«سیره شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، در آیینه نکته‌ها و خاطره‌ها» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد آیت‌الله سیدعبدالله زبرجد

او به ولایت فقیه، عقیده کامل و محض داشت

زنده‌یاد آیت‌الله سیدعبدالله زبرجد، داماد شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب و از همراهان ایشان در ادوار گوناگون حیات به‌شمار می‌رفت. وی در گفت‌وشنود پی‌آمده، به بیان بخشی از خاطرات خود از آن عارف مجاهد پرداخته و دراین‌باره، ناگفته‌هایی را بیان داشته است
او به ولایت فقیه، عقیده کامل و محض داشت

پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
طبعا نخستین پرسش ما در این گفت‌وشنود، این است که از چه مقطعی و چگونه با شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده قبل از اینکه با صبیه شهید بزرگوار آیت‌الله دستغیب (اعلی‌الله مقامه) وصلت کنم، برای کسب فیض از محضر ایشان، خدمتشان می‌رفتم. ایشان از علمای بزرگ شیراز و حقیقتا متدین و در یک کلام مرد خدا بودند. موقعی که از قم به شیراز می‌آمدم، سعی می‌کردم که مصاحبتِ پرمعنویت ایشان را از دست ندهم، تا در سال 1345 که وصلت من با این خانواده صورت گرفت و به ایشان بسیار نزدیک شدم.
 
سلوک شهید آیت‌الله دستغیب در خانواده و شیوه‌های تربیتی ایشان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
رفتار، گفتار و اخلاق ایشان، تماما مبتنی بر احکام اسلامی بود و همه را به تقوا و دینداری تشویق می‌کرد. هرگز نماز شب ایشان ترک نمی‌شد و همان عبادت‌های شبانه، در رفتار ایشان نمایان بود و همواره هم با عملشان، افراد را هدایت می‌کردند. البته نصیحت زبانی هم می‌کردند، اما روی ارشاد توسط عمل تکیه بیشتری داشتند و مصداق کامل روایت: «کُونُوا دُعَاهَ النَّاسِ‌ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ» بودند؛ یعنی مردم را به غیر زبان خودتان هدایت کنید. من همیشه روزهای جمعه خدمت ایشان می‌رفتم و از نصایح و مواعظ ایشان بهره‌مند می‌شدم و بعد هم به اتفاق، به نماز جمعه می‌رفتیم.
 
شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، در کنار فرزندش آیت‌الله سیدهاشم دستغیب و دامادش آیت‌الله سیدعبدالله زبرجد (دهه 1340)
شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، در کنار فرزندش آیت‌الله سیدهاشم دستغیب و دامادش آیت‌الله سیدعبدالله زبرجد (دهه 1340)

در شخصیت آیت‌الله دستغیب، چه ویژگی‌هایی برای شما جالب‌تر و تأثیرگذارتر بودند؟
ایشان مرد عجیبی بودند. هر طلبه‌ای که نزد ایشان می‌رفت، مورد تفقد ایشان قرار می‌گرفت، بی‌آنکه احساس کند منتی بر سر اوست. همیشه جوری کمک می‌کردند که طرف احساس بدی پیدا نکند. یکی از دوستان می‌گفت: «روزی خدمت آقای دستغیب رفتم و ایشان کتابی را به من هدیه دادند. من آن کتاب را در کتابخانه‌ام گذاشتم، تا روزی که وضع مالی‌ام فوق‌العاده بد شد. گفتم این کتاب را بردارم و بخوانم، بلکه کمی تسکین پیدا کنم. کتاب را که برداشتم و باز کردم، دیدم لای آن پول است! شهید بی‌آنکه حرفی بزنند، لای کتاب پول گذاشته بودند. آن پول برکات فراوانی هم داشت و خیلی به دردمان خورد...». به‌هرحال ایشان انسان یگانه‌ای بودند.
 
درباره طلبه‌پروری آیت‌الله دستغیب، سخن بسیار گفته‌اند. دراین‌باره، شنیدن نکاتی از زبان شما هم مغتنم است.
در مجموع باید گفت که عمده کار ایشان، طلبه‌داری و طلبه‌پروری بود و در این زمینه، در شیراز چندین مدرسه را تأسیس کردند. از جمله منزل آقای ایمانی را ــ که منزل بسیار بزرگی بود ــ خریدند و آن را به حوزه تبدیل کردند. همین‌طور مدرسه حکیم و مدرسه محمودیه، که بنده در آن تدریس می‌کنم و مسئولیت آنجا هم به عهده من است. حدود صد سال پیش، زلزله عجیبی در شیراز پیش آمد و قسمتی از گنبد و گلدسته‌های شاهچراغ و این مدرسه تخریب شد! محمودخان از اهالی مرودشت آمد و این مدرسه را بازسازی کرد و اسم آن را محمودیه گذاشت. انقلاب که شد، ایشان مرا مسئول اداره این مدرسه کردند. من از سابقه حیف و میل در این مدرسه مطلع و نگران بودم، که اجازه ندهند کار کنم. از ایشان خواستم تا برایم استخاره بگیرند و هر چه آمد، تسلیم هستم. استخاره خوب آمد و مسئولیت را پذیرفتم و شروع به کار کردم. خود شهید هم می‌آمدند و کمک می‌کردند. وقتی ایشان کاری را شروع می‌کردند، چون قصد قربت داشتند، خدا هم کمک می‌کرد و کارهایی که نشدنی به نظر می‌رسیدند، انجام می‌شدند.
 
ارتباطات و مراودات ایشان با علمای شیراز و قم را چگونه دیدید؟
آیت‌الله دستغیب چون فردی انقلابی بودند، لذا با تمام کسانی که پشتیبان حضرت امام و نظریه سیاسی ایشان بودند، ارتباط داشتند. قبل از انقلاب در شب‌های جمعه، در مسجد جامع صحبت می‌کردند و جمعیت زیادی هم پای منبر ایشان می‌آمدند. سخنان ایشان درباره رژیم طاغوت، به‌قدری صریح و روشن بود که وقتی از منبر پایین می‌آمدند، علما می‌گفتند: کمی ملایم‌تر صحبت کنید! ایشان می‌فرمودند: این وظیفه است و من طبق تکلیفم عمل می‌کنم. به همین دلیل هم بارها به زندان و تبعید رفتند و خانه‌شان در بسیاری از مواقع، در محاصره بود و کسی حق ملاقات با ایشان را نداشت! یک بار مأموری در سر کوچه ایشان، جلویم را گرفت و اجازه نداد پیش بروم. من با او شروع به جر و بحث کردم که من داماد ایشان هستم، اما مأمور کوتاه نمی‌آمد! سرانجام شهید از پنجره بالا به او نهیب زدند، که: داماد من است، مانع او نشو! سرانجام به داخل خانه رفتم. ایشان به من فرمودند: «برای آقای محلاتی پیغامی دارم، بروید و این پیغام را به ایشان برسانید». معترضه عرض کنم که آیت‌الله حاج شیخ بهاءالدین محلاتی هم، انصافا انسان بسیار باتقوایی بودند و خیلی هم برای انقلاب کار و مبارزه کردند. به‌هرحال من به منزل ایشان رفتم و پیغام آقا را رساندم. آیت‌الله محلاتی گفتند: «نظر شما چیست؟ چگونه آقا را از حصر نجات بدهیم؟» گفتم: نظرم این است که جناب‌عالی و همه آقایان علما و روحانیان جمع شوید و به دیدن ایشان بروید، جلوی شما را که نمی‌توانند بگیرند. همین‌طور هم شد و آیت‌الله محلاتی همراه با مرحوم آقای ساجدی ــ که در مسجد ساجدی پیش‌نماز و مرد مبارزی بود ــ آقامجدالدین محلاتی آقازاده‌شان و عده زیادی از علما، به خانه شهید دستغیب رفتند. مأموران وقتی آنها را دیدند، دست و پایشان را گم کردند و کنار کشیدند. شهید بسیار خوشحال شدند و گفتند: «من از اینکه در خانه هستم ناراحت نیستم، فقط از اینکه نتوانیم صحبت کنیم و پیام انقلاب را برسانیم، ناراحتم». پس از آن قرار شد که مرحوم آیت‌الله محلاتی به ساواک شیراز پیغام بدهند که یا حصر منزل آیت‌الله دستغیب را بردارید، یا مجبور خواهیم شد تظاهرات به راه بیندازیم! با این تدبیر حصر منزل ایشان برداشته شد، اما نکته جالب اینجاست که ایشان شب بعد به منبر رفتند و دوباره علیه رژیم شاه صحبت کردند! استقامت ایشان در امر مبارزه، بی‌نظیر بود.
 
رابطه شهید آیت‌الله دستغیب با امام خمینی را چگونه دیدید؟
ایشان به ولایت فقیه، عقیده کامل و محض داشتند و همیشه می‌گفتند: «اطاعت از امام خمینی اطاعت از خداست. ولایت فقیه از ناحیه امام زمان(عج) است و به مراجع منتهی می‌شود و امام در زمان غیبت، جای امام زمان(عج) هستند و اطاعت از ایشان، اطاعت از امام زمان(عج) است...». ایشان همیشه در تبیین و تفسیر ولایت فقیه می‌کوشیدند و برخلاف بسیاری، بی‌باکانه هم صحبت می‌کردند. دشمنان هم متوجه این معنا بودند، که ایشان را شهید کردند. ایشان فرد ساکتی نبودند و دشمنان نیز چاره‌ای جز شهید کردن ایشان نداشتند؛ چون می‌دانستند همه تحرکات انقلابی در شیراز، از ناحیه ایشان است.
 
نظر ایشان درباره پیروی سایر علما از امام خمینی چه بود؟
ایشان بارها در سخنرانی‌هایشان، به این نکته اشاره می‌کردند که: امام حسین(ع) با آن مبارزات انقلابی بی‌نظیر، در دوران حیات برادرشان می‌فرمودند: «من امام دارم و تابع او هستم». ایشان همیشه خطاب به علما و مراجع می‌گفتند که امروز پرچم اسلام به دست امام خمینی است و لذا به مصلحت اسلام و مردم است که همه از ایشان اطاعت کنند. شهید دستغیب در گذشته‌های دور از آیت‌الله خویی تبلیغ می‌کردند، ولی به محض اینکه حضرت امام مبارزه را شروع کردند، از امام تبلیغ می‌کردند و از دیگران هم می‌خواستند، تا همین کار را بکنند. این قضیه در شیراز معروف بود. آقایان دیگر در این زمینه، آن‌قدرها فعال نبودند. شهید دستغیب واقعا در زمینه مبارزه و ترویج مرجعیت امام در شیراز، منحصربه‌فرد بودند. ایشان عالم، مجتهد، فقیه و در عین حال مرد عارفی بودند. کسی از خواص عرفا، در نجف به ایشان گفته بود: «باید به شیراز بروید و مسئله شهادت برای شما محرز است!».
 
مراوده آیت‌الله دستغیب با مبارزان غیرشیرازی را چگونه دیدید؟
هر کسی که در خط مبارزه بود، به ایشان علاقه داشت و با ایشان صحبت می‌کرد و مشورت و خط می‌گرفت. ایشان هم همه را به مبارزه و روشنگری تشویق می‌کردند. ایشان همواره در صف مقدم مبارزه بودند و از هیچ کس و هیچ چیز، ترس به دل راه نمی‌دادند. من در اغلب راه‌پیمایی‌ها، ایشان را همراهی می‌کردم و می‌دیدم که چقدر آرام و خونسرد، با مأموران رژیم شاه روبه‌رو می‌شوند. روحیه‌شان عالی بود. انقلاب در شیراز، واقعا رهین منّت ایشان است.
 
آیت‌الله دستغیب از چه مقطعی، در برابر منافقین موضع‌گیری کردند؟ و در قبال اعلام مبارزه مسلحانه آنها در سال 1360، چه واکنشی نشان دادند؟
ایشان همواره موقعیت و زمان را در نظر می‌گرفتند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با هر کسی که سر راه انقلاب می‌ایستاد، مبارزه می‌کردند. از قبل از انقلاب هم، به منافقین اعتماد نداشتند و پس از انقلاب، همواره سعی می‌کردند در زمینه انحرافات آنها روشنگری کنند. به واقع ایشان سد راه آنان در شیراز و بلکه تمام ایران بودند.
 
شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، در کنار دامادش آیت‌الله سیدعبدالله زبرجد (سال 1357.)
شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، در کنار دامادش آیت‌الله سیدعبدالله زبرجد (سال 1357.)

واپسین سؤال ما، خاطره شما از رویداد شهادت ایشان و وقایع پس از آن است؟
من آن روز صبح خدمت ایشان رفتم، که طبق معمول ایشان را همراهی کنم. به من فرمودند: «چهلم فرزند آقا سیدابوالحسن (برادرزاده ایشان) است و من نمی‌توانم بروم، شما از طرف من بروید و از اخوی عذرخواهی کنید». ایشان حق پدری به گردنم داشتند و طبعا باید از امر ایشان اطاعت می‌کردم؛ لذا با اینکه واقعا مایل بودم همراه با ایشان به نماز جمعه بروم، ولی چون امر کردند، به «بیت‌العباس» رفتم و پیام ایشان را خدمت خانواده برادرشان رساندم. بعد رفتم و در صف اول نماز جمعه منتظر نشستم تا شهید بیایند، که ناگهان صدای مهیبی بلند شد! به این ترتیب سعادت شهادت را از دست دادم! مادر عیالم می‌گفتند: کفن ایشان کیسه داشت. وقتی پرسیدم: این کیسه برای چیست؟ گفتند: لازم می‌شود! پس از شهادت به خواب یکی از نزدیکان آمدند و گفتند: تکه‌های بدنم را از دیوارها جمع کنید و در این کیسه بریزید و همراه جنازه‌ام دفن کنید. عرفان و خداشناسی، ایشان را به این مرتبت رسانده بود. این مسئله در زمره کرامات آن بزرگوار است.      
https://iichs.ir/vdcjtte8.uqexozsffu.html
iichs.ir/vdcjtte8.uqexozsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما