«خوانشی کوتاه از یک تجربه پرفراز و نشیب با سازمان موسوم به مجاهدین خلق» در گفت‌وشنود با دکتر جواد منصوری

خودبزرگ‌بینی منافقین، آنها را در برابر مردم قرار داد!

دکتر جواد منصوری از مبارزان دیرپای دوران انقلاب اسلامی است. او تجربه سیاسی خویش را با عضویت در حزب ملل اسلامی آغاز کرد و به‌مرور، با ماهیت فکری و عملی سازمان موسوم به مجاهدین خلق نیز آشنا شد. وی در سال‌های بعد، چند بار از سوی آنان، مورد سوء قصد قرار گرفت! منصوری در گفت‌وشنود پی‌آمده، از تجربه پرفراز و نشیب خویش، با این سازمان سخن گفته است
خودبزرگ‌بینی منافقین، آنها را در برابر مردم قرار داد!
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
شما سه بار، توسط گروه موسوم به مجاهدین خلق، مورد سوءقصد قرار گرفتید. علت این همه خصومت آنها با شما، چه بود و به چه مسائلی باز می‌گشت؟
بسم الله الرحمن الرحیم. همان‌طور که اشاره کردید، من سه بار از سوی این گروه، مورد سوءقصد قرار گرفتم. یک‌بار در سال 1353 در زندان بود که یکی از زندانیان به تحریک سران سازمان و در هنگام ورزش، یک دمبل شش‌کیلویی را به سرم زد و من، بلافاصله بی‌هوش شدم! شدت ضربه به‌قدری زیاد بود که تقریبا پزشکان از زنده ماندنم قطع امید کرده بودند، اما به لطف خدا زنده ماندم. نوبت بعد در سال 1360، در جریان انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی بود. بنده چون عضو شورای مرکزی حزب بودم، همیشه در جلسات آن شرکت می‌کردم، اما آن شب تقدیر این گونه بود که زودتر به خانه رفتم تا استراحت کنم؛ چون فردا صبحش باید به سفر خارجی می‌رفتم؛ به همین دلیل نماز را که به امامت شهید آیت‌الله بهشتی خواندم، به خانه رفتم، ولی هنوز زمان زیادی نگذشته بود که تلفن زنگ زد و خبر انفجار حزب را به من دادند! بار دیگر هم، در 19 فروردین 1361، در میدان 7 تیر بود. تروریست‌ها با لباس بسیجی، در دو طرف خیابان و مسلسل به‌دست ایستاده بودند! راننده به تصور اینکه آنها بسیجی هستند، سرعت ماشین را کم کرد که ناگهان از همه طرف به ما حمله کردند و ماشین را به رگبار بستند! راننده در دم شهید شد و ماشین به طرف مدرسه‌ای، در آن نزدیکی پیچید! آنها تصور کرده‌اند که من مُرده‌ام و برای اطمینان خاطر، نارنجکی را هم به کنار ماشین پرتاب کردند! در این حادثه، در مجموع سیزده گلوله و ترکش به بدنم خورد که هنوز یکی از آنها به عنوان یادگاری، در بازویم مانده است! مرا به بیمارستان ‌رساندند و دو روز وضعیت من بحرانی بود، ولی به مرور بهبود پیدا کردم.
اما علت اینکه منافقین، چه در زندان و چه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تلاش کردند تا مرا از میان بردارند، به نظر خودم این است که من از همان ابتدا، که در سال 1350 جزوات آنها را مطالعه کردم، متوجه انحرافات آنها شدم و لذا قبول نکردم  که گروه «حزب‌الله» ــ که عضو شورای مرکزی آن بودم ــ با مجاهدین خلق ادغام شود. البته باید عرض کنم که تجربه زندان سال 1334 تا 1348، خیلی به من در شناخت مجاهدین خلق کمک کرد. من از همان 1351، مطمئن شدم که اینها در آینده، ضربات بدی به کشور خواهند زد! در سال 1354 هم که با اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک، ماهیت حقیقی آنها آشکار و مشخص شد که اگر کسی در برابر آنها بایستد، به‌شدت سرکوب خواهد شد! مثلا در زندان مشهد که بودم، به همه افرادشان دستور داده بودند که حتی جواب سلام مرا هم ندهند! آنها در آنجا نمی‌توانستند مرا بکشند، ولی از آزار و اذیت کم نمی‌گذاشتند!
 
جواد منصوری
 
شک اولیه شما به گروه موسوم به مجاهدین خلق، از چه چیز نشئت می‌گرفت؟
دو چیز مرا نسبت به آنها مشکوک کرد: یکی بی‌سوادی و بی‌مایگی عمیق و گسترده‌شان و دیگر خودشیفتگی و خودبزرگ‌بینی‌شان، که هیچ کسی را از خود بهتر و بالاتر نمی‌دانستند!
 
نزدیک به شش دهه، از حیات این گروه می‌گذرد. ارزیابی شما از شرایط کنونی آنها چیست؟
با اینکه این جریان ضربات مهلکی خورده، اما مشکل سبک رفتارِ آنهاست که به طور کامل در جامعه ما نمرده است! وجود جریان‌های فکری التقاطی، خودبزرگ‌بینی‌ها، تکبّرها، بیرون راندن رقیب از صحنه به هر قسمتی، عدم پایبندی به قوانین و معیارهای دینی و اخلاقی، از شیوه‌های آنها بود. اینها ویژگی‌هایی هستند که هنوز هم، در بسیاری از عناصر و جریانات موجود دیده می‌شوند. یادم هست در سال 1352 در زندان قصر، به یکی از سران مجاهدین خلق گفتم: «با این شیوه‌ای که شما پیش می‌روید، یک روز در برابر ملت خواهید ایستاد و ملت هم شما را تحمل نخواهد کرد! شما خودتان را خیلی بزرگ فرض می‌کنید و همین باعث می‌شود که مردم را کوچک ببینید و درنتیجه جایگاهتان را نزد آنها از دست بدهید!». در سال 1357 که از زندان آزاد شدم، خطر منافقین را به بسیاری از مسئولان نظام گوشزد کردم، ولی متأسفانه حرف‌هایم را به حساب خرده‌حساب‌های شخصی گذاشتند و به آن توجه نکردند و دیدیم که سهل‌انگاری در برابر نفوذ گسترده منافقین در نهادها و دستگاه‌های مهم کشور، چه فجایع عظیمی را به بار آورد.
 
طبعا برخورداری از یک تجربه سیاسیِ در خور توجه، در مقطع پیش از بروز مجاهدین و گرایش آنها به چپ، موجب شده بود که بتوانید به‌سرعت آنها را بشناسید. این تجربه چطور ایجاد شده بود؟
در مهر 1344 که هنوز بیست سال بیشتر نداشتم، به خاطر عضویت در حزب ملل اسلامی، به شش سال زندان محکوم شدم. رئیس دادگاه می‌گفت: چون سنّت کم است، اگر اظهار ندامت کنی و توبه‌نامه بنویسی، محکومیت زیادی نخواهی گرفت، ولی من گفتم: «براساس اعتقادم عمل کرده‌ام و اظهار ندامت نمی‌کنم!». بعد از چهار سال حبس آزاد شدم و به دانشگاه رفتم و در خرداد 1351، دوباره دستگیر و زندانی شدم. این‌بار اتهام من، تشکیل گروه حزب‌الله بود. من عضو شورای مرکزی بودم و به یازده سال حبس، محکوم شدم.
 
در درون زندان، با چه چهره‌هایی محشور بودید؟
خیلی‌ها بودند، از جمله آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله انوری، آیت الله ربانی شیرازی، حجت الاسلام والمسلمین حجتی کرمانی، آقای کاظم بجنوردی، آقای مرتضی نبوی، آقای بهزاد نبوی و... .
 
همان‌طور که اشاره کردید، شناخت شما در آن دوره از چپ، موجب شد که رگه‌های التقاط را در آموزه‌های سازمان مجاهدین شناسایی کنید. لطفا در این زمینه، قدری بیشتر توضیح دهید.
بله؛ درپاسخ‌های قبلی به این مسئله، به شکل گذرا اشاره کردم. تا سال 1350، اکثر زندانی‌ها چپ و غیرمذهبی بودند؛ چون این طور تصور می‌شد که رژیم، ضربه اصلی را از کمونیست‌ها خواهد خورد! اما از آن به بعد، ترکیب زندانی‌ها تغییر کرد و از سال 1355، طیف‌های مذهبی اکثریت زندانی‌ها را تشکیل می‌دادند. برخورد رژیم با مذهبی‌ها، از سال 1352 خیلی خشن شد! علتش هم این بود که سفیر آمریکا در ایران ــ که قبلا رئیس سازمان سی.آی.ای بود ــ گفته بود: دشمن درجه یک و تهدیدکننده رژیم شاه، مذهبی‌ها هستند نه مارکسیست‌ها... و درنتیجه، سختگیری نسبت به گروه‌ها و افراد مذهبی بیشتر شد.
 
در آن دوره گروه موسوم به مجاهدین، در زمره مذهبی‌ها قلمداد می‌شدند. این‌طور نیست؟
واقعیت این است که تا سال 1350، مجاهدین خلق واقعا از سوی بخش عظیمی از مردم ما، جزء نیروهای مذهبی مبارز محسوب می‌شدند و حتی برخی از نخبگان و مبارزین هم، چنین تصوری داشتند و آنها را تأیید می‌کردند! اما رژیم خوب می‌دانست که می‌تواند روی آنها حساب کند و نیروهای مذهبی را از این طریق به دام بیندازد. رفتار آنها در همان سال‎‌ها نیز، شک‌برانگیز بود!
 
یکی از نقاط ضعفی که برای مدرسه علوی برمی‌شمارند این است که بسیاری از اعضای سازمان مجاهدین، در این مدرسه درس خوانده بودند. ارزیابی شما دراین‌باره چیست؟
مدرسه علوی براساس انگیزه‌های دینی و توسط افراد مؤمنی تأسیس شد که معتقد بودند اگر بخواهند به بقای خود ادامه بدهند، نباید در امور سیاسی دخالت کنند! به همین دلیل هم مرا ــ که معلم و ناظم دبیرستان علوی بودم ــ در سال 1342 و به دلیل فعالیت‌های سیاسی، خیلی محترمانه اخراج کردند! به نظر من الگوی اولیه و نه سیاست‌گریزانه مدرسه علوی، الگوی درستی بود و این مدرسه، خدمات زیادی به جامعه کرد. اگر بعد از انقلاب، الگوی مدرسه علوی را دنبال می‌کردیم و اجازه می‌دادیم در هر محلی، یک روحانی مدرسه‌ای را اداره کند، بسیاری از مشکلاتی که در آموزش و پرورش داریم پیش نمی‌آمدند!
 
جواد منصوری
 
شما در گفت‌وشنودهایتان، گاهی از اینکه انقلاب صدمه ببیند، اظهار نگرانی می‌کنید. علت چیست؟
یکی از فلاسفه تاریخ می‌گوید: «ما از تاریخ آموختیم که کسی از تاریخ نمی‌آموزد!». به نظر من یکی از مشکلات امروز جامعه ما این است که بسیاری، دشواری‌ها، احساس حقارت‌ها،‌ سرکوب‌ها، بی‌هویتی‌ها، فساد گسترده سیاسی، اخلاقی و اجتماعی دوران قبل از انقلاب را نمی‌شناسند و یا به فراموشی سپرده‌اند و درنتیجه نمی‌دانند که این انقلاب و نظام، با چه خون جگرهایی به‌دست آمده است و به همین دلیل، به دنبال جناح، دسته، مادیات و مظاهر دنیا می‌روند و وظایف و مسئولیت‌های خود را، یکسره فراموش کرده‌اند! این موضوعی است که انقلاب را از درون می‌خورد و طی آن و به‌تدریج، ارزش‌ها رنگ می‌بازند! تاریخ اثبات کرده است که دشمن خارجی، هیچ‌وقت قدرت غلبه بر این مردم را نداشته. ما همیشه از درون و از غفلت‌هایی که داشته‌ایم، ضربه خورده‌ایم. کتمان نمی‌کنم که این موضوع، همیشه اسباب نگرانی من بوده است!
 
https://iichs.ir/vdccexqi.2bqxp8laa2.html
iichs.ir/vdccexqi.2bqxp8laa2.html
نام شما
آدرس ايميل شما