«یادها و یادمان‌هایی از فراز و نشیب‌های نهضت امام خمینی» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد احمد شهاب

در دوران آغازین نهضت، بیشترِ اعلامیه‌های امام را من تکثیر می‌کردم!

زنده‌یاد حاج احمد شهاب، از فعالان دینی ـ سیاسی تاریخ معاصر ایران، در ادوار نهضت ملی و انقلاب اسلامی به‌شمار می‌آمد. او از وقایع مربوط به این دو مقطع، خاطراتی فراوان داشت که پیش‌تر، بخش‌های مربوط به دوران عضویت در فدائیان اسلام را منتشر کردیم. آنچه در پی می‌آید، گفت‌وشنودی است که شمه‌ای از خاطرات ایشان، از فراز و نشیب‌های نهضت امام خمینی را در خود دارد.
در دوران آغازین نهضت، بیشترِ اعلامیه‌های امام را من تکثیر می‌کردم!
ما در گفت‌وشنود پیشین، خاطرات جنابعالی از دوران عضویت در جمعیت فدائیان اسلام و ارتباط با شهید نواب صفوی را ــ که با عنوان من تبعیدی دکتر مصدق به کرمان بودم! و جمعیت فدائیان اسلام؛ گفت‌وگو با احمد شهاب در تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر منتشر شد ــ شنیدیم؛ حال بفرمایید که از چه مقطعی و چگونه با امام خمینی و جریان نهضت اسلامی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. پس از رحلت مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی، نیروهای مذهبی و انقلابی، عمدتا حول محور امام خمینی جمع شدند؛ چون ایشان را تجسم آرمان و عقیده خود می‌دیدند. در سال 1342 همراه شهید حاج مهدی عراقی و آقای حبیب‌الله عسگراولادی، خدمت حضرت امام خمینی رسیدم و شهید حاج مهدی عراقی، مرا به ایشان معرفی کرد و گفت: ایشان از فدائیان اسلام است و مایل است که با نهضت اسلامی همکاری کند. حضرت امام مرا دعا کردند و از آن پس، به بیت ایشان رفت‌وآمد داشتم.
 
احمد شهاب
 
در میان دوستان شما، حضرت امام نسبت به چه شخصیت‌هایی اعتماد و علاقه بیشتری داشتند؟
مرحوم شهید عراقی، به‌شدت مورد وثوق و علاقه حضرت امام خمینی بود. علاوه بر آن شهید بزرگوار، جناب آقای عسگراولادی شخصیتی به معنی کامل کلمه متدیّن، انقلابی و ارزشمند بودند و من از همان جلسه اولی که همراه ایشان به خدمت حضرت امام رفتیم، متوجه علاقه خاص امام به ایشان شدم. آقای عسگراولادی، واقعا محرم اسرار امام خمینی بودند. اعتماد امام به ایشان به حدی زیاد بود که از سال 1341، برای اخذ وجوهات از بازاری‌ها، ایشان را وکیل خود کردند. من هم در کنار کارهای مبارزاتی، در جمع‌آوری وجوهات به ایشان کمک می‌کردم و پس از گردآوری، وجوهات را به دفتر امام در قم و شخص جناب آقای رسولی محلاتی تحویل می‌دادیم.
 
پس از آغاز نهضت امام خمینی، اولین مواجهه و برخورد شما با دستگاه امنیتی رژیم پهلوی، در چه مقطعی روی داد؟
پس از چاپ اعلامیه کاپیتولاسیونِ حضرت امام، من و چند تن از یاران که در این قضیه شرکت داشتیم، لو رفتیم! من خود را به مشهد و به بیت آیت‌الله میلانی رساندم. اختناق سنگینی بر کشور حاکم بود و رژیم درصدد تعقیب و دستگیری ما بود. من با صلاحدید آیت‌الله میلانی، دو هفته در منزل حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مخفی شدم. روزهای خاطره‌انگیزی بودند.
 
در ماجرای چاپ و توزیع اعلامیه‌های امام خمینی در موضوع کاپیتولاسیون چه نقشی داشتید؟
بخش اعظم اعلامیه‌های دوران اولیه نهضت امام را من چاپ و توزیع کردم! البته افرادی به من کمک می‌کردند، اما مسئولیت مستقیم کار با من بود. من هم برای اینکه شناخته نشوم، با اسامی مستعاری مثل: مجری، یزدان‌فر و... فعالیت می‌کردم.
 
پس از آغاز نهضت اسلامی، نخستین‌بار در چه مقطعی و به چه دلیل به زندان افتادید؟
در سال 1342 موقعی که مشغول چاپ و تکثیر اعلامیه‌های امام خمینی بودم، دستگیر و در زندان قزل ‌قلعه زندانی شدم.
 
اعلامیه‌ها را چگونه و در کجا چاپ می‌کردید؟
ما دو تا چاپخانه فعال داشتیم و برای چاپ اعلامیه‌ها، از ساعت 12 شب به بعد و تا صبح کار می‌کردیم! باید آنها را سر موعد، برای پخش بین مردم می‌رساندیم.
 
همان‌طور که اشاره کردید، یکی از فرازهای مهم فعالیت هیئت‌های مؤتلفه اسلامی، پخش سریع و گسترده اعلامیه کاپیتولاسیون امام خمینی بود. از آن مقطع چه خاطراتی دارید؟
همین طور است؛ اعلامیه کاپیتولاسیون، با تیراژ بالایی چاپ و در فاصله ساعت 9:30 تا 10 شب، در بسیاری از نقاط ایران پخش شد! پس از چاپ اعلامیه، قرار شد تعدادی را خدمت حضرت امام ببریم. من و آقای توکلی بینا، اعلامیه‌ها را در یک گونی در صندوق عقب ماشین گذاشتیم و به قم رفتیم. البته ماشین را در کاروانسرایی در جاده کاشان پارک کردیم و من یک برگه اعلامیه‌ را در جورابم جاسازی کردم و به طرف خانه امام رفتیم. وقتی به آنجا رسیدیم، دیدیم اطراف خانه امام پر از مأموران ساواک است! از من پرسیدند: کجا می‌روی؟ گفتم: سؤال شرعی دارم و می‌خواهم بروم و بپرسم! مرا حسابی بازرسی بدنی کردند و حتی با چاقو کف کفش مرا پاره کردند، ولی تنها جایی را که نگشتند، جورابم بود! پس از بازرسی خدمت امام خمینی رفتم و اعلامیه را به ایشان دادم و امام مرا بسیار تشویق کردند! این از خاطرات خوب من است.
 
شما در دوران پس از تبعید امام خمینی، سال‌های بسیار در زندان بودید؛ اتهام شما چه بود؟
بعد از اعدام انقلابی حسنعلی منصور، قرار شد شهید حاج صادق امانی را در منزل یک وکیل دادگستری به نام آقای سیدابوالقاسم رضوی مخفی کنیم و شبانه ایشان را به منزل رضوی بردیم. علت لو رفتن ما این بود که در موقع دستگیری محمد بخارائی، در جیب او شماره تلفن مدرسه‌ای را پیدا کردند و از طریق آن مدرسه، به شماره تلفن دوستان او رسیدند. بعد هم فهمیدند که من حاج صادق امانی را مخفی کرده بودم و آمدند و مرا هم دستگیر کردند! موقعی که ساواک مرا سوار ماشین کرد که ببرد، دیدم شهید حاج مهدی عراقی هم در ماشین نشسته است! او به من گفت: اسامی افراد و جای اسلحه‌ها، لو رفته و سیزده نفر را دستگیر کرده‌اند!
 
شما پس از آن دستگیری، به چند سال زندان محکوم شدید؟
در دادگاه بدوی به پنج سال محکوم شدم، ولی وقتی فهمیدند عضو مؤتلفه هستم، به ده سال زندان محکومم کردند! جرم من هم مخفی کردن شهید حاج صادق امانی بود. در زندان با شهید حاج مهدی عراقی، آیت‌الله محی‌الدین انواری، آقای عسگراولادی و ابوالفضل حیدری و... در یک جا بودیم.
 
در زندان چه فعالیت‌هایی داشتید؟ روزگارِ آن دوره را چگونه سپری کردید؟
در زندان به فکر افتادیم که تحت عنوان سوادآموزی، کارهای فکری و فرهنگی خودمان را ادامه بدهیم و در این میان قرار شد که بنده به زندانی‌ها درس بدهم. یک بار به یکی از شاگردانم برای انشا، موضوع خیانت‌ها و فجایع دربار را دادم که بنویسد! مأموران متوجه شدند و کلاس سوادآموزی را تعطیل کردند!
 
اشاره‌ای هم به فعالیت‌های خود در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی داشته باشید؟
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همراه با آقای عسگراولادی و سایر دوستان، در بیت امام هر کاری که از دستمان برمی‌آمد، انجام می‌دادیم. موقعی که برای محاکمه جنایتکاران رژیم پهلوی، دادگاه‌های انقلاب تشکیل شدند، مرا هم برای کمک به این کار دعوت کردند و در دادستانی انقلاب، مشغول کار شدم.
 
از وقایع آن دوران چه خاطراتی دارید؟
خاطرم هست سپهبد وشمگیر، مربی اسبدوانی دربار و رئیس آشپرخانه سگ‌های شاه و خانواده‌اش، را دستگیر کرده و به دادگاه انقلاب آورده بودند! من نزد او رفتم و خاطراتش را گرفتم. می‌گفت: من رئیس آشپزخانه سگ‌های شاه بودم و روی تابلویی، نیازهای غذایی و دارویی سگ‌ها را نوشته بودم و وظیفه من، تأمین این مواد بود. اعضای خاندان سلطنتی، مجموعا 128 سگ داشتند و وضعیت جسمی و سلامت آنها، با دقت کنترل می‌شد! یک بار یکی از سگ‌های اشرف پهلوی داخل استخر افتاد و با اینکه من سریع سگ را از آب بیرون آوردم، اما آژیرها به صدا درآمدند و مأموران ریختند که ببینند چه خبر شده! اشرف که به‌شدت عصبانی شده بود، به گوش من سیلی محکمی زد و سردوشی مرا هم کَند و من هر چه التماس کردم که سگ سالم است و طوری نشده، او دستور داد که یک ماه مرا زندانی کنند! بعد هم برای معاینه سگ او، از خارج دامپزشک آوردند که مبادا به سگ آسیبی رسیده باشد!
 
از محاکمه سران رژیم هم، چه نکات قابل ذکری را به یاد می‌آورید؟
موقعی که امیرعباس هویدا را به دادگاه آوردند، گفت: من چند قرص والیوم خورده‌ام که خوابم ببرد و الان حضور ذهن ندارم! آقای خلخالی قبول کرد که محاکمه را به شب بعد بیندازد، اما کیفرخواست را به هویدا دادند که مطالعه کند! شب بعد آقای خلخالی به من گفت: هر کسی که می‌خواهد وارد دادگاه شود مانعی ندارد، ولی در طول محاکمه، اجازه ندهید کسی از دادگاه بیرون برود! بعد هم دستور داد تمام تلفن‌ها را قطع کنند. در این فاصله به ما خبر دادند که مهندس بازرگان و دکتر یزدی، با بالگرد به محوطه زندان قصر آمده‌اند و ادعا می‌کنند که از طرف امام خمینی پیغام آورده‌اند! درحالی‌که اگر امام در قضیه محاکمه هویدا حرفی داشتند، علی‌القاعده به خود آقای خلخالی می‌گفتند. آنها آمده بودند واسطه شوند که هویدا اعدام نشود، اما آقای خلخالی اجازه ورود آنها را به دادگاه نداد.
خاطره دیگری هم در مورد رحیم‌علی خرم، سرمایه‌دار معروف و مالک پارک ارم، دارم. در دادگاه از او پرسیدند: چرا 160 دختر اهل شیلی و فیلیپین را به ایران آورده و عشرتکده راه انداخته‌ای؟ فریادش بلند شد: این دیگر چه جور دادگاه اسلامی‌ای است؟ من فقط 100 نفر را آورده‌ام و شما می‌گویید 160 نفر؟ این دروغ است! گیر کارش و ملاک تشخیص دادگاه اسلامی از غیراسلامی برای او، 100 نفر به جای 160 نفر بود، وگرنه روی اصل قضیه، مشکلی نداشت! او به قدری جنایتکار بود که وقتی یکی از طلبکارهایش برای گرفتن هشتادهزار تومان طلبش از او پافشاری کرد، دستور داد او را زنده زنده در قفس شیرهای پارک ارم بیندازند! اینها به دلایل تربیتی و خصلتی، نوعی توحش رفتاری داشتند.
 
https://iichs.ir/vdcefn8z.jh8oxi9bbj.html
iichs.ir/vdcefn8z.jh8oxi9bbj.html
نام شما
آدرس ايميل شما