سال گذشته در چنین روزهایی، یکی از نمادهای صبر و مقاومت رخ در نقاب خاک کشید که سالیانی طولانی از حیات خود را، در راه باور دینی خویش و استقلال کشور در زندان و مهم‌تر از آن، «تبعید در زندان» به سر برده بود. اینک در پاسداشت خاطره مبارزات و تکاپوی ارجمند آن فقید سعید، گفت وشنود حاضر با آن مرحوم را به محضرتان تقدیم می داریم. زنده یاد ابوالفضل حاج حیدری، در گفت وشنود پیش روی، شمه ای از خاطرات مبارزاتی خود را باز گفته است.
انقلاب حاصل جانفشانیها، زندانها و تبعیدهاست
□ چگونه وارد فعالیتهای سیاسی شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده در نوجوانی به مسجد امین‌الدوله در بازار که توسط مرحوم شیخ محمدحسین زاهد اداره می‌شد می‌رفتم و در برنامه‌های آموزشی و تفریحی آنجا شرکت می‌کردم. مرحوم عسگراولادی، مرحوم شفیق و آقای توکلی‌ بینا هم به آنجا می‌آمدند. بعد از گرفتن مدرک ششم ابتدایی در بازار مشغول کار شدم و به این ترتیب با افرادی که به این مسجد می‌رفتند، آشنا شدم. در این مسجد جلسات هفتگی برای تربیت نسل جوان برگزار می‌شد و افرادی که مطالعات حوزوی داشتند این جلسات را اداره می‌کردند. در این مسجد بود که عده‌ای از این بزرگان تصمیم گرفتند هیئت «مؤید» را راه بیندازند. هیئت مؤید غیر از تدریس قرآن و احادیث سخنران هم دعوت می‌کرد و به این ترتیب ما به‌تدریج با مسائل سیاسی و اجتماعی آشنا شدیم.
 
 
 
□ چه شد هیئت مؤید با حضرت امام ارتباط برقرار کرد؟ حلقه وصل هیئت با ایشان چه کسی بود؟
در سال 38 یا 39 بود که مرحوم آیت الله حق‌شناس به برادران سفارش کردند که با امام ارتباط برقرار کنند و هر چه ایشان دستور دادند، به همان عمل کنند. در مورد سخنران هم گفتند ساواک اصفهان شهید بهشتی را به قم تبعید و ایشان هم در آنجا مدرسه حقانی و مدارس دیگری را تأسیس کرد و به فعالیتهای فرهنگی پرداخت و رژیم ایشان را از قم هم به تهران تبعید کرد و موقعیت مناسبی است که از وجود ایشان استفاده شود.
 
□ مسئولیت ارتباط با شهید بهشتی به عهده چه کسی قرار گرفت؟
مرحوم آقای عسگراولادی، مرحوم حاج‌آقا شفیق، شهید عراقی و بنده. ما به منزل ایشان رفتیم و موضوع را مطرح کردیم. ایشان هم چند سؤال پرسیدند و وقتی برادران پاسخهای روشن و مستدل دادند، گفتند حاضر به همکاری هستند. قرار شد ایشان دو جلسه بیایند. اگر به این نتیجه رسیدند مباحثی را که مطرح می‌کنند برای جمع مفید است، ادامه می‌دهند، و الا وقت خودشان و افراد جلسه را نمی‌گیرند.
 
□ جلسات در کجا برگزار می‌شدند؟
سیار بود که ساواک مزاحم نشود. شهید بهشتی تهران را خوب نمی‌شناختند، به همین دلیل همیشه دنبال ایشان می‌رفتم و از همین جا بود که بسیار به ایشان علاقه مند شدم.
 
 
 
□ موضوعات مورد بحث شهید بهشتی بیشتر چه موضوعاتی بود؟
ایشان با تدریس نهج‌البلاغه سعی می‌کردند ذهن ما را با مسائل فرهنگی و سیاسی آشنا کنند. ایشان اساساً فردی فرهنگی بود و همیشه تأکید می‌کرد که زبان صحبت با جوان امروزی زبان استدلال است، نه امر و نهی. باید کاری کرد که جوانان بینش عمیق اعتقادی، سیاسی و اجتماعی پیدا کنند.
 
□ هیئتهای مؤتلفه چگونه تشکیل شد؟ ظاهراً حضرت امام دراین باره توصیه ای داشتند؟
پس از رحلت آیت‌الله بروجردی رژیم تصمیم گرفت مرکز مرجعیت را از قم به نجف منتقل کند. هیئت مؤید که می‌دید رژیم تلاش می‌کند جلوی مطرح شدن امام به عنوان مرجع را بگیرد، مراجعات خود به ایشان را زیاد کرد. امام به هیئت مؤید و هیئتهای دیگر فرمودند با هم متحد شوید و با هم باشید که این اتفاق افتاد.
 
□ چه کسانی هیئت مؤتلفه را اداره می‌کردند؟
این هیئت یک شورای روحانیت داشت که از شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر، مرحوم آیت‌الله انواری و آیت‌الله حاج شیخ احمد مولایی تشکیل می‌شد. این بزرگان در عین حال که وظیفه آموزش را به عهده داشتند، عملاً شورای عالی هیئت مؤتلفه هم بودند. یادم هست برای تدریس کتاب «سرنوشت و انسان» شهید مطهری را به صورت جزوه در اختیار ما قرار می‌دادند. همین‌طور سلسله مقالاتی از آیت‌الله مصباح به عنوان «انقلاب تقوا».
 
□ برنامه حضرت امام برای هیئت مؤتلفه چه بود؟
امام معتقد بودند رژیم طاغوت برای فریب مردم و انحراف فکری آنها برنامه‌های طولانی و گسترده‌ای دارد، بنابراین گروههایی چون مؤتلفه باید اولین وظیفه خود را آگاهی دادن به مردم بدانند، ارتباط خود را با طیفهای مختلف مردمی برقرار کنند و از طریق نفوذ در مجلس و نهادهای مهم رژیم به اطلاعات دست اول دسترسی پیدا و آنها را به امام منتقل کنند. یکی از این موارد قضیه کاپیتولاسیون بود که مؤتلفه به‌رغم کنترل شدید رژیم برای لو نرفتن مسائل، توانست با فردی در بایگانی مجلس تماس بگیرد و از طریق او نسخه‌ای از مصوبه کاپیتولاسیون را به دست بیاورد. مسئولیت گرفتن این نسخه هم با من بود. رساندن مصوبه به دست امام هم به عهده من قرار گرفت. وقتی امام علیه کاپیتولاسیون اعلامیه دادند، رژیم در شرایط بسیار پیچیده‌ای قرار گرفت و سعی کرد با تبعید امام و تشدید فضای اختناق اوضاع را به وضعیت سابق برگرداند.
 
□ علت ورود مؤتلفه به عملیات نظامی چه بود؟ چه ضرورتی موجب این امرشد؟
اختناق حاکم بر جامعه فوق‌العاده سنگین بود و به اصطلاح کسی جرئت نفس کشیدن نداشت. تنها کسی که در این میان به مبارزه ادامه می‌داد، امام بود که رژیم ایشان را از جامعه گرفته بود. مؤتلفه با شهید مطهری، شهید بهشتی و شهید باهنر مشورت کرد و تصمیم گرفت یک شاخه نظامی را تشکیل بدهد. بنده، شهید عراقی و چند تن دیگر در این شاخه کار می‌کردیم.
 
□ وظیفه این شاخه نظامی چه بود؟
از میان برداشتن موانع رشد و سربلندی کشور، البته با تشخیص و صلاحدید مرجعیت. بدین منظور قرار شد در مراحل مختلف، حسنعلی منصور که کاپیتولاسیون را پیشنهاد داد و در جهت تصویب آن تلاش فراوانی کرد، اسدالله علم و شاه را از سر راه برداریم. مسئولیت شناسایی رفت و آمدهای این سه نفر و تهیه اسلحه به عهده من قرار گرفت.
 
□ قطعاً اعضای هیئت مؤتلفه که افراد متشرعی بودند، برای این کار اجازه شرعی داشتند. این اجازات چگونه اخذ می شدند؟
بله، خود من می‌دانستم با تسلط سنگین ساواک، شهربانی و ضد اطلاعات ارتش تهیه اسلحه با خطرات فراوانی همراه است. یک شب چهارشنبه که دنبال شهید بهشتی رفتم به ایشان گفتم می‌دانم در راهی که در پیش گرفته‌ام احتمال زندان، شکنجه و حتی اعدام وجود دارد. می‌خواهم بدانم آیا این کارهایم توجیه شرعی دارند؟ ایشان گفتند بله دارد. هیئت مؤتلفه سعی می‌کرد همه فعالیتهایش بر اساس فتوا و مجوز مراجع و روحانیت باشد، لذا همه کارها را با مشورت و صلاحدید شورای روحانیون مؤتلفه انجام می‌داد.
 
□ مجوز ترور منصور را از کدام مرجع گرفته بودید؟
از آیت‌الله میلانی. البته شهید بخارایی و سایر شهدا برای اینکه مزاحمتی برای آیت‌الله میلانی پیش نیاید، در دادگاه گفتند مجوز این کار را از آیت‌الله فومنی ـ که چند روز قبل فوت کرده بود ـ گرفته‌‌اند. ضمناً شهید بخارایی در دادگاه سخنی از امام را در سخنرانی مسجد اعظم قم نقل کرد که فرموده بودند: «والله مقصر و خائن است هر کسی که این وضع را ببیند و فریاد نزند» و افزود این مهم‌ترین و بهترین فتوا برای ماست.
 
□ چگونه دستگیر شدید؟
بعد از ترور منصور قرار شد به عراق بروم، لذا به خوزستان رفتم، ولی در آنجا فکر کردم بهتر است بمانم. آخرین فرد از این گروه بودم که دستگیر شدم و همراه با شهید عراقی، مرحوم عسگراولادی، مرحوم آیت‌الله انواری و آقای امانی سیزده سال در زندان بودم.
 
□ از دادگاه برایمان بگویید.
به ما گفتند لازم است وکیل بگیرید که ما قبول نکردیم، بنابراین خودشان وکیل تسخیری برایمان گذاشتند که عبارت بودند از تیمسار شایان‌فر، سرهنگ رستگار و سرهنگ اللهیاری.
 
□ دادستان دادگاه نواب صفوی؟
بله، سرهنگ شاهقلی که می‌گفتند بهایی است. او وکیل مرحوم شهاب بود و در دفاعیه‌اش گفت او نفهمیده چه کار کرده است. مرحوم شهاب از جا بلند شد و گفت اتفاقاً خیلی هم خوب فهمیدم دارم چه کار می‌کنم. به همین دلیل او که قرار بود یک سال زندانی شود، محکوم به ده سال زندان شد! دادگاه حال و هوای عجیبی داشت. همه خوش و خندان بودند و روحیه‌های فوق‌العاده بالایی داشتند. شهید بخارایی نوزده سال بیشتر نداشت، ولی با کمال شجاعت از اعتقاداتش دفاع کرد و در آخرین دفاعش گفت: «ناله را هر چند می‌خواهم که پنهان برکشم/ سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن.» در آن جو خفقان، رعب و وحشتی که رژیم حاکم کرده بود، این چنین سخن گفتن چیزی شبیه معجزه بود. این جوانها خدا، قرآن و اسلام را عمیقاً باور کرده بودند، به همین دلیل حتی یک لحظه هم شک نکردند.
 
□ اعضای مجاهدین خلق که به زندان آمدند برخورد اعضای مؤتلفه با آنها چگونه بود؟ تحلیل شما از اعتقادات و رفتارهای آنها چیست؟
مجاهدین از سال 51 به زندان آمدند. موقعی که سازمان آنها تشکیل شد، در زندان بودیم. در تماس با آنها متوجه انحرافات اعتقادی آنها شدیم. شهید لاجوردی بیش از دیگران حساسیت به خرج می‌داد. قبل از تغییر ایدئولوژیک سازمان حتی عده‌ای از روحانیون هم از آنها حمایت می‌کردند، ولی پس از آن دیگر این کمکها ادامه پیدا نکرد.
 
□ به حساسیت شهید لاجوردی اشاره کردید. لطفا در این باره خاطراتی نقل کنید؟
بله، ایشان بسیار آدم شجاع و صریحی بود و همیشه چه در زندان، چه خارج از زندان با مجاهدین بحثهای مفصلی داشت. عده‌ای معتقد بودند چون جوانهای زیادی به این سازمان گرایش دارند، باید کم و بیش با آنها مدارا کرد، ولی شهید لاجوردی معتقد بود انحراف ایدئولوژیک آنها جوانان زیادی را بیچاره خواهد کرد. زمان نشان داد ایشان چقدر درست فکر می‌کرد. بنده هم روش شهید لاجوردی را قبول داشتم.
 
□ پس از آزادی از زندان چه فعالیتهایی داشتند؟
رژیم به خاطر مراسمهای هفت و چهلم شهدا که بازار تعطیل می‌کرد، تصمیم گرفت جلوی تعطیلی بازار به مناسبت چهلم شهدای تبریز را بگیرد. مؤتلفه تصمیم گرفت مواد منفجره‌ای که به کسی صدمه نمی‌زند تهیه و در نقاطی از بازار جاسازی کند. شهید عراقی، بنده، آقای ایپکچی و آقای کلافچی مسئول تهیه و تعبیه مواد شدیم. مأموران شهربانی و ساواک به بازار ریختند و قفل بعضی از مغازه‌ها را شکستند و بازاریها را مجبور کردند مغازه‌هایشان را باز کنند. در این موقع بمبهای صوتی را منفجر کردیم و بازار عملاً تا ظهر تعطیل شد. چون کار با برنامه‌ریزی دقیقی انجام شد، ساواک حتی یک نفر را هم نتوانست دستگیر کند.
 
□ اگر سخن ناگفته‌ای باقی مانده است بفرمایید.
می‌خواستم یک بار دیگر به نسل جوان یادآوری کنم انقلاب حاصل جانفشانیها، زندانها، تبعیدها و شکنجه‌های بسیار است و باید با همه قدرتمان از آرمانهای آن دفاع کنیم.
https://iichs.ir/vdch.znxt23nzzftd2.html
iichs.ir/vdch.znxt23nzzftd2.html
نام شما
آدرس ايميل شما