«خاطراتی از شجاعت کرداری شهید آیت‌الله سیدمصطفی خمینی» در گفت‌وشنود با حجت‌الاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان؛

او در دلاوری، به پدر شباهت می‌بُرد

حجت‌الاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان، از یاران دیرین نهضت اسلامی و اعضای دفتر امام خمینی و رئیس کنونی دفتر وجوه شرعیه رهبر معظم انقلاب اسلامی است. وی در دوره تحصیل در قم و هجرت به نجف، از شهید آیت‌الله سیدمصطفی خمینی شناختی نزدیک یافت. او در گفت‌وشنود پی‌آمده، به تحلیل عنصر «شجاعت» در منظومه رفتاری فرزند ارشد امام پرداخته است
او در دلاوری، به پدر شباهت می‌بُرد
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
به شهادت اسناد، شهید آیت‌الله سیدمصطفی خمینی از دوران کودکی، دارای جرئت و شجاعتی خاص بوده است. جنابعالی از دهه‌ها پیش، با اعضای بیت امام خمینی ارتباطی نزدیک داشته و نزدیک به یک دهه نیز، در دفتر ایشان به خدمت مشغول بوده‌اید. قدری از خاطرات و اطلاعات خود دراین‌باره بگویید.
بسم الله الرحمن الرحیم. بله. این مسئله مورد اتفاق اعضای بیت حضرت امام بود و همه آنان، شهید آیت‌الله حاج سیدمصطفی خمینی را دارای شهامت و دلیریِ ذاتی می‌دانستند. خاطرم هست که روزی با مرحوم حاج احمد آقا، درباره حاج آقامصطفی، سخن در میان بود. ایشان از قول والده مکرمه خود نقل می‌کردند: «در یک روزِ عاشورا، آقا (امام) و من، روی پشت‌بام منزل زیارت عاشورا می‌خواندیم. ناگهان چشمم به گلدسته‌های حرم حضرت معصومه(س) افتاد و بالای یکی از آنها، کودکی را دیدم که روی سقف گلدسته رفته، آن را بغل کرده و جمعیت عزادار را تماشا می‌کند! من با خود گفتم: این بچه، جز مصطفی کسی نمی‌تواند باشد! بعد از ظهر وقتی مصطفی برگشت، از او پرسیدم: تو در آنجا بودی؟ و او جواب داد: بله. در چنین مواقعی، قاعدتا مادرها بچه‌ها را دعوا می‌کنند، که این کارهای خطرناک چیست که می‌کنی؟ ولی من به او گفتم: خوش به حالت که از آن بالا، صحن و اطراف آن را تماشا کردی، کاش من هم می‌توانستم این کار را بکنم!...».
معمولا افراد باهوش و نابغه، در کودکیِ خویش تحرکِ زیادی دارند، ولی بعدها به ثبات می‌رسند. از برخی شاگردان قدیمی امام شنیدم که آنان همیشه از بازیگوشی‌های حاج آقا مصطفی شکایت داشته‌اند، که: او به ‌جای اینکه از راه راست برود، از سر دیوارها حرکت می‌کند! تصور همه این بود که امام او را صدا می‌زنند و توبیخ می‌کنند، اما ایشان لبخند زده و گفته بودند: «من هم که به سن او بودم، همین طور بازیگوشی می‌کردم! بزرگ که بشود، به خودیِ خود درست می‌شود...». البته حضرت امام به‌عنوان پدری مسئول و استاد تعلیم و تربیت، تذکرات لازم را به فرزندانشان می‌دادند و آنها هم با جان و دل می‌پذیرفتند.
 
درباره شیوه‌های تربیتی امام خمینی که درباره فرزندانشان از جمله آیت‌الله سیدمصطفی خمینی به کار می‌بردند، از دیگر  اعضای بیت ایشان چه نکاتی را شنیده‌اید؟
مورد دیگر، نکته‌ای است که سرکار خانم دکتر زهرا مصطفوی برای بنده نقل کردند. ایشان می گفتند: «حاج آقا مصطفی نوجوان و من خردسال بودم. یک بار ایشان از من خواست که برایش آب بیاورم، اما من این کار را نکردم! او دوباره با تحکّم بر انجام این کار اصرار کرد، ولی من باز مقاومت و به امام که شاهد ماجرا بودند، نگاه کردم. امام با اشاره ابرو به من فهماندند که برایش آب نبرم! برادرم باز هم پافشاری کرد، اما امام وارد قضیه شده و فرمودند: «خوب کردی که در برابر تحکّمِ او ایستادی، اگر این کار را می‌کردی، بعد می‌گفت که باید کفش‌هایم را هم جلوی پایم جفت کنی!».
 
در دوره پس از آغاز مبارزاتِ نهضت اسلامی، در سیره و گفتار ایشان، کدامین جلوه‌ها از قدرت روحی، شجاعت و خونسردی را مشاهده کردید؟
بله؛ در روایاتی که همان دوره از ایشان می‌شنیدیم نیز چنین نکاتی وجود داشت. ایشان می‌فرمودند: «وقتی ایادی رژیم مرا تحت تدابیر امنیتی شدید دستگیر کردند و به سوی تهران می‌آوردند، به‌شدت نگران بودند، اما من که در اثر کم‌خوابی‌های چند شب گذشته به‌شدت خسته بودم، در اتومبیلِ آنها تخت خوابیدم و در تهران از خواب بیدار شدم!» طبیعی است که این همه خونسردی حاج آقا مصطفی ــ که به‌حق فرزند خلف امام بود ــ مأموران را به حیرت واداشت. خود امام هم می‌فرمودند: «موقعی که آنها مرا دستگیر کردند و به تهران می‌بردند، این من بودم که به آنها دلداری می‌دادم، که: نترسید!».
 
حجت‌الاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان
 
جنابعالی خود نیز در فرآیند نهضت اسلامی، حضوری فعال داشتید. شجاعت آیت‌الله سیدمصطفی خمینی را تا چه حد راهگشای نهضت اسلامی می‌دیدید؟
خاطرم هست که هم‌زمان با دستگیری دوم حضرت امام، حاج آقا مصطفی را هم دستگیر و به زندان قزل قلعه تهران منتقل کردند. (همان دستگیری که در پاسخ پیشین، خاطره‌ای درباره آن و از زبان ایشان به عرض رساندم) آقا مصطفی بعد از دو ماه، در 9 دی 1343 آزاد شد و به قم برگشت. مسئولان رژیم گفته بودند که کسی نباید از آزادی او باخبر شود. ظاهرا قرار بود که اندکی بعد، او را به ترکیه و نزد امام بفرستند. آقا مصطفی پس از آزادی، ابتدا به حرم حضرت معصومه(س) رفت. در آن هنگام، آیت‌الله مرعشی نجفی داشتند در مسجد موزه تدریس می‌کردند. من دیدم که حاج آقا مصطفی، روی پله اول منبر نشسته است! ورود او به این جلسه، با شور و شعف مورد استقبال قرار گرفت. سپس ایشان به سمت منزل حرکت کرد و جمعیت که از حضور او مطلع شده بودند، پشت سرش به راه افتادند و خیابان ارم پر از جمعیت و برخلاف خواست رژیم، تظاهراتی باشکوه برپا شد.
 
پس از مدت‌ها آشنایی و ارتباط با فرزند ارشد امام خمینی، خصال و ویژگی‌های شخصی و شخصیتی ایشان را چگونه توصیف می‌کنید؟
مرحوم حاج آقا مصطفی هم مانند پدر بزرگوارش، عاشق پاکباخته خدا، رسول خدا(ص) و اهل‌بیت(ع) بود. موقع خواندن دعا و زیارت و شنیدن مصائب اهل‌بیت(ع)، علنا و به‌شدت می‌گریست. به پیاده‌رویِ کربلا، بسیار مقیّد بود و با آنکه پاهایش تاول می‌زد، صبورانه راه را پیاده طی می‌کرد و حاضر نبود وسیله نقلیه سوار شود. بسیار خوش‌مشرب، اهل طنز و لطیفه بود و معاشرت با وی بسیار دلنشین، اما عاری از غیبت و تمسخر بود. سخنانش آکنده از ظرایف قرآنی و روایی و نکات ادبی و تاریخی بودند. بسیار متواضع و بی‌تکلف بود و به دلیل اینکه فرزند امام بودند، هرگز برای خود امتیازی قائل نمی‌شد.
 
از مصاحبت با شهید آیت‌الله سیدمصطفی خمینی در دوران حضور در نجف، چه خاطراتی دارید؟
خاطرات که فراوان‌اند، منتها در این میان به دو مورد اشاره می‌کنم. به یاد دارم که در یک روزِ تعطیل، همراه با مرحوم حاج آقا مصطفی و آقایان حاج آقا مجتبی تهرانی و شیخ غلامرضا رضوانی خمینی، میهمان آقای حلیمی کاشانی شدیم و به نخلستانی به نام «جدول» در غرب نجف رفتیم. اطراف این نخلستان، شن‌زار بود. عصر موقعی که داشتیم برمی‌گشتیم، در سربالایی منتهی به شهر، با کودکان عراقی روبه‌رو شدیم که داشتند بازی می‌کردند. آنها وقتی فهمیدند ایرانی هستیم، شعار «الموت لاسرائیل» و «لعن علی یهود» سر دادند و با سنگ به ما حمله کردند! از نگاه آنها، حکومت ایران با اسرائیل رفیق بود. حاج آقا مصطفی به جرم مخالفت با شاه و اسرائیل به عراق تبعید شده بود، اما آنها تصور می‌کردند که با سنگ زدن به او، در واقع دارند به اسرائیل سنگ می‌زنند!
یکی از شیرین‌ترین خاطرات ما، مربوط به سفرهای کربلا بود. ما معمولا شب‌های جمعه، پیاده برای زیارت به کربلا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. غیر از دو بار که با حسن آقا علیان و بار دیگر با آقایان سیدمحمود هاشمی شاهرودی و اصغر آقای کنی مشرف شدیم، در سایر موارد با کاروان آقای حلیمی کاشانی می‌رفتیم و حدود سی نفر بودیم. ارکان این کاروان مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی، آقای رضوانی خمینی و آقای اشکوری بودند. آقایان سیدعیسی طباطبائی، سیدعلی‌اکبر محتشمی‌پور، علی‌اصغر مسلمی کاشانی، سیدمحمد سجادی و... هم، اغلب در این کاروان بودند. حاج آقا مصطفی در این‌گونه سفرها و در بسیاری از اوقات، در موقع خواندن ادعیه به‌شدت می‌گریست. در تابستان‌ها، روزها استراحت‌ و شب‌ها حرکت می‌کردیم و در زمستان برعکس. در آن روزها، برخی از صاحبان نخلستان‌های سر راه، با اصرار ما را به ضیافت دعوت می‌کردند و اگر نمی‌پذیرفتیم، عصبانی می‌شدند و حتی گاهی تهدید می‌کردند! آنها مکان‌هایی را با نِی و شاخه‌های خرما به نام «مضیف» درست کرده بودند، که در تابستان‌ها با پاشیدن آب روی آنها، به نوعی کولرِ طبیعی تبدیل می‌‎شد. آنها برای پذیرایی بهترین غذاهای خود را برای ما می‌آوردند، گوسفند می‌کشتند و سرشیر و ماست فراوان در سفره می‌گذاشتند. مسیر پیاده‌روی، معمولا سه روز طول می‌کشید.
  https://iichs.ir/vdcawunu.49ni615kk4.html
iichs.ir/vdcawunu.49ni615kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما