«شهید آیت‌الله مرتضی مطهری و مواجهه با پدیده التقاط» در گفت‌وشنود با علی مطهری

پدر در واپسین روز حیات، بسیار شاد بود!

سالی که بر ما می‌گذرد مصادف است با صدمین سالروز میلاد استاد شهید آیت‌الله مطهری. نکوداشت این مناسبت در بهمن‌ماه و هم‌زمان با سالروز تولد ایشان برگزار می‌شود. به همین مناسبت و در بازخوانی سیره شهید مطهری در مقابله با التقاط، گفت‌وشنودی با دکتر علی مطهری را به شما تقدیم می‌کنیم.
پدر در واپسین روز حیات، بسیار شاد بود!
ویژگی‌های برجسته شخصیتی و شخصی پدر از نظر شما کدام‌اند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من دو ویژگی را در شهید آیت‌الله مطهری بسیار برجسته می‌دیدم: یکی تشخیص تکلیف و عمل به آن تحت هر شرایطی. ایشان در عمل به وظیفه‌ای که احساس می‌کردند روی دوش ایشان است، حتی به جایگاه، مقام و شأن خود هم بی‌توجه بودند. علامه طباطبائی و آیت‌الله حاج میرزا هاشم آملی پس از ورود امام به ایران، توسط استاد نزد ایشان رفتند. آیت‌الله آملی بعدها به من گفتند: من از تواضع آقای مطهری حیرت کردم؛ ایشان در آن دیدار عبای خود را کنار گذاشت و مثل یک طلبه معمولی خدمت کرد!
ویژگی دوم ایشان، پرهیز از ریا و تظاهر بود. در ایام انقلاب، چپی‌ها تصور غلطی از ساده‌زیستی را باب کرده بودند، هر چند خودشان ابدا ملتزم به رعایت آنچه ادعا می‌کردند، نبودند. عده‌ای از آدم‌های جاهل و عوام هم به این تصور دامن می‌زدند که ساده‌زیست کسی است که خود و خانواده‌اش را حتی از ابتدایی‌ترین ضروریات زندگی هم محروم کند! به همین دلیل به ایشان و شهید بهشتی طعنه می‌زدند که بالای شهرنشین هستند و با اتومبیل رفت‌وآمد می‌کنند. درحالی‌که برای فردی مثل ایشان به عنوان یک استاد دانشگاه و یک روحانی فعال، برخورداری از زندگی متوسط و ساده تشریفات و بالانشینی تلقی نمی‌شد. البته خیلی زود تشت این‌گونه ادعاهای بی‌پایه و سخیف از بام افتاد و بسیاری از کسانی که این نوع ادعاها را مطرح می‌کردند، خودشان از سردمداران اسراف، زیاده‌خواهی و تبذیر شدند! استاد همواره بر این اعتقاد پای می‌فشردند که اسلام دین تعادل است؛ نه باید به فقر و نداری و فلاکت مبتلا بود، نه به اسراف و تبذیر و اشرافی‌گری. اگر روزی برسد که همه جامعه از زندگی متوسط و متعارفی برخوردار باشند، در واقع نوعی عدالت اجتماعی شکل خواهد گرفت.
 
علی مطهری
 
یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های شهید مطهری در حیاتشان، موضوع التقاط و انحراف بود و نهایتا هم توسط همین جریان به شهادت رسیدند. تحلیل شما از شیوه برخورد ایشان با این جریان چه بود؟
از نظر شهید مطهری، جریان‌های التقاطی به دو گروه تقسیم می‌شدند: یکی آنهایی که به دلیل عدم آشنایی و یا آشنایی اندک با معارف اسلامی عقاید نادرستی داشتند، اما آدم‌های صادقی بودند و سوء نیت نداشتند. برخورد ایشان با این گروه، دلسوزانه و همراه با حکمت و موعظه و به تعبیر قرآن جدال احسن بود.
 
مثلا چه کسانی؟
مثلا مرحوم بازرگان. شهید مطهری معتقد بودند ایشان از منظر علوم تجربی به مسائل قرآنی نگاه می‌کند و چون ذهن فلسفی ندارد، گاهی دچار سوء برداشت می‌شود، و الا انسان متدین و صادقی است. ایشان در جلد پنجم اصول فلسفه با ملاطفت تمام، اما بسیار صریح و شفاف پاسخ ایشان را می‌دهد.
اما گروه دوم کسانی هستند که پاسخ‌های مستدل و علمی را از اهل علم شنیده‌اند و واقعیت‌ها را می‌دانند، اما از روی لجبازی و دشمنی و البته با کمال آگاهی به شبهه‌افکنی می‌پردازند و از جهل افراد، به‌ویژه جوانان سوء استفاده می‌کنند. ایشان با این گروه که تحت نام اسلام به القای عقاید انحرافی و در واقع تخریب ایمان مردم می‌پرداختند به‌شدت مبارزه می‌کردند؛ نظیر برخوردی که با گروه فرقان و منافقین داشتند.
 
برخورد تئوریک؟
نه فقط تئوریک و نظری، که در صورت لزوم برخورد عملی هم داشتند. در برخورد نظری، با صراحت تمام ماهیت افکار آنان را تحت عنوان شرک یا نفاق افشا می‌کردند. در زمانی که مجاهدین خلق در میان جوانان محبوبیت بسیار زیادی داشتند، ایشان اعلام کردند که گذاشتن نام خدا در کنار نام خلق، شرک است و با اعتقاد توحیدی تضاد دارد. تعبیر «منافقین» به مجاهدین خلق، بعد از اظهار نظر ایشان باب شد. ایشان در یک سخنرانی پس از پیروزی انقلاب گفتند: «شما افکار مارکسیستی دارید و باید عکس لنین را در راه‌پیمایی‌هایتان بالا ببرید، چرا عکس امام را بالا می‌برید؟ این رفتار شما منافقانه است!» از نظر عملی هم نمونه‌اش را در راه‌پیمایی روز تاسوعای سال 1357 مشاهده کردیم که فردی از سازمان مجاهدین با آرم سازمان روی ماشینی رفته بود و داشت آن را توضیح می‌داد، که ایشان دستور دادند او و آرم را پایین بکشند! عده‌ای گفتند: این کار به صلاح نیست و صف راه‌پیمایی را می‌شکند، اما ایشان گفتند: به هر قیمتی باید جلوی تبلیغات اینها گرفته شود و اگر کسی هم در این راه کشته شود، شهید است! ایشان در برابر چهره‌سازی از امثال رجوی هم به‌شدت حساسیت نشان می‌دادند و می‌گفتند: این جریان تبلیغاتی برای کمرنگ جلوه دادن رهبران واقعی انقلاب و سراپا دروغ و در جهت تضعیف نقش رهبری روحانیت است.
 
نگاه استاد به اصلاحگری و اصلاحات چه بود؟
ملاک اصلاحگری از دید استاد، حق‌گرایی بود و نه لزوما اتخاذ موضع و اعتقاد جدید. اصلاح‌طلبی لزوما به معنی پشت پا زدن به هنجارها و سنت‌ها نیست، بلکه گاهی دفاع از سنت‌های درست و مبارزه با تجدد بی‌مبنا، عین اصلاح‌گری است. از نظر استاد اصلاحگری لزوما زدن حرف جدید نبود، بلکه به معنی مبارزه با خرافات و تجدد بی‌مبنا بود. بنابراین اصلاحگر از نظر ایشان کسی بود که به فراخور نیاز جامعه هم با مصادیق خرافه و هم با تجدد بی‌ملاک و زیانبار مبارزه کنند؛ مثلا ایشان همواره می‌فرمودند: عزاداری برای اباعبدالله(ع) یک هدف مقدس است، اما نباید برای توجه دادن به این هدف، از ابزار نادرست مثل سر هم دادن قصه‌ها و روضه‌های دروغ استفاده کنیم. این نوع اظهارنظرها طبیعتا با مزاج بعضی از روضه‌خوان‌ها یا مردم عوام سازگاری نداشت و آنها را به عکس‌العمل وامی‌داشت.
 
برخی این انتقاد را به ایشان وارد می‌دانند که جز در سال‌های آخر عمر، هیچ‌گاه فعالیت سیاسی نداشتند. تحلیل شما چیست؟
یک وقت هست شما تظاهر به فعالیت سیاسی می‌کنید و یک وقت هست ماهیتا و به شکلی که یک رژیم سرکوبگر نتواند از شما گزک بگیرد، فعالیت سیاسی می‌کنید. بدیهی است استاد اهل تظاهر و سر و صدا و هوچی‌گری نبودند. کسانی که این ادعا را می‌کنند، دستگیری و زندانی شدن ایشان در 15 خرداد سال 1342 را چگونه توجیه می‌کنند؟ ایشان جزء شورای روحانیون هیئت مؤتلفه بودند که اولین تشکل سیاسی و دارای راهبرد مبارزات مسلحانه برای براندازی رژیم شاه بود. پس از قتل منصور هم در دادگاه به نقش هدایتگری ایشان اشاره شد، اما به شکل عجیب و غیرمنتظره‌ای، حساسیتی را جلب نکرد. یک بار هم ایشان به خاطر گردآوری کمک‌های مالی برای فلسطینی‌ها دستگیر شدند. همین‌طور در جریان حسینیه ارشاد طبق پرونده ایشان در ساواک، سازمان امنیت سابق حساسیت فوق‌العاده زیادی نسبت به ایشان داشت. آیا ساواک به کسی که فعالیت‌های او آثار سیاسی نداشتند، حساسیت نشان می‌داد؟!
 
قدری هم به حساسیت‌های فرهنگی ایشان بپردازیم. نگاه ایشان به پدیده‌های دنیای مدرن مثلا «مد» چگونه بود و به عنوان یک پدر چه تذکراتی به شما می‌دادند؟
استاد همواره با افراد به فراخور شخصیت و ظرفیت آنها رفتار می‌کردند. همیشه هم تذکر می‌دادند که انحرافات بزرگ، از انحرافات کوچک و حتی غیر قابل اعتنا شروع می‌شوند. در هر موردی هم از استدلال و منطق استفاده می‌کردند؛ مثلا در مورد مد می‌فرمودند: وقتی کارخانه‌داری می‌خواهد برای کالای بی‌خاصیت خود بازار فروش پیدا کند، از هر وسیله‌ای از جمله استفاده از زنان یا هنرپیشه‌ها برای تبلیغ کالایش استفاده و عامه مردم را به استفاده از آن ترغیب می‌کند. ما باید با توجه به ویژگی‌های فرهنگی خود، کالایی را که مناسب ماست انتخاب کنیم. گاهی هم از طنز استفاده می‌کردند. یک روز یکی از اقوام که نوجوان و با استاد هم خودمانی بود، به ایشان گفت: وقتی در خیابان راه می‌روم همه زن‌ها به من نگاه می‌کنند!... منظورش این بود که چون خوش‌تیپ هستم، جلب نظر می‌کنم! استاد به شوخی گفتند: «احتمالا دنبال نوکر می‌گردند و می‌خواهند ببینند شما به دردشان می‌خوری یا نه!»
 
از شیوه‌های تربیتی ایشان در مورد فرزندان هم یادی کنید.
مهم‌ترین ویژگی ایشان در زمینه تعلیم و تربیت فرزندانشان این بود که همیشه راهنمایی و نظارت می‌کردند، اما به خود بچه‌ها فرصت می‌دادند که خودشان استعدادهایشان را بشناسند و ما را در محدوده‌ای که حق داشتیم کاملا آزاد می‌گذاشتند.
 
از آخرین روزهای زندگی پدرتان خاطره‌ای دارید؟
بعد از شهادت تیمسار قرنی و اعلام گروه فرقان که قصد داریم دو روحانی را ترور کنیم، ایشان تقریبا یقین داشتند یکی از آنها، خود ایشان هستند و این مطلب را یکی دو جا هم گفتند. چند تن از اعضای ارشد صدا و سیما هم به استاد خطر ترور را گوشزد کرده بودند و ایشان در پاسخ به طنز گفتند: «ترور من هر فایده‌ای که نداشته باشد، این خاصیت را دارد که برای شما خبر دست اول و داغی را فراهم می‌آورد!». ایشان در روزهای آخر حیات چند رؤیای صادقه هم داشتند. حدود یک هفته مانده به شهادت ایشان، مرحوم علامه طباطبائی به منزل ما زنگ زدند و با استاد صحبت کردند و فرمودند: دیشب امام حسین(ع) را در خواب دیدم و از ایشان پرسیدم حال آقای مطهری چطور است؟ ایشان تبسمی کردند و فرمودند: «آقای مطهری از دوستان ماست!»
 
علی مطهری
 
چگونه از شهادت ایشان باخبر شدید؟
آن موقع در دانشکده تبریز تحصیل می‌کردم. عصر روز قبل از شهادت ایشان، صدایشان را از رادیو شنیدم و ناگهان حس عجیبی پیدا کردم که باید خود را به تهران برسانم. با توجه به اینکه فردای آن روز تعطیل بود، سریع بلیط گرفتم و برگشتم و صبح ساعت 6، به خانه رسیدم و دیدم ایشان مشغول نوشتن هستند. از دیدنم تعجب کردند و گفتند: اینجا چه می‌کنی؟ گفتم:دانشگاه تعطیل بود و خواستم سری به شما بزنم. آن روز ایشان بسیار شاد بودند و سر سفره ناهار کلی با ما شوخی کردند. هیچ‌وقت ایشان را آن‌قدر شاد ندیده بودم. عصر آن روز می‌خواستم خودم ایشان را ببرم و رانندگی کنم، اما وقتی رفتم نمازم را خواندم و برگشتم، مادرم گفتند: یکی از دوستان پدرت که ماشین داشت، آمد و ایشان را برد! ساعت حدود 11 شب بود که تلفن زنگ زد و مرحوم آقای دکتر سحابی به مادرم گفتند: آقای مطهری امشب منزل ما می‌مانند و نمی‌آیند! مادر حدس زدند اتفاقی افتاده است؛ چون سابقه نداشت پدرم شب را بیرون از منزل بمانند. وقتی مادر احساس کردند چه شده است، دکتر سحابی گفتند: ایشان تیر خورده‌اند و در بیمارستان طرفه هستند! تصورش را هم نمی‌کردیم ایشان شهید شده باشند. خود را به بیمارستان رساندیم و عده‌ای به شکل غیر منتظره به ما تسلیت گفتند.
 
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.      https://iichs.ir/vdcj.veofuqexisfzu.html
iichs.ir/vdcj.veofuqexisfzu.html
نام شما
آدرس ايميل شما