«منافقین، تداوم خط امام با رهبری و ناامیدی از منتظری» در آیینه خاطرات مسعود خدابنده؛

رجوی از نمد رهبری منتظری، برای خودش کلاه دوخته بود!

نوک پیکان حملات در جنگ ترکیبی جاری، متوجه نهاد و شخص رهبری است. در این فرآیند اما، منافقین نقشی مهم اما نامرئی دارند. بازخوانی نسبت آنها با نهاد رهبری انقلاب و نظام اسلامی طی نیم‌قرن گذشته، به فهم رفتار ایشان در اکنون، کمک شایانی خواهد کرد. در مقال پی‌آمده، این خوانش به مدد خاطرات مسعود خدابنده، محافظ سابق مسعود رجوی و از حلقه‌های مطلع سازمان موسوم به مجاهدین، صورت گرفته است. شایان ذکر است که این مجموعه خواندنی، اخیرا توسط جعفر بگلو تنظیم یافته و روانه بازار نشر شده است
رجوی از نمد رهبری منتظری، برای خودش کلاه دوخته بود!

بی‌اعتنایی تاریخی امام خمینی، به گروه موسوم به مجاهدین
گروه موسوم به مجاهدین خلق، به مثابه انشعابی از نهضت آزادی و با رویکرد مبارزات مسلحانه، ظاهر شد. در اینکه مهدی بازرگان به آنان پیشنهاد کرد که اسلحه بردارند یا خیر، اختلاف روایت وجود دارد. بااین‌همه یکی از مهم‌ترین چالش‌های این گروه در دوران انقلاب، این بود که امام خمینی رهبر نهضت، هرگز آنان را مورد تأیید قرار نداد. مسعود خدابنده از منظر خویش، این رویداد را به ترتیب پی‌آمده تحلیل کرده است:
«پیش از پیروزی انقلاب، مجاهدین خلق همواره به دنبال تأییدیه آیت‌الله خمینی بودند. بارها هم برای این تلاش کردند، ولی موفق نشدند. مشکل مجاهدین خلق از نظر آقای خمینی این بود که این گروه بدون پشتوانه تئوریک، دست به اسلحه برده‌اند. با وجود اینکه آیت‌الله خمینی هرگز حاضر به تأیید مجاهدین نشد، آنها تا زمان انقلاب و بعد از آن، همیشه خودشان را رهرو آیت‌الله نشان می‌دادند و هم‌زمان البته خود را به لحاظ تئوریک در خط گروه‌های مارکسیستی هم می‌دیدند! این التقاط در ایدئولوژی، در کنار ناپختگی جوانانی که سازمان مجاهدین خلق را به عنوان انشعابی از نهضت آزادی تشکیل داده بودند، اشکالی بود که به نظرم برای آیت‌الله خمینی، قابل قبول و تأیید نبود. فکر می‌کنم ایشان اگرچه مجاهدین را در جبهه آمریکا و شاه نمی‌دید، آنان را افرادی یاغی و سرخود می‌دید که قابل اعتماد نیستند. از خصوصیات آقای خمینی این بود که در طول زندگی، چه در ایران و چه بعدها در تبعید، نشان داد بر سر اصول، خیلی حساس است. بعد از پیروزی انقلاب 1357 و خروج مجاهدین از زندان (که مجموعه سران و هوادارانشان به صد نفر نمی‌رسیدند)، آنها از یک طرف خودشان را همراه و مطیع آیت‌الله خمینی نشان می‌دادند و از طرف دیگر، منتقدان او از موضع چپ و رادیکال بودند؛ یعنی از طرفی او را امام و پدر خطاب می‌کردند و از طرف دیگر، هر حرکتی که انجام می‌شد، راست و ناکافی، یا به تعبیر مارکسیست‌ها خرده‌بورژوازی می‌خواندند. زمانی که دادگاه‌های انقلاب تشکیل شد، مجاهدین عملا مدعی بودند باید همه کسانی که در رژیم سابق کار کرده‌اند، اعدام شوند! پیوسته معترض بودند که چرا اعدام نمی‌کنید؟ حتی کسانی را که کوچک‌ترین مسئولیتی در رژیم سابق داشتند، مستوجب اعدام می‌دانستند. آنها حرکت‌های ضدآمریکایی را کافی نمی‌دانستند و می‌گفتند: باید ایران را ویتنام آمریکا کنیم. وقتی سفارت آمریکا تسخیر شد، انتقاد می‌کردند که چرا گروگان‌های آمریکایی را زنده گذاشته‌اید و اعدام نمی‌کنید؟!... در بحبوحه ماه‌های اولیه انقلاب، ما هم که در خارج از کشور مشغول فعالیت بودیم، به‌عنوان نماینده مجاهدین از یک طرف غرغرها و طلبکاری‌ها را به‌صورت نیمه‌علنی بازنشر می‌کردیم و از طرف دیگر، عکس آیت‌الله خمینی را در جلسات بالاتر از عکس رجوی یا حنیف‌نژاد و دیگران نصب می‌کردیم! این دوگانگی یا همان نفاق، با ذات ما آن‌چنان عجین شده بود که حتی در جریان 30 خرداد و 7 تیر سال 1360 و تا مدتی بعد از فرار مسعود رجوی و بنی‌صدر به پاریس، هنوز در جلسات تصویر آقای خمینی بالا و تصاویر رجوی و بنی‌صدر در دو طرف و کمی پایین‌تر نصب می‌شد...».
 
آیت‌الله حسینعلی منتظری در منزل شخصی (قم؛ 1358)
آیت‌الله حسینعلی منتظری در منزل شخصی (قم؛ 1358)
 
خمینی بسیار هوشیار بود، او فهمید که هستم و چه می‌کنم!
منافقین با وجود عدم برخورداری از جایگاهی در خور در میان ملت، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سهم‌خواهی پرداختند. آنان در این دوره نیز، به مانع رهبر انقلاب اسلامی برخوردند. این گروه سعی داشت برای رهبری نقشی دوگانه بازی کند، اما هوشمندی امام خمینی بسا بیشتر از آن بود که اینان بتوانند به هدف خویش نائل شوند. خدابنده در خاطرات خویش، از فرجام این سیاست دوگانه می‌گوید:
«رده‌های بالای سازمان به‌خوبی می‌دانستند که از روز اول بنا نبود مجاهدین خلق هیچ علاقه‌ و ارادتی به آیت‌الله خمینی داشته باشند و همه چیز، صرفا مانور تاکتیکی بود و بس. این مسئله درباره دیگران، از جمله آقایان طالقانی و منتظری هم صدق می‌کرد؛ یعنی پدر خطاب کردن آیت‌الله طالقانی، به هیچ وجه مبنای اعتقادی نداشت، بلکه هدف مجاهدین خلق یافتن راه نفوذی در میان روحانیون بود. مجاهدین، که در سطوح بالای جامعه جدی گرفته نمی‌شدند، نیاز داشتند تا پشت کسانی چون آیت‌الله طالقانی مخفی شوند. به نظرم آقای خمینی خیلی خوب این موضوع را دریافته بود. آیت‌الله بعد از پیروزی انقلاب، یک بار مسعود رجوی و موسی خیابانی را به ملاقات پذیرفت. او در آن ملاقات خیلی رک به خیابانی و رجوی گفت: خیره‌سری و مقابله را کنار بگذارید و در جایگاه کمک به نظام، خودتان را ثابت کنید. مسعود رجوی بعدها به‌صراحت می‌گفت: [آیت‌الله] خمینی بسیار هوشیار بود؛ چرا که وقتی شماها هنوز نمی‌فهمیدید من کی هستم (رهبر ایدئولوژیک هستم)، او فهمید کی هستم و چه می‌کنم! در روز 7 اردیبهشت سال 1360، مجاهدین خلق تظاهراتی با عنوان تظاهرات مادران
به راه انداختند و یک روز بعد مسعود رجوی در پیامی برای نظام خط و نشان کشید که: اگر جلوی گروه‌های سرکوب و فشار را نگیرید، انقلاب ایران این موضوع را تحمل نخواهد کرد!... این اظهار نظر در واقع تهدید به مبارزه مسلحانه با نظام بود. در 12 اردیبهشت، سازمان طی اطلاعیه‌ای خواستار دیدار با آیت‌الله شد. روز 21 اردیبهشت آیت‌الله در جریان دیدار با گروهی از روحانیون، پاسخ قاطعانه‌ای به درخواست مجاهدین دادند. ایشان گفتند: آنهایی که این‌طور هم با قلم‌هایشان، علاوه بر تفنگ‌هایشان با ما معارضه دارند، ما به آنها کرارا گفته‌ایم و حالا هم می‌گوییم مادامی که شما تفنگ‌ها را در مقابل ملت کشیده‌اید؛ یعنی در مقابل اسلام با اسلحه قیام کرده‌اید، نمی‌توانیم صحبت کنیم و نمی‌توانیم مجلسی با هم داشته باشیم، شما اسلحه‌ها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید، اسلام شما را می‌پذیرد و اسلام هوادار همه شماهاست، فقط گفتن به اینکه ما حاضریم [کافی نیست] و در آن نوشته‌ای که نوشته‌اید در عین حالی که اظهار مظلومیت‌های زیاد کرده‌اید، لکن باز ناشی‌گری کردید و ما را تهدید به قیام مسلحانه کردید! ما چطور با کسانی که قیام مسلحانه بر ضد اسلام می‌خواهند بکنند می‌توانیم تفاهم کنیم؟... ایشان تأکید کردند: کشور اسلامی ما، همه شما را می‌پذیرد و من هم که یک طلبه هستم، با شما حاضرم که در یک جلسه، نه در یک جلسه، در ده‌ها جلسه با شما بنشینم و صحبت کنم، لکن من چه بکنم که شما اسلحه را در دست گرفته‌اید و می‌خواهید ما را گول بزنید، برگردید و به دامن ملت بیایید و اسلحه‌ها را تحویل بدهید و اذعان کنید به اینکه ما خلاف کرده‌ایم... و گفتند: من اگر در هزار احتمال، یک احتمال می‌دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که می‌خواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم، لازم هم نبود شما پیش من بیایید... بدین شکل آیت‌الله خمینی به‌صراحت، پاسخ مجاهدین را داد و جایی برای بهانه‌گیری و غر زدن باقی نگذاشت. من اهل تعریف و تمجید نیستم، ولی برایم جالب است که آقای خمینی از قصد و هدف مجاهدین به‌خوبی آگاه بود و آنچه را که می‌خواستند انجام بدهند، می‌دید. به تعبیری آنچه آن زمان در آیینه ندیدیم، او در خشت خام می‌دید! البته مجاهدین نه‌تنها سلاح بر زمین نگذاشتند، بلکه در فرصتی کوتاه آغازگر غائله‌ای علیه نظام و مردم ایران شدند...».
 
آغاز رودررویی با رهبری که نماد یک ملت بود
تحلیل‌هایی که در درون سازمان موسوم به مجاهدین خلق، در باب مواجهه با طبقه لیبرال مطرح بود، نهایتا رنگ باخت و مبنای رویارویی مستقیم آنان با امام خمینی گشت؛ چنان‌که راوی خاطرات به آن اشارت برده است:
«در آن زمان یکی از مباحث مطرح‌شده در تحلیل‌های سازمان، ارتجاع و لیبرال بود. آنها می‌گفتند: دشمن اصلی ارتجاع (یا همان روحانیت) است. می‌گفتند: اینها چون خرده‌بورژوا و در عین حال صاحب قدرت هستند، نهایتا طبقه کارگر را فدای سرمایه‌داری خواهند کرد. این طرز برداشت، اگرچه از سال‌ها قبل در تفکرات مجاهدین ریشه داشت، بعد از پیروزی انقلاب به اینجا ختم شد که باید از لیبرال‌ها در برابر روحانیون پشتیبانی کرد! مجاهدین می‌دانستند خودشان قادر به مقابله با روحانیت نیستند و باید از نیروهای دیگری (به‌طور مشخص لیبرال‌ها)، در مواجهه با روحانیت استفاده کنند. من هنوز مطمئن نیستم که واقعا این خط از تفکر مجاهدین اولیه نشئت گرفته باشد، اما گمان می‌کنم سرویس‌های خارجی در تزریق این گفتمان نقش‌آفرین بودند؛ زیرا مسلما همکاری با لیبرال‌ها در مقابله با ارتجاع، موضوعی نبود که سرویس‌های آمریکایی و اروپایی آن را نپسندند. درهرحال نتیجه نهایی پیشبرد این راهبرد، تلاش برای تقابل لیبرال‌ها با انقلابیون بود، اما وقتی به نتیجه مورد نظر ختم نشد، سازمان از فاز سیاسی به فاز نظامی روی آورد. سازمان در این مرحله، شروع به ترور حداکثری به قیمت سوزاندن همه سرمایه‌های اطلاعاتی، سیاسی و اقتصادی کشور کرد. از این نقطه موضع‌گیری‌های علنی و رودررویی مستقیم با آیت‌الله خمینی شروع شد...».
 
مسعود رجوی پس از آزادی از زندان (سال 1357)
مسعود رجوی پس از آزادی از زندان (سال 1357)

عزل منتظری، تحلیل‌ها و برنامه‌های مجاهدین را بر هم زد!
عزل آیت‌الله حسینعلی منتظری از مسند قائم‌مقامی رهبری، از رویدادهای مهم تاریخ نظام اسلامی است. این رویداد در سازمان موسوم به مجاهدین خلق نیز، بازتاب‌هایی نمایان داشت و به طور مشخص، بسا محاسبات آنان را بر هم زد! مسعود خدابنده دراین‌باره توضیحاتی به شرح ذیل دارد:
«ماجرای آیت‌الله منتظری، روابط او، خصوصیاتش و بحث قائم‌مقامی رهبری، داستانی طولانی دارد. راستش خود من هم هنوز تحلیل دقیقی ندارم، اما می‌دانم که مجاهدین خلق از مدت‌ها قبل، منتظر رحلت آیت‌الله خمینی بودند. طبیعی است که سرویس‌های خارجی هم، دراین‌باره برنامه‌هایی داشته باشند. مجاهدین در سطح خودشان و سرویس‌های غربی نیز در سطح خودشان، روی خصوصیات و نقاط قوت و ضعف آیت‌الله منتظری (به‌عنوان رهبر آینده نظام) کار کرده بودند و او چه در داخل و چه خارج از کشور، فرد ناشناخته‌ای نبود. عزل آیت‌الله منتظری از جانشینی رهبری، بسیاری از تحلیل‌ها و برنامه‌های سرویس‌های غربی و نیز مجاهدین خلق را به هم زد. تغییر یکباره در عالی‌ترین سطح کشور و کنار رفتن کسی که گمان می‌کردند رهبر آینده ایران است، همه تحلیل‌ها و برنامه‌ها را به هم ریخت! این موضوع برای دستگاه‌های اطلاعاتی متخاصم، اصلا ضربه کوچکی نبود. در این بین سازمان مجاهدین خلق هم، تغییر رویه داد. مطمئن نیستم اگر منتظری عزل نمی‌شد، مجاهدین الان کجا بودند، ولی مطمئنم حملاتی را که از ساعات اولیه انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری علیه ایشان سازمان‌دهی کردند، هرگز علیه منتظری صورت نمی‌دادند. خصوصیات آیت‌الله منتظری، بر مسعود رجوی پوشیده نبود و محتوای نوارهایی که بعدا بیرون آمد هم، تازگی نداشت. در سازمان همه (حتی من)، به‌خوبی می‌دانستیم منتظری چه خلق و خویی دارد.
شک ندارم که مسعود رجوی، از نمد رهبری منتظری برای خودش کلاه دوخته بود. این در حالی بود که رهبری آیت‌الله خامنه‌ای، یکی از مهم‌ترین دلایلی بود که دم گروه‌های تروریستی و از جمله مجاهدین را از ایران و حتی منطقه قیچی کرد! این در حالی است که رهبری فردی مثل آقای منتظری، مسلما به این مرحله ختم نمی‌شد».

رهبری آیت‌الله خامنه‌ای، سازمان را ورشکسته کرد!
رحلت امام خمینی، هماره نقطه‌ای از زمان بود که سازمان موسوم به مجاهدین خلق، خود را برای آن آماده می‌ساخت. بااین‌همه فرارسیدن این رویداد تاریخی و سلب ابتکار عمل از این گروه، آنان را بس سرخورده ساخت. آخرین میخ بر تابوت آرزوهای این گروه درباره رحلت رهبر کبیر انقلاب اسلامی، انتخاب آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای به رهبری بود:
«با رحلت آیت‌الله خمینی در نیمه خرداد سال 1368، تحلیل سازمان این بود که رژیم ایران ابتر و بی‌دنباله شده است! رجوی می‌گفت: تمام سیستم حکومت، بر شخص خمینی استوار است و مرگ او مساوی است با پایان رژیم! با همین تحلیل هم سال‌ها مدعی شده بود که هم‌زمان با چنین واقعه‌ای، ما به سوی تهران سرازیر می‌شویم و با توجه به از هم پاشیدن شیرازه نظام، مردم هم به ما خواهند پیوست. زمانی که از فوت آقای خمینی مطلع شدیم، اعضای مجاهدین در اشرف و جاهای دیگر، اساسا شک نداشتند که الان باید مهیا شویم و به طرف ایران حرکت کنیم، ولی در عمل اصلا چنین حرکتی رخ نداد. توجه داشته باشیم که رحلت آیت‌الله، حدود یک سال بعد از شکست مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان بود؛ یعنی در خودفرورفتگی و وادادگی تشکیلاتی و خاطره شکست سنگینی که دوسوم افراد مجاهدین را به کشتن داد، هنوز باقی بود. همچنین توجه داشته باشیم که اساسا در آن زمان، صدام به مجاهدین اجازه نزدیک شدن به مرزها را نمی‌داد، چه رسد به اینکه بخواهند عملیات کنند. رجوی ماه‌ها بود که به دنبال احیای روحیه نفرات باقی‌مانده، بعد از شکست فروغ جاویدان بود. در همین راستا زنان را مجبور کرد با مردان ازدواج کنند تا هر دو طرف خاطره همسران ازدست‌رفته‌شان را فراموش کنند. (یادم هست برخی زنان که فرزند هم داشتند، در مجلس عقد اجباری‌شان زار زار گریه می‌کردند)، ولی یکی دو ماه بعد نظرش عوض شد و بازی جدیدی راه انداخت.
یادم هست چند هفته بعد از رحلت آیت‌الله خمینی، به‌سرعت فاز جدید انقلاب ایدئولوژیک در سازمان مطرح شد که اکنون مریم مسئول اول سازمان و مسعود رهبر ایدئولوژیک و رهبر مقاومت است. هم‌زمان بحث طلاق و اینکه همه مردان باید از زنان جدا شوند و همه زنان همسران مسعودند، مطرح شد. اعضا همگی مبهوت شده بودند. شوک بعد از شوک و گیجی بعد از گیجی! تا حدی که آخرین چیزی که به فکر یک عضو می‌رسید، ایران و مسائل مرتبط با آن بود. رجوی هم‌زمان با راه‌اندازی جلسات مغزشویی، ازآنجاکه می‌دانست ممکن است از سوی برخی سران سازمان (که هنوز به‌طور کامل تصفیه نشده بودند) خطری او را تهدید کند، تعداد اعضای کمیته مرکزی سازمان را به‌یکباره به چند صد نفر گسترش داد! به قول معروف آبش را زیاد کرد تا تأثیرش کمتر شود؛ مثلا یک عضو باسابقه، هم‌تراز مادر فلانی شد که خواندن و نوشتن هم نمی‌دانست! بعد هم که جنگ اول خلیج‌فارس درگرفت و قول رجوی مبنی بر فروپاشی نظام با درگذشت آقای خمینی، فراموش شد! البته رجوی حرف‌های زیادی زده بود. یکی دیگر از تحلیل‌های معروفش این بود که آتش‌بس در جنگ طناب دار رژیم است. کار به جایی رسید که تکرار یا زیر سؤال بردن را هم، به‌سرعت در سازمان ممنوع کردند.
حساسیت و کینه رجوی به شخص آیت‌الله خمینی، بسیار بارز و نمایان بود. یکی از جملاتی که بارها و بارها به زبان آورد این بود که هر وقت به تهران رسیدیم، می‌رویم و آن بارگاه را منفجر می‌کنیم. مسعود معتقد بود حق رهبری (نه رهبری ایران، بلکه رهبری ایدئولوژیک مسلمانان و شاید هم جهان)، متعلق به مسعود رجوی بوده و آیت‌الله خمینی این حق را از او گرفته است! کینه مسعود از ایشان، از اینجا ناشی می‌شد. توهم او به‌حدی بود که چنین می‌پنداشت و خودش را هم‌ردیف آقای خمینی می‌دید. رجوی از همان زمان که ایران را ترک کرد، این توهم را در ذهن اعضای سازمان پرورش داد که روزی به ایران بازخواهیم گشت. کسی نمی‌دانست چه وقت این وعده عملی خواهد شد. رجوی منتظر فرصتی بود تا شیرازه نظام از هم بپاشد. زمانی که در پاریس بود، گمان می‌کرد می‌تواند نظام را به چالش بکشد. وقتی به عراق رفت، گمان می‌کرد هم‌زمان با حمله عراق به مرزهای ایران، نظام ایران تضعیف شده است و راه برای ورود سازمان به ایران باز خواهد شد، ولی رحلت آقای خمینی زمانی اتفاق افتاد، که سازمان نیرو و تیم ترور در اختیار نداشت و اساسا امکان حمله نظامی نیز نداشت. آن زمان سازمان تا حدی که می‌توانست کوشید، تا گروهی از مردم را با خودش هم‌صدا کند، ولی هرگز موفق نبود؛ لذا ناگزیر به‌سرعت در لاک خودش فرو رفت تا با سرگرم کردن نفرات به بحث‌های درونی، صورت‌مسئله را پاک کند. رحلت آیت‌الله خمینی زمانی رخ داد که نظام جمهوری اسلامی به ثبات رسیده بود. آشوب‌های اول انقلاب، هشت سال جنگ تحمیلی، فشارهای بین‌المللی و ده‌ها مسئله دیگر نتوانسته بود نظام را از پای درآورد. ایران در این آشوب‌ها، حتی یک وجب از خاکش را هم از دست نداد. حتی پیشرفت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن هم متوقف نشد. مجاهدین تنها روی دو محور سرمایه‌گذاری کرده بودند: 1. پیروزی صدام در جنگ علیه ایران؛ 2. رحلت آیت‌الله خمینی و امید به رهبری آقای منتظری. چه کسی فکر می‌کرد که حکومت صدام با پشتیبانی همه کشورهای جهان، نتواند بعد از هشت سال، حداقل خوزستان را از ایران جدا کند؟ چه کسی فکر می‌کرد آیت‌الله منتظری، جانشین آیت‌الله خمینی نخواهد بود؟ تا جایی که یادم هست، سازمان مجاهدین خلق تا مدت‌ها گیج و منگ بود و بعد هم در خودش فرو رفت و از همان زمان، هر روز فرقه‌ای‌تر شد. فرقه رجوی بعد از سرخوردگی در عملیات فروغ جاویدان و پس از اعلام رهبری آیت‌الله خامنه‌ای، دیگر سازمان قبلی نبود و به‌طور کامل ورشکسته شد...».
https://iichs.ir/vdchvxni.23nkwdftt2.html
iichs.ir/vdchvxni.23nkwdftt2.html
نام شما
آدرس ايميل شما