«شهید سپهبد علی صیاد شیرازی و مبارزات انقلاب اسلامی در شهر اصفهان» در گفت‌وشنود با حجت‌الاسلام والمسلمین احمد سالک؛

در ارتش شاه، برای او جاسوس گمارده بودند!

حجت‌الاسلام والمسلمین احمد سالک کاشانی، در زمره آن طیف از دوستان مبارز شهید سپهبد علی صیاد شیرازی است، که در فرآیند مبارزات منتهی به انقلاب اسلامی، با وی آشنایی و مراوده نزدیک یافت. او در گفت‌وشنود پی‌آمده، شمه‌ای از اطلاعات و خاطرات خود از دوره طولانی این ارتباط را بیان کرده است
در ارتش شاه، برای او جاسوس گمارده بودند!
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
به عنوان نخستین سؤال، از آغاز آشنایی خود با شهید سپهبد علی صیاد شیرازی بگویید.
بسم الله الرحمن الرحیم. سابقه آشنایی بنده با شهید علی صیاد شیرازی، برمی‌گردد به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و دوران مبارزه با رژیم شاه. واسطه آشنایی ما هم، یکی از علمای اصفهان بود. بعد از ظهری بود که به دعوت این عالم، به منزلشان رفتم و ایشان مرا با جوانی ورزیده، دلیر و نورانی آشنا کرد که نامش علی صیاد شیرازی بود. در همان دقایق اولیه و به‌محض اینکه با هم مصافحه کردیم، حس کردم مدت مدیدی است که او را می‌شناسم! وقتی خودش را معرفی کرد، متوجه شدم که او یک ارتشی و محل خدمتش گروه 44 و 45 توپخانه است. کمی درباره اوضاع پادگان صحبت کرد و به‌طور غیر مستقیم به من رساند که در کار مبارزه علیه رژیم است. در ادامه هم توضیح داد که علاقه‌مند بوده با یک روحانی مبارز در ارتباط باشد و پس از تحقیق و پرس‌وجو، به این نتیجه رسیده که با بنده ارتباط بگیرد. البته شهید صیاد شیرازی با مرحوم آیت‌الله حاج آقا حسین خادمی هم در ارتباط بود و در درس تفسیر قرآن ایشان شرکت می‌کرد و از طرفی چون تحصیل‌کرده آمریکا بود، به زبان انگلیسی هم تسلط داشت و برای طلبه‌های مدرسه ایشان، کلاس زبان برگزار کرده بود و خودش به آنها درس می‌داد. به‌هرحال با ایشان، یک رابطه تعاملی برقرار کرده بود. در همان جلسه اول به‌قدری صحبت‌هایش به دلم نشست که به او اعتماد کردم و صحبتمان که از بعد از ظهر شروع شده بود، تا شب به درازا کشید!
 
مبارزات شهید صیاد شیرازی در آن مقطع، با توجه به اینکه در رکن 3 ارتش خدمت می‌کرد، به چه شکل بود؟
رکن 3 ارتش، مستقیما به خود شاه و دربار وصل بود؛ بنابراین هیچ یک از اعضای آن، نباید خط و یا حتی تفکر سیاسی می‌داشتند! در غیر این صورت، به‌سرعت توسط عوامل رژیم مورد تعقیب و در نهایت بازداشت و محاکمه قرار می‌گرفتند. در چنین شرایطی شهید صیاد، اطلاعات بسیار باارزشی از این رکن در اختیار ما قرار داد و به‌واسطه ایشان، با تعدادی دیگر از برادرانِ مبارزِ ارتشی آشنا شدیم. شهید صیاد ضمن اطلاع از اوضاع حاکم بر رکن 3، علایق خود به فرایض دینی و مباحث سیاسی را مطرح کرده و همین موضوع باعث شد مورد تعقیب ارتش قرار بگیرد و برایش جاسوس بگذارند!
 
احمد سالک

ظاهرا این فرآیند در نهایت خود، به دستگیری ایشان منتهی شد؛ این‌طور نیست؟
بله؛ برخی از مأمورانی که مسئول مراقبت از آقای صیاد بودند، از قبل به ایشان اطلاع داده و گفته بودند که ما گزارش سوئی علیه شما رد نمی‌کنیم، اما حواستان باشد و کمی جانب احتیاط را نگه دارید! اما بالاخره با توجه به گسترش فعالیت‌های ایشان و ارتباطی که با روحانیت داشت و صحبت‌هایی که این طرف و آن طرف کرده بود، علیه ایشان مدرک‌ جمع کردند و به دادگاه و زندانش فراخواندند.
 
واکنش شهید صیاد شیرازی، به هنگام دستور امام خمینی برای فرار سربازان از پادگان‌ها چه بود؟
شهید صیاد بعد از این دستور، با شهیدان کلاهدوز و اقارب‌پرست قرار می‌گذارند که بروند و طی یک عملیات پرخطر، اسلحه‌خانه پادگان اصفهان را تصرف و از آنجا اجرای دستور حضرت امام را آغاز کنند. از طرف دیگر ارتش، ژاندارمری و شهربانی هم می‌خواستند مردمی که قرار گذاشته بودند با هم در دروازه‌دولت اجتماع و تظاهرات کنند، محاصره کنند. شهید صیاد، که خودش هم در تظاهرات با لباس شخصی شرکت می‌کرد، مردم را از این موضوع آگاه می‌کند و به این وسیله اجتماع سیصدهزار نفری مردم، به‌جای دروازه‌دولت به سمت مصلی هدایت می‌شود. از اینکه از پادگان فرار کرد یا نه، اطلاع ندارم، اما می‌دانم که همیشه در تظاهرات شرکت می‌کرد و با مردم همراه بود.
 
فعالیت‌های شهید صیاد شیرازی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از چه نقطه‌ای و چگونه آغاز شد؟
پس از آزادی شهید صیاد شیرازی از زندان، جلسات ما ادامه یافت و اولین موضوع این بود که ارتش باید از حضور عناصر فاسد پاکسازی شود. در آن زمان مسائل مختلفی همچون: درگیری با باند مهدی هاشمی معدوم، اداره صداوسیما به‌عنوان تریبون انقلاب اسلامی، حفظ و نگهداری اسناد و پرونده‌های موجود در ساواک اصفهان و... مطرح بود، که برای ما شب و روز نگذاشته بود! شهید صیاد، بنده به‌عنوان فرمانده سپاه اصفهان و آقای سیدیحیی رحیم‌صفوی، با هم ستادی را تشکیل دادیم و بسته به موضوعات مطرح روز، تشکیل جلسه می‌دادیم و مسئولیت‌ها واگذار می‌شدند. شهید صیاد در جریان شکل‌گیری بسیج در اصفهان، نقش مهمی در آموزش دوره‌های رزم به جوانان داشت و باعث شد افراد زیادی آموزش‌ ببینند و در مبارزه با مجاهدین خلق در شهر گنبد و در ادامه در جنگ تحمیلی، نقش‌آفرینی کنند. در همین اوضاع و احوال، غائله کردستان هم آغاز و شهید صیاد در آنجا مشغول مبارزه شد. مسئله دیگر سازمان‌دهی ارتش با محوریت اصول و ارزش‌های انقلاب اسلامی بود، که طرح آن را به کمک شهید صیاد و برخی از دوستان تنظیم کردیم. آن موقع ایشان در کردستان زخمی شده و در بیمارستانی در تهران بستری بود. هنگامی که رهبر معظم انقلاب اسلامی به دیدار ایشان آمدند، در آنجا آقای صیاد طرح را خدمتشان تقدیم کرد. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای علاقه خاصی به شهید صیاد داشتند. ایشان همان جا شروع کردند به تورق و مطالعه طرحی که آماده کرده‌ بودیم و این روند از همان جلسه عیادت، با عنوان «طرح تنظیم ارتش اسلامی» شکل گرفت. کار مشترک دیگری که در همان روزها با نقش‌آفرینی مؤثر شهید صیاد صورت گرفت، ستادی بود که برای مبارزه با ضد انقلاب در کردستان، تحت عنوان «ستاد غرب» تشکیل دادیم. در آن زمان بنی‌صدر، که سودای جدایی کردستان از ایران را در سر داشت، با شهید صیاد شیرازی اصطکاک زیادی پیدا کرده بود.
 
شما از کجا دریافتید که بنی‌صدر چنین فکری در سر دارد؟
یکی دو نفر از مطلعین، این ماجرا را به ما خبر دادند. قضیه از این قرار بود که سرهنگ عطاریان، که از درجه‌داران فاسد زمان شاه و مورد اعتماد بنی‌صدر بود و نیز سرهنگ دانشی در ستاد غرب، تصورشان این بود که دیگر کار کردستان تمام است و باید آن را واگذار کنند! از سوی دیگر بنی‌صدر هم در جمع نیروهای ارتش و سپاه دزفول و مهران، این موضوع را اعلام کرده و گفته بود: باید درباره مرز کردستان تصمیم گرفته شود! او خودش، پیشاپیش طرفدار جدایی کردستان از ایران بود. شهید کلاهدوز پس از مقاومت جانانه‌ای که در مقابل این طرح از خودش نشان داده بود، از جلسه بیرون آمد و با من تماس گرفت، که جریان از این قرار است و در انتها گفت: «برای نجات سنندج پیش‌مرگ می‌خواهم!». پیرو همین تماس و با تصمیمی که گرفته شد، تعدادی نیرو از اصفهان جمع کردیم و با چهار فروند هواپیما به فرماندهی شهید صیاد شیرازی و آقای رحیم‌صفوی، به سنندج فرستادیم. وضعیت سنندج به‌گونه‌ای شده بود که در بدو ورود نیروها از فرودگاه تا جلوی بیمارستان این شهر، یعنی در حد فاصل تقریبا سه کیلومتر، هر بیست قدم یک شهید داده بودند! اما به لطف خدا و با عملیاتی که شهید صیاد شیرازی و آقای صفوی طراحی کرده بودند، سنندج از بند کومله و ضد انقلاب رها شد. در اینجا بود که بنی‌صدر به‌شدت با شهید صیاد دچار تنش شد و کار به جایی رسید که حتی درجه ایشان را از او گرفت! البته پس از عزل بنی‌صدر و انتخاب شهید رجایی به ریاست‌جمهوری، دو درجه‌ای که بنی‌صدر از شهید صیاد گرفته بود، مجددا به ایشان برگردانده شد و از طرف حضرت امام نیز، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شدند.
 
در طول مدت دوستی و مراوده با شهید صیاد شیرازی، چه خصال و ویژگی‌هایی را در ایشان برجسته دیدید؟
شهید صیاد، غصه‌هایش را فقط برای خودش نگه می‌داشت و در هر شرایطی، خنده از چهره ایشان کنار نمی‌رفت. تواضع و خاکساری در برابر خدا و بندگان خدا و جدیت و قاطعیت در برابر دشمنان خدا، که از صفات مؤمنان واقعی شمرده شده، در سلوک فردی ایشان جلوه‌گر بود. با وجود اینکه امیر بود، اما همیشه خودش را یک سرباز می‌دانست و صریحا می‌گفت: «من یک سرباز هستم!». همین تواضع و فروتنی و البته عشق و ارادتی که به حضرت اباعبدالله‌(ع) داشت، باعث می‌شد در جلسات روضه‌ای که در منزلش برگزار می‌کرد، با آن درجه و امتیازات، مثل یک خدمتکار بایستد و کفش‌ شرکت‌کنندگان در جلسه روضه را جفت کند! با وجود اینکه یک نظامی ارتشی بود، ولی اهل مزاح هم بود. هیچ وقت ندیدم که نماز شبش ترک بشود. مدام استغفار می‌کرد و تلاوت قرآن، جزء برنامه‌های همیشگی‌اش قرار داشت. همیشه در نوشتن هر نامه و یا جلسه کاری و غیرکاری، ابتدا حضرت ولی‌عصر(عج) را یاد و دعا و سپس صحبتش را آغاز می‌کرد. ما هم در انتهای جلسات و به تبعیت از ایشان، دست‌هایمان را به نشانه دعا بالا می‌بردیم و برای حضرت دعا می‌کردیم. نکته بسیار مهم دیگر درباره ایشان، تبعیت بی‌چون و چرا از مقام ولایت بود. نظرات کارشناسی خود را به‌عنوان یک مسئول، نزد حضرت امام و پس از رحلت ایشان خدمت رهبر معظم انقلاب اسلامی مطرح می‌کرد، ولی در نهایت تابع محض فرمان ولایت بود و هیچ تصمیمی غیر از تصمیم فرماندهی کل قوا را اجرا نمی‌کرد.
 
واپسین دیدار خود با شهید صیاد شیرازی را برای خوانندگان توصیف کنید.
در ستاد کل نیروهای مسلح، خدمتشان رفتم. قبل از اینکه در بزنم، خودش به استقبال من آمد و همدیگر را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم. در حین احوال‌پرسی، متوجه شدم که خیلی روبه‌راه نیست و به نظر گرفته می‌آمد! علت را پرسیدم، که اظهار کرد: چیزی نیست! وقتی اصرار کردم، گفت: «برخی از مسائل را می‌بینم و از این جهت غصه‌دار می‌شوم!». گفتم: «خدمت رهبر معظم انقلاب برو و مسائل را به ایشان بگو»، ولی ایشان گفت: «غصه‌های آقا آن‌قدر زیاد است که نمی‌خواهم باری بر آن اضافه کنم!».
https://iichs.ir/vdcfvvd0.w6djcagiiw.html
iichs.ir/vdcfvvd0.w6djcagiiw.html
نام شما
آدرس ايميل شما