رمزگشایی از قتل سرتیپ محمود افشارطوس

آیا مظفر بقایی در قتل رئیس شهربانی تهران دست داشت؟

بقایی فکرِ نخست‌وزیری را در سر می‌پروراند و گویا به او وعده داده شده بود که در صورت سقوط دولت مصدّق، او از سوی پهلوی دوّم به نخست‌وزیری منصوب خواهد گردید. از این جهت بود که بقایی در ماجرای افشارطوس، خطر بزرگی را به جان خریده، به عنوان چهره شاخصِ سیاسی، شدیداً در مظان اتّهام قرار گرفته بود، و حتّی امکان داشت که جان خود را هم در راه این نقشه شوم از دست بدهد.
آیا مظفر بقایی در قتل رئیس شهربانی تهران دست داشت؟
بی‌گمان یکی از وقایع بسیار مهمّ ماه‌های پایانی دوره وزارت دکتر محمد مصدّق، ماجرای آدم‌ربایی و قتل رئیس شهربانی کشور یعنی سرتیپ محمود افشارطوس بود، رویدادی که حتّی گفته می‌شود، روند سقوط دولت مصدّق را تسهیل و تسریع نمود. برخی روایات دالِّ بر این است که، نه تنها مخالفان سلطنت‌طلب و اجنبی‌گرای دکتر مصدّق، بلکه برخی هم‌قطاران سابق او در درون جبهه ملّی، به عبارتی دقیق‌تر، رهبر حزب زحمتکشان ملّت ایران یعنی مظفّر بقایی نیز در این ماجرا ایفای نقش نمودند. در این مقاله کوتاه، قصد داریم بر اساس روایات و مستندات موجود، به این مقوله بپردازیم.
 
اولین شواهد و قراین در این زمینه، به رابطه مظفّر بقایی با حسین خطیبی، متّهم ردیف اول پرونده قتل، بر می‌گردد. در مورد خطیبی، توصیفی مختصر و مفید به روایت یکی از افراد نزدیک به بقایی وجود دارد، بدین صورت که:«شغل پشت پرده خطیبی این بود که با برادران رشیدیان و دربار همکاری می‌کرد، من به خانه او رفته بودم، خانواده‌اش نمازخوان بودند امّا خودش آدم کثیفی بود»1. گویا همین شخص یعنی خطیبی با توجّه به روابطش با دربار سلطنت پهلوی، از نفوذ زیادی در ساختار حکومت برخوردار بود: «به محض دستگیری خطیبی تلفنها به کار افتاد...برای جلب رضایت مراجعین، اتاقی در اداره کارآگاهی برای خطیبی درست کردند که از خانه خودش راحت‌تر بود، همه وسائل زندگی حتی مشروبات الکلی هم برایش فراهم کرده بودند...به محض اینکه خطیبی توقیف شد از صبح تا عصر هر ساعت چهار پنج نفر از افراد سرشناس با شیرینی و گل به دیدن او می‌رفتند و اداره کارآگاهی مبدّل به یک محفل دید و بازدید شده بود»2.
 
با این اوصاف، بی‌جهت نیست که برخی از او، به عنوان «چهره شاخصِ زدوبندهای سیاسیِ پشت پرده تهران» نام برد‌ه‌اند3. گفته می‌شود که خطیبی از سال1329ش، در رأس یک شبکه مخفی قرار داشت که از یک طرف، با چهره‌های برجسته اطلاعاتی ارتش به خصوص حسن ارفع، اخوی، و دیهیمی مرتبط بود، از سوی دیگر، سازمان خود را تابع مظفر بقایی جلوه می‌داد، و از طرف سوم، با محمدرضا پهلوی و دربار نیز ارتباط داشت4. رابطه بقایی-خطیبی، بسیار نزدیک به نظر می‌رسید. چنان‌که بر اساس خاطرات یکی از افرادِ بسیار نزدیک به بقایی، او حتی از سال1329ش در زمره افرادی بود که در جلسات محرمانه بقایی حضور داشت5. این اعتماد متقابل و ارتباط تنگاتنگ، به اندازه‌ای بود که پس از تشکیل سازمان افسران ملی، و حضورِ مظفر بقایی در چند جلسه اولیه آن، بعد از اینکه او به دلیل مشغله زیاد، نتواست در جلسات شرکت نماید، خطیبی را به عنوان جانشین خود در این گروه معرفی نمود6. یکی از افسرانِ تجسّسِ پرونده نیز، در همان برهه زمانی، دقیقاً بعد از بازداشتِ خطیبی، در مصاحبه با خبرنگاران اظهار نمود:«بدبختانه دو نفر از نمایندگان بسیار متنفّذ مجلس امان از من بریده‌اند و دنبال رهائی خطیبی هستند. در این دو روزه معلوم نیست به چه علت آقایان بقایی و زهری به تمام مقامات برای آزادی خطیبی مراجعه کرده‌اند»7. در آن مقطع زمانی که خطیبی در زندان به سر می‌برد، از طریق دوستان خود در نهادهای نظامی و امنیتی، به طور مخفیانه و منظّم با بقایی مرتبط بود8.
 
نکته دوّم راجع به نقش بقایی در واقعه مورد بحث، به اظهارات یکی از عوامل اجرایی پایین‌دست در این رویداد مربوط می‌شود. او راجع به همان شبی که حادثه ربودنِ افشارطوس در خانه خطیبی انجام پذیرفت، در بازجوییها اظهار داشته که بعد از بیهوش‌گردیدنِ محمود افشارطوس: «در این لحظه خطیبی گفت اتاق را پاک کنید و خودش به اتاق نهارخوری آمد، من آنجا بودم، نگاه می‌کردم و گوش می‌دادم، رفته بودم که برای تهیه شام به آشپزِ آقای خطیبی کمک کنم آقای خطیبی پرید طرف تلفن مثل این بود که با شاه صحبت می‌کرد چون شماره را که گرفت خودش پای تلفن حالت مودّبانه‌ای گرفت و گفت قربان کارش ساخته شد، السّاعه بیهوش در وسط سالن پذیرایی منزلِ بنده در اختیار غلامان اعلیحضرت است...سپس گفت اعلیحضرت، تیمسار زاهدی و بقیه در منزل دکتر بقایی منتظر خبر ما هستند...شماره‌ای دیگر گرفت، مثل اینکه کسی را که می‌خواست پای تلفن نبود و سه بار پرسید آقا تشریف ندارند؟...شماره دیگری گرفت و با دکتر بقایی مشغول صحبت شد، خطیبی در گفتگو با آقای دکتر بقایی خیلی دوستانه گفت دکترجون موفق شدیم السّاعه طرف را با اتومبیل به همان‌جا خواهیم برد»9.
 
 نکته سوم، به این موضوع بر می‌گردد که بنابر اعترافی که طی دهه‌های بعد، یکی از اعضای حزب زحمت‌کشان انجام داد، برخی عناصر این حزب، از این توطئه اطّلاع داشته10، و حتی در شبی که ربودنِ افشارطوس اتفاق افتاد، تعدادی از آنها در محلِّ وقوع حادثه، تأثیرگذار ظاهر شدند11. همچنان که، یکی دیگر از افرادِ حزب مذکور در آن برهه زمانی هم این مسئله را تأیید نمود:«حتی در حزب ما افرادی بودند که برای درگیرشدن، خود را آماده کرده و به دنبالِ آن، درصدد نیل به یک منصب مهم بودند»12.
 
نکته چهارم هم بر مبنای روایت یکی از باسابقه­ترین اعضای حزب زحمتکشان می‌باشد، کسی که در همان برهه زمانی، رابطه بسیار نزدیکی با بقایی داشت. او مطالبی عجیب و، به نوعی، تکان‌دهنده راجع به نقشِ رهبر حزب مذکور در توطئه ربودن و قتلِ سرتیپ افشارطوس، ضمن خاطراتش عنوان نمود. بنابر ادّعای او، بقایی به همراه چند نفر دیگر از اعضای حزب مِنجمله همین شخص راوی، طی اواسط اسفند1331ش، به دفتر حزب زحمتکشان در شهر دزفول رفت. او در قسمتی از سخنرانی خود در آنجا، این‌طور گفت:«آن26 افسری که قسم خورده و  خوش رقصی می‌کنند، به منزل‌شان حمله می‌کنیم و خودشان را می‌کشیم و به زن و بچه‌های‌شان هم رحم نمی‌کنیم». این شخص در ادامه می‌آورد که، او اطّلاعی در مورد اینکه رویِ سخن او با چه کسانی است و این 26 افسر(سازمان افسران ناسیونالیست) چه کسانی هستند، نداشت، تا آنکه بعد از واقعه قتل افشارطوس، به این موضوع پی برد13. شخص موردنظر ضمن این ادّعا که دست راست بقایی در حزب زحمتکشان یعنی علی زهری از توطئه مزبور باخبر بود14، اظهار داشته، که دقیقاً در همان روزهایی که افشارطوس به قتل رسید، او و زهری از سوی بقایی به دزفول رفته بودند:«ضمنا به من گفت نمی‌خواهم در تهران باشی. چون یک جریاناتی پیش خواهد آمد که می‌خواهم تو نباشی»15. او عنوان می‌کند بعد از اینکه به تهران بازگشت و از واقعیّت ماجرا مطّلع گردید، نسبت به بیانیه بقایی، که به شدّت، دولت مصدق را مورد حمله قرار داده و دخالتِ خود در موضوع آدم‌ربایی را تکذیب نموده بود، معترض گردید، که بقایی نیز در واکنش به اعتراض او، این‌طور گفت:« من هم رئیس شهربانی را می‌کُشم و هم خجالت بکش را به مصدق می‌گویم! اگر من نمی‌نوشتم آنها می‌نوشتند»16.
 
پنجمین مورد، به قضیه پاکتهایی مربوط می‌شود که مظفر بقایی، با تبلیغات رسانه‌ای فراوان و سروصدای زیاد، و طی یک تشریفات رسمی، آن را در صندوق مجلس شورای ملی قرارداد. او ادّعا نمود که در برخی از این پاکتها، اسنادی در مورد واقعه افشارطوس وجود دارد که افشای آن، بی‌گناهی او را اثبات نموده و بسیاری از حقایق را علیه دولتِ وقت، آشکار می‌کند. البته او درخواست نمود که محتویاتی این اسناد، بعد از مرگ او افشا گردد17. اما علی‌رغم این ادعاها، نه تنها بعد از سپری‌شدنِ چندین دهه از آن رویداد، و حتی بعد از مرگ او، هیچ خبری از وجود سندی راجع به این مورد نیست، بلکه اظهاراتی از سوی برخی افراد نزدیک به بقایی وجود دارد مبنی بر اینکه، این‌گونه اقدامات و بزرگ‌نماییهای واهی، یکی از خصایص و فنون سیاسیِ رهبر حزب زحمتکشان بوده است18، به طوری‌که بنابر یک روایت از این نوع:«درباره اخلاق و آداب بقایی، من کراراً متذکّر شدم و خود او هرگز زیر بار عیب آن نرفت، بزرگ‌نمائی حوادث و اغراق در مرموز نشان‌دادنِ کارهای عادیِ خودش یکی از این کارها بود. این سیاست، خوب یا بد اصولاً در سِرشت بقایی بود».
 
همین شخص از این موضوع صحبت نمود که، در همان زمان، به عبارتی دقیق­تر، یک روز قبل از اینکه پاکتهای اسناد را به صندوق مجلس تحویل دهد، بسته‌ای را نیز به او امانت داده و از او خواست درصورتِ روی‌دادنِ هرگونه اتفاق ناخوشایند برایش، آن بسته را باز نموده و به آدرسی که روی پاکتِ درون بسته نوشته شده بود، تحویل دهد. اما بعد از کودتا، و رفع خطر از بقایی، بسته موردنظر، به او بازگردانده شد،«کلمه‌ای در مورد محتویات بسته نپرسیدم، لیکن یک سال بعد، روزی، زهری به مناسبتی اِفشا کرد که در گاوصندوق مجلس، بقایی جز یک مشت اوراق عادی چیزی به ودیعه نگذاشته بود ولی در آن پاکتها که به تو و دو نفر دیگر سپرد شده بود، محل نگهداری صندوقِ نامه‌هایِ خانه سدان و چند برگ اسناد مهم‌تر از آن تعیین شده بود که در صورت اعدامِ من و بقایی، در تمام روزنامه‌های اینجا با تیتر درشت منتشر می‌گردید»19.
 
شاید به خاطر این جاه‌طلبیِ زیاد بقایی و تمایلِ او برای پُست نخست‌وزیری بود که اورا در قتل افشارطوس به بازی گرفتند. بعد از کناررفتنِ زاهدی از این پُست و در پیِ آن، دستور بازگشتِ بقایی از تبعید به وسیله محمدرضا پهلوی، حتی هنگامی‌که از سوی پهلویِ دوم، پیشنهادِ سفارت به هرکشوری که بقایی مایل باشد، به این شخص اخیر داده شد، او نپذیرفت: «یک روز شاه، شخصی را به خانه من فرستاد و گفت اعلیحضرت از جریانات پیش آمده اظهار تأسّف کردند و فرمودند شما سفارت هر مملکتی را که میل دارید بگویید که برای‌تان بنویسم بروید».  
نکته ششم، به چگونگیِ روابط بقایی با فضل‌الله زاهدی، یکی از عناصر اصلی پشت پرده این توطئه مرتبط می‌باشد.نه تنها روایتی وجود دارد مبنی بر این‌که دو شخص مذکور، در همان شب واقعه، با یکدیگر بوده‌اند20، بلکه مستندات و شواهد حاکی از این است که، رابطه این دو نفر، در ماههای نخست بعد از کودتا نیز به نحو عجیبی تنگاتنگ و دوستانه بود21، تا آنجا که بنابر اظهارِ شخصِ بقایی، قرار بر این شد که او هر هفته در عصر یکشنبه، به ساختمانِ نخست‌وزیری رفته و در آنجا «شام بخوریم و حرف بزنیم»22. اما این مناسبات دوستانه، تداوم چندانی نداشت، بلکه حتی شدیداً رو به تیرگی گرایید، تا آنجا که به تبعید بقایی به منطقه زاهدان، از سوی نخست‌وزیرِ وقت یعنی زاهدی23، و حتی اتّهام صریح به رهبر حزب زحمتکشان مبنی بر دست‌داشتنِ او در قتلِ افشارطوس از طرف حامیان سپهبدزاهدی منجر گردید24. دلیل این کدورت را می‌توان در این راستا جستجو نمود که، بقایی(همان‌طور که برخی متّهمینِ پرونده قتل هم، در بازجوییهای خود به آن اشاره نمودند)فکرِ نخست‌وزیری را در سر می‌پروراند و گویا به او وعده داده شده بود که در صورت سقوط دولت مصدّق، او از سوی پهلوی دوّم به نخست‌وزیری منصوب خواهد گردید. بقایی با توجه به اینکه در ماجرای افشارطوس، خطر بزرگی را به جان خریده، به عنوان چهره شاخصِ سیاسی، شدیداً در مظان اتّهام قرار گرفته بود، و حتّی امکان داشت که جان خود را هم در راه این نقشه شوم از دست بدهد25، بنابراین، نمی‌توانست به کمتر از نخست‌وزیری قانع باشد26. همانطور که یکی از افرادِ نزدیک به بقایی نیز به آن اشاره کرده و می­آورد:«اما من معتقد بودم که بقایی را به بازی گرفته‌اند و او نخست‌وزیر نمی‌شود»27. شاید به خاطر این جاه‌طلبیِ زیاد بقایی و تمایلِ او برای پُست نخست‌وزیری بود، بعد از کناررفتنِ زاهدی از این پُست و در پیِ آن، دستور بازگشتِ بقایی از تبعید(او به دستور نخست‌وزیرِ وقت، به زاهدان تبعید شده بود)به وسیله محمدرضا پهلوی، حتی هنگامی‌که از سوی پهلویِ دوم، پیشنهادِ سفارت به هرکشوری که بقایی مایل باشد، به این شخص اخیر داده شد، او نپذیرفت:«یک روز شاه، شخصی را به خانه من فرستاد و گفت اعلیحضرت از جریانات پیش آمده اظهار تأسّف کردند و فرمودند شما سفارت هر مملکتی را که میل دارید بگوئید که برای‌تان بنویسم بروید»28.
 
نکته هفتم، این است که بقایی نه تنها در همان برهه زمانی29، و یا چند سالی بعد از آن، بلکه حتی تا پایان عمر خود(1366ش) نیز حاضر نشد برای یک بار هم که شده، صراحتاً راجع به رابطه خود با حسین خطیبی و افسران عالیرتبه دستگیرشده در این ماجرا، و اینکه چرا متّهمانِ پرونده قتل افشارطوس، در بازجوییهای خود، از او نام برده‌اند، توضیح شفافی ارائه دهد. حتی مؤلّف کتاب «اسنادی پیرامون توطئه ربودن و قتل افشارطوس» اظهار می‌دارد که بعد از تألیف این کتاب، یکی از طرفداران بقایی، از او انتقاد نمود که چرا قبل از انتشار آن، به بقایی مراجعه ننموده، تا نظرات او را هم بشنود. ازین رو، ترکمان در زمستان1364ش، با او ملاقات کرد، اما«در جوابِ درخواستم مبنی بر اینکه، در صورتی که دلایل مستند و مبرهنی برای دفاع و رفع اتّهام از خود دارید، ارائه نمایید تا من در کتابم ارائه دهم، گفت: من حرف جدیدی در این باره ندارم، آنچه داشته‌ام درهمان ایام در روزنامه شاهد منتشر کردم»30.

ساختمان شهربانی کل کشور در مرکز تهران
شماره آرشیو: 4091-4ع

پی نوشت:
 
1.حبیب‌اللّه مهرجو، خاطرات مرتضی کاشانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب، 1390ش، ص153.
2.حمید سیف زاده، حافظه تاریخ، بی‌جا: سیف زاده، 1373ش، ص152؛محمد ترکمان، اسنادی پیرامون توطئه ربودن و قتل سرلشکر افشارطوس، بی‌جا: بی‌نا،1363ش، صص12-15.
3.ریچارد کاتم و دیگران، نفت ایران، جنگ سرد و بحران آذربایجان، ترجمه: کاوه بیات، تهران: نشر نی، 1379ش، ص79؛ همچنین بنگرید به: عبداللّه شهبازی، کودتای28مرداد، تهران: روایت فتح، 1387ش، صص138-139.
4.شهبازی، همان، ص127.
5.نرسی جعفری، یادمانده‌های دوشنبه: خاطرات جوادجعفری، بی‌جا:Glenn Ellyn،1368ش، ص83.
6.ترکمان، همان، ص8.
7.سیف زاده، همان، ص160.
8.حسین آبادیان، زندگینامه سیاسی دکتر مظفربقایی، تهران: موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی،1377ش، ص166؛ شهبازی، همان، ص133.
9.سیف زاده، همان، صص164-165.
10.محمود شروین، دولت مستعجل دکتر محمدمصدق-آیت‌الله کاشانی، تهران: علمی، 1374ش، ص188.
11.مجلّه خواندنیها، سال1332ش، شماره63، ص6؛سیف زاده، همان، ص153.
12.مهرجو، همان، ص156.
13.همان،ص149.
14.همان، ص152؛ نشانه دیگری از اطّلاع داشتنِ زُهری راجع به این ماجرا،بنگرید به: ابراهیم صفایی، اشتباه بزرگ ملی شدن نفت، تهران: کتاب سرا، 1371ش، صص255-256.
15. مهرجو، همان، ص153.
16.همانجا.
17.سیف زاده، حافظه تاریخ، صص211-213.
18.برای پی بردنِ به نمونه‌هایی از این مورد، بنگرید به:مهرجو، همان، صص157-159.
19.جعفری، همان، صص156-158.
20.سیف زاده، حافظه تاریخ، ص165.
21.بنگرید به: جعفری، همان، صص161-171.
22.حبیب لاجوردی، خاطرات دکترمظفر بقایی کرمانی، تهران: علم، 1382ش، ص356.
23.همان، ص386.
24. بنگرید به: محمدعلی سفری، قلم و سیاست، جلد2، تهران: نارمک،1373ش، صص112-118.
25.بنگرید به: جعفری، همان، ص177.
26.بنابر گزارش سفارت امریکا:«...اما پس از اینکه معلوم گردید زاهدی درصددِ ماندن در پُست خود، برای مدتِ نامعلوم است، بقاییِ جاه‌طلب بنایِ مخالفت را گذاشت». اسناد لانه جاسوسی آمریکا، کتاب سوم، تهران: موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1386ش، ص90؛ برخی، در مورد پیدایشِ این اختلاف، نظرات دیگری نیز ارائه داده‌اند.ن بنگرید به: اسناد لانه جاسوسی، همان، صص176-177.
27.مهرجو، همان، ص156.
28. لاجوردی، همان، ص386.
29.بنگرید به: محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت، جلد2، تهران: کارنامه، 1378ش، ص738؛ خاطرات شمس قنات‌آبادی، کتاب اول، تهران:مرکز اسناد تاریخی وزارت اطلاعات،1377ش، ص299.
30.محمد ترکمان، اسرار قتل رزم آرا، تهران: رسا،1370ش، صص29-30.
  https://iichs.ir/vdcb.absurhbg8iupr.html
iichs.ir/vdcb.absurhbg8iupr.html
نام شما
آدرس ايميل شما