وقتی سیدضیاءالدین طباطبائی در 3 اسفند ۱۲۹۹ قدرت را بهدست گرفت، گمان میکرد میتواند در میان آشوب ایرانِ پس از جنگ جهانی اول، نظم نوینی بسازد، اما تنها ۹۳ روز بعد، همان نیروهایی که قرار بود حامیاش باشند علیه او صف کشیدند. چه شد که معمار کودتا، به جای تثبیت قدرت، به خروج از کشور مجبور شد؟
مقدمه
کودتای 3 اسفند ۱۲۹۹ در شرایطی رخ داد که ایران پس از جنگ جهانی اول در وضعیت آشوب سیاسی، اقتصادی و اجتماعی قرار داشت. دولت قاجار ضعیف بود، نفوذ خارجی (بهویژه انگلستان و روسیه) در امور کشور مشهود بود و تهدید تجزیه کشور به دلیل شورشهای محلی و حضور نیروهای خارجی وجود داشت. در این میان، انگلستان که پس از قرارداد ۱۹۱۹ (که به دلیل مخالفتهای داخلی اجرایی نشد) به دنبال حفظ منافع خود در ایران بود، از کودتایی حمایت کرد که توسط سیدضیاءالدین طباطبائی (روزنامهنگار و سیاستمداری با گرایشهای انگلوفیل) و رضاخان میرپنج (فرمانده نظامی قزاقها) اجرا شد. سیدضیاء در مقام نخستوزیر پس از کودتا، کابینهای تشکیل داد و برنامههایی جاهطلبانه برای اصلاحات سیاسی و اقتصادی ارائه کرد، اما این کابینه فقط ۹۳ روز (از 3 اسفند ۱۲۹۹ تا 4 خرداد ۱۳۰۰) دوام آورد و سپس او به استعفا و خروج از کشور مجبور شد. دلایل این سقوطِ سریع را میتوان در چند محور اصلی بررسی کرد: اختلافات با رضاخان، سیاستهای انگلستان، اقدامات داخلی جنجالی، و فشارهای سیاسی و اجتماعی.
دلایل کنار رفتن سیدضیاءالدین طباطبائی الف) اختلافات سیدضیاء با رضاخان:
یکی از عوامل مهم برکناری سیدضیاء، اختلافات او با رضاخان بود. اگرچه کودتا با همکاری این دو نفر انجام شد، اهداف و سبک رهبری آنها از همان ابتدا متفاوت بود. سیدضیاء فردی تحصیلکرده، روشنفکر و با دیدگاههای اصلاحطلبانه بود که بهدنبال تغییرات ساختاری در نظام سیاسی و اقتصادی ایران بود. او قصد داشت قدرت را در دستان خود متمرکز کند و از رضاخان صرفا بهعنوان یک نیروی نظامی پشتیبان استفاده کند. در مقابل، رضاخان، که فرمانده قزاقها و وزیر جنگ در کابینه سیدضیاء بود، شخصیتی عملگرا، نظامی و جاهطلب داشت که بهدنبال تسلط بر قدرت سیاسی و نظامی بود؛ بنابراین یکی از اشتباهات سیدضیاء گرفتن لقب سردار سپه از احمدشاه و اعطای مقام ریاست دیویزیون قزاق به آن و تکیه به نیروی قزاق بود که نتیجه عکس داد.[1]
سیدضیاءالدین طباطبائی، رئیسالوزرای ایران پس از کودتای 1299
شماره آرشیو: 53-8ع
سیدضیاء در تلاش بود با اقدامات اصلاحی خود، از جمله بازداشت اشراف و سیاستمداران فاسد قاجاری، پایگاه مردمی کسب کند، اما این اقدامات به مذاق رضاخان خوش نیامد.[2] رضاخان معتقد بود که این حرکتها ثبات کشور را به خطر میاندازد و از سوی دیگر، او نمیخواست در سایه یک روشنفکر مانند سیدضیاء باقی بماند. بهتدریج، رضاخان با استفاده از نفوذ خود در نیروهای قزاق و حمایت ضمنی انگلستان، جایگاه خود را تقویت کرد و عملا به رقیبی برای سیدضیاء تبدیل شد. یکی از مهمترین اختلافات جایگاه ماژور مسعودخان کیهان، وزیر جنگ کابینه، و جایگاه سردار سپه در سلسلهمراتب فرماندهی بود. اگرچه مسعودخان در مدرسه «سن سیر» فرانسه درس خوانده و بر رضاخان بیسواد، که فقط دوره تابینی و وکیل چپی و وکیل راستی (گروهبان 2 و گروهبان 3) قزاقخانه را سپری کرده بود، برتری داشت، اما از آن طرف دشمنی میان قزاقها و بهویژه اختلاف درجه ماژوری و سردار سپهی برای رضاخان قابل تحمل نبود.[3] ازاینرو، رضاخان به جای اجرای اوامر وزیر جنگ، به او تحکم میفروخت.
ماژور مسعودخان بارها این موضوع را در هیئت دولت مطرح کرد تا اینکه در روز 7 اردیبهشت 1300 به پیشنهاد محمود جم، رضاخان در جلسه هیئت دولت حضور یافت و توضیحات لازم از ایشان خواسته شد. همین که ماژور باب سخن گشود، رضاخان از کنار او برخاست و سیلی محکمی به گوش وزیر جنگ نواخت و جلسه را ترک کرد. جسارت رضاخان حاصل مذاکرات طولانی او در اردوگاه «آق بابا» با ژنرال آیرونساید و مذاکرات در گراند هتل قزوین با کلنل اسمایس بود.[4] در همان جلسه هیئت دولت وزارت جنگ را به سردار سپه سپرد.
سیدضیاءالدین طباطبائی، نخستوزیر و وزیر داخله، به اتفاق عدهای از مقامات از چپ:
1. رضاخان؛ 2. مسعود کیهان؛ 3. گلروپ (رئیس سوئدی ژاندارمری)؛ 4. سیدضیاءالدین طباطبائی؛
5. حسین دادگر؛ 6. حسن مشار؛ 7. علی ریاضی؛ 8. کاظم سیاح؛ 9. زمان بهنام
شماره آرشیو: 131013-275م
ب) نقش انگلستان و تغییر اولویتهایش:
انگلستان، حامی اصلی کودتا، عامل تعیینکننده سرنوشت سیدضیاء بود. هدف اولیه این دولت از حمایت از کودتا، ایجاد ثبات در ایران، حفاظت از منافع اقتصادی (بهویژه نفت جنوب) و جلوگیری از نفوذ بلشویکها از شمال بود. در ابتدا به نظر میرسید سیدضیاء گزینهای مناسب برای این اهداف باشد؛ بااینحال، اقدامات او در مدت کوتاه نخستوزیریاش باعث شد انگلستان در حمایت از او تجدیدنظر کند. یکی از اقدامات بحثبرانگیز سیدضیاء، تلاش برای برقراری ارتباط دیپلماتیک با دولت شوروی بود. او در مارس ۱۹۲۱م (اسفند ۱۲۹۹ش) قرارداد مودّت ایران و شوروی را امضا کرد که به تخلیه نیروهای روس از شمال ایران منجر شد.[5] این اقدام اگرچه از نظر داخلی به نفع ایران بود، از دید انگلستان، نشانهای از چرخش احتمالی سیاست خارجی ایران به سمت رقیب ژئوپلیتیکیاش (شوروی) تلقی شد. انگلستان که بهشدت نگران نفوذ کمونیسم در منطقه بود، این حرکت را تهدیدی برای منافع خود دید. علاوه بر این، روشهای تند و جنجالی سیدضیاء در اداره کشور، مانند دستگیری گسترده اشراف و سیاستمداران، باعث بیثباتی شد و این با هدف اصلی انگلستان (ایجاد یک دولت باثبات و مطیع) در تضاد بود. در مقابل، رضاخان، این نظامی عملگرا و قاطع، گزینهای مناسبتر برای تأمین منافع انگلستان به نظر آمد. او نشان داده بود که میتواند نظم را برقرار و از نفوذ شوروی جلوگیری کند، بدون اینکه مانند سیدضیاء اقدامات پیشبینیناپذیر انجام دهد؛ بنابراین، بهنظر میرسد انگلستان بهتدریج حمایت خود را از سیدضیاء به رضاخان منتقل کرد.[6] این تغییر موضع، زمینه سقوط سیدضیاء را فراهم نمود.
ج) اقدامات جنجالی و نارضایتی داخلی:
سیدضیاء در مدت کوتاه نخستوزیریاش، برنامههای اصلاحی گستردهای را آغاز کرد که اگرچه از نظر تئوری مثبت به نظر میرسید، در عمل باعث ایجاد دشمنان قدرتمندی شد. او در 4 اسفندماه دستور بازداشت صدها نفر از اشراف، سیاستمداران و متنفذان قاجاری را از جمله آیتالله سیدحسن مدرس، فرمانفرما، نصرتالدوله، عینالدوله، سیدمحمد تدین، قوامالدوله، یمینالملک و سایر «سلطنهها» و «دولهها» را صادر و اموال آنها را مصادره کرد.[7] این اقدام با هدف مبارزه با فساد و تقویت خزانه دولت انجام شد، اما نتیجه معکوس داد و نارضایتی شدیدی در میان نخبگان سنتی ایجاد کرد. سیدضیاء فکر میکرد هر یک از محبوسین حاضر خواهند شد که مبلغ هنگفتی پول بدهند تا از قید زندان خلاصی یابند و پس از استخلاص چون نقره داغ شدهاند، دیگر قدرت مخالفت و دم زدن نخواهند داشت و این پولها مبلغ گزافی خواهد گردید و بودجه دولت را تأمین خواهد کرد، اما این سیاست و دگرگونی تحولات به زیان وی تمام شد.[8] بهویژه که بازداشت آیتالله مدرس که یک «ضد انگلیسی» بود، شائبه انگلیسی بودن سیدضیاء را در نزد آگاهان قویتر کرد.
عبدالحسینمیرزا فرمانفرمائیان در کنار برخی از اعضای خانواده پرجمعیتش
در تصویر: نصرتالدوله فیروز، مظفر فیروز، مریم فیروز و... دیده میشوند
افزون بر این، افراد یادشده، که نفوذ زیادی در دربار قاجار و جامعه داشتند، بهسرعت علیه سیدضیاء متحد شدند و فشار بر احمدشاه را برای برکناری او افزایش دادند؛ برای مثال، شاهزادگان و درباریان و دیگر شاهزادهخانمها و شاهزادگان، که برای استخلاص فرمانفرما و عینالدوله به پیش احمدشاه میرفتند، طبعا از سیدضیاء بد میگفتند و این بدگویی در ذهن شاه تأثیر میبخشید. همچنین بر اثر این مراجعات، شاه راجع به آزادی بعضی توصیه کرد و سیدضیاء زیر بار نرفت و احمدشاه رنجید.[9]
رنجش بعدی احمدشاه از سیدضیاء کاهش حقوق ماهیانه دربار و تعدیل بودجه مملکتی بود. حقوق ماهیانه دربار (مصوبه مجلس سوم)، سیهزار تومان بود و ناصرالملک در غیاب مجلس آن را چهلهزار تومان کرده بود؛ سیدضیاء دههزار تومان اضافی را کسر کرد و شاه بدش آمد و اصرار کرد همان مبلغ چهلهزار تومان را دریافت دارد؛ سیدضیاء حاضر شد، اما در عوض حقوق شاهزادگان را به بودجه دربار احاله داد. از این عمل هم شاه رنجیدهخاطر شد.
در نهایت اینکه سیدضیاء نمیتوانست از احمدشاه راضی باشد و قصد کودتای دیگری در سر داشت؛ و در این باب با محمدحسنمیرزا ولیعهد وارد مذاکره شد. گزارش این ملاقاتها به شاه و رضاخان رسید و شاه به سیدضیاء امر کرد که استعفا کند، اما وی از قبول استعفا سر باز زد و این هم دلیل دیگری از رنجش شاه از سیدضیاءالدین بود.[10] سیدضیاء درواقع قصد تغییر دادن همهچیز را داشت؛ وی میخواست زمامدار مطلقالعنان ایران شود، به همان صورتی که لنین در روسیه شوروی آن تحولات بزرگ را بهوجود آورده بود.[11]
رضاخان در یکقدمی احمدشاه
شماره آرشیو: 124023-275م
نتیجه
کنار رفتن سیدضیاءالدین طباطبائی در 4 خرداد ۱۳۰۰ نتیجه تقابل پیچیدهای از عوامل داخلی و خارجی بود. اختلافات او با رضاخان، تغییر سیاست انگلستان، نارضایتی نخبگان و نارضایتی احمدشاه از او، همگی دست به دست هم دادند تا کابینه او پس از سه ماه پایان یابد. این رویداد نشاندهنده شکنندگی قدرت در ایران آن زمان و تأثیر تعیینکننده قدرتهای خارجی و نیروهای نظامی در تعیین سرنوشت سیاسی کشور بود.