«جستارهایی در سیره امام خمینی، در سال‌های تبعید به نجف» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ عبدالعلی قرهی

در شرایط ارعاب حزب بعث، شجاعت امام فضای نجف را می‌شکست

در روزهایی که بر ما گذشت، از سالروز رحلت روحانی پارسا و پرهیزکار، زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ عبدالعلی قرهی عبور کردیم. هم از این روی گفت‌وشنودی از آن بزرگ را که در بردارنده خاطرات ایشان از دوران ملازمت با امام خمینی، در دوران تبعید به شهر نجف است، به شما تقدیم می‌کنیم. روحش شاد و یادش گرامی باد
در شرایط ارعاب حزب بعث، شجاعت امام فضای نجف را می‌شکست
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
شما در دوران تبعید امام خمینی به نجف، همراه و ملازم ایشان بودید. از برنامه روزانه ایشان برایمان بگویید.
بسم‌الله الرحمن الرحیم. حضرت امام (رضوان‌الله تعالی علیه) در اوایل تبعید به نجف، هم صبح‌ها و هم شب‌‌ها به حرم مشرف می‌شدند. بعد که درس و مشغله‌شان زیاد شد، دیگر صبح‌ها به حرم نمی‌رفتند، ولی شب‌ها می‌رفتند و حتی یک شب هم نشد که با وجود امکان زیارت، مشرف نشوند! همیشه سه ساعت از غروب گذشته، به حرم مشرف می‌شدند و زیارت امیرالمؤمنین(ع) را می‌خواندند. بعد در بالای سر حضرت نماز می‌خواندند و سپس زیارت دیگری می‌خواندند و نهایتا با هم به منزل بازمی‌گشتیم. این زیارت، تقریبا 35 تا 40 دقیقه طول می‌کشید. اوایل در هر شب زیارت جامعه کبیره را هم می‌خواندند، ولی پس از اینکه به عرض ایشان رساندم: خدام حرم به حرمت ایشان می‌مانند و کارشان زودتر تمام می‌شود، دیگر فقط شب‌های جمعه چون حرم تا صبح باز بود، این زیارت را می‌خواندند. حضرت امام در ایام زیارتی، به کربلا هم مشرف می‌شدند و در ایامی که در این شهر بودند، هر روز به حرم مشرف می‌شدند و هم صبح‌ها و هم شب‌ها، زیارت جامعه کبیره می‌خواندند.
 
عبدالعلی قرهی

امام خمینی به شهادت اسناد، به برگزاری عزاداری حسینی(ع) به شیوه سنتی و متعارف، اهتمام فراوان داشتند. آیا در دوره اقامت در نجف نیز، به همین شیوه رفتار می‌کردند؟ 
بله؛ حضرت امام زمانی که در ایران تشریف داشتند، سه روزِ فاطمیه دوم را روضه داشتند. در نجف سه شب احیا را هم اضافه کردند. در تمام مدتی که روضه خوانده می‌شد، ایشان به‌شدت گریه می‌کردند. گاهی در کربلا در دسته‌های سینه‌زنی و عزاداری شرکت می‌کردند، یا در نجف عزاداران خدمت ایشان می‌آمدند و امام به آنها محبت و تشویقشان می‌کردند.
 
گریز از تکلف و تشریفات، از خصال بارز امام به‌شمار می‌آمد. این ویژگی در کردار ایشان در دوره اقامت در نجف، چگونه بازتاب یافت؟
دراین‌باره خاطرات فراوان‌اند. در ایام اقامت حضرت امام در نجف، آیت‌الله سیدمحسن حکیم در کاظمین از دنیا رفتند. هنوز جنازه را به نجف نیاورده بودند. امام خادمشان مشهدی حسین را اول صبح دنبالم فرستادند. من خدمتشان رفتم و ایشان فرمودند: «به رفقای من بگویید در مسئله مرجعیت صحبتی نکنند». دوستانی که به امام علاقه داشتند، می‌خواستند برای ایشان تبلیغ کنند و امام با این هشدارشان جلوی آنها را گرفتند، اما وقتی خدا می‌خواهد کسی را بزرگ کند و بالا ببرد، دیگر کسی نمی‌تواند مانع شود! خدا می‌خواست پرچم اسلام و تشیع را به دست امام بزرگوار بدهد. جالب بود که هر وقت درس می‌دادند، موقعی که جمعیت زیاد می‌شد، از ادامه درس خودداری می‌کردند! ایشان همیشه از عناوین و القاب پرهیز داشتند. هرگز اجازه نمی‌دادند افراد ایشان را همراهی کنند. فقط من چون در خدمت ایشان بودم، اجازه داشتم همراهشان بروم. بعدها که خطر ترور امام جدی شد، اجازه دادند تا آقای فرقانی هم در خدمتشان باشد.
در مجموع حضرت امام، مجموعه‌ای از فضایل برجسته بودند و اگر من یک‌هزارم اخلاق حمیده و روش پسندیده ایشان را کسب کرده بودم، برایم کافی بود. ایشان دریای فیض و سرتا پا معنویت بودند. من معتقدم که دیگر، مثل امام امت را نخواهیم دید! یعنی در شرایط عادی، امکان ظهور کسی مثل امام که جامع خیرات و همه ابعاد وجودی‌اش محسنات و کرامات باشد، خیلی بعید است. ایشان هیچ وقت برای احدی بد نخواستند، در محضرشان غیبت جایی نداشت و مخصوصا هرگز اجازه نمی‌دادند که کسی به بزرگان دین و علما بی‌احترامی کند.
 
به طور مشخص دراین‌باره، چه خاطراتی دارید؟
یک‌بار صدام ملعون دستور داده بود که آیت‌الله شاهرودی را احضار کنند، به بغداد ببرند و محاکمه کنند! وقتی خبر به بیت امام رسید، ایشان به بنده فرمودند: «به منزل آقای شاهرودی برو و از صحت و سقم قضیه مطمئن شو». من همین کار را کردم. رفتم و از آقازاده ایشان پرسیدم و معلوم شد که موضوع صحت دارد. بعثی‌ها توجهی به جایگاه و منزلت علما نداشتند و فقط امام بودند که توی دهن آنها می‌زدند و به این جماعت اجازه جسارت نمی‌دادند. امام به من فرمودند که به کربلا بروم و به استاندار آنجا، قدر و منزلت آیت‌الله شاهرودی را گوشزد کنم. من هم همین کار را کردم و قضیه ظرف یکی دو شب حل شد.
یک بار هم خبر رسید که قرار است پسر آیت‌الله بجنوردی از علمای نجف را اعدام کنند! آقای بجنوردی بسیار به امام علاقه داشتند و امام هم، متقابلا ایشان را دوست داشتند. امام بدون اینکه قبلا خبر بدهند، از من خواستند که ایشان را به منزل آقای بجنوردی ببرم. حال ایشان خوب نبود و امام هم سعی کردند تا فضا را تغییر بدهند، لذا فرمودند: «در ترکیه که بودم، به من خبر دادند که مصطفی را به زندان برده‌اند، من هم گفتم اشکال ندارد، ورزیده می‌شود!». آقای بجنوردی گفتند: «آقا، ما دل و جرئت شما را نداریم!». آن شب امام سعی کردند با بیان خاطرات و لطایفی، آقای بجنوردی را از آن حال و هوا بیرون بیاورند.
 
رفتار امام خمینی با مقامات دولتی عراق و مأموران آنها چگونه بود؟
حضرت امام اصلا به آنها اجازه ملاقات خصوصی نمی‌دادند و به من می‌فرمودند: «هر وقت ملاقات خواستند، بگویید همان وقتی بیایند که هنگام حضور من در بیرونی است و مردم هم هستند». وقتی هم که می‌آمدند، جلوی پای هیچ کدامشان بلند نمی‌شدند و تنها اگر صلاح می‌دانستند، جوابشان را می‌دادند. امام فوق‌العاده شجاع بودند و در موقعیت‌هایی که ما هراس داشتیم که نکند رفتار ناشایستی از این افراد سر بزند، با کمال خونسردی می‌گفتند: «بگذارید هر غلطی دلشان می‌خواهد بکنند!». همیشه رفتارهای امام طوری بود که کوچک‌ترین خوف و رعبی از آن استنباط نمی‌شد. یک وقتی دولت عراق ایرانی‌ها را بیرون کرد و به‌قدری فشار آورد که بعضی از مراجع نجف هم تکان خورده بودند! همه غیر از امام، به‌شدت ترسیده بودند! رژیم بعث چنان همه را ترسانده بود که کسی جرئت حرف زدن نداشت. در آن اوضاع، امام یک شب در منزلشان سخنرانی کردند و در بین صحبت‌هایشان فرمودند: «این دولتی که نمی‌توان اسم او را دولت گذاشت...» و البته دولت عراق هم، هیچ غلطی نتوانست بکند. امام هر قدمی که برمی‌داشتند، برای خدا بود و به همین دلیل هم، ترسی نداشتند.
 
در دوره اقامت در نجف، عنصر ساده‌زیستی را در منش امام خمینی، چگونه دیدید؟
من ده سال در خدمت حضرت امام بودم و جز زهد و بی‌رغبتی به دنیا، از ایشان ندیدم. غذای ایشان همیشه ساده و معمولی بود و معمولا اتومبیل عادی سوار می‌شدند. تا مدتی که هر وقت می‌خواستند از جایی به منزل تشریف ببرند، می‌فرمودند: «درشکه بگیر، ماشین نگیری!». درشکه‌ها وضعیت مرتب و تمیزی نداشتند و من واقعا از این بابت خجالت می‌کشیدم، اما ایشان نهایت سعی‌شان را می‌کردند که از سهم امام استفاده نکنند. زندگی داخلی امام، در سطح یک طلبه عادی و بلکه پایین‌تر بود. مشهدی حسن، خدمتکار اندرونی ایشان، از من پول می‌گرفت و خرید می‌کرد؛ لذا من دقیقا می‌دانستم خرج خورد و خوراک امام چقدر بود. پزشکی از ایران به نجف آمده بود که خیلی به امام علاقه داشت و به ما توصیه کرد که به امام غذای مقوی بدهیم، ولی امام قبول نمی‌کردند!
اوایل که به نجف تشریف آوردند، در اتاق بیرونی منزل که فرش پهن بود، روی فرش یک پتو انداختم که امام روی آن بنشینند. فرمودند: «جمع کنید، نباید امتیازی باشد». دلشان نمی‌خواست خودشان روی پتو بنشینند و بقیه روی فرش. سردرِ حیاط منزل امام، تاریک بود و ما بر آن یک لامپ نصب کردیم. ایشان فرمودند: «لامپ نزنید». من کمی مسامحه کردم. ایشان مرا خواستند و فرمودند: «مگر خانه مال من نیست؟ نمی‌خواهم روشن باشد!». ایشان در هوای طاقت‌فرسای نجف، قبول نمی‌کردند کولر بگذاریم و می‌فرمودند: «مردم مبارز در ایران، مورد شکنجه و در زندان هستند، من در هوای خنک بنشینم؟». گاهی که ایشان در کربلا تشریف داشتند، چون وضع بیرونی کربلا طوری بود که نمی‌توانستم داخل شوم، مطالبم را روی کاغذ می‌نوشتم و می‌فرستادم. یک‌بار امام به من فرمودند: «آقا شیخ! احتیاط نمی‌کنی، برای نوشتن یک مطلب چند خطی که این همه کاغذ مصرف نمی‌کنند، در یک تکه کاغذ کوچک هم می‌شود نوشت!». ایشان تا این حد مراقب سهم امام بودند. معمولا به من می‌گفتند: «در خرج منزل احتیاط نمی‌کنی»، درحالی‌که من نهایت تلاشم را می‌کردم که چیزی اضافی یا اضافه بر عرف عادی نباشد. به‌هرحال ما خیلی کم‌توفیق بودیم! باید از وجود ایشان خیلی استفاده می‌کردیم؛ همه غافل بودیم.
https://iichs.ir/vdch-vni.23nk-dftt2.html
iichs.ir/vdch-vni.23nk-dftt2.html
نام شما
آدرس ايميل شما