«جلوه‌هایی از منش فردی، اجتماعی و سیاسی زنده‌یاد آیت‌الله محمدصادق خلخالی» در گفت‌وشنود با اسدالله صفا

او برای بقای نظام و رفع تهدیدها، مخلصانه فعالیت می‌کرد

اسدالله صفا، از مبارزان دیرپای دوران نهضت ملی و انقلاب اسلامی است. او در پی انتصاب زنده‌یاد آیت‌الله محمدصادق خلخالی به حاکمیت شرع از سوی امام خمینی، با او همکار شد و این رابطه، به صمیمیتی فراوان منتهی گشت. وی در گفت‌وشنود پی‌آمده، شمه‌ای از منش فردی، اجتمایی و سیاسی او را بازگفته است
او برای بقای نظام و رفع تهدیدها، مخلصانه فعالیت می‌کرد
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
آشنایی شما با زنده‌یاد آیت‌الله حاج شیخ محمدصادق خلخالی، از چه مقطعی آغاز شد و چگونه به دوستی گرایید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من اولین بار آیت‌الله خلخالی را پیش از پیروزی انقلاب در رودبار دیدم. ایشان را به آنجا تبعید کرده بودند. یادم هست که همراه مرحوم حاج احمد آقای شهاب ــ که از فدائیان اسلام بود ــ به دیدارش رفتیم. مرحوم خلخالی را از جای دیگری، تازه به رودبار تبعید کرده بودند. ایشان پیش از پیروزی انقلاب، مدت زیادی در تبعید بود.  
 
اسدالله صفا
 
قبل از آن در جریان سخنرانی‌های شهید نواب صفوی در قم، ایشان را ندیده بودید؟
چرا؛ ولی اینکه بنشینیم و با هم گپ بزنیم، در رودبار پیش آمد. موقعی که شهید نواب صفوی در قم سخنرانی می‌کرد، آقایان: خلخالی، مروارید، شجونی، گلسرخی و... به جلسات می‌آمدند، ولی با ما کاری نداشتند. فقط متحیر بودند که نواب و رفقایش، مقصودشان چیست؟ مگر می‌شود این جور صریح با شاه و دولت درافتاد؟ شجاعت نواب مثال‌زدنی بود! موقعی هم که می‌خواستند جنازه رضاشاه را به قم بیاورند، نواب صراحتا به طلبه‌ها گفت: نگذارید جنازه این سگ پلید را، بیاورند و در قم دفن کنند! 
 
شما از چه دوره‌ای، با آیت‌الله خلخالی همکار شدید؟
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، موقعی که امام خمینی در مدرسه علوی تشریف داشتند، اولین حکمی که صادر کردند، حاکمیت شرع برای محاکمه سران رژیم شاه، برای مرحوم خلخالی بود. مدرسه رفاه، زیرزمین بزرگی داشت و کسانی را که دستگیر می‌کردند، به آنجا می‌آوردند. مرحوم خلخالی در همان روز اول، 30 نفر را محاکمه و برایشان حکم اعدام صادر کرد! خدا رحمت کند حاج مهدی عراقی را. با اعدام این افراد روی پشت‌بام مدرسه موافق نبود و می‌گفت: «فردا پس‌فردا، بچه‌های مردم می‌خواهند بیایند اینجا درس بخوانند، این کار تأثیر بدی روی روحیه بچه‌ها می گذارد!...». بعد به من گفت: «بیا برویم پیش امام و دراین‌باره، با ایشان صحبت کنیم». امام، فوق‌العاده به حاج مهدی علاقه داشتند. مرا هم به خاطر اینکه در فدائیان اسلام سابقه داشتم، احترام می‌کردند. خلوت که شد، رفتیم خدمت امام و حاج مهدی حرفش را زد. امام خیلی از استدلال حاج مهدی خوششان آمد. مرحوم خلخالی را خواستند و فرمودند: «سه چهار نفرشان را بیشتر روی پشت‌بام اعدام نکن! سریع‌تر هم، همه را ببرید به زندان قصر!...». در روزهای انقلاب، مردم زندان قصر را آتش زده‌ و چیزی را در آنجا باقی نگذاشته بودند! امام فرمودند: «سریع بیست، سی تا عمله را بردارید و ببرید و قسمتی از زندان را آماده و زندانی‌ها را به آنجا منتقل کنید. حاج مهدی درست می‌گوید، نگهداری و مخصوصا اعدام آنها در مدرسه، صحیح نیست!...».  
امام مقداری پول در اختیار برادران صالحی گذاشتند و آنها هم سریع، عمله و بنا بردند و قسمتی از زندان را تعمیر و آماده کردند. روزی که می‌خواستیم زندانی‌ها را منتقل کنیم، وسیله نداشتیم! ناچار شدیم برویم قصابخانه و دو سه تا از ماشین‌هایی را که با آنها گوشت می‌برند، قرض کنیم! البته این برای خود زندانی‌ها هم بهتر بود؛ چون مردم آنها را نمی‌دیدند و گرنه قبل از اینکه به زندان قصر برسند، می‌ریختند و تکه پاره‌شان می‌کردند! در آن دوره خشم مردم نسبت به سران رژیم و ساواک، واقعا قابل کنترل نبود! خلاصه دستگیرشدگان را به زندان قصر بردیم و در اتاق‌ها تقسیم کردیم. یک اتاق را هم، برای محاکمه اختصاص دادیم و از آنجا رابطه من با مرحوم خلخالی، بسیار صمیمی شد؛ به طوری که همیشه از قم، یکسره به خانه ما می‌آمد و شام و ناهار را پیش ما می‌ماند! هر کاری می‌خواست بکند، به من می‌گفت: با من بیا! چند سفر خارج هم که رفت، مرا با خودش برد.   
 
خاطراتتان از آن سفرها، باید شنیدنی باشد. لطفا به بخش‌هایی از آنها، اشاره داشته باشید.
یک بار رفتیم پیش حافظ اسد. مرد عجیبی بود! یک بار هم رفتیم کره شمالی، پیش کیم ایل سونگ. من در سفرها، با خودم قاب‌های خاتم‌کاریِ عالی، مزین به عکس امام می‌بردم و به افرادی که با آنها ملاقات می‌کردیم، هدیه می‌دادم. کیم ایل سونگ در مقابل این قاب، از من پرسید: هدیه چه می‌خواهید؟ گفتم: اسلحه! او هم یک اسلحه آنتیک و کنده‌کاری‌شده، به من هدیه داد! ارتش می‌خواست آن را از من بگیرد، که ندادم! هنوز آن را دارم.
 
شما شناختی نسبتا دقیق، از آیت‌الله خلخالی دارید. شخصیت و منش ایشان را چگونه دیدید؟
من در عمرم، فقط چند نفر را دیدم که وقتی از دنیا رفتند، هیچ مالی نداشتند! اولی شهید نواب صفوی بود. دومی امام خمینی بودند که در زمان حیات خود، زمین‌های پدری‌شان را به فقرا دادند. یکی هم مرحوم آقای خلخالی! هیچ امتیازی را هم، برای خودش نمی‌خواست! ایشان یک خانه موقتی در جماران گرفته بود، که مجبور نباشد دائما به قم برود و برگردد. کف اتاق‌های آن خانه، موکت بودند. یک روز با خانمم رفتم آنجا و دیدم شهید صیاد شیرازی، با یکی دو نفر دیگر نشسته‌اند. خانمِ آقای خلخالی، دارد به او اعتراض می‌کند و او هم با همان لهجه ترکی ـ قمی خود، می‌گوید: «امکان ندارد این کار را بکنم!». بعد به شهید صیاد شیرازی گفت: «سرهنگ! به جد آقای خمینی اگر بفهمم این کار را کرده‌ای، پاگون‌هایت را از روی دوشت می‌کَنم!» صیاد جواب داد: «آقا! مطمئن باشید ما بی‌اجازه شما آب هم نمی‌خوریم!» بعدا از خانمم پرسیدم که قضیه از چه قرار بود؟ گفت: خانمش گلایه داشت که «راننده‌های برخی مسئولین را بیا و ببین، که چه زندگی‌هایی برای زن و بچه‌هایشان به هم زده‌اند و این هم وضع ماست! می‌خواهم پسر کوچکم را بفرستم به آلمان، که حداقل او درس درست و حسابی بخواند، او را فرستاده خط مقدم جبهه!...». خانم داشت به سرهنگ صیاد التماس می‌کرد که دست کم این پسر را بیاورد پیش خودش و شیخ داد می‌زد: «بچه من با بچه‌های مردم هیچ فرقی ندارد؛ اگر قرار است بقیه کشته شوند، خون بچه من رنگین‌تر نیست!...».
موقعی که ایشان نماینده مجلس بود، یک روز خانمش با دخترها می‌رود به فروشگاه مجلس؛ چون آنجا اجناس را ارزان‌تر از بیرون می‌فروختند! رئیس آنجا یادداشتی را به آنها نشان می‌دهد، که طبق آن مرحوم خلخالی دستور داده بود به همسر، بچه‌ها، رفقا، دوستان و آشنایان او، چیزی نفروشند و بگویند: «بروید مثل بقیه مردم، از بیرون بخرید!». خانمش همیشه پیش خانم من گلایه می‌کرد: «این آقا نگذاشت من یک قاشق چایخوری برای جهیزیه دخترها بخرم!».
خانه پدری‌ شیخ در گیوی خلخال، خیلی بزرگ بود و چند مغازه علافی، چوب‌فروشی، عطاری و... هم، نبش آن بود! در یکی از سفرهایی که با ایشان به گیوی خلخال رفته بودم، یک بنده خدایی بود که می‌خواست بیاید و با مرحوم خلخالی صحبت کند، ولی ایشان او را راه نمی‌داد! بالاخره دست به دامن من شد. پرسیدم: «آقا! قضیه از چه قرار است؟» گفت: «این بابا  شوهرخواهر من است. من مکتوب کرده‌ام که از میراث پدری، حتی یک میخ هم نمی‌خواهم! نمی‌دانم چرا باز دست از سرم برنمی‌دارد؟». بالاخره شیخ راضی شد که او فردا شب بعد از نماز مغرب و عشا بیاید. او هم تا آمد، شروع کرد به شیخ بد گفتن! شیخ نگاهی به من انداخت و گفت: «چطوری حاج‌آقا صفا؟» من گریه‌ام گرفت!...
 
خواسته آن فرد چه بود؟
می‌گفت: چرا سهم زن مرا، از دکان‌ها نمی‌دهند؟ درحالی‌که قضیه ربطی به آقای خلخالی نداشت و او باید می‌رفت و قه بقیه وراث را می‌گرفت! یک ممد قمی هیکل‌داری آنجا بود، که پس یقه او را گرفت و انداختش بیرون و در را بست! آقای خلخالی گفت: «دیدی داداش؟ اینها کس و کار من هستند! همه توقع دارند تا من یک کاغذی بنویسم، تا کارشان راه بیفتد و چون این کار را نمی‌کنم، با من دشمن شده‌اند! تو که چیزی نمی‌خواهی؟» گفتم: «نه، الحمدلله احتیاج ندارم! تازه شما خودت هم که همیشه خدا، در خانه من میهمان هستی!» گفت: «خدا خیرت بدهد، ولی ببین که خانواده من، این ‌طوری هستند!». منظور این است که وقتی از دنیا رفت، یک ریال ارث هم باقی نگذاشت!
 
اسدالله صفا
 
سبک قضاوت آیت‌الله خلخالی در دوره حاکمیت شرع را، چگونه ارزیابی می‌کنید؟
باید خودش قانع می‌شد. توصیه هیچ کسی را هم قبول نمی‌کرد! تمام پرونده‌ها را خودش مطالعه می‌کرد. اشتباهاتی هم داشت! البته همه دارند. هیچ کس معصوم نیست. انقلاب هم که مثل سیل است، وقتی می‌آید، همه چیز را با خود می‌برد! اتفاقا در چند مورد از اعدام‌ها، با هم اختلاف پیدا کردیم. یک بار تصمیم گرفتم جلوی اعدام چند نفر را که برایشان چنین حکمی صادر کرده بود بگیرم! عصبانی شد که «چه کسی به تو این اجازه را داده است؟ برو بیرون!» گفتم: «خودت برو بیرون! آن کسی که تو را منصوب کرده، مرا هم گذاشته که مواظبت باشم!». پرونده‌ها را زیر بغلش زد و رفت ته حیاط، روی یک سکو نشست و گفت: «هر کسی با من کار دارد، بیاید اینجا!». من هم رفتم و در اتاق دادستانی نشستم! چند تا از رفقا، از جمله علی طهماسبی، برادر شهید استاد خلیل طهماسبی، آمدند و گفتند: صورت خوشی ندارد که ایشان با لباس روحانیت، برود و کنج حیاط بنشیند! خلاصه با وساطت دوستان، رفتیم و او را آوردیم. به ایشان گفتم: «دعوای من با شما، دعوای دوستانه است؛ برای چه قهر می‌کنی؟». به‌هرحال من در چند مورد، توانستم جلوی اعدام بعضی‌ها را بگیرم. تا وقتی من در کنارش بودم، پرونده‌های افراد را با علی طهماسبی مطالعه می‌کردیم و به شیخ می‌گفتیم که مثلا این فرد مستوجب اعدام نیست! او هم می‌نوشت: «اجرای حکم معلق است!». یکی دو تا هم نبودند!
 
و کلام آخر؟
امام آیت‌الله خلخالی را مجتهد می‌دانست، که حکم حاکم شرع را به او داد. اگر مطمئن نبود، که چنین مسئولیت سنگینی را به او نمی‌سپرد؛ آن هم با وجود این همه عالم و روحانی دیگری که بودند. امام که با کسی تعارف نداشت. به لحاظ عملی هم برای بقای نظام و رفع تهدیدها، بسیار با خلوص کار می‌کرد. خدا رحمتش کند.
 
https://iichs.ir/vdca0ynu.49n6015kk4.html
iichs.ir/vdca0ynu.49n6015kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما