و پر خود بگیرند و وحدت بین نیروها را حفظ کنند. بعد از انقلاب هر گروه و دسته‌ای، آرمان‌های انقلاب را به میل خود تفسیر می‌کرد. ایشان می‌گفتند: «قرار نیست هر جریانی بیاید و جایی را قبضه کند و بگوید فقط ما بودیم که انقلاب کردیم و این هم سهم ماست، باید همه مردم در اداره کشور سهیم باشند».
ایشان از برخورد با مخالفان هیچ نگرانی‌ای نداشتند و می‌گفتند: «همه می‌توانند بیایند و حرفشان را بزنند». همیشه می‌گفتند: «شاید کسی حرف حسابی بزند که من نمی‌دانم. اگر حرفش حساب بود، عناد که نداریم، می‌پذیریم».
 
یکی از فرازهای زندگی آیت‌الله طالقانی پس از انقلاب، میانجیگری ایشان در ماجرای سنندج بود. از آن رویداد چه خاطره‌ای دارید؟
در آن قضیه عده‌ای می‌گفتند: آقا! بگذارید مدتی بگذرد و مسائل پخته‌تر شود و ببینیم اوضاع دست چه کسی است؟ آقا می‌گفتند: «مردم آنجا منتظرند، برویم ببینیم حرف حسابشان چیست؟ اگر حرف‌هایشان متقاعدکننده بود می‌پذیریم. اگر هم حرف نامعقول زدند، جوابشان را می‌دهیم!» بعد هم دیدیم که با حضور ایشان و با انتخاب شورایی از خود مردم سنندج که برخلاف پیش‌بینی خیلی‌ها، اکثریت قاطعشان را مسلمان‌ها تشکیل می‌دادند، اوضاع آنجا تا مدت‌ها آرام بود و حتی گروه‌های غیرمسلمان‌ هم این شورا را قبول کرده بودند. آقا معمولا در جاهایی صحبت و پادرمیانی می‌کردند که دیگران جرئت نداشتند کاری بکنند.
خاطرم هست که در آن روزها، یک نفر از خارج آمده بود و می‌گفت: اگر اسلام این است که خیلی مترقی و قابل احترام است! متأسفانه آقا هر قدر تلاش کرد که وحدت را حفظ کند، نشد و هر گروهی ساز خودش را می‌زد. حتی در آخرین سخنرانی در بهشت زهرا هم ایشان نگران همین مسئله بود.
 
قضیه وحدت؟
بله؛ ایشان دلش می‌خواست موافق و مخالف همه زیر یک چتر قرار بگیرند، بتوانند حرفشان را بزنند و حرف مخالف خود را بشنوند و همه به‌رغم سلایق مختلف، حول یک محور، برای پیشبرد انقلاب و ترقی کشور همکاری کنند. من یادم هست که ایشان حتی با مرحوم آقای بازرگان هم گفت‌وگوی انتقادی داشت و حرفش را می‌زد، اما انتقادش رنگ دشمنی و خصومت نداشت، بلکه ناصحانه و دلسوزانه بود. به نظر من همین تلاش برای حفظ وحدت و دغدغه و نگرانی از تفرقه و اختلاف، ایشان را از پا درآورد. آقا خودشان هرگز به دنبال مقام و قدرت و منفعتی نبودند و هیچ سهمی از انقلاب برای خودشان نمی‌خواستند؛ به همین دلیل تحمل اینکه می‌دیدند افراد و گروه‌ها برای خودشان سهمی قائل هستند و برای گرفتن سهم بیشتر توی سروکله هم می‌زنند، بسیار دشوار بود. خطرناک‌تر از همه این بود که این گروه‌ها به درگیری‌های قبل از انقلاب که به نظر آقا توسط ساواک برنامه‌ریزی شده بود، ادامه می‌دادند و تسویه حساب شخصی و گروهی برایشان در اولویت بود.
 
از دوران زندان‌ها و تبعیدهای ایشان چه خاطر‌اتی دارید؟
واقعیت این است که مبارزه در متن زندگی آقا بود؛ یعنی تمام زندگی و هستی آقا وقف مبارزه شده بود. این‌طور نبود که کار دیگری بکنند و ضمنا مبارزه هم بکنند. به همین دلیل هر بار که از زندان بیرون می‌آمدند، مسئله و مشکلی از جامعه را با صدای بلند فریاد می‌زدند و رژیم را به چالش می‌کشیدند و دوبار به زندان می‌افتادند و یا تبعید می‌شدند. در زندان هم که بودند از هر وسیله‌ای برای مبارزه استفاده می‌کردند و رفتار و منش ایشان در زندان، خودش نوعی مبارزه بود. از جمله در سال 1343، رژیم برای اینکه به زندانیان سیاسی فشار بیاورد، عده‌ای قاچاقچی و افراد خلافکار را بین آنها فرستاده بود، اما مدت زیادی نگذشت که آنها جذب آقا شدند. آقا همیشه می‌گفتند: حتی یک آدم قاچاقچی هم قابلیت‌های مثبتی دارد که به دلیل شرایط نامساعد، امکان بروز پیدا نکرده‌اند. آقا حتی با قاچاقچی و دزد هم ملاطفت و دلسوزی داشتند، اما در برابر مزدوران رژیم و کسانی که با آگاهی و عالما عامدا به رژیم خدمت می‌کردند، ابدا سر سازش نداشتند و کمترین مماشاتی با آنها نمی‌کردند.
 
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.   https://iichs.ir/vdca.wnak49ny05k14.html
iichs.ir/vdca.wnak49ny05k14.html
نام شما
آدرس ايميل شما