«زنده‌یاد آیت‌‎الله محمدتقی مصباح یزدی و نهضت اسلامی» در گفت‌وشنود با آیت‌‎الله علی‌اکبر مسعودی خمینی

او از نظر فکر تشکیلاتی و قدرت نظام‌سازی، بر همه برتری داشت

آیت‌‎الله علی‌اکبر مسعودی خمینی از دوران تحصیل، با زنده‌یاد آیت‌‎الله محمدتقی مصباح یزدی، دوستی و مراوده صمیمی یافت و این اُنس و همدلی را، تا پایان حیات آن بزرگ تداوم بخشید. وی در گفت‌وشنود پی‌آمده، از نسبت آن یار دیرین، با نهضت اسلامی ایران گفته است
او از نظر فکر تشکیلاتی و قدرت نظام‌سازی، بر همه برتری داشت
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
با توجه به پیشینه طولانی مراوده شما با آیت‌‎الله مصباح یزدی، شخصیت علمی ایشان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بی‌شک آیت‌‎الله مصباح یزدی، در حوزه علوم اسلامی، چهره بسیار برجسته‌ای است. ایشان در فلسفه اسلامی، ابتکارات فراوانی دارد. از نظر سلامت فکری نیز، انسان کم‌نظیری بود و لذا مسائل را، به شکلی عمیق درک می‌کرد و طرفداری بی‌حساب و کتاب، از فکر یا فردی نمی‌کرد و محبت یا غرض را، در داوری‌هایش دخالت نمی‌داد. هر قدر هم که به کسی علاقه داشت، این‌طور نبود که حرف‌های او را دربست قبول کند. همیشه اندیشه و آرای افراد را مطرح می‌کرد و بعد نظر خود را می‌گفت و حتی در گفتار، با دقت بسیار، کلمات و عبارات را انتخاب می‌کرد. ایشان در دوران نشاط و تحقیق خود، در شبانه‌روز شانزده ساعت مطالعه می‌کرد، که از نظر من چنین چیزی، فقط از یک آدم نابغه برمی‌آید! چون ذهن انسان بعد از چند ساعت مطالعه، طبعا گیرایی خود را از دست می‌دهد!
 
آیت‌‎الله علی‌اکبر مسعودی خمینی
 
ارزیابی شما، از مکانت فقهی آیت‌‎الله مصباح یزدی چیست؟
ایشان هم از نظر فقه، هم از نظر اصول و هم جهات دیگر، از جمله: روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، ریاضی و...، خیلی خوب تحصیل و تحقیق کرده بود، اما خودش رشته فلسفه را انتخاب کرد. ما به درس فقه حضرت امام و آیت‌‎الله بهجت می‌رفتیم. ایشان درس آیت‌‎الله اراکی را هم می‌رفت، ولی من نمی‌رفتم؛ لذا در زمینه فقه هم، بسیار خوب بود و کار کرده بود، اما آن را همپای تفسیر و فلسفه دنبال نکرد. ایشان در فلسفه غرب، خیلی خوب کار کرد و کتاب ارزشمندی در زمینه تطابق فلسفه شرق و غرب نوشت. این کار میسر نمی‌شود مگر اینکه انسان مسائل غرب را، با دقت و عمیق بفهمد تا بتواند بین شرق و غرب، تطبیق کند. ایشان اگر در فقه و اصول ممحض می‌شد، قطعا می‌توانست مثل سایر آقایان، در این حوزه هم فوق‌العاده برجسته باشد. همیشه می‌گفت: «مرحوم علامه طباطبائی فرمودند: در این دوره و زمانه، فقها فراوان‌اند؛ شما دنبال فلسفه بروید، که بتوانید شبهات را رفع کنید؛ چون الان مثل ریگ، بر سر اسلام شبهه می‌بارد!...». این طرز تفکر علامه بود و آقای مصباح هم، این طرز فکر را پسندیده و دنبال کرده بود.
 
در دو دهه اخیر، عده‌ای با استناد به یک مصداق خاص (موضوع دکتر شریعتی)، این‌گونه ادعا کرده‌اند که آیت‌‎الله مصباح یزدی با شهید آیت‌‎الله دکتر بهشتی، اختلافات بنیادین داشته‌اند! شما دراین‌باره، چه تحلیلی دارید؟
این حرف به‌کلی غلط است و هر کسی که آن را مطرح کرده باشد، یا مغرض است یا جاهل! آقای مصباح، مُرّ اسلام را درک و درباره آن بحث می‌کرد و دارای مبانی فکری محکمی بود. این دو بزرگوار در جهات زیادی، همفکر و همکار بودند و با هم تضادی نداشتند. آقای مصباح می‌گفت: آنچه را که صریحِ اسلام است، باید بدون هیچ مجامله‌ای مطرح کرد و مسائل اسلامی، خودشان به اندازه کافی روشنایی و نورانیت دارند و جای خودشان را باز می‌کنند! مرحوم آقای بهشتی می‌فرمود: اگر بخواهیم مسائل را به‌عینه مطرح کنیم، تأثیر کافی ندارند و باید آنها را در لفافه‌هایی بپوشانیم تا مثلا بتوانیم آنها را به خورد غربی‌ها بدهیم! موقعی که ایشان از آلمان برگشت، جلسات مفصلی با فضلای شاخص حوزه برگزار کرد تا درباره مسائل روز و به‌خصوص موضوع «حکومت اسلامی» بحث کند. شهید بهشتی و آقای مصباح، هر دو در فکر تبیین مبانی حکومت اسلامی بودند. آنها برنامه‌ریزی کردند که گروهی، از منابع مختلف فیش‌برداری کنند، که کتاب «احکام‌السلطانیه» ماوردی، نصیب من شد! بنابراین آن دو بزرگوار، در این جهت توافق فکری داشتند و نه تخالف فکری. فقط شهید بهشتی معتقد بود: باید اسلام را با وضع دیگری معرفی کرد و آقای مصباح می‌گفت: مجامله معنا ندارد!
 
آیا این رویکرد، در مواجهه فکری آیت‌‎الله مصباح با دکتر شریعتی نیز، مصداق داشت؟
همین‌طور است. ما هر چه می‌گفتیم: آقا! حرف شما حسابی است، ولی این‌طور از رو شمشیر نبندید، ایشان می‌گفت: باید این مسائل را بدون مجامله مطرح کرد و شمشیر را مستقیم، به کمر یک اندیشه نادرست زد، وگرنه این افکار، به‌تدریج در جامعه رسوخ می‌کنند و دیگران هم، به دنبال این جریان می‌روند!...». ایشان حاشیه کتاب «نهایه‌الحکمه» را هم که می‌نویسد، هیچ مجامله‌ای ندارد! آقای مصباح به استادش مرحوم علامه طباطبائی، فوق‌العاده علاقه داشت، اما در نقد برخی از آرای ایشان هم، مجامله نمی‌کرد، همین‌طور آرای شهید مطهری. تفاوت علمی و فکری، ربطی به مخالفتی که شبهه‌برانگیزان مطرح می‌کنند، ندارد و دلیل بر روشنفکر بودن یکی و متحجر بودن دیگری نیست. نه آقای بهشتی به معنایی که آنها مطرح می‌کنند، روشنفکر بود، نه آقای مصباح متحجر. هر دو واقعا اسلام‌شناس و به دنبال تأسیس حکومت اسلامی بودند. اگر روشنفکری به این معناست که عالمی با فلسفه و مکاتب غربی آشنایی داشته باشد، آقای مصباح که از نظر شناخت فلسفه غرب، بی‌نظیر بود! بنابراین هر کسی که این حرف‌ها را می‌زند، از سر جهل یا غرض است. این دو از اسلام، آن هم اسلام اصیل حرف می‌زدند، ولی روش‌هایشان متفاوت بودند! مثلا این‌جور نبود که آقای مصباح بگوید: قصاص آری و آقای بهشتی بگوید: نه! فقط روش‌های اجرایی‌شان، با تفاوت فرق داشت.
 
آیا این دو، با یکدیگر تبادل فکری هم داشتند؟
گمان نمی‌کنم که در زمینه‌های فلسفی، با هم بحث می‌کردند، اما در مورد مسائل اجتماعی، هر هفته یا دو هفته یک بار، با آقایان: مطهری، قدوسی و شاید جنتی، جلساتی داشتند و درباره مسائل اجتماعی و مخصوصا نحوه اداره مدرسه حقانی و شیوه مدیریت آن صحبت می‌کردند.
 
عده‌ای در سال‌های اخیر، آیت‌‎الله مصباح یزدی را شخصیتی فاقد سوابق انقلابی قلمداد کرده‌اند. ارزیابی شما دراین‌باره چیست؟
این هم، حرفِ بسیار نامربوطی است! اینها کسانی هستند که جار و جنجال و گرفتار ساواک شدن را انقلابی‌گری تلقی می‌کنند! اتفاقا ایشان، دقیقا در جایگاه محور و هسته اصلی انقلاب اسلامی بود. در پانزده سالی که حضرت امام در تبعید بودند، به‌جای اینکه خودش را به آب و آتش بزند که بگویند: انقلابی هستی، وقتش را صرف برنامه‌ریزی‌های دقیق برای آگاهی‌بخشی و تربیت کادرهای کارآمد می‌کرد و ازآنجاکه از هوش و ذکاوت خارق‌العاده‌ای برخوردار بود، می‌توانست در بزنگاه‌ها، از چنگ ساواک بگریزد!...
 
لطفا دراین‌باره، به مصداقی اشاره کنید.
ایشان و دوستان دیگر، تشکلی تحت عنوان «هیئت یازده‌نفره» را راه انداخته بودند و با هیئت‌های مؤتلفه و هیئت‌های دیگری که مبارزه می‌کردند، در ارتباط بودند. این تشکل اساسنامه‌ای داشت که به خط آقای مصباح نوشته شده بود. موقعی که ساواک تعدادی از افراد این تشکل را دستگیر کرد و توانست اساسنامه‌ را پیدا کند، آقای مصباح در ظرف دو سه روز یا نهایتا یک هفته، تمرین کرد که با دست چپ بنویسد و انصافا چیزی که با دست چپ می‌نوشت، هیچ شباهتی به دستخط او در اساسنامه نداشت و در نتیجه ساواک، نتوانست چیزی را اثبات کند. ایشان در عین حال که در فعالیت‌های خطرناکی چون انتشار نشریات «بعثت» و سپس «انتقام»، نقش اصلی را داشت، به دلیل همین هوش و ذکاوت، هیچ وقت گرفتار زندان و تبعید نشد!
 
روابط و مناسبات آیت‌‎الله مصباح با امام خمینی را چگونه دیدید؟
آن روزهایی که هنوز حرفی از نهضت و انقلاب اسلامی نبود، آقای مصباح می‌گفت: «امام از هر جهت، چه علمی، چه فکری و چه روحی، انسان نابغه‌ای است و قطعا می‌تواند جریان فکری عظیمی را به راه بیندازد!...». آقای مصباح، فوق‌العاده آدم‌شناس بود و کافی بود پنج دقیقه با یک نفر حرف بزند، تا شناخت نسبتا کاملی از او به‌دست بیاورد! روی همین شناختی که از امام داشت، موقعی که جریان انجمن‌های ایالتی و ولایتی پیش آمد، تمام‌قامت در کنار امام ایستاد! ایشان هیچ وقت خودش را مطرح نمی‌کرد، اما همواره مهم‌ترین و تأثیرگذارترین اقدامات را انجام می‌داد! خلاصه کلام اینکه خیلی‌ها تصورشان از انقلابی بودن، این است که بروی و جوری سخنرانی کنی، که تو را بگیرند و به زندان بیندازند یا تبعید کنند! تلقی آقای بهشتی و آقای مصباح از انقلابی‌گری، این نبود. آنها به فکر انجام کارهای زیربنایی و عمیق و مخصوصا کار تشکیلاتی و منسجم، با برنامه‌ریزی‌های دقیق بودند و هر دو هم، با نظم بی‌نظیرشان، این را به ما آخوندها، که اهل تشکل، حزب و انسجام نبودیم، القا می‌کردند. به نظر من آقای مصباح از نظر فکر تشکیلاتی و نظام‌سازی، از همه بهتر بود!   
 
و کلام آخر؟
ایشان از جهات مختلف، مانند: هوش، استعداد، تفکر عمیق، خط و ربط، خصوصیات اخلاقی و عرفانی و...، انسان بسیار برجسته‌ای بود. متأسفانه درباره این وجوه شخصیتی ایشان، کمتر صحبت می‌شود.
 
https://iichs.ir/vdccmpqi.2bqs48laa2.html
iichs.ir/vdccmpqi.2bqs48laa2.html
نام شما
آدرس ايميل شما