«شهید سیدمجتبی هاشمی، فعالیت در قالب فدائیان اسلام، دغدغه‌ها و چالش‌ها» در گفت‌وشنود با محمدمهدی عبدخدایی؛

عیاری و جوانمردی او، چشمگیر و پر جاذبه بود

تجلیل از شهید سیدمجتبی هاشمی، موسمی مغتنم است که نسبت او با دو شاخه از جمعیت فدائیان اسلام، که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فعالیت پرداختند، مورد بازخوانی و تبیین قرار گیرد. در گفت‌وشنود پی‌آمده، محمدمهدی عبدخدایی، دبیرکل کنونی این جمعیت، دراین‌باره سخن گفته است
عیاری و جوانمردی او، چشمگیر و پر جاذبه بود

پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
یکی از مهم ترین پرسش‌ها درباره کارنامه شهید سیدمجتبی هاشمی، این است که از چه روی او نام گروه خود را «فدائیان اسلام» نهاد؟ آیا از قبل با بازماندگان این جمعیت ارتباط داشت؟ یا صرفا از سر علاقه به شهید سیدمجتبی نواب صفوی و یارانش این کار را کرد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی، ما بازماندگان جمعیت فدائیان اسلام احساس می‌کردیم با تحولی که روی داده، دیگر نیازی به احیای این تشکیلات نیست. متأسفانه برخی از اعضای سابق این جمعیت، اطراف مرحوم آقای خلخالی را گرفتند و به نام فدائیان اسلام، اطلاعیه دادند و اعلام موجودیت کردند؛ لذا ما هم تصمیم گرفتیم تا دوباره آغاز فعالیت خود را ــ که عمدتا در عرصه‌های فرهنگی و سیاسی بود ــ اعلام کنیم. در آن دوره می‌گفتند: آقای خلخالی خدمت امام هم رفته و درباره اساسنامه فدائیان اسلام، با ایشان مذاکره کرده است. به ‌محض اینکه چنین خبری پخش شد، ما از طریق آیت‌الله سیدمحمدصادق لواسانی به امام عرض کردیم: آقای خلخالی عضو فدائیان اسلام نبود، ولی امروز متأسفانه داعیه رهبری این جمعیت را دارد! امام در پاسخ فرموده بودند: «من درباره این امور، اظهار نظر نمی کنم!». پس از آن من پیش آقای خلخالی رفتم و به ایشان گفتم: «ما اکنون نواب صفوی‌ای را می‌خواهیم، با 25 سال تکامل، درحالی‌که شما نواب صفوی 25 سال پیش هم نیستید و من مخالفم که شما به عنوان رهبر فدائیان اسلام خود را معرفی کنید». مشخص بود که آقای خلخالی از این سخنِ من خوشش نیامد، اما من لازم می‌دیدم که این نکته را به ایشان بگویم.
به‌هرحال زمان گذشت و جنگ تحمیلی آغاز شد. دفتر ما هم شروع کرد به گرفتن نیرو برای اعزام به جبهه‌ها. در اوایل جنگ، فعالیت‌ها منظم و سازمان‌یافته نبودند و هر گروهی برای دفاع از کشور راهی جنگ می‌شد، از جمله گروه فدائیان اسلام. شهید سیدمجتبی هاشمی بین دو جریان گیر کرده بود: ‌جریانی که ما به‌وجود آورده بودیم به نام فدائیان اسلام (وفاداران شهید نواب صفوی) و جریانی که آقای خلخالی به‌وجود آورده بودند به نام فدائیان اسلام (بنیان‌گذاران)؛ لذا گاهی از ما اطاعت می‌کرد و گاهی از آقای خلخالی و دوستانش! دفتر اعزام ما در خیابان مجاهدین و دفتر اعزام آقای خلخالی، در انتهای خیابان پیروزی بود. در جبهه میان برادران ما و دوستان آقای خلخالی، در موقعی که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به عنوان نماینده امام به مناطق جنگی رفتند، هماهنگی به‌وجود آمد و خوشبختانه این اختلافات، به جبهه‌ها کشیده نشد. اعزام ما از شیراز و اعزام آنها از تهران بود. ما افرادمان را به شیراز معرفی می‌کردیم و توسط افرادی چون شهید آیت‌الله دستغیب و مرحوم آیت‌الله شیخ صدرالدین حائری شیرازی، مجهز می‌شدند و به جبهه می‌رفتند. خوشبختانه در آنجا، هماهنگی کاملی وجود داشت. شهید سیدمجتبی هاشمی و مرحوم آقای اکبر اسماعیل‌زاده ــ که پدر شهید بود و الان فوت کرده است ــ در فتح میدان ذوالفقاریه آبادان، که امروز به نام میدان ولایت فقیه است، هماهنگ کار می‌کردند، ولی در موضعی بینشان اختلاف به‌وجود آمد و آن هم تابعی از اختلاف بین نماینده وقت امام و آقای خلخالی بود. در آنجا آقای اسماعیل‌زاده عنوان می‌کند: «کسانی که طرفدار ولایت فقیه هستند، با ما بیایند یک طرف!» و لذا در آنجا سیدمجتبی هاشمی هم به عنوان طرفدار ولایت فقیه، به جناح ما پیوست. این هماهنگی در جبهه باعث شد که آنها بتوانند میدان ذوالفقاریه آبادان را فتح کنند. فتح این میدان یکی از اولین پیروزی‌ها بود که موجب شد در پی آن، حصر آبادان نیز شکسته شود. یک شب بعد از اینکه امام دستور دادند: تمام نیروها در بسیج جمع شوند، ما کل نیروهای خود را در بسیج متمرکز کردیم و تحت نظارت این نهاد در آوردیم؛ لذا وظایف خودمان را تمام‌شده فرض کردیم.  
 
محمدمهدی عبدخدایی

آیا شهید سیدمجتبی هاشمی، فرمانده اعزامی از سوی شاخه شما به جبهه‌ها بود؟ یا اینکه صرفا یک هماهنگی کلی بینتان وجود داشت؟
خیر؛ ایشان وقتی فرمانده شد، از ما هم حکم گرفت. می‌خواست هر دو طرف را داشته باشد. وقتی بچه‌های ما در شیراز آموزش می‌دیدند،‌ می‌رفتند آبادان و زیر پوشش تشکیلات ایشان قرار می‌گرفتند و حتی فرماندهی ما در شیراز هم، همکاری تنگاتنگی با ایشان داشت. در آبادان فرماندهی تشکیلات ما با آقای اسماعیل‌زاده بود، که در آنجا نیروها را آموزش می‌داد و به نقاط مقدم درگیری می‌فرستاد. در حقیقت ایشان از دو شاخه حکم داشت، هم از ما و هم از آقای خلخالی و دوستانش. بعد از اینکه به تهران آمد، ارتباطش را با آقای خلخالی قطع کرد و کارهای خود را با ما هماهنگ می‌کرد. خودش به من گفت: «آقای خلخالی حمایت‌های لازم را از من نمی‌کرد!».  
       
آیا میان عملکرد نیروهای فدائیان اسلام با نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، تفاوتی وجود داشت؟ 
فدائیان اسلام در جنگ، بسیار انعطاف‌ناپذیرتر و قاطع‌تر از سپاهیان بودند و با نیروهای طرف مقابل، با جدیت بیشتری برخورد می‌کردند. سپاهیان نظم و نسق خاص خود و نیز فرماندهانی داشتند که مانع از بروز رفتارهای تهورآمیز می‌شدند. فدائیان اسلام نترس‌تر و بی‌مهاباتر حمله می‌کردند و به قول معروف، بی‌ترمز بودند! شاید پاک‌سازی میدان ذوالفقاریه، بیش از 70 درصدش، مرهون شجاعت خارج از حد بچه‌های فدائیان اسلام بود. شجاعت بچه‌ها تبدیل به تهور شده بود و تهور بود که پیروزی را به ارمغان آورد.
 
برخی مدعی هستند که شهید هاشمی در دوره فرماندهی، به بنی‌صدر گرایش داشت. ارزیابی شما از این ادعا چیست؟
شهید هاشمی در جبهه بی‌طرف بود و برای دفاع از کشور و مواجهه قدرتمندانه با تجاوز دشمن، با همه گروه‌ها به‌خوبی همکاری می‌کرد. بعدها که به طرف ما گرایش بیشتری پیدا کرد، زیاد به ملاقات من می‌آمد و من گرایش خاصی را در او، نسبت به بنی‌صدر ندیدم. خاطره شیرینی هم از شهید هاشمی، در ذهنم هست. او خیلی شوخ بود و می‌گفت: «در جبهه هر کس خالی می‌بست، می‌گفتیم دروغ گفتی، باید در چشمت آیباس بریزند!». هنوز هم فرزندان من ــ که در آن زمان کوچک بودند ــ این لطیفه را به یاد دارند.
 
رابطه شهید سیدمجتبی هاشمی و شهید دکتر مصطفی چمران چگونه بود؟  
من خودم در آن دوره، به آبادان رفتم و شهید دکتر چمران را دیدم. ایشان نیروهای متفرق را در اختیار گرفته بود و به‌خوبی هم فرماندهی‌شان می‌کرد. نیروهای ما در آبادان متفرق نبودند، بلکه مستقل بودند، ولی با گروه شهید چمران هم همکاری می‌کردند. خاطره‌ای از آن دوره بیان می‌کنم. رفته بودم به آبادان، که با شهید چمران به خط مقدم بروم. ‌شهید چمران به من گفت: «در ماشین من، برای دو نفر جا هست» و من گفتم: ما شش نفر هستیم. ایشان گفت: «پس اجازه دهید که یک ماشین به شما اختصاص دهم، تا شما را ببرد به خط مقدم». ماشین دوم، از این جیپ‌های سرباز بود. تا آمد، نیروهای شهید چمران سریع به داخل ماشین رفتند و دوباره ما جا نشدیم! ماشین سوم آمد، که ما نشستیم و به خط مقدم رفتیم. شاید خواست خدا بود که ما زنده بمانیم؛ چون ماشین دومی که جلوتر از ما رفته بود، خمپاره‌ای به آن اصابت کرد و همگی شهید شدند!
 
سابقه آشنایی شما با شهید سیدمجتبی هاشمی، به چه دوره‌ای بازمی‌گشت؟
شهید سیدمجتبی هاشمی، در خیابان وحدت اسلامی (شاپور سابق) مغازه داشت و معمولا بعد از اینکه از جبهه می‌آمد، مدتی لباس‌فروشی می‌کرد. مدتی نیز میوه‌فروشی داشت. ‌کلا در آن خیابان، وجهه خوبی داشت. گاهی هم به منزل ما ــ که در خیابان مولوی بود ــ می‌آمد و از کارهایی که در جبهه انجام داده بود، نکاتی را تعریف می‌کرد. همیشه هم با مرحوم آقای اکبر اسماعیل‌زاده می‌آمد. خصوصیت عیاری و جوانمردی‌اش چشمگیر بود و همین برایش جاذبه ایجاد کرده بود. خوش‌ذوق، فعال، نترس و در عین حال ساده بود. آدم باسواد و تحصیل‌کرده‌ای نبود، ولی تحلیل‌های درستی از جنگ داشت. من که جز صداقت در کارش، چیزی از او ندیدم.
 
از فعالیت‌های شهید سیدمجتبی هاشمی و فدائیان اسلام در جبهه‌ها، چه خاطراتی دارید؟
ضربه‌ای که دشمن بعثی در میدان ذوالفقاریه آبادان از این نیروها خورد، یکی از پیروزی‌هایی بود که همچنان در اذهان باقی مانده است؛ به همین دلیل دشمنان نظام می‌خواستند که سیدمجتبی هاشمی نباشد. قبل از انقلاب سیدمجتبی مغازه‌دار بود، ولی کسی بود که در لوتی‌گری، کسی در میدان شاپور به گرد پایش نمی‌رسید و همه روی او حساب می‌کردند. مدتی هم به کمیته منطقه 9 تهران رفته بود. در حقیقت انقلاب اسلامی در این سنخ افراد تحول ایجاد کرده بود، ولی اینکه گفته شود در قبل از انقلاب جزء فدائیان اسلام بود، واقعیت ندارد. اینها با انقلاب آمدند و وقتی جنگ شد، وظیفه خودشان دانستند که در جبهه شرکت کنند و آن فداکاری‌های عظیم را انجام بدهند.
 
محمدمهدی عبدخدایی

در مقطعی که از جبهه برگشته بود، فعالیت‌ خاصی هم داشت؟ 
خیر، صرفا می‌آمد و درد دلی می‌کرد. گاهی با هم می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم.
 
با این اوصاف، منافقین از چه روی شهید سیدمجتبی هاشمی را ترور کردند؟
برای اینکه می‌خواستند به خاطر گذشته‌اش، از او انتقام بگیرند. رفتند به جلوی مغازه‌اش و او را ترور کردند. در مراسم بزرگداشت او، آقای خلخالی صحبت کرد. آقای خلخالی در آن روزها، در بورس محافل و روزنامه‌ها بود. خانواده شهید هم از او خواسته بودند که در مسجد ارگ درباره شهید هاشمی صحبت کند. البته از من هم خواسته بودند، که نرسیدم و شاید هم جایگاهی نداشتم که صحبت کنم.
 
ظاهرا در همان دوره، شما هم در فهرست ترور منافقین بودید؛ این‌طور نیست؟
در آن دوره، من با موتور رفت‌وآمد می‌کردم. خاطرم هست که در آن دوره، یک بنده خدایی پیش من آمد و گفت: چرا هیچ محافظی نداری؟ گفتم: «قرار نبوده و نیست که داشته باشم!». همیشه در برابر داشتن محافظ ایستادگی می‌کردم، ولی منافقین از همه کسانی که لطمه خورده بودند، قصد انتقام گرفتن داشتند؛ به همین دلیل هم سید را شهید کردند. من بنا به خواست خدا زنده ماندم و گرنه در فهرست ترور آنها بودم. 
https://iichs.ir/vdciyyar.t1a532bcct.html
iichs.ir/vdciyyar.t1a532bcct.html
نام شما
آدرس ايميل شما