رضاخان و شهریور 1320، از واقعیت تا انگاره‌های بی‌بنیاد

فرار از ایران، برای معافیت از محاکمه

بازخوانی تاریخ برکشیدن و به زیر آوردن رضاخان، از این نظر حائز اهمیت است که جریاناتی درصدد اتوپیاسازی دوران پهلوی، بالاخص عصر حکومت پهلوی هستند و تلاش سلطنت‌طلبان بر پنهان کردن حقیقت ماجرا و واژگونه‌نمایی وقایع آن دوره متمرکز گشته است؛ لذا سالروز خلع وی از سلطنت، فرصت مناسبی برای تبیین انگاره‌های برساخته رسانه‌های سلطنت‌طلبان برای تطهیر رضاشاه است. مقال پی‌آمده، با این هدف به نگارش درآمده است
فرار از ایران، برای معافیت از محاکمه
شهریوماه 1320، یادآور نقطه عطفی در تاریخ ایران معاصر است، پایان دوران سیاه استبداد رضاخانی و آغاز سال‌های حاکمیت محمدرضا و سایه‌افکن شدن جنگ جهانی دوم، بر داشته‌های این مرز و بوم. اهمیت وقایع آن دوران، در تاریخ سیاسی کشورمان انکارناپذیر است. آنچه در جنگ جهانی دوم روی داد، آثار سیاسی و اقتصادی فاجعه‌بار اشغال برای ایران و حوادثی که در آن سال‌ها ایران از سر می‌گذراند، به همراه تحولات نظامی و دیپلماتیک وقت، بخش‌هایی مهم از تاریخ ایران هستند. امروزه اما، بازخوانی تاریخ برکشیدن و به زیر آوردن رضاخان، از این نظر حائز اهمیت است که جریاناتی درصدد اتوپیاسازی دوران پهلوی، بالاخص عصر حکومت پهلوی هستند و تلاش سلطنت‌طلبان بر پنهان کردن حقیقت ماجرا و واژگونه‌نمایی وقایع آن دوره متمرکز گشته است؛ لذا سالروز خلع وی از سلطنت، فرصت مناسبی برای تبیین انگاره‌های برساخته رسانه‌های سلطنت‌طلبان برای تطهیر رضاشاه است. مقال پی‌آمده، با این هدف به نگارش درآمده است
 
 رضاخان و فرزندش، در بازدید از املاک مصادره‌شده از مردم، در شمال کشور
رضاخان و فرزندش، در بازدید از املاک مصادره‌شده از مردم، در شمال کشور
 
دغدغه کشور و ملت یا دغدغه‌‏های شخصی؟!
براساس اسناد و خاطرات، رضاخانی که درباره او انگاره «پدر ایران نوین» ساخته و برجسته شده است، از زمان اطلاع ورود متفقین به ایران تا زمان فرار از کشور، تنها دو دغدغه داشته است: تعیین تکلیف «سلطنت» و «املاک و اراضی» خود! بر این اساس پدر و منجی ایران، که داعیه‌دار وطن‌پرستی نیز هست، حتی اندکی نگرانی بابت وضعیت و آینده کشور و مردمش نداشت، درحالی‌که کشور از همان ابتدای ورود و اشغال متفقین، گرفتار قحطی، بیماری و... بوده است.
 
بیگانه‌ستیزی یا سرسپردگی؟!
رسانه‌های بیگانه و سلطنت‌طلب، زدودن ننگ عامل انگلیس بودن از پهلوی اول را یکی از مهم‌ترین اولویت‌های خود قرار داده‌اند و در راه نیل به این هدف، به برجسته‌سازی انگاره بیگانه‌ستیزی با تأکید ویژه بر ضد انگلیس بودن قزاق و اختلافات وی با انگلستان می‌پردازند. به نظر می‌رسد که ترسیم یک قهرمان ضد انگلیسی از رضاخان، با دو هدف انجام می‌شود: اول، پاسخ‌دهی به انتقاداتی که ظهور و افول او در پهنه کشور را ناشی از خواست و اراده دولت انگلستان می‌داند؛ دوم، تلاش انگلیس برای پاک کردن گذشته خود در ایران. این در حالی است که در تاریخ، موارد مربوط به وابستگی و گوش به فرمان بودن قزاق نسبت به انگلستان، سراب استقلال رضاخانی و پوشالی بودن اقتدار و قلدرمآبی‏های وی، پررنگ و مشهود است. دراین‌باره، پیرامون علل و عوامل برچیده شدن تاج و تخت پهلوی اول و نقش انگلستان در آن، می‎‌توان به نکات ذیل اشاره کرد:
 
1. همان‌طور که برکشیدن رضاخان به اراده و کمک انگلیسی‌ها صورت گرفت، خلع او از سلطنت نیز، به دستور آنها بود. انگلیسی‌ها، که خود موجد و حامی بقای سلطنت قزاق بودند و در این شانزده سال، از او پشتیبانی کردند و منافع فراوانی هم از این پشتیبانی نصیب آنها شد، به دلیل تأمین بیشتر منافع خود و اتمام تاریخ مصرف پهلوی اول، وی را از سلطنت خلع کردند؛
2. ساقط کردن حکومت رضاخان، به خاطر بی‌‌اعتمادی انگلستان به نام‌برده نبود. هرچند انگلیسی‌ها در مقاطعی با رضاخان اختلافاتی کم‌اهمیت پیدا کردند، اما این اختلاف ریشه‌‌ای و مبنایی نبود؛
3. انگلیسی‌ها در اشغال ایران، شریکی به نام شوروی داشتند که نظر آنها هم مهم بود و روس‌ها اصرار داشتند که رضاخان باید از سلطنت کنار برود؛ همچنین در آن مقطع، موضوع نفت و نیز کمک به شوروی در بهره‌مندی از موقعیت ژئوپلتیک ایران، برای شکست دادن آلمان نیز مطرح بود؛
4. ارتباط رضاخان با آلمان‌ها، یک بهانه تبلیغاتی برای زمینه‌سازی اشغال ایران بود، چراکه اولا: حضور آلمانی‌ها در ایران، با چراغ سبز انگلیسی‌ها بود، که از 1314ش به صورت جدی آغاز شد؛ ثانیا: او جرئت مخالفت جدی با انگلیسی‌ها را نداشت؛ لذا وقتی انگلیس و روس از رضاخان می‌خواهند که کارشناسان آلمانی را از ایران اخراج کند، وی با مقداری تعلل، این دستور را اجرا می‌کند؛
5. ضعف مشروعیت و نفرت مردمی از رضاخان، نیاز انگلیس به یک ایران آرام و عدم امکان اشغال و تداوم سلطنت قزاق به شکل هم‌زمان، احتمال مقاومت مردمی در مقابل متفقین و وقوع انقلاب، ناکارآمدی شاه برای انگلستان در بحبوحه جنگ جهانی دوم  و حوادث سال 1320، ناآگاهی و درک ضعیف او از معادلات نظام بین‌الملل و بازی‌های سیاسی قدرت‌های بزرگ، هراس انگلیس از محاکمه رضاخان و افشای خیانت‏های این کشور به مردم ایران، از جمله عواملی است که سبب شد رضاشاه برای انگلیسی‌ها، به بازیگری نامطلوب و عنصری تبدیل شود که می‌بایست صحنه قدرت ایران را ترک کند؛
6. تغییر در فضای سیاسی ایران، به ظاهر و موقتی بود و همان سیاست‌ها، از طریق محمدرضا تداوم پیدا کرد. علاوه بر این تنها رضاخان تغییر کرد و کادر حکومتی که قبلا از عوامل انگلستان تشکیل شده بود، در کنار شاه جدید به کار خود ادامه دادند.
 
تبعید یا فرار؟!
علاوه بر وابستگی و گوش به فرمان بودن رضاخان نسبت به انگلستان، انگیزه‌هایی که این کشور وی را از ایران خارج کرده است، قابل توجه می‌نماید؛ زیرا در بسیاری از روایت‌ها سعی شده است با مظلوم‌نمایی از رضاخان و دشمن‌سازی از انگلیس، القا شود که وی با تحمل رنج فراوان از کشور تبعید شد! این در حالی است که:
 
1. رضاخان از کشور تبعید نشد، بلکه با رضایت خود از کشور فرار کرد و اشتیاق و عجله وی برای خروج از ایران، بعد از فراهم‌سازی مقدمات به تخت نشستن ولیعهد و بقای دودمان پهلوی، به دلیل ترس و وحشتی که از رسیدن ارتش روس‌ها به تهران و دستگیری و محاکمه‌اش در ایران داشت، بسیار زیاد بود؛
2.  فرار رضاخان از ایران، علاوه بر اینکه وی را از خطر محاکمه در کشور می‌رهانید، از افشای بسیاری از اقدامات پنهان انگلستان در ایران نیز جلوگیری می‌نمود و به همین دلیل، خروج سریع رضاخان با هدایت و رضایت انگلیسی‌ها صورت پذیرفت و آنان مقدمات، مقصد و هزینه سفر وی را فراهم کردند؛
3. تبعید تشریفاتی دارد. معمولا تبعیدشونده مقاومت می‌کند و تحمل آن نیز، همواره با دشواری‌هایی همراه است، درحالی‌که نه تشریفات تبعید وجود داشت و نه مقاومتی؛ همچنین تمام امکانات رفاه مادی رضاخان در مدت اقامتش در موریس و ژوهانسبورگ، توسط انگلستان تأمین می‌شد. البته کسی که خود را روزی ابرقدرت و عظیم شوکت می‌دانست، وقتی به چنین شرایطی درمی‌افتاد که حتی برای اقامتگاه و ادامه زندگی خود نیز، هیچ تصمیمی نمی‌توانست بگیرد، طبیعتا حس ناخوشایندی داشت؛
4. دلیل تبعید رضاخان به جزیره دورافتاده موریس، نه سختی دادن به وی بلکه به این دلیل بود که حضور رسانه‌ها و البته سکونت و نزدیکی شاه مخلوع به ایران، خطراتی را برای انگلستان در پی داشت، که آنها را مجاب کرد تا وی به نقطه‌ای دوردست تبعید شود.
 
ایستادگی یا تسلیم؟!
جریان سلطنت‌طلب در جهت وجهه‌سازی برای حکومت پهلوی، تلاش کرده است تصویری وطن‌پرست و مقتدر از رضاخان نشان دهد، که به خاطر ایستادگی و تمکین‌ناپذیری در برابر انگلستان، تبعید شده است و از سوی دیگر به دلیل کاهش میزان تلفات جنگ و نجات مردم از بلایای ناشی از آن، فداکاری نمود و مقاومت نکرد! اما واقعیت تاریخی و تحلیل‌ها، خلاف این روایت است، چراکه:
1. قزاق اگر بنای مقاومت داشت، خود بارها برای فرار تلاش نمی‌کرد و با ایستادگی، خواهان تعیین تکلیف از سوی ملت خود می‏شد؛
2. هدف متفقین برای حمله به ایران، مردم نبودند، بلکه هدف اصلی، ساقط کردن رضاخان و تأمین منافع ایشان بود؛
3. رضاخان توانایی و اراده مقاومت و جنگ، در برابر کسانی که مقام و بقای خود را مدیون کمک آنهاست، نداشت؛
4. با توجه به تبعات و پیامدهای ناشی از اشغال ایران در همه عرصه‌ها برای مملکت و ملت، این موضوع که هزینه مقاومت بیش از هزینه تسلیم بوده، قابل اثبات نیست. پایمال شدن تمامیت ارضی و حاکمیت سیاسی کشور، روی کار آمدن دولت‌های دست‌نشانده، فعالیت احزاب سیاسی وابسته، پشتیبانی بیگانگان از روی کارآمدن جمهوری آذربایجان و کردستان، قحطی و گرانی عمومی، تحمیل خسارت‌های مختلف جانی، مالی و حیثیتی به ملت، ورود مهاجران جنگی (لهستانی‌ها) به کشور، که افزون بر مشکلات قحطی، زمینه شیوع برخی بیماری‌ها را هم فراهم آورد و... از جمله پیامدهای داخلی و خارجی اشغال ایران و مقاومت نکردن رضاخان است؛
5. نمونه‏های تاریخی حاکی از آن است که رفتار خاندان پهلوی در بحران‌ها، ترجیح فرار بر قرار بوده است و آنان مرد بحران‌ها نبوده‌اند و ترس و بزدلی، ذاتیِ ایشان است؛
6. براساس اسناد، در آن دوره اساسا مقاومتی صورت نگرفته است، نه در برابر زیاده‌خواهی‌های بیگانگان در ایران، نه ایستادگی در برابر خواست انگلیسی‌ها مبنی بر اخراج آلمان‌ها از کشور و در نهایت نه ایستادگی در برابر حمله متفقین.
 
ارتش نوین مقتدر، یا ارتش پوشالی؟!
یکی از انگاره‌های پررنگ در دستاوردسازی برای رضاخان، «بنیان‌گذاری ارتش نوین ایران» است. درحالی‌که کارکرد این ارتش پرهیاهو و به‌اصطلاح نوین و تعلیم‏دیده، در عرصه عمل هیچ بوده است و اسناد و روایت‌ها حاکی از آن است که در هیچ دوره‌ای از تاریخ ایران‌، نیروی نظامی و ارتشی به ضعف و ناتوانی ارتش رضاخانی وجود نداشته و عبارت‌هایی مانند نوین بودن، قدرتمند بودن و... پوچ می‌نماید. این ارتش با تمام هزینه‌هایی که صرف آن شد، در روز معرکه، حتی یک ساعت نیز در برابر هجمه متفقین مقاومت نکرد و در عرض چند ساعت، چنان از هم پاشید که گویی ایران از ابتدا ارتشی نداشته است! همچنین در این زمینه، دو ویژگی عمده ارتش رضاخان مهم و قابل تأمل است: اول، نهایت شدت عمل، خشونت و درندگی در برابر مردم؛ دوم، نهایت رخوت، وحشت و بی‌ارادگی در برابر استعمارگران. در واقع به طور خلاصه می‌توان گفت: ارتش پرطمطراق رضاخانی، ماهیت و خاستگاهی استعماری و برای سرکوبگری داخلی کاربرد داشت ولاغیر.
 
جلوگیری از جنگ یا اشتباه استراتژیک؟!
یکی از موضوعاتی که همواره در ارائه تصویر یک قهرمان از رضاخان، در حفظ تمامیت ارضی کشور مطرح می‌شود، تلاش وی برای مصون نگه داشتن کشور از بلای جنگ و به‌‎اصطلاح تدبیر در اعلام بی‌طرفی بود، اما واقعیت حاکی از فقدان شناخت و ناآگاهی و ارزیابی ناصحیح وی از معادلات قدرت، در نظام بین‌الملل است. دراین‌باره دو نکته مغفول‌مانده، مورد توجه است:
1. مرگ و زندگی متفقین در جنگ جهانی دوم، به ایران بستگی داشت؛ لذا اشتباه استراتژیک رضاخان مبنی بر اعلام بی‌طرفی، در چنین جنگی و دلخوشی به پیروزی آلمان‌ها در نبرد جهانی، شرایط را برای کشور در آن برهه حساس بسیار بدتر کرد؛ زیرا به نظر می‌رسد هیچ گریزی از ورود به جنگ جهانی نبود و خواسته یا ناخواسته، با توجه به موقعیت سوق‌الجیشی ایران، هم‌مرزی با شوروی، منافع و مستعمرات انگلیس و وجود خط ریلی سرتاسری ایران برای انتقال نیروی نظامی و مهمّات، ایران لاجرم درگیر جنگ می‌شد؛ ازاین‌رو اگر سیاست خارجی ایران با زیرکی رفتار می‌کرد، می‌توانست علاوه بر جلوگیری از ویرانی‏های اشغال توسط متفقین، امتیازات زیادی نیز از کشورهای پیروز جنگ به‌دست آورد؛
2. براساس بند 6 قرارداد 1921 میان شوروی و حکومت رضاخان، در شرایطی که دولت سومی در خاک ایران بخواهد علیه منافع شوروی حرکت خصمانه‌ای انجام دهد، دولت ایران باید آن حرکت را سرکوب کند؛ بنابراین و متأسفانه، ورود شوروی به خاک ایران، با توجه به این قرارداد عملی قانونی بوده و بخش غیرقانونی آن، نه ورود که حضور مداوم آنان است؛ لذا رضاخان و دستگاه دیپلماسی ایران، می‌بایست به این موضوع فکر می‌کرد که وقتی چنین قرارداد رسمی‌ای با کشوری بسته است، حداقل از ایجاد تنش بیشتر اجتناب کند.
 
محبوبیت یا نفرتِ مردمی؟!
شهریور 1320 و فروپاشی شانزده سال زمامداری و سلطنت ظالمانه رضاخان با تلنگر کوچک متفقین، ثابت کرد که هرکس به منظور تأمین منافع بیگانگان به ملت خود پشت کند، براساس منافع همان بیگانگان، به سرنوشتی خفت‌بار دچار خواهد شد. این رویداد نشان داد که نبود پایگاه مردمی قزاق به دلیل سیاست‌های سرکوبگرانه و ددمنشانه دوران حکومت، نه تنها سبب شد دشمنان هرگونه که خواستند با وی برخورد کنند، بلکه موجب شادی و خوشحالی زایدالوصف مردم از رفتن وی، آن هم در اوج فشارهای جنگ و اشغال شد، که این امر مهر باطل بر تمامی ادعاهای واهی، مبنی بر مقبولیت رضاخان در میان مردم می‌زند.
https://iichs.ir/vdcjhve8.uqexxzsffu.html
iichs.ir/vdcjhve8.uqexxzsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما