«شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب و مدیریت مبارزه با رژیم پهلوی در شیراز» در گفت‌وشنود با علی‌اصغر ذاکری خوب؛

یاران او در مسجد جامع، شعبان جعفری و اطرافیانش را فراری دادند!

شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، از شاخص‌ترین نمادهای تلفیق عرفان و مبارزه به‌شمار می‌رفت و وجود وی، حجتی برای بسا علما، نخبگان و مردم قلمداد می‌شد. در گفت‌وشنود پی‌آمده، علی‌اصغر ذاکری خوب، از یاران آن مجاهدِ والامقام، در باب مدیریت مبارزه با رژیم پهلوی در شیراز توسط وی سخن گفته است
یاران او در مسجد جامع، شعبان جعفری و اطرافیانش را فراری دادند!

پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
لطفا در ابتدا خود را معرفی کنید و سپس از چگونگی آشنایی خویش با شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب بگویید.
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده علی‌اصغر ذاکریِ خوب هستم. ما از کودکی، همسایه مسجد جمعه بودیم و منزلمان، در محله حمام قاضی قرار داشت. هم از این روی با شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، ارتباطی دوستانه‌ و خانوادگی داشتیم و مرتب خدمتشان می‌رسیدیم. مبنای این نشست و برخاست‌ها نیز، تبادلات فکری و سیاسی بود. در سال‌های بعد، پیام‌ها و نوارهای ایشان را به قم می‌بردیم و نوارهای حضرت امام را به شیراز می‌آوردیم و تکثیر و پخش می‌کردیم. بر همین اساس، بنده از آن بزرگوار شناخت مطلوبی پیدا کردم.
 
اولین خاطراتتان از منابر ایشان چیست؟ بیشتر کدامین موضوعات را مورد بحث و تحلیل قرار می‌دادند؟
منبرهای ایشان به‌رغم ماهیت و جوهره عرفانی خود، بسیار روشنگر و صریح بود. به یاد دارم که وقتی ثریا اسفندیاری و بعدها فرح دیبا به شیراز می‌آمدند، ایشان بر منبرِ مسجد مردم را آگاه کردند که: اینها ظاهر‌سازی می‌کنند، چادرِ بی‌اعتقاد برسر می‌کنند تا مردم را فریب دهند! اینها به رعایت احکام اسلامی اعتقاد ندارند... همین سنخ سخنان، باعث شد از کودکی نگاه دینی و سیاسیِ ما شکل بگیرد و از ایشان برای فعالیت‌های مبارزاتی، انگیزه و رهنمود بگیریم.
 
خبر دستگیری حضرت امام در شب ۱۵ خرداد 13۴۲، چگونه به شما رسید؟
ما در جلسات خصوصی سوگند خورده بودیم که فقط اخبار را به اهلش بگوییم! در آستانه بهمن 1342، شنیدیم که شاه در ظرف
شش روز می‌خواهد رأی‌گیری کند و ما باید به جامعه بگوییم که این امر برخلاف قانون اساسی و حتی اسلام است. مبارزاتِ مربوط به این واقعه گذشت و پس از چندماه، سخنرانی حضرت امام در عصر عاشورا انجام شد. پس از دو سه روز، عصری بود که رادیو اعلام کرد امام دستگیر و به تهران منتقل شده‌اند. همان شب با دوستان خدمت آیت‌الله دستغیب رفتیم و سپس ایشان به منبر رفتند. روز بعد قرار بود که پادگان‌ها را بگیریم، اما خبر درز کرد و ساواک همه علمای شهر را گرفت و اساسا شیراز حالت جنگی پیدا کرد!
 
حمله شبانه به منزل آیت‌الله دستغیب، چطور اتفاق افتاد؟
در آن شب، ما در خانه ایشان حضور داشتیم. مأموران در نیمه‌شب، تیرهوایی و سپس به سوی مردم شلیک می‌کردند و فریاد می‌زدند که آمده‌اند فارس را از دست دستغیب نجات دهند! درگیری شدید شد و دوستمان آقای سودبخش، با چهار ضربه سرنیزه رخم برداشت. من از پشت بام، مقابله می‌کردم و سپس به خانه‌ای پناه بردم. صاحب‌خانه ابتدا مخالفت کرد، اما همسرش مرا نجات داد و پنهان نمود! صبحِ زود با زیرپیراهنی و یک کاسه در دست، وانمود کردم که نانوا هستم و از میان سربازها عبور کردم. آنها با تجهیزات کامل، به مصاف یک عالم و اطرافیانِ بی‌سلاحش آمده بودند!
 
آزادی ایشان در پی دستگیری در آن مقطع، در چه شرایطی روی داد؟
آیت‌الله دستغیب در زندان به‌سر می‌بردند و طبعا ما، دو ماه ایشان را ندیدیم. هنگام آزادی و بازگشتِ آن بزرگوار، برای استقبال عمومیِ مردم، چند اتوبوس گرفتیم. شهید دستغیب بعد از ورود به مسجد جامع، روی منبر فرمودند: در قیامت از کسانی که نیمه‌شب به خانه و همسر و فرزندشان حمله کردند، دادخواهی خواهند کرد! هنگام حمله، ساواک خانواده ایشان را با قنداقه تفنگ زده و مصدوم نموده بود.
 
شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب بر فراز منبر مسجد جامع عتیقِ شیراز
شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب بر فراز منبر مسجد جامع عتیقِ شیراز
 
با توجه به حساسیت دستگاه امنیتی بر آیت‌الله دستغیب، نوارها و اعلامیه‌های ایشان را چگونه تکثیر و توزیع می‌کردید؟
ما صدای آیت‌الله دستغیب را در مسجد ضبط و سپس آن را در خانه‌مان و با کمک تعدادی از دوستان تکثیر می‌کردیم. دو طرف نوارها را مقوا می‌زدیم
و آن را وسط نان سنگک می‌گذاشتیم و به افراد مورد اعتماد می‌دادیم! تأکید می‌کردیم که اگر دستگیر شدند، نگویند از ما گرفته‌اند! حتی خانواده‌هایمان هم، از فعالیت‌های مخفی ما خبر نداشتند. در سطح فارس و شهرهای اطراف هم، با هسته‌هایی برای جابه‌جایی اعلامیه‌ها ارتباط داشتیم و در مجموع، شبکه ارتباطی مطلوبی ایجاد کرده بودیم.
 
ظاهرا ایجاد هماهنگی برای این گونه اقدامات، در برخی جلسات مخفی صورت می‌گرفته است. درباره کارکرد این جلسه‌ها، قدری توضیح دهید.
به عنوان نمونه، در یکی از این جلسات تصمیم گرفتیم که عکس حضرت امام را تکثیر، پخش و در برخی از مساجد نصب کنیم. به متولیان برخی مسجدها که نگرانِ دردسر بودند، تلفنی تذکر می‌دادیم که اگر مسلمان‌اند، باید در خط نهضت اسلامی و امام خمینی باشند. در جلسات، روحانیون را بر اساس بیانات و راهنمایی‌های امام، به سه دسته تقسیم می‌کردیم و دراین‌باره، با آیت‌الله حاج شیخ بهاءالدین محلاتی، آیت‌الله دستغیب و آیت‌الله عبدالرحیم ربانی شیرازی مشورت می‌کردیم. با بچه‌ها تمرین می‌کردیم که اگر گرفتاری‌ای پیش آمد، هیچ نامی از بزرگان نبرند، تا مزاحمتی برای آنان فراهم نیاید.
 
این جلسات، چه نقشی در تداوم مبارزات داشتند؟
جلسات ما، بسیار محرمانه بودند. هر خط از اعلامیه‌ها و نامه‌های حضرت امام را یک نفر و بی‌خبر از دیگری می‌نوشت، تا دستگیری یکی از افراد، موجب لو رفتن دیگران نشود. ساواک خانه ما را تحت نظر داشت و هر کس به منزلمان می‌آمد، بازداشت می‌شد! همیشه چهار پلیس، با موتور به دنبال بنده بودند! معمولا در پِی پخش شبانه اعلامیه‌ها، حتی اگر در فردا صبح پاره‌هایی از آنها را پیدا می‌کردند، سپور بی‌گناه و مشغول به خدمت را در کوچه و خیابان می‌گرفتند و می‌بُردند! گویا سپور وظیفه داشت تا وظیفه پاسبان را هم انجام دهد! به‌هرحال، ما در چنین شرایط سختی فعالیت می‌کردیم. گاهی حتی در خانه‌های خود نیز نمی‌توانستیم حقیقت را بگوییم! دوره عجیبی بود.
 
ظاهرا چندی پس از واقعه 15 خرداد، خبر رسید که قرار است شعبان جعفری به شیراز بیاید! از واکنش آیت‌الله دستغیب به این رویداد بگویید.
ما در آن روزها، به تهران رفته بودیم. پس از بازگشت، خبرها حاکی از آن بود که قرار است شعبان جعفری همراه با اوباشِ همراهش، به شیراز بیایند و پس از وقایع نیمه خرداد قدرت‌نمایی کنند. برنامه آنها این بود که به مسجد جمعه نیز حمله کنند! موضوع را به آیت‌الله دستغیب گفتیم و ایشان فرمودند: «جوان‌ها را مجهز و مقابله کنید، ولو خونریزی بشود؛ دستگاه باید بفهمد که ما عقب‌نشینی نکرده‌ایم!» شهید
دستغیب، به او لقب «شعبان مُخی» داده بودند و یک بار علنا گفتند: «اگر شعبان مخی قصدِ آمدن دارد، ما منتظرش هستیم!». ما در آن دوره، جلسات مخفی خود را در چاه مرتضی علی(ع) می‌گرفتیم و با آتش زدن لاستیک، مکان جلسه را مشخص ‌کردیم. چرا که صلاح نبود از پیش محل جلسه را به اعضا بگوییم. وقتی شعبان وارد شیراز شد، حدود سیصد ماشین را بسیج کردند و به استقبالش بُردند! سه روزِ اول را هم، میهمان ابول‌جاوید ــ که به او ابول سبزی‌فروش هم می‌گفتند ــ بود. قرار بود که آنها در شب جمعه، به مسجد جامع بریزند، اما وقتی جمعیتِ جوان‌ها و آمادگی ما را دیدند، عقب‌نشینی کردند! خاطرم هست که آیت‌الله دستغیب، در آن ماجرا خطاب به عوامل حکومت فرمودند: «اگر مرا در روغن داغ هم بیندازید، باز هم زیر بار حکومت شما نمی‌روم!».
 
«ابول‌جاوید» که بود و معمولا چه نقشی را بر عهده داشت؟
شغلش سبزی‌فروشی و از وابستگان به خاندان علم و به طور مشخص‌تر، از یاران امیراسدالله علم بود. او در دروازه اصفهان، نفوذ زیادی داشت و گروهی لات و چاقوکش را به دور خود جمع کرده بود! علم هر وقت که می‌خواست کاری انجام بدهد، از طریق او و اوباش اطرافش انجام می‌داد. اینها در شیراز، شناخته‌شده بودند.
 
ماجرای مواجهه آیت‌الله دستغیب با هوشنگ نهاوندی را روایت کنید. این قضیه به کجا منتهی شد؟
هوشنگ نهاوندی رئیس دانشگاه شیراز و از مهره‌های وابسته به دربار بود. او اعلامیه‌ای منتشر کرد که در آن به چهارده معصوم(ع) اهانت شده بود! یکی از نسخه‌های آن را به آیت‌الله دستغیب دادیم و ایشان گفتند: «هر کس او را بکشد، من ضامنِ بهشتِ او هستم!» دانشجویان و مسجدی‌ها به دانشگاه ریختند و نهاوندی را زدند، اما او با هلیکوپتر به تهران منتقل شد و پس از چندی مقامات بالاتری یافت! به ساواک گفتیم: وقتی معلمِ ولیعهد چنین اعتقادی دارد، شاه هم نمی‌تواند از آن بی‌خبر باشد! آنها تهدید کردند که چنین حرف‌هایی را علنی نگوییم، ولی ما به سخنان آنها وقعی نمی‌نهادیم و گوش به فرمان شهید دستغیب بودیم.
 


پرونده شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب
 
https://iichs.ir/vdcivpar.t1aqu2bcct.html
iichs.ir/vdcivpar.t1aqu2bcct.html
نام شما
آدرس ايميل شما