«شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، به مثابه نمادی از تعهد اخلاقی و کاری در ارتش جمهوری اسلامی» در گفت‌وشنود با امیر سرتیپ عبدالعلی ‌پورشاسب؛

می‌گفت: عشق به خدمت، باعث شده که پیر نشوم!

امیر سرتیپ عبدالعلی ‌پورشاسب در مقطع پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، با شهید سپهبد علی صیاد شیرازی آشنایی و مراوده یافت و این دوستی، تا پایان حیات آن بزرگ تداوم پیدا کرد. وی در گفت‌وشنود پی‌آمده، به ترسیم چهره آن شهید به مثابه نمادی از تعهد اخلاقی و کاری در ارتش جمهوری اسلامی، پرداخته است
می‌گفت: عشق به خدمت، باعث شده که پیر نشوم!
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
آشنایی و ارتباط شما با شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، در چه مقطعی روی داد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی ما، ریشه در پیش از پیروزی انقلاب اسلامی دارد. در آن زمان، شهید صیاد شیرازی افسر توپخانه بود. من دورادور ایشان را می‌شناختم و می‌دانستم که گرایشات مذهبی دارد. ایشان به همراه آقایان سلیمی و رحیمی، گروهی را تشکیل داده بودند. هدف از ایجاد این گروه، ارشاد جوانان بود. آنان با لباس شخصی به شهرستان‌ها می‌رفتند و محافل مذهبی برگزار می‌کردند. شهید صیاد هم با استفاده از قدرت بیان خوبی که داشت، برای جوانان سخنرانی می‌کرد. این اقدام ایشان در آن دوره، جرئت و جسارت فراوانی می‌خواست.
 
از دیدگاه شما عمده‌ترین خصال شخصی و شخصیتی شهید صیاد شیرازی، چه مواردی بودند؟
یکی عادات مهم و مداومی که آن بزرگوار داشت، خواندن دعای فرج پیش از آغاز جلسات بود. محال بود که جلسه‌ای باشد و ایشان قبل از هر صحبتی، دعای فرج را نخواند. کمیّت افراد حاضر در جلسه هم، برایش مهم نبود. حتی اگر شده دو نفر هم بودیم، این سنّت برقرار بود. به نظرم ایمان راسخ قلبی نسبت به مسئله ولایت فقیه، یکی از مهم‌ترین وجوه اخلاقی و اعتقادی ایشان به‌شمار می‌آمد. بدون استثنا از تمام بیانات حضرت آقا، در جلساتی که با ایشان داشتند، یادداشت‌برداری می‌کرد. وقتی سؤال کردم: با وجود اینکه دفتر مقام معظم رهبری بعدا متن کامل را برای شما ارسال می‌کند، چرا شما باز هم یادداشت‌برداری می‌کنید؟ پاسخ داد: «متن بیانات ایشان به دستم خواهد رسید، ولی شاید یک هفته بعد این اتفاق بیفتد. این وظیفه من است که وقتی ولی‌فقیه مطلبی را بیان کردند، فورا یادداشت و آن را در اولین زمان ممکن اجرا کنم...». یعنی تا این حد نسبت به فرمایشات حضرت آقا پایبند بود که حاضر نبود حتی به اندازه یک هفته دستورات ایشان روی زمین بماند. نکته دیگر، ارزشی بود که برای زمان قائل بود. از همه فرصت‌ها استفاده می‌کرد. یک قرآن جیبی کوچک داشت، که پیوسته همراهش بود و در طول مسافرت و یا مواقعی که در ماشین یا هواپیما نشسته بود، از فرصت استفاده می‌کرد و مشغول تلاوت آن می‌شد. به سبب محبتی که به اهل بیت(ع) داشت، ماهیانه در منزل خود مجلس روضه برقرار می‌کرد. هنوز هم هر گاه به جلسه روضه می‌روم، وجود شهید صیاد را حس می‌کنم! از دیگر سجایای اخلاقی ایشان، تقیّد به نماز اول وقت در هر شرایطی بود. یادم هست که یک بار همراه با ایشان، برای بازدید به منطقه‌ای رفته بودیم که تعداد زیادی از مأمورین نیروی انتظامی، توسط اشرار مسلح در آن منطقه به شهادت رسیده بودند. پس از پایان بازرسی‌های مورد نظر، به راه افتادیم و قرار بود به دلیل ناامنی موجود در منطقه، تا قبل از تاریکی هوا فورا به شهر برگردیم. در بین راه پاسگاهی بود و شهید صیاد با توجه به فرا رسیدن وقت نماز مغرب گفت: «همین جا دم این پاسگاه، بایستیم و نماز بخوانیم». همین کار را هم کردیم و بچه‌های آن پاسگاه هم، نماز را با ما به جماعت خواندند. پس از حرکت مجدد به سوی شهر و با توجه به اینکه هوا تاریک شده بود، خیلی نگران بودم که مبادا در کمین بیفتیم، که در این صورت تعداد زیادی از بچه‌ها به شهادت می‌رسیدند. پس از رسیدن به شهر مورد نظر، از شهید صیاد علت توقفشان را پرسیدم. ایشان در جواب گفتند: «من با خودم عهده کرده‌ام که به‌محض فرا رسیدن وقت نماز، آن در اول وقت بجا بیاورم. در ضمن اگر ما به‌سرعت از جلوی پاسگاه می‌گذشتیم و توقف نمی‌کردیم، بچه‌های پاسگاه چه فکری می‌کردند؟ پیش خودشان نمی‌گفتند که اینها ترسیده‌اند؟ نماز خواندن ما در آن پاسگاه، ضمن اینکه باعث شد یک وظیفه شرعی را در اول وقت به‌جا بیاوریم، باعث قوت قلب آن بچه‌ها هم شد. گذشته از اینها ترسی هم به دل دشمن انداختیم، که اینها به اینجا آمدند و ما را اصلا حساب نکردند...».
 
عبدالعلی ‌پورشاسب

از دیدگاه شما چه چیز موجب شده بود که ایشان به عبادات، به‌ویژه نماز و نوافل توجه خاصی داشته باشند؟
بی‌تردید، آثار و برکاتی که از آن دیده بود. شهید صیاد شیرازی انسانی بود که به همه ابعاد روحی و جسمی شخصیت خود عنایت داشت. هم به عبادت، دعا و نیایش توجه می‌کرد و هم به ورزش و پرورش جسم. از نافله شب که فارغ می‌شد، نماز صبح را به جماعت می‌خواند و بعد شروع می‌کرد به ورزش کردن و اتفاقا به همین دلیل، از آمادگی جسمانی بسیار خوبی هم برخوردار بود. یادم هست در کردستان که بودیم، حلقه نبرد به‌قدری تنگ شده بود که بایستی قدم به قدم به مصاف دشمن می‌رفتیم! در این شرایط نفس‌گیر، ایشان همواره از سایر نیروها جلوتر و آماده‌تر بود. البته بخشی از این آمادگی و خستگی‌ناپذیری هم، برمی‌گردد به آن روحیه اعتقادی، شهادت‌طلبی و البته شجاعتی که داشت. ایشان به هنگام شهادت، تقریبا 52 سال سن داشت، اما اگر دقت کرده باشید، حتی یکی از موهایش هم سفید نبود! این برای من جای سؤال بود. یک روز علت این مسئله را از ایشان پرسیدم. تبسمی کرد و گفت: «تصور خودم این است که عشق به خدمت باعث شده که پیر نشوم!». خواب خیلی کمی داشتند. خواب ایشان، یا در هواپیما بود یا در ماشین. گاهی اوقات، شاید ده شبانه‌روز می‌شد که نخوابیده بود و همه این کم‌خوابی را فقط با ده دقیقه خوابیدن در گوشه سنگر جبران می‌کرد! این البته برای برخی، باورکردنی نیست!
برخلاف خیلی‌ها که مسئولیت‌گریز بودند، ایشان همواره برای اجرای مسئولیت آماده و حتی پیش‌‎قدم بود. شهید صیاد پس از بروز غائله کردستان و شهادت تعدادی از برادران سپاهی و مشاهده اوضاع آشفته آنجا، آمد و طرحی را به بنی‌صدر ارائه داد و برای اجرای آن هم، اعلام آمادگی کرد. در آن زمان، ایشان افسر توپخانه اصفهان بود. وقتی ایشان طرح را ارائه کرد، بنی‌صدر و دار و دسته‌اش خیال می‌کردند که او از عهده کار برنخواهد آمد! اما ایشان رفت، کار را به دست گرفت و بر اوضاع مسلط و از قضا مورد حسادت همان‌ها هم واقع شد! شهید صیاد به‌عنوان یک سرگرد شجاع و در عین حال جوان، رو در روی بنی‌صدر می‌ایستاد و با شجاعت تمام حرفش را می‌زد و معایب و ایرادات او را به وی گوشزد می‌کرد. همین هم باعث شد که بنی‌صدر او را عزل کند و با وقاحت تمام، دو درجه او را بگیرد!
 
شهید صیاد پس از این برکناری، به انجام چه کاری مشغول شدند؟
شهید صیاد، فرد منفعل و بی‌تفاوتی نبود. همین باعث می‌شد که علی‌رغم همه بی‌مهری‌ها، همچنان مشغول کار و فعالیت باشد. پس از این مسئله هم، برای مدتی وارد همکاری با سپاه ‌‌شد و البته پس از عزل بنی صدر، فرماندهی نیروی زمینی ارتش را بر عهده گرفت. در مقطع عملیات مرصاد، سمت ایشان بازرسی ستاد کل ارتش بود. ولی به‌محض احساس خطر از جانب منافقین، شخصا به هوانیروز کرمانشاه رفت و درخواست کرد تا اجازه دهند که ایشان با بالگرد برود و منطقه را ببیند. ازآنجاکه همه می‌دانستند ایشان به کل منطقه مسلط است، با این درخواست موافقت کردند. به‌رغم ناامنی‌ای که وجود داشت، همراه با دو خلبانِ داوطلب به سمت منطقه رهسپار شد و پس از بازدید از آن محدوده و بررسی وضعیت آمده، دو فروند بالگرد کبری گرفت و به کمک آنها، به نقاط استقرار منافقین حمله و تار و مارشان کرد! ایشان علاوه بر احاطه کامل بر منطقه، از دقت و قدرت تفکیک بالایی نیز برخوردار بود؛ به‌ نحوی که خلبانان همراهِ ایشان تعریف می‌کردند که در بعضی جاها که ایشان دستور زدن آن نقطه را می‌داد، ما می‌گفتیم که اینها نیروهای خودی هستند، اما شهید صیاد با اطمینان می‌گفت: «نه، اینها نیروی دشمن‌اند، هر جا را که می‌گویم بزنید!» و درست هم تشخیص داده بود. خلاصه هیچ وقت و در هیچ شرایطی، از میدان کارزار دور نبود.
 
با توجه به علاقه مداوم شهید صیاد شیرازی به حضور در میدان‌ها، چه چیز موجب شد که ایشان پس از فرماندهی نیروی زمینی ارتش، پست اداری بپذیرد و اصطلاحا پشت میزنشین شود؟
بازرسی، پشت میزنشینی نبود. ایشان با نوآوری‌ در کار، به همراه اکیپ‌های متعددی که در اختیار داشت، مرتب به مناطق مختلف سرکشی می‌کرد و کار عملیاتی انجام می‌داد. از طرفی پذیرش ایشان منوط به دستور مقام ولایت فقیه بود، نه علاقه و سلایق شخصی. خودشان می‌گفتند: یک زمانی از حضرت آقا شنید‌ه‌اند که اگر حضرت امام به من بگویند برو در پاسگاه عقیدتی مثلا سیستان و بلوچستان خدمت کن، می‌روم و به هیچ وجه تعلل نمی‌کنم! شهید صیاد هم همین صحبت را سرلوحه کارش قرارداده بود و می‌گفت: «وقتی مقام معظم رهبری چنین عقیده‌ای دارد، من چه کاره هستم که به سمتی بالاتر از مأموریتم فکر کنم؟...».
 
از آخرین دیدار خود با ایشان، چه خاطره‌ای دارید؟
آخرین باری که به دفتر ایشان رفتم، بابت یک موضوع مالی بود. بنده معامله‌ای انجام داده بودم که طرف معامله بایستی پولی را به من برمی‌گرداند، اما سر باز می‌زد. ظاهرا نسبتی هم با یکی از مسئولان داشت! آن روز با تماس شهید صیاد، به دفتر ایشان رفتم. علت تماس ایشان هم، بابت همان موضوع بود. رفتم و دیدم دو نفر دیگر هم در آنجا حضور دارند، که یکی‌شان استاندار یک منطقه و دیگری هم فرد محترمی بود. همین فرد رو به من کرد و گفت: «مؤسسه طرف قرارداد با شما، یک مؤسسه خیریه است. شما برادرزاده مرا آزاد کنید، من هم پول شما را فراهم می‌کنم و برمی‌گردانم!»، ولی من از قبول این پیشنهاد امتناع کردم؛ چون پول مال من نبود، مالِ بیت‌المال بود. همین را هم به آن آقا گفتم و ادامه دادم که تا زمانی که پول وصول نشود، نمی‌توانم رضایت بدهم. بعد هم طی تماسی از شهید صیاد که به‌هرحال فرمانده و بزرگ‌تر ما به‌شمار می‌آمد، از این بابت عذرخواهی کردم. ولی ایشان با همان روحیه بزرگوارانه و اعتقادی که نسبت به حق‌الناس داشتند، گفتند: «اصلا عذرخواهی لازم نیست، شما از بیت‌المال دفاع کردید که کار درستی است، کار خوبی کردید، شما باید برای حفاظت از بیت‌المال، جلوی هر کسی که باشد بایستید...». این در حالی بود که آن دو نفر، توقع دیگری از شهید داشتند. این آخرین دیدار ما بود.
در 21 فروردین 1378 بود که تماس گرفتند و خبر شهادت ایشان را اطلاع دادند. رفتم و پیکر ایشان را دیدم. چندین گلوله به مغزش شلیک کرده بودند! خیلی حالم بد بود؛ به طوری که نتوانستم با خبرنگاری که می‌خواست دراین‌باره گزارش بگیرد، صحبت کنم. ما در دوران دفاع مقدس شاهد شهادت بسیاری از افراد شاخص بودیم، اما وجود شهید صیاد یک سنجه‌ای برای ارتش بود، که متأسفانه ایشان را از دست دادیم.
https://iichs.ir/vdcg339x.ak9ty4prra.html
iichs.ir/vdcg339x.ak9ty4prra.html
نام شما
آدرس ايميل شما