زنده‌یاد آیت‌الله العظمی سیدنورالدین حسینی هاشمی، به مثابه چهره‌ای تاریخ‌ساز

آخرین اسطوره از حامیان مشروطه مشروعه

آنچه در پی می‌آید، گفتاوردی است پرنکته که توسط اندیشمند نامور حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمدمهدی میرباقری، در سالروز ارتحال زنده‌یاد آیت‌الله العظمی سیدنورالدین حسینی هاشمی بیان شده است. در این تحلیل، ضمن تبارشناسی نیروهای فکری و سیاسی ایران در مواجهه با غرب در عصر حاضر، مکانت آن عالم مجاهد در این میدان، مورد بازشناسی و تحلیل قرار گرفته است.
آخرین اسطوره از حامیان مشروطه مشروعه
پایگاه اطلاع رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
گفتاری از حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمدمهدی میرباقری؛
سخن گفتن درباره شخصیت‌های بزرگ و رمزگشایی از کردار و گفتار و رفتار آنان کار دشواری است، به‌ویژه کسانی که عظمت و بزرگی خود را از رابطه با حقایق عالم کسب و در حوادث اجتماعی دوران خود، نقش برجسته‌ای را ایفا کرده و در برابر حوادث زمانه منفعل نبوده، بلکه در مقاطعی رهبری حوادث را هم به عهده داشته‌اند. برای شناخت چنین شخصیت‌هایی می‌بایست زمانه و حوادث مربوط به آن را به روشنی شناخت؛ مخصوصا اگر آنان فراتر از زمانه خود حرکت کرده باشند و به جای پاسخ دادن به پرسش‌های زمانه، خود پرسش ایجاد کرده و زمانه را تغییر داده باشند و حضرت آیت‌الله العظمی سیدنورالدین حسینی الهاشمی(ره)، در زمره چنین شخصیت‌هایی هستند. چهرهایی که همچون امام راحل(ره)، منتظر نمی‌مانند تا حوادث روزگار برای آنان تعیین تکلیف کند، بلکه خود زمان را تغییر می‌دهند! چنین شخصیت‌هایی، حقیقتا انسان‌ساز هستند و مکتب آنها، مکتب تربیت انسان است.
 
سیدمحمدمهدی میرباقری
 
در طول تاریخ، همواره دو جبهه حق و باطل، با یکدیگر درگیر بوده‌اند. تشخیص جریان درگیریِ حق و باطل و چاره‌ای که باید در این درگیری اندیشید، در تحلیل رفتار شخصیت‌ها بسیار مؤثر است. همواره دو قطب اساسی، در تاریخ اجتماعی بشر وجود داشته است: قطبی که بر محور انبیای الهی شکل گرفته و به دنبال بسط کلمه توحید و معنویت و خداپرستی در تمام عرصه‌های زندگی انسان است و جریانی که بر محور اولیای طاغوت و فراعنه شکل گرفته و به دنبال بسط انانیت نفس، استکبار نسبت به خدای متعال و جاری ساختن این طغیان در همه عرصه‌های زندگی بشر است. همواره جریانی به دنبال بندگی خدا و ایجاد تمدن، حول محور کلمه توحید است و لذا عده‌ای به دعوت انبیا و اوصیا لبیک گفته و سعی می‌کنند حرکتی رو به پیش و به سوی گسترشِ معنویت و توحید داشته باشند. این حرکت در دوران ظهور حضرت ولی عصر(عج)، به ثمر می‌نشیند و آنگاه است که همه مردم به حیات طیبه می‌رسند. از سوی دیگر و در برابر این جریان، عده‌ای حول اولیای طاغوت و فراعنه گرد آمده و یک مدنیت و حیات اجتماعیِ ظلمانی را شکل داده‌اند؛ حیاتی ظلمانی و عاری از معنویت و نور و ایمان. این دو جریان، همواره در طول تاریخ با یکدیگر درگیر بوده‌اند. البته در جبهه باطل هم، طرفداران تمدن مادی و سردمداران دنیاپرستی، با یکدیگر جنگ‌های فرسایشیِ دهشتناکی داشته‌اند! جنگ‌های جهانی اول و دوم را متدینین به راه نینداختند و این جنگ‌ها، صرفا درگیری بین قطب‌های مادی بوده است.
درگیری بین جریان انبیا، که حقایق قدسی را به رسمیت می‌شناسد، به دنبال بسط حقیقت ایمان است و تلاش می‌کند ایمان را در حیات اجتماعی بشر جاری کند و در مقابل، جریان طرفداران تمدن مادی که هیچ جایگاهی برای ارزش‌های معنوی و حقیقت ایمان قائل نیست، یک رویارویی دائمی است. این مواجهه در دوره معاصر، به درگیری با جریان تجدد، یعنی جریان و تمدنی تبدیل شده که پس از دوره رنسانس شروع شد و در دوره به‌اصطلاح روشنگری در قرن‌های هیجدهم و نوزدهم، به اوج خود رسید. در واقع جریان تجدد در قرن‌های اخیر، موضع و محلِ درگیری جبهه حق و باطل است. در یک سوی این درگیری، تمدن مادیِ تمام‌عیار و تمامیت‌خواه قرار دارد که هیچ جایگاهی برای انبیا و ادیان الهی قائل نیست و لذا هیچ‌یک از طرفداران جریان تجدد، از اینکه صراحتا بگویند که تمدن مطلوب آنها، یک تمدن سکولار است، پروا ندارند! این تمدن رابطه خود را با مفاهیم و آموزه‌های قدسی و حقایق قرین با انبیای الهی، قطع کرده و به دنبال برقراری تمدنی مبتنی بر اندیشه خودبنیاد بشر است؛ تمدنی که در آن، دانشمندانی جایگزین انبیا می‌شوند که در خدمت مکتب انبیا نیستند و به ادیان الهی اعتقادی ندارند و منکر نقش دین در زندگی اجتماعی بشر هستند؛ لذا هدایت جامعه بشری را در این دوران، دانشمندان و سیاستمداران به دست می‌گیرند. جریانی که پس از رنسانس و در دوره به‎‌اصطلاح روشنگری، شکل گرفت و به‌تدریج همه ارکان خود را تکمیل کرد، از مرزهای غرب عبور کرد و به دنیای اسلام وارد شد تا هویت فرهنگی جامعه اسلامی را در هاضمه فرهنگ مادی خود از بین ببرد و به عبارت روشن‌تر، فرهنگ اسلامی را با تمدن مادی از بین ببرد! ورود تکنولوژی غرب به دنیای اسلام، تحول عظیمی را به‌وجود آورد و بسیاری از علمای اسلام از این بابت، اعلام خطر کردند. غرب تنها به انتقال تکنولوژی و رفاه خود اکتفا نکرد، بلکه در چند مرحله به دنیای اسلام نفوذ کرد! یکی از لایه‌های نفوذ غرب، نفوذ در سبک زندگی مسلمانان از طریق تکنولوژی جدید است. لایه دوم و عمیق‌تر تمدن غرب، تثبیت عقلانیت مادی، یعنی عقلانیت و دانش خودبنیادی است که در خدمت تفکر انبیا نیست و به کلی، منقطع از دانش، هدایت و تعالیم انبیای الهی است. عمیق‌ترین لایه این تمدن، نوعی از اخلاق و تمایلات انسانی است که بستر شکل‌گیری این تمدن و به منزله روح و جان آن، یعنی انسان‌مداری و جایگزین کردن انسان به جای خدای متعال است. با این نگاه، انسان خود محورِ حقانیت و حقیقت است و لزومی ندارد که تسلیم یک حقیقت قدسی و منبع ماورائی باشد. خود تصمیم می‌گیرد و هر تصمیمی که در مورد سرنوشت اجتماعی خود بگیرد، حق است.
به عبارت دیگر، تمدن غرب سه لایه دارد: لایه روئین که شامل مظاهر تمدنی غرب، از جمله تکنولوژی، محصولات مصرفی، کارخانه‌های بزرگ، نظم خیابانی و الگوهای پوشاک و خوراک جدید است. لایه عمیق‌تر یعنی عقلانیت و دانش مادی، که ظواهر تمدنی غرب بر آنها تکیه دارند و عمیق‌ترین لایه، که تحول و دگرگونی بنیادین در روح تمدن است، که قبله خود را از توحید به سمت نفس و استکبار علی‌الله تغییر داده است. البته منظور این نیست که تمام کسانی که در غرب زندگی می‌کنند ملحد هستند، کما اینکه آسیه همسر فرعون هم موحد بود. اما مهم‌ترین ویژگی تمدن غرب، روی گرداندن از خدا و ایجاد عقلانیت و تفکر اجتماعیِ مبتنی بر این بنیان و جاری ساختن این عقلانیت، در تمام ساحت‌های زندگی انسان‌ها و ایجاد سبک جدیدی از زندگی است. در این میان، عده‌ای بر این باورند که با ترکیب مظاهر غرب با اخلاق و فرهنگ اسلامی، می‌توان جامعه‌ای همراه با عدالت، معنویت و رفاه ایجاد کرد، غافل از اینکه انتقال تکنولوژی بدون دانش مربوط به آن، در هیچ جامعه‌ای ممکن نیست. به عنوان شاهد تاریخی این مدعا، هنگامی که ایران در جنگ با روس‌ها شکست خورد و انتقال تکنولوژی نظامی ضرورت پیدا کرد، دارالفنون‌ها و دانشگاه‌ها ــ که در واقع جریان ترجمه عقلانیت غربی و آموزش آن عقلانیت به لایه‌های اجتماعی کشور ما بود ــ تأسیس شدند. اما قصه به همین جا ختم نشد و کسانی که طرفدار ورود تجدد به جامعه اسلامی بودند، با هدف ایجاد یک انقلاب عظیم سیاسی و تغییر ساختار اجتماعی، مشروطه را ایجاد کردند. آنها خیلی خوب به این نکته پی برده بودند که تمدن غرب، منحصر به تکنولوژی و محصولات مصرفی و لایه‌های رویی این تمدن نیست، بلکه مستلزم ایجاد ساختارهای سیاسی، تفکر، اندیشه و گرایش عمیق اجتماعی است.
فصل بعد سخن ما، این است که در پی ورود تمدن غرب به دنیای اسلام، سه رویکرد کلی شکل گرفت: گروهی با تمدن غرب برخورد سلبی داشتند و به‌تدریج منزوی شدند! گروه دیگر، غیرمذهبی و به‌اصطلاح جریان تحول‌خواه و سکولار بودند و هستند که بین تحولات اجتماعی و تعالیم و هدایت انبیای الهی، ارتباطی نمی‌بینند. طرفداران این جریان، ضرورتا ملحد و ضد خدا نیستند. حتی کسانی هم که معتقد بودند برای پیشرفت باید از فرق سر تا نوک پا غربی شد، منکر خدا و انبیا نبودند، اما ارتباط حیات اجتماعی بشر را با دین قطع می‌کنند! گروه سوم، جریان تحول‌خواه مذهبی هستند که معتقدند: می‌توان از دستاوردهای تمدن غرب، در پرتو اسلام استفاده کرد. البته تحول‌خواهان غیرمذهبی هم، خود دو دسته‌اند: کسانی که ضد خدا هستند و با ادیان مبارزه می‌کنند و گروهی که با ادیان مبارزه نمی‌کنند، اما در پی ایجاد حکومت دینی هم نیستند و دین را از سیاست جدا می‌دانند. مواجهه این دو جریان با تمدن غرب، با یکدیگر متفاوت است. جریان سکولار با اینکه می‌داند تجدد و تمدن غرب، دارای لایه‌های عمیق اجتماعی است و به تکنولوژی و محصولات مصرفی منحصر نمی‌شود و در واقع، یک عقلانیت و ایدئولوژی است، تجدد را می‌پذیرد و بر این باور است که باید تمامیت تمدن غرب را در کشور جاری کرد و عینیت بخشید. نمونه این رویکرد در دوران ما، جریان اصلاحات است که معتقد است مدرنیته، یک حقیقت به‌هم‌پیوسته است و نمی‌توان سرمایه‌داری و اقتصاد لیبرالیستی را مبتنی بر حکومت دینی محقق کرد و لذا پذیرش لیبرالیسم اقتصادی، مستلزم لیبرالیسم سیاسی است. به همین دلیل هم تلاش کرد قانون اساسی را تغییر دهد و نه تنها با ولایت فقیه، که با دخالت اسلام در سرنوشت اجتماعی مردم مخالف است. این جریان از ابتدای شکل‌گیری در دنیای اسلام، از علما به عنوان زینت‌المجالس استفاده می‌کرد و به آنها حق دخالت جدی در امور را نمی‌داد! در دوران مشروطه هم این اتفاق افتاد و این جریان با چنین اعتقادی، در برابر مشروعه‌خواهان ایستاد. در زمانه ما هم جریان ملی ـ مذهبی به‌رغم پایبندی به نماز و روزه و حتی نگارش کتاب در دفاع از ایدئولوژی اسلامی، در برابراصل ولایت فقیه موضع‌گیری کرد؛ زیرا با آنکه مسلمان هستند، به دخالت اسلام در حیات سیاسی و اجتماعی بشر قائل نیستند!
 
آیت‌الله العظمی سیدنورالدین حسینی الهاشمی (دهه 1320)
 
در برابر تمام این جریانات، جریان تحول‌خواه دیگری نیز وجود دارد که برای ارتقا و پیشرفت، تلاش و برنامه‌ریزی می‌کند، اما هرگز حاضر به عبور از اسلام نیست و تلاش می‌کند جامعه را در بستر اسلام، از وضعیت کنونی به وضعیتی مطلوب عبور دهد. محوریت این جریان، عمدتا با روحانیت بصیر شیعه و چهره‌هایی چون آیت‌الله العظمی سیدنورالدین حسینی الهاشمی (رضوان‌الله تعالی علیه) بوده است. در دوره ایشان، شیراز یکی از پایگاه‌های مهم حزب توده بود، که ادعای مبارزه با سلطنت را داشت، اما سؤال این بود که آنها می‌خواستند چه چیزی را جایگزین سلطنت کنند؟ نکته مهم این است که علمای بصیر دینی، هم‌زمان با مبارزه با استبداد و سلطنت و خودکامگی پادشاه، با دموکراسی به مفهوم غربی آن و سوسیالیسم و کمونیسم هم مبارزه می‌‌کردند. آیت‌الله العظمی سیدنورالدین حسینی الهاشمی در دوران حیات خود، در برابر استبداد و انحراف سلطنت، از جمله ترویج بی‌حجابی ایستاد و جنگید. ایشان با منع عزاداری برای سیدالشهدا(ع) در دوره رضاخانی و ترویج فرقه بهائیت در دوران سلطنت پهلوی دوم و عرصه‌هایی از این دست، مبارزه کرد و در عین حال از حزب توده، که قصد داشت زمینه را برای حضور شوروی در ایران فراهم کند، لحظه‌ای غافل نشد. علت دفاع شخصیت‌هایی چون امام و رهبری از این مرد بزرگ، آن است که وی از اسطوره‌های طرفداران مشروطه مشروعه و شاید آخرینِ آنها باشد. برجستگی‌های فوق‌العاده ایشان در این میدان، وی را انصافا به یک اسطوره تبدیل کرده است. ایشان علاوه بر اینکه یک فقیه مجتهد مسلم است و از مراجع بزرگ نجف اجازه اجتهاد دارد، قدرت اجتماعی بالایی نیز دارد و از این سرمایه بزرگ، برای اصلاح ساختار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی استفاده می‌کند. ایشان در عین حال که با سلطنت استبدادی مقابله می‌کند، از مبارزه با جریان‌های روشنفکری سکولار، اعم از سکولارهای مذهبی و غیرمذهبی، کمونیست‌ها و ملی‌مذهبی‌هایی هم که در عرصه حیات اجتماعی به دنبال عبور از اسلام هستند، غافل نمی‌شود و معتقد است که عبور از اسلام، عبور از اسلام است، چه در عرصه حیات فردی و چه در عرصه حیات اجتماعی. درحالی‌که جریان ملی ـ مذهبی، همواره سعی کرده این گونه القا کند که عبور از اسلام اجتماعی، عبور از اسلام محسوب نمی‌شود، که البته بدترین نوع از عبور از اسلام، این است که فریاد بزنی مسلمانی، اما اسلامِ شما به یکی از مهم‌ترین و کلان‌ترین عرصه های زندگی بشر، یعنی اسلام اجتماعی وارد نشود! علمای بزرگ ما، همواره با این تفکر جنگیده‌اند. واقعیت این است که درک حقیقتی که در درون شخصیت‌های بزرگی چون آیت‌الله سیدنورالدین و حضرت امام می‌گذرد، کار بسیار دشواری است. کسی از اعماق وجود این انسان‌های بزرگ، خبر ندارد و درک نمی‌کند که سوز سحر آنهاست که بیداری روز بشریت را شکل می‌دهد! سوز سحر امام(ره) بود که میلیون‌ها انسان را به نفع اسلام، به عرصه فعالیت‌های اجتماعی کشاند. آن حقیقت قدسی که در ساحت امام اتفاق افتاد و از آستان امام در دنیا تجلی و تنزل پیدا کرد، بارقه‌ای از حقیقت وجود مقدس امام زمان(عج) بود و همان، منشأ دینداری و تحولِ بسیار شد. این حقیقت را نمی‌توان به راحتی شناخت، اما با دقت در مسیر حرکت این بزرگان، می‌توان دریافت که همه به دنبال ایجاد تحول و دگرگونی در جامعه، به سمت عصر ظهور بودند. آنها اقتضائات زمانه خود را درک می‌کردند و می‌دانستند که باید این تحول را چگونه مدیریت کرد که دچار انحراف نشود و دشمن نتواند آن را مصادره کند؛ لذا به این نکته توجه داشتند که برای به سرانجام رسیدن این تحولات، همواره باید در مسیر مکتب اهل‌بیت(ع) قدم برداشت. نهضت امام که نقطه به ثمر رسیدن تلاش‌های عظیم عالمان شیعه است، یک‌شبه به نتیجه نرسیده و حاصل بیداری و حرکت مستقیم در مسیر اسلام در طول تاریخ بوده است؛ حرکتی که دوستان اهل‌بیت(ع) بر محور عالمان بصیر دینی در طول تاریخ ایجاد کردند و ادامه دادند. امید می‎‌بریم که با تداوم آگاهی ملت ما و امت اسلامی، این حرکت نورانی به غایت خود برسد و به ظهر منجی عالم(عج) منتهی شود. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
 
https://iichs.ir/vdcb8zb8.rhb9apiuur.html
iichs.ir/vdcb8zb8.rhb9apiuur.html
نام شما
آدرس ايميل شما