«بازتاب‌های نهضت ملی ایران، در شهر شیراز» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد آیت‌الله محی‌الدین حائری شیرازی

بعد از 28 مرداد، عده‌ای به خانه پدرم پناهنده شدند!

روزهایی که بر ما می‌گذرد، تداعی‌گر سالروز رحلت عالم نظریه‌پرداز، زنده‌یاد آیت‌الله محی‌الدین حائری شیرازی است. هم از این روی و در تکریم خاطره مجاهدات علمی و عملی آن بزرگ، گفت‌وشنودی از وی را که طی آن به بیان خاطرات خویش، از بازتاب‌های نهضت ملی ایران در شهر شیراز پرداخته است، به شما تقدیم می‌کنیم. روحش شاد و یادش گرامی باد
بعد از 28 مرداد، عده‌ای به خانه پدرم پناهنده شدند!
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
در دوران نهضت ملی ایران، فضای سیاسی شیراز را چگونه دیدید؟ آیا چالش‌های مرتبط با این رویداد، تنها مختص به تهران بود؟ یا در شهرهای دیگر از جمله شیراز هم، وجود داشت؟ سردمداران این نهضت در شیراز، چه کسانی بودند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در آن ایام، من به مدرسه سلطانی می‌رفتم و در آنجا، شور و هیجان خاصی حاکم بود. گاهی دانش‌آموزان، کلاس‌ها را تعطیل می‌کردند و به خیابان‌ها می‌ریختند! یادم هست دختر خانمی آمده بود و برای چندین هزار دانش‌آموز، سخنرانی می‌کرد! این اولین‌بار بود که می‌دیدم زنی جرئت می‌کند تا این‌طور برای همه، در دفاع از دکتر مصدق و علیه جریانات دیگر، صحبت کند! یادم هست صحبت از توده‌ای‌ها و جلسات و تجمعات آنها، مطرح بود. در مدرسه هر جریانی سعی می‌کرد به نفع گروه خود یارگیری کند و گاهی هم، با هم دعوا می‌کردند!
 
آیت‌الله محی‌الدین حائری شیرازی
 
طرف‌های این منازعه در شهر شیراز، چه افراد یا جریاناتی بودند؟
یک طرف قشقایی‌ها بودند، یک طرف حامیان دکتر مصدق، یک طرف هم طرفداران حزب برادران، که متعلق به آیت‌الله آقا سیدنورالدین شیرازی بود. برخی هم، طرفدار آیت‌الله کاشانی بودند. عده‌ای هم به شهید نواب صفوی گرایش داشتند، که به آنها فدائیان اسلام می‌گفتند. البته توده‌ای‌ها و مصدقی‌ها، در مقطعی به هم نزدیک شدند. مصدقی‌ها ترکیبی از حزب ایران و جبهه ملی بودند، که برنامه‌های خاص خودشان را داشتند.
آقا سیدنورالدین با تشکیلاتش، ده شب به یک مسجد و ده شب دیگر را به مسجدی دیگر می‌رفت. در شیراز، علمای شهر تا مقطعی، با آقا سیدنورالدین شیرازی متحد بودند، ولی بعدا و به دلایلی، از هم جدا شدند!...
 
علت این جدایی چه بود؟
مثلا ایرادشان به امثال سردار فاخر حکمت و آقای صدرزاده بود، که آقا سیدنورالدین به آنها گفته بود نماینده بشوند. خیلی‌ها به اینکه آنها اشرافی بودند، یا خیلی مذهبی نبودند، ایراد می‌گرفتند. البته کسانی که از آقا سیدنورالدین جدا شدند، بعد از مدتی کنار رفتند؛ چون بدنه جامعه در دست سید بود. البته آقا سیدنورالدین هم، از این افراد قسم گرفته بود که در تحکیم مبانی مذهب جعفری بکوشند و خودش هم قسم خورده بود که در این راه هر کاری که از دستش بربیاید، انجام خواهد داد. او عزمش را بر تقویت مذهب جعفری جزم کرده و در این راه، موفق هم بود.
 
ایشان این کار را، چگونه انجام می‌دادند؟
او یک لحظه از مواجهه و جدال با دشمنان، فارغ نبود! شیوه جنگیدنش هم این‌طور بود که بین مردم می‌رفت و با آنها حرف می‌زد. تشکیلات هم داشت و به همین دلیل، همه اهرم‌های تکان دادن جامعه، در دستش بود. به خاطر حضور فعال او، حزب توده در شیراز، نمی‌توانست نفس بکشد! به همین خاطر هم، یک بار حمله کردند و دفتر حزب برادران را آتش زدند! ایشان هم در مسجد وکیل منبر رفت و فریاد زد: «با من دعوا داشتید، چرا ریختید و قرآن را آتش زدید؟!...».
 
ظاهرا حزب برادران، اولین تشکیلات منسجمی است که توسط یک عالم دینی در شیراز تأسیس شد و قبلا، چنین تشکیلاتی وجود نداشت. این‌طور نیست؟
بله؛ قبلا به این صورت وجود نداشت. شیراز جولانگاه بهائی‌ها بود و آقا سیدنورالدین، هم‌زمان با آنها و همچنین توده‌ای‌ها، در جنگ بود! اوایل با مصدقی‌ها همراه بود، ولی بعدها با آنها هم جنگ داشت! آقا سیدنورالدین حرف‌هایش را صریح می‌زد، طوری که وقتی علیه کسی سخن می‌گفت، او دیگر باید می‌گذاشت و از شیراز می‌رفت! بدنه جامعه متدینین شیراز، حامی آقا سیدنورالدین بودند و حرف که می‌زد، دیگر کار تمام بود!
 
علت اختلاف آیت‌‎الله سیدنورالدین شیرازی، با دکتر مصدق چه بود؟
خطاب به دکتر مصدق می‌گفت: «چرا رفتی و با آمریکایی‌ها ساختی؟ آمریکا و انگلیس، سگ زرد برادر شغال هستند و هیچ فرقی با هم ندارند و این‌جور نیست که با کمک آمریکایی‌ها، بتوانی انگلیس را بزنی!...». آدم بسیار بصیری بود. می‌گفت: «بدبختی ما این است که در کشور ما، تا کسی به سن شیخوخیت نرسد، شخصیت نمی‌شود! شیخوخیت هم، سن تعقل نیست! برای همین تا کسی در کشور ما عقلش از کار نیفتد، زمامدار نمی‌شود! این سن، سن تحجر و بی‌توجهی به مسائل است و مصدق هم به این عارضه گرفتار است!...».
 
بعد از کودتای 28 مرداد اوضاع در شیراز چگونه بود؟
کسانی که بعد از 28 مرداد 1332، به خانه پدرم آیت‌الله شیخ عبدالحسین حائری پناهنده می‌شدند، به خاطر مقابله‌هایی که قبلا با آقا سیدنورالدین کرده بودند، نگران بودند! یکی از آنهایی که به خانه ما پناه آورده بود، نامه توهین‌آمیزی به آقا نورالدین نوشته بود و حالا به ایشان خبر داده بودند که فلانی در خانه اینهاست و از ترس اینکه طرفداران حزب برادران، او را بزنند و اذیتش کنند، از خانه بیرون نمی‌آید! ایشان به همه دستور داد تا متعرض او نشوند! آقا سیدنورالدین به قدرت که می‌رسید، بزرگواری می‌کرد.
 
در مقطع پس از 28 مرداد 1332، ترور نافرجام حسین علاء و دستگیری و اعدام شهید نواب صفوی و یارانش پیش آمد. بازتاب این وقایع، در شیراز چگونه بود؟
شهید نواب صفوی، در دوره فعالیت خود، به دلیل نفوذی که پیدا کرده بود، با یک تلفن زدن، برخی مدیران را عوض می‌کرد! اینها اولین کسی را که زدند، احمد کسروی بود که آقا سیدنورالدین، با او در روزنامه کیهان بحث کرده و جواب اشکالاتش را داده بود. سؤال و جواب‌های اینها، در جزوه کوچکی به اسم «کسر کسروی»، جمع شده است. وقتی اینها کسروی را ترور کردند، آقا سیدنورالدین گفت: «وقتی کسی را ترور کنند، او بدتر بزرگ می‌شود!».
 
یعنی با مبارزه مسلحانه مخالف بودند؟
الزاما نه، منتها می‌گفت: «آدمی را که گرفتار شبهات و یا حتی لجبازی است، باید با احتجاج از میدان به در کرد...». فدائیان اسلام بعد از کسروی، هژیر و رزم‌آرا را زدند. بعد هم که در ترور فاطمی و علاء موفق نبودند و نهایتا، همگی دستگیر و سرانشان به شهادت رسیدند.
 
اشاره داشتید که فدائیان اسلام، در شهر شیراز هم فعالیت می‌کردند. از چهره‌های شناخته‌شده، چه کسی با آنها همکاری می‌کرد؟
شاعری داشتیم به اسم آقای اصغر عرب، که تخلصش «شمع خرد» و از اعضای فدائیان اسلام بود و در عین حال، در حزب برادران هم فعالیت داشت. از فعالان مذهبی نهضت ملی در شیراز، عده‌ای با آنها همکاری می‌کردند.
 
ظاهرا شهید نواب صفوی، به شیراز هم مسافرت‌هایی داشته است. از این سفرها، خاطره‌ای دارید؟
چند بار آمد، ولی من او را ندیدم. در شیراز پیش آقا سیدنورالدین می‌رود و یکی دو شبی، در خانه ایشان می‌ماند و با او صحبت می‌کند. اگر در اینجا آقا سیدنورالدین می‌گفت: بروید و از نواب استقبال کنید، مردم حتما می‌رفتند؛ چون وقتی آیت‌الله کاشانی نماینده خودش آقای شیخ عباسعلی اسلامی را فرستاد، مردم هم استقبال و هم بدرقه خوبی از او کردند. چرا؟ چون آقا سیدنورالدین گفته بود. اما در سفرهای نواب، ظاهرا بیم از ترور او بود و ایشان، ماجرا را به سکوت برگزار کرد!  
  https://iichs.ir/vdceoe8w.jh8zoi9bbj.html
iichs.ir/vdceoe8w.jh8zoi9bbj.html
نام شما
آدرس ايميل شما