«شرایط فرهنگی ـ سیاسی شهر شیراز، هنگام دستگیری شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب در خرداد 1342» در گفت‌وشنود با حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی معتمدی؛

قوای نظامی در ساعت 2 نیمه‌شب، به مردم حمله کردند!

شهر شیراز در نیمه خرداد 1342، در زمره آن طیف از مناطق ایران بود که روزهایی پرالتهاب را پشت سر نهاد. دستگیری علمای بزرگ این شهر از جمله شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب و نیز بازتاب وقایع شهرهای تهران، قم و مشهد در آن، بر حساسیت فضای این خطه افزود. در گفت‌وشنود پی‌آمده، حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی معتمدی مشاهدات خویش از آن روزها را بازگو ساخته است
قوای نظامی در ساعت 2 نیمه‌شب، به مردم حمله کردند!
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
در ابتدای این گفت‌وشنود، قدری از شرایط فرهنگی و آموزشی شهر شیراز، در دوره تحصیل خود بگویید.
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده از کلاس هفتم، وارد دبیرستان شاپور (ابوذر فعلی) شدم. طبق قاعده کبوتر با کبوتر، باز با باز، به دنبال دوستی بودم که با او هم‌سنخ باشم. در آن دوره آقای کریم محمودحقیقی دبیرمان بودند و با بیان شیوای خود، ما را به‌شدت تحت‌تأثیر قرار می‌دادند. در کلاسِ ایشان، همه به‌شدت ساکت و به‌گوش بودند. آن بزرگوار در پایان سال، پیشنهاد ایجاد یک جلسه هفتگی را دادند و موضوعِ ضرورتِ اهتمام به مستحبات و ادای نماز شب را مطرح کردند. بچه‌های کلاس هنوز بالغ نشده بودند و فطرت پاک آنها، از افراد صاحب نفس تأثیر می‌پذیرفت. آقای محمودحقیقی، بعد از کلاس با ما قدم می‌زدند. یک ‌بار در کوچه نوبهار به من گفتند: «دوست داری که دستت را در دست یکی از اولیای خدا بگذارم؟» من در آن دوره، نوجوان چهارده‌ساله‌ای بودم و از شنیدن این‌ جمله، تأثیر فراوانی گرفتم. من شرکت در جلسه موردِ نظر ایشان را آغاز کردم. در آن محفل هم، آقای محمودحقیقی صحبت می‌کردند، هرچند که مرحوم آیت‌الله نجابت نیز حضور داشتند. ما در آن دوره، از ایشان شناختی نداشتیم. در کلاس هشتم هم به حضورم در این جلسات ادامه دادم، هرچند که جمعیتِ آن محدودتر شده بود و با حضور ده، پانزده نفر برگزار می‌شد. جلسه در صبح‌های جمعه و قبل از طلوع آفتاب تشکیل می‌شد و این بار، آیت‌الله نجابت در آن صحبت هم می‌کردند. ایشان تأکید زیادی بر نوافل داشتند و آن را عامل مهمی برای پیشرفت معنوی می‌دانستند. در آن دوران برای ما، تنها «خدا» مطرح بود. درویش‌بازی‌ها را هم باطل می‌دانستیم و به دنبال راه صحیح و بدون افراط و تفریطِ دین‌داری بودیم. سعی داشتیم تعالیمی را که از این جلسات می‌گرفتیم، به دیگر دوستانمان نیز منتقل کنیم. عده‌ای جذب شدند و عده‌ای هم، به راه‌های دیگری رفتند. از همان دبیرستان، عده‌ای به چپ گرایش پیدا کردند، عده‌ای به نهضت آزادی و عده‌ای هم به مجاهدین خلق. خدا رحمت کند شهید عبدالرسول مشکین‌فام را؛ او هم از همین جلسات بیرون آمد و با من بسیار رفیق بود.
 
شخصیت و منش شهید عبدالرسول مشکین
فام را چگونه دیدید؟

مهندس بود و بسیار خاکی. در سال 13۴۵ که من در گناوه بودم، ایشان برای جریان بُردن هواپیما به عراق، به سوی آبادان می‌رفت. در میانه راه، آمد و به من هم سَری زد. تحت تأثیر حضرت امام بود و بسیار دین‌دار. بااین‌حال شهید آیت‌الله دستغیب و آیت‌الله نجابت، که مرجع مبارزات در شیراز بودند، اطلاع داشتند که امام مبارزه مسلحانه را قبول ندارند. این دو بزرگوار به جذب‌شدگان به سازمان مجاهدین خلق می‌گفتند: با فکر کار کنید، نه با اسلحه؛ تلاش خود را برای جذب نیرو به‌کار بگیرید و افراد را از جنبه اعتقادات دینی تقویت کنید... بااین‌همه، ما در جذب جوانان چندان موفق نبودیم، اما منافقین باطلِ خود را به خوبی تبلیغ می‌کردند! با اینکه جذاب‌ترین و محبت‌آفرین مطالب، یعنی معارف دینی، در نزد ما بود. خاطرم هست که آیت‌الله نجابت، محبت را محور قرار می‌دادند و با مردم و به‌ویژه جوانان، از همین راه ارتباط برقرار می‌کردند. الان هم بنده معتقدم که با محبت می‌توان تهاجم فرهنگی را خنثی کرد.
 
شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب شیرازی (دهه 1340)
شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب شیرازی (دهه 1340)
 
از خرداد سال 1342 و شرایط شهر شیراز در آن، چه خاطراتی دارید؟
در یک کلام بگویم که شبِ 16 خرداد 1342، یکی از فراموش‌نشدنی‌ترین شب‌های عمرم بود! از دستگیری حضرت امام، بی‌خبر بودم. نماز را در محل کارم خواندم و سپس، خدمت آیت‌الله نجابت رسیدم. ایشان تنها بودند. در اثنای سخن دستم را گرفتند و گفتند: «به مسجد جمعه برو، امشب هوا طوفانی است!». به آنجا رفتم. آقای ساجدی بالای منبر بودند و حال جمعیت نیز، اصلا عادی نبود. خبر دستگیری امام مطرح شد و عده‌ای گفتند: ممکن است در شیراز هم چنین اتفاقی بیفتد و امشب مؤمنین، باید در برابرِ خانه علما منزل کنند و مراقب باشند. قرار شد عده‌ای به منزل شهید آیت‌الله دستغیب و عده‌ای هم به منزل آیت‌الله حاج شیخ بهاءالدین محلاتی بروند.
در خیابان اسکندری، آقای جواد زارع برای دفاع در برابر مأموران، چماق‌هایی را آماده کرده بود. در آنجا برای سلامتی امام، صلوات‌های بلندی فرستاده می‌شد. در آن شب، واقعا پای جان در میان بود و هر کس که به صحنه آمده بود، این را می‌دانست! در مسجد گنج، جمع شدیم. تا نیمه‌شب، در کوچه و مسجد بودیم. نزدیک ساعت ۲ نیمه‌شب، صدای ریوهای ارتشی آمد. آنها شلیک هوایی می‌کردند و به سوی مردم هجوم می‌بردند! رنجرها تا جایی که دستشان می‌رسید، حتی مردمی را که به پشت بام رفته
بودند، به پایین می‌انداختند! در منزل آیت‌الله دستغیب، شیشه‌ها شکسته شده بود! ابتدا تصور کردیم که ایشان را گرفته‌اند، بعد متوجه شدیم که از پشت بام به خانه همسایه منتقل شده‌اند و از مابعدِ آن هم، خبری در دست نبود. به‌هرحال در آن شب، تقریبا در آن نقطه ماندم. صبحِ زود به خانه رفتم و سپس برگشتم تا به مسجد نو بروم. مردم، همچنان در خیابان‌ها بودند. در جریانِ آن روز، پسرِ همشیره آیت‌الله دستغیب هم شهید شد. در آغاز، جمعیت تصمیم گرفت به سمت استانداری حرکت کند، اما بعد این فکر مطرح شد که به حرم شاهچراغ(ع) یا مخابرات برویم و تحصن کنیم. در این حِین، نیروهای حکومت یورش آوردند و جمعیت را پراکنده کردند. در آن روزها، مردم به مساجدِ مهم می‌رفتند و عزاداری می‌کردند. پس از چندی، مسجدها هم از سوی نظامیان محاصره و تبدیل به پادگان شدند!
 
در مقطع آغازینِ نهضت اسلامی، شما در تکثیر و توزیع اعلامیه‌های سیاسی در شیراز، چقدر فعّال بودید؟
من طی مدتی، پیام‌های حضرت امام و سایر مراجع و نیز نامه‌های ارسالی از قم به شیراز را در منزل تایپ و تکثیر می‌کردم. در همان دوره دوستان اطلاع دادند که عوامل ساواک در تعقیبم هستند؛ به همین دلیل همه ابزارها، به منزل آیت‌الله دستغیب منتقل شدند. اسناد را هم، به جای امنی انتقال دادم. بااین‌همه و در نهایت، باز هم دستگیر شدم. بازجوی ساواک به بنده گفت: گزارش شده که شما با بیت آیت‌الله دستغیب در ارتباط هستید؟ گفتم: ارتباط ما طبیعی است، من از دیرباز به ایشان ارادت داشته و پای منبرهایشان نشسته‌ام. مرا یک شب نگه داشتند و آزاد کردند.
 
استقبال مردم از شهید آیت‌الله دستغیب، پس از آزادی ایشان از زندان سال 1342، چگونه انجام شد؟
من در آن روز، با دوچرخه به محل استقبال رفتم. جمعیت انبوهی از مردم، در این مراسم شرکت کرده بودند. فضای شاد و پر از مهر و صفایی بود. از آن استقبال، عکس‌هایی باقی مانده است. نهایتا در پایان آن تجمع، نماز مغرب و عشا در شاهچراغ(ع) و به امامت آیت‌الله دستغیب برگزار شد. وقتی برای بار دوم آقای دستغیب را گرفتند، علما در منزل آقای محلاتی جمع شدند. ساواکی‌ها با قیافه‌های مختلف، به آنجا می‌آمدند تا فعالانِ این برنامه را شناسایی کنند. آن زمان همه چیز رنگ خدایی داشت؛ نه خط و خطوط در کار بود، نه سِمَت و مقام. همه با خلوص نیّت کار می‌کردند. خدا رحمت کند آیت‌الله دستغیب و سایر شهدای محراب را. واقعا انقلاب و نظام اسلامی، شخصیت‌های گران‌بهایی را از دست داد.
 


پرونده شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب
 
https://iichs.ir/vdcg7x9x.ak93y4prra.html
iichs.ir/vdcg7x9x.ak93y4prra.html
نام شما
آدرس ايميل شما