«شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی و نحوه مدیریت سوانح طبیعی» در گفت‌وشنود با سردار مسعود شوشتری

او حشدالشعبی عراق را برای کمک به سیل‌زدگان خوزستان به منطقه آورد

سردار نامدار اسلام و ایران، از صف نخست مواجهه با گروه‌های تکفیری، تا کمک به زلزله‌زدگان خوزستان، هماره در حال مجاهدت و خدمت بود. او به انجام اقدامات عظیمی مبادرت ورزید، که تاریخ هنوز فرصت بازخوانی آن را نیافته است! در گفت‌وشنود پی‌آمده، شمه‌ای از تکاپوی آن بزرگ در ماجرای سیل خوزستان در سال 1398، مورد روایت قرار گرفته است
او حشدالشعبی عراق را برای کمک به سیل‌زدگان خوزستان به منطقه آورد

پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
طبعا نخستین پرسش ما در این گفت‌وشنود، این است که از چه مقطعی و چگونه با شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی آشنا شدید و این آشنایی چگونه تداوم پیدا کرد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من از سال 1359 و در مسئولیت‌های مهمی که سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در لشکر 41 ثارالله، قرارگاه شرق کشور و نیروی قدس داشتند، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم با ایشان ارتباط داشتم. در سال 1387 در مشهد بودم که آقای مهردادی از طرف آن بزرگوار با من تماس گرفت و خواست که در پروژه بازسازی عتبات عالیات فعالیت کنم. من در آن موقع شاغل بودم. تحقیق کردم و پذیرفتم که به این حوزه کاری بیایم. سپس جلسه‌ای با سردار داشتم و از افکار ایشان، درباره نحوه بازسازی عتبات آگاه شدم. قبل از آن هیچ‌کس با آن صراحت به من نگفته بود که در مورد بازسازی و توسعه حرم‌های مطهر عراق چه برنامه‌ای دارند، اما ایشان خیلی صریح گفتند: «من هر حمایتی غیر از کمک مالی از دستم بربیاید، انجام می‌دهم و هر جا که شما لازم بدانی، حضور پیدا خواهم کرد!...». بعد هم سردار قاآنی را مسئول کردند که با من همکاری کنند و تعهدات سنگین مالی را بپذیرند. موقعی که به عراق رفتم، دیدم قبل از من تعهدات سنگینی داده شده است، که هیچ کدام کاملا اجرا نشده بودند! مثلا در کربلا یک مجمع سیدالشهدا(ع) وجود داشت، که هنوز یک اسکلت فلزی بود. برای بیمارستان امام سجاد(ع) هم، اسکلت فلزی ناقصی کار کرده بودند. در کاظمین هم وضعیت به همین شکل بود. در آن برهه دسترسی به سامرا خیلی دشوار بود، اما با کربلا، نجف و کاظمین، ارتباطات خوبی داشتیم. زحماتی هم کشیده شده بود، اما هنوز کارها ناتمام بودند. ما توانستیم در فاصله سال‌های 1387 تا 1397، تمام تعهداتی را که در عراق داشتیم، انجام بدهیم و طرح‌های توسعه‌ای جدیدی را شروع کنیم. گزارش کارها را هم، به شهید سردار سلیمانی می‌دادیم. ایشان در این سال‌های آخر و به دلیل مشغله کاری، چندان به ستاد نمی‌آمدند، ولی در جریان تمام کارها بودند و واقعا از آن حمایت می‌کردند.
 
مسعود شوشتری

در شخصیت سردار سلیمانی، چه خصالی را برجسته دیدید؟
سردار سلیمانی، بسیار صبور و خوش‌برخورد بودند. به همه احترام می‌گذاشتند و فقیر و غنی، کارگر و کارفرما، دانشجو و استاد، برایشان فرقی نداشت. همه رفتارها و عادات ایشان، واقعا تأثیرگذار، خدایی و دِلی بود و به همین دلیل هم مخاطبان را جذب می‌کرد.          
 
موضوع اصلی این گفت‌وشنود، نقش سازنده سردار سلیمانی در سیل خوزستان، در سال 1398 است. ایشان در آن رویداد، چه نقشی داشتند و چگونه عمل کردند؟
بله. در سیل خوزستان، سردار سلیمانی دو بار به منطقه آمدند و من در هر دو بار، آنجا بودم و پس از اینکه ایشان رفتند، در آنجا ماندم. در سفر اول، سردار سلیمانی کارها را تقسیم و برنامه‌ریزی کردند. در سفر دوم موقعی که ایشان آمدند، سیل شادگان را تهدید کرده و چند روستا را گرفته بود و ما داشتیم موکب‌های اربعین را برای شادگان سازمان‌دهی می‌کردیم. این موکب‌ها در اهواز، شوشتر، شوش و دزفول مستقر بودند. موقعی که شادگان در معرض سیل قرار گرفت، از آبادان کمک خواستیم و در شادگان و دارخوین موکب زدیم. روزی که سردار می‌خواستند به شادگان بیایند، من برای استقرار موکب‌هایی که از مشهد، شیراز، اراک و اصفهان آمده بودند، به آنجا رفته بودم.
در جریان سیل هم، روزانه به سردار سلیمانی گزارش می‌دادیم. طوری برنامه‌ریزی کرده بودیم که ایشان هر روز صبح، گزارش‌ها را دریافت می‌کردند. ما خودمان برای مردم غذا تهیه می‌کردیم. برای ما قابل باور نبود که سیل، آن‌ طور چهار پنج روستای شادگان را بگیرد. روزی که موکب‌ها را مستقر کردم، چون جاده آبادان ـ اهواز را آب گرفته بود، ناچار شدم از جاده اهواز ـ خرمشهر برگردم! نزدیکی‌های اهواز بودم که تلفنم زنگ خورد و سردار سلیمانی گفتند: «سریع به شادگان برگرد، خودم هم دارم با هلیکوپتر به شادگان می‌روم...». ناچار شدم با همان ماشینی که رفته بودم، برگردم. هوا داشت تاریک می‌شد. نزدیک شادگان که رسیدم، صدای هلیکوپتر را نشنیدم! دوباره تلفن زنگ خورد و کسی گفت که سردار سلیمانی گفته است: «امشب به شادگان می‌آیم، میهمان هم دارم، جایی را برای استراحت آماده و غذا هم تهیه کن، تا برسیم». پرسیدم: چند نفر هستند؟ گفت: «ده دوازده نفر». وقتی آمدند، دیدم سی، چهل نفرند! شهید ابومهدی المهندس و چند تن از مسئولین حشدالشعبی هم بودند. نماز خواندند و غذا خوردند و چهار پنج نفر رفتند، که جلسه برگزار کنند.
 
سردار سلیمانی در آن سفر، چرا شهید ابومهدی المهندس را با خود آورده بودند؟
چون می‌دانستند آبی که از شادگان می‌آید، باید از زیر جاده ماهشهر به آبادان، به دریا بریزد. برخی برای اینکه آب در هور بماند، دهانه‌ها را بسته بودند. برای خروج آب، باید این دهانه‌ها باز و تعریض می‌شدند. به‌هرحال در آن شب، جلسه‌ای با شرکت شهید حاج قاسم سلیمانی، شهید ابومهدی المهندس، آقای سعد، و مسئول مهندسی آنها و بنده تشکیل شد. البته فرمانده سپاه و فرمانده قرارگاه و استاندار خوزستان هم، آمدند و نهایتا تصمیمات مهمی گرفته شد. شهید سلیمانی از من خواستند که دو هزار دست لباس بچگانه، سه‌هزار دست لباس زنانه و سه‌هزار دست لباس پسرانه در سایزهای مختلف را برای اهالی شادگان و روستاهای اطراف آن تهیه کنم. بعد از فرمانده سپاه پرسیدند که چه چیزهایی نیاز دارند و به من گفتند که آنها را هم تهیه کنم. تأمین اعتبار را هم، شهید ابومهدی المهندس به عهده گرفته بودند. ساعت 2 بعد از نصف شب بود و شهید سلیمانی گفتند: «من تا صبح اینها را می‌خواهم!».  مانده بودم اینها را چگونه با این سرعت تهیه کنم، ولی اطاعت امر کردم. سپس به آقای مکی، رئیس ستاد آبادان، گفتم که هر چه را که می‌تواند از آبادان تهیه کند و باقی را هم از اهواز تهیه کنیم. طرف مالی ما از طرف شهید ابومهدی المهندس، آقای ابوموسی فرمانده قرارگاه ایشان بود. من ایشان را از زمان جنگ می‌شناختم. ابومهدی المهندس به من گفت: هر چه را که لازم هست، تهیه کنم و ابوموسی پولش را می‌پردازد. واقعا همین‌طور هم بود. ما حتی برای دام‌ها هم، علوفه خواستیم و اینها خریدند! همین‌طور موتور برق، پمپ آب و چیزهای دیگر خواستیم. خاطرم هست که ما هر وقت به عراق می‌رفتیم، این عزیزان ما را خیلی تحویل می‌گرفتند. برای همین تصمیم گرفتم تا برای آن روز صبحانه مفصلی را تدارک ببینم. بعد از صبحانه، برای بازدید جاده ماهشهر ـ آبادان رفتیم و آنها کاملا پل‌ها را بازرسی کردند. قرار شد واحد مهندسی حشدالشعبی بیاید و کمک کند. آنها هم دستگاه‌‎های راه‌سازی‌ خود را از عراق آورده بودند؛ یعنی همان صبح که دستور داد، وارد منطقه شدند.
 
سردار سلیمانی در آن نوبت، تا چه زمانی در مناطق سیل‌زده حضور داشتند؟
ایشان تا بعد از ظهر آنجا بودند و به همه روستاهایی که سیل آنجا را برده بود، سرکشی کردند. همه مردم شادگان دنبال این بودند که ایشان را ببینند و با ایشان سلام و علیک کنند. از دیدن موکب‌ها هم، خیلی خوشحال شدند و راضی بودند. ساعت 8 شب بود که به طرف اهواز حرکت کردند. پرسیدم که همراهی‌شان کنم، که گفتند همین جا بمانید و این کارها را انجام بدهید. با تصمیمات سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و همکاری حشدالشعبی و کمک‌هایشان، آرامش و امیدی در شهر شادگان به‌وجود آمد. ایشان از تمام خانه‌های روستای صراخیه دیدن کردند، با مردم حرف زدند و سفارش‌های لازم را به من کردند. همان‌طور که اشاره کردم، اقدامات ایشان بر روحیه مردم منطقه بسیار مؤثر بود.
https://iichs.ir/vdcgzt9x.ak9tu4prra.html
iichs.ir/vdcgzt9x.ak9tu4prra.html
نام شما
آدرس ايميل شما