«سیری در روابط و مناسبات آیت‌الله العظمی سیدعبدالله شیرازی با آیت‌الله العظمی سیدمحمدهادی میلانی» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد آیت‌الله سیدمحمد‌علی میلانی؛

حضور او در مشهد، فقدان پدرم را جبران کرد

زنده‌یاد آیت‌الله سیدمحمد‌علی میلانی، فرزند زنده‌یاد آیت‌الله العظمی سیدمحمدهادی میلانی و از مراودان و بستگان سببی زنده‌یاد آیت‌الله العظمی سیدعبدالله شیرازی بود. وی در گفت‌وشنود پی‌آمده، به بازگویی شمه‌ای از اطلاعات و خاطرات خویش، از دوستی پدر با آن مرجع فقید پرداخته است
حضور او در مشهد، فقدان پدرم را جبران کرد

پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
شما از چه مقطعی و چگونه با زنده‌یاد آیت‌الله العظمی سیدعبدالله شیرازی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی بنده با مرحوم آیت‌الله العظمی سیدعبدالله شیرازی، به آشنایی پدرم مرحوم آیت‌الله العظمی سیدمحمدهادی میلانی با ایشان برمی‌‎گردد. آیت‌الله شیرازی هر وقت که به کربلا مشرف می‌شدند، به منزل پدرم می‌آمدند. در سفری که برای تشییع جنازه استادشان آیت‌الله العظمی سیدابوالحسن اصفهانی به کربلا آمدند، حاشیه رسائل خود را آوردند و به پدرم هدیه دادند. در آن دوره بین مراجع، اهدای آثار امر متداولی بود. ایشان با پدرم ارتباط زیادی داشتند؛ چون هر دو از شاگردان آیت‌الله العظمی آقا ضیاءالدین عراقی بودند. مرحوم عراقی بسیار خوش‌بیان و در عین حال صریح‌اللهجه بودند و شاگردان بسیاری را تربیت کردند. بسیار هم با شاگردانشان صمیمی و رفیق بودند. گاهی پدرم و آقای شیرازی برای استراحت، به حاشیه رود فرات می‌رفتند و آقا ضیاء عراقی هم می‌آمدند و همان جا کنار رودخانه، عبایشان را پهن می‌کردند و باهم غذا می‌خوردند! گاهی مرحوم عراقی، بدون تشریفات به خانه ما می‌آمدند! این طور نبود که بگویند من استادم و او شاگرد است. به‌هرحال تا زمانی که پدرم در نجف بودند، ارتباط با مرحوم آقای شیرازی بسیار نزدیک بود، ولی بعد که پدرم بیمار شدند و پزشکان گفتند که هوای نجف برای شما خوب نیست، ایشان به کربلا رفتند و تقدیر این بود که حوزه علمیه کربلا را در آنجا دایر کنند. مرحوم آیت‌الله العظمی حاج آقا حسین قمی، از ایشان خواستند که در کربلا بمانند و پدرم هم قبول کردند. در آن دوره هم دوستان نجفیِ ایشان، از جمله مرحوم آقای شیرازی به کربلا می‌آمدند و با ایشان دیدار می‌کردند. البته آقا میرزا علی زنجانی از کربلا و آقا میرزا محمد تهرانی از سامرا و دیگران هم، به دیدار پدر می‌آمدند. خلاصه منزل ما، مجمع مراجع بزرگ بود. البته این گونه دیدارها و جلسات برای تفریح نبود، بلکه نشست علمی بود و در آن سؤالات مختلفی مطرح و درباره‌شان بحث می‌شد.
 
آیت‌الله سیدمحمدعلی حسینی میلانی در کنار آیت‌الله العظمی سیدعبدالله شیرازی (مشهد؛ سال 1359)

از جلسات آیت‌الله العظمی شیرازی و آیت‌الله العظمی میلانی، چه خاطراتی دارید؟
بله. یک بار مرحوم آیت‌الله شیرازی، همراه با یک پیرمرد به کربلا آمدند. در دیدارِ ایشان با پدرم، چند تن از بزرگان هم حضور داشتند. آن پیرمرد حتی سوادِ خواندن و نوشتن هم نداشت، اما قرآن را کاملا از حفظ بود! معلوم شد که حفظ قرآن به ایشان ــ که نامش کربلایی کاظم ساروقی بود ــ عنایت شده است. از او پرسیده شد: این نور چگونه به شما عنایت شد؟ گفت: روستای ما روحانی ندارد و تنها در ماه مبارک رمضان، برخی از اهل علم به آنجا می‌آیند. در روستای ما کمتر کسی زکاتِ گندم را می‌داد، اما من تصمیم گرفتم خودم گندم بکارم و فقط از آن نان تهیه کنم. یک روز که هوا بسیار گرم بود و من بسیار خسته بودم و در امامزاده روستایمان قدری استراحت می‌کردم، این عنایت به من صورت گرفت. جالب بود که او در بین تمام کلمات عربی، آیات قرآن را تشخیص می‌داد! می‌گفتیم: از کجا متوجه آیات می‌شوی؟ می‌گفت: کلمات قرآن نورانی است، کلمات دیگر این نورانیت را ندارد! این داستان، در یکی از آن دیدارها اتفاق افتاد.
 
در شخصیت آیت‌الله العظمی شیرازی، چه ویژگی‌هایی برای شما جالب و برجسته بودند؟
آیت‌الله شیرازی به امر به معروف و نهی از منکر، بسیار معتقد بودند و حتی به مقامات و شخصیت‌های مهم هم تذکر می‌دادند. نتیجه تذکرات ایشان به دولت بعث عراق، این شد که حضورشان در این کشور ادامه نیافت و نهایتا آن بزرگوار از عراق هجرت کردند. این سفر در همان سالی پیش آمد که پدرم رحلت کردند؛ لذا آیت‌الله شیرازی به اصرار مردم و علمای مشهد، در این شهر ماندند و فقدان پدرم جبران شد. ایشان همان مخالفت‌هایی را که علیه خلاف شرع‌های بعثی‌ها داشتند، در ایران هم ادامه دادند و اعلامیه‌های فراوانی را صادر می‌کردند. انصافا علمای وقت مشهد هم، با ایشان همدلی و همراهی می‌کردند. برخی هر چه در حوزه بیشتر درس می‌خوانند، خودشان را بالاتر احساس می‌کنند، اما ایشان هرچه مقامش بالاتر می‌رفت، تواضعش افزون‌تر می‌شد. تواضع ایشان در بین تمام کسانی که من در کربلا و نجف دیدم، بی‌نظیر بود. نماز جماعت را مختصر و سریع تمام می‌کردند و می‌گفتند: «شاید در بین مأمومین ما، سالمندانی باشند و اذیت بشوند».
 
ارتباط شما با ایشان چگونه بود؟
ایشان به بنده لطف فراوانی داشتند و مطالب زیادی را با من در میان می‌گذاشتند. حقیر هم آنچه را که به ذهنم می‌رسید، به عنوان مشاوره خدمتشان عرض می‌کردم. دراین‌باره داستان‌های زیادی وجود دارد که اکنون مجال ذکر آن نیست.
 
https://iichs.ir/vdcdsn0x.yt0o96a22y.html
iichs.ir/vdcdsn0x.yt0o96a22y.html
نام شما
آدرس ايميل شما