بررسی رویکرد پهلوی دوم به مردم؛

تک‌روی محمدرضاشاه برای رعیت؛

از مهم‌ترین شاخص‌های آشکار ساختن مشروعیت داشتن یا عدم مشروعیت یک نظام سیاسی، بررسی رابطه نظام سیاسی با مردم یا جامعه است. بررسی این موضوع در نظام‌های سلطنتی به دلیل شخص‌محور بودن آنها اهمیت بیشتری دارد. این نوشتار تلاش دارد تا دیدگاه و نوع رابطه محمدرضا پهلوی با مردم را به بحث بگذارد. این بررسی می‌تواند نشان‌دهنده بخشی از چرایی رخداد انقلاب اسلامی نیز باشد
تک‌روی محمدرضاشاه برای رعیت؛

پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ از مهم‌ترین شاخص‌های آشکار ساختن مشروعیت داشتن یا عدم مشروعیت یک نظام سیاسی، بررسی رابطه نظام سیاسی با مردم یا جامعه است. بررسی این موضوع در نظام‌های سلطنتی به دلیل شخص‌محور بودن آنها اهمیت بیشتری دارد. این نوشتار تلاش دارد تا دیدگاه و نوع رابطه محمدرضا پهلوی با مردم را به بحث بگذارد. این بررسی می‌تواند نشان‌دهنده بخشی از چرایی رخداد انقلاب اسلامی نیز باشد.
 
آغاز شخص‌محوری؛ پایان جامعه
سال‌های 1320 تا 1332 در ایران از جمله سال‌هایی است که به دموکراسی نسبی و نقش پیدا کردنِ جامعه و احزاب در سیاست شناخته می‌شود. این سال‌ها با اتخاذ سیاست شخص‌محور محمدرضا پهلوی به پایان می‌رسد. روند فردمحوری در حکومت محمدرضا پهلوی به طور مشخص بعد از کودتای ۲۸ مرداد آغاز شد.[1] دولتمردان متملق بعد از کودتا به تعریف و تمجید از شاه پرداختند. عَلَم شاه را به سایه خدا و مأمور انجام خواسته‌های او تشبیه می‌کرد و خود را چاکر و نوکر محمدرضا می‌دانست؛ اقبال خود را «غلام خانه‌زاد اعلیحضرت» لقب داد؛ آموزگار، ثروت و قدرت کشور را ناشی از نبوغ شخص شاه تلقی می‌کرد. مطبوعات نیز در ترویج و تبلیغ شخصیت استثنایی شاه و نبوغ منحصر به فردش قلم می‌زدند. پس از آن، لقب آریامهر برای شاه برگزیده شد تا در کنار القاب دیگری چون «اعلیحضرت همایونی» و «بزرگ ارتش‌داران» و «شاهنشاه آریامهر»، عظمت شاه را بنمایانند. شاه که علاقه عجیبی به تملق داشت، همه این بزرگ‌نمایی‌ها را باور می‌کرد تا اینکه به‌تدریج به خودبزرگ‌بینی و توهم دچار شد و همگان را رعیت می‌پنداشت. او که خود را برخوردار از نبوغ می‌دانست، حتی مدعی شد که رسالتی الهی برای نجات کشور بر دوش دارد و هیچ‌کس به اندازه او به خداوند نزدیک نیست. وی همچنین ادعا کرد که مورد عنایت الهی است و حتی با امام زمان نیز دیدار می‌کند. شکل‌گیری این مجموعه باورها را می‌توان پایان نقش‌آفرینی جامعه در سیاست ایران و تبدیل مردم به رعیت دانست.[2]
 
محمدرضا پهلوی و اسدالله علم، وزیر دربار وی، در آستانه یک سفر
محمدرضا پهلوی و اسدالله علم، وزیر دربار وی، در آستانه یک سفر
شماره آرشیو: 790-794ع
 
پرورش مفهوم رعیت در ذهنیت شاهنشاه             
شاه پس از کودتا به‌تدریج علما و سپس تمام شخصیت‌هایی را که استقلالی نسبی از خود نشان می‌دادند، حذف کرد و بدین ترتیب اطرافیان و کارگزاران شاه به افرادی نوکرمآب و چاکرصفت تبدیل شدند. در واقع تمام مسئولان و دولتمردان جز اجرای نیات و «اوامر ملوکانه» هدفی نداشتند و هر کس می‌کوشید تا خواسته‌های شاه را به بهترین گونه انجام دهد. شاه مهم‌ترین رکن حکومت بود و در مرتبه‌ای فراتر از قدرت و اعتبار تمام دیگر نهادهای حکومتی قرار داشت. پس از کودتای 1332، چندین نفر به مقام نخست‌وزیری منصوب شدند. همه آنها تابع و مطیع محض شاه بودند و به هیچ عنوان استقلال و قدرت سیاسی مصدق را نداشتند. شاه بر این اعتقاد بود که تنها در صورتی می‌تواند سلطنت پهلوی را حفظ کند که به طور مستقیم در فرایند سیاسی کشور دخالت داشته باشد. بر این اساس، قدرت شخصی شاه پس از کودتای 1332 افزایش یافت و عملا تمام دیگر نهادهای دولتی اقتدار و اهمیت سیاسی واقعی خود را از دست دادند. سلطه شخصی شاه بر فرایند سیاسی کشور در سال 1344، با انتخاب هویدا به عنوان نخست‌وزیر جدید ایران تکمیل شد.[3] هویدا، نخست‌وزیر شاه، می‌گفت: او چیزی بیش از یک منشی مخصوص نیست. خلعتبری، وزیر خارجه شاه، می‌گفت: او فقط پیام‌آور است و در تمام موارد مهم و غالبا امور کم‌اهمیت این شخص اعلیحضرت است که تصمیم می‌گیرد.[4]
 
محمدرضا پهلوی همراه منوچهر اقبال، نخست‌وزیر، در حال عبور از مقابل صف نمایندگان مجلسین شورای ملی و سنا
محمدرضا پهلوی همراه منوچهر اقبال، نخست‌وزیر،
در حال عبور از مقابل صف نمایندگان مجلسین شورای ملی و سنا
شماره آرشیو: 1075-۱۱ع
  
شاه در تصمیم‌گیری‌های مهم معمولا با کسی مشورت نمی‌کرد و اگر هم فردی در مواردی مورد مشورت قرار می‌گرفت باید نظر شاه را تأیید می‌کرد؛ حتی سفیران کشورهای بزرگ نیز جرئت نداشتند از او انتقاد کنند. به همین دلیل، هیچ‌کس او را از نفرت رو به رشد مردم ــ که رعیت دانسته می‌شدند ــ از نظام سلطنتی و شخص وی آگاه نکرد. بدین ترتیب به‌تدریج نظام سلطنتی و تمام ساختار سیاسی کشور به شخص شاه متکی شد. تسلط شاه بر کلیه امور مملکت موجب شد دیگران از امکان هرگونه شرکت فعالانه در امور اجرایی یا قانون‌گذاری محروم شوند. ترس از دست دادن مقام و امتیازات دیرینه، نخبگان سیاسی ایران را که مورد عنایت شاه بودند و به یک نظام سلطنتی موروثی تعلق داشتند، بیمناک می‌کرد و اعتمادبه‌نفس را از آنان می‌گرفت.[5]
 
در نظام سلطنتی شاه، که خود را نه تنها رئیس مملکت بلکه یک مرشد و یک معلم برای
ملت خود می‌دانست، به خود اجازه می‌داد که حتی به وزیرانش، توهین و فحاشی کند. جملاتی مانند اینکه «شماها مانند یابو هستید اگر رکاب بزنم از جای خود می‌کنید، اگر آرام بمانم از جا حرکت نمی‌کنید». پرویز راجی، که قبل از انتصاب به سفارت ایران در لندن، مدت‌ها مقام ریاست دفتر نخست‌وزیر هویدا را بر عهده داشت، بیان می کند که روزی هویدا در حضور او به عکسی از شاه اشاره کرد و گفت: «مرد بسیار خودخواهی است؛ موقعی که تشخیص بدهد دیگر برایش استفاده‌ای نداری، بدون یک کلمه حرف، تو را با مغز به زمین می‌کوبد».[6]
 
انقلاب سفید و پدر نامهربان ملت
برای فهم عمق دیدگاه محمدرضا پهلوی نسبت به جامعه ایران باید به شاخص‌های رژیم پاتریمونیال و سلطانی توجه داشت؛ نظام‌هایی که قدرت سیاسی در آنها کاملا در دست فرمانده یا دیکتاتوری متمرکز است که اجازه استقرار هیچ گروه با ثبات سیاسی را در جامعه نمی‌دهد. به‌هرحال برخی تحلیلگران آنها را به یک معنی به کار برده و یا به جای یکدیگر یا در کنار یکدیگر به کار می‌‌برند. از طرف دیگر برخی معتقدند که نظام پاتریمونیال که وبر آن را مترادف با مفهوم سلطانیسم به‌کار می‌برد نشان‌دهنده یک نظام سیاسی پیچیده‌تر است که در آن اقتدار پاتریمونیال (موروثی) به وسیله شبکه غیرقابل رؤیتی از اقتدار اداری اعمال می‌شود. باید بدین نکته توجه داشت که در هر دو نظام پاتریمونیال و سلطانیسم تأکید بر قدرت مطلقه و اطاعت محض رعیت از حاکم است.[7]
 
محمدرضا پهلوی در دهه 1340 در مسیر سلطانیسم و پاتریمونیالیسم گام برداشت. شاه سعی کرد تا با «انقلاب سفید» به شرایط سیاسی و اقتصادی جدیدی در قالب سلطانیسم دست یابد. محمدرضا پهلوی در مقدمه کتاب «انقلاب سفید» برای اولین بار از ماهیت سلطانی و حکومت شخصی خود رونمایی می‌کند. تصویری که انطباق قابل‌ملاحظه­ای با تعریف ایدئالی از یک رژیم سلطانی دارد. او درصدد است با تأکید بر تقدیرگرایی، خرافه‌پرستی، دشمن‌سازی و قطبی‌سازی میان خیر و شر، توجه دیگران را به عظمت انقلاب سفید و قدرت خود جلب کند. تأکید فراوان او بر رابطه‌اش با خدا و تقدیرگرایی همراه با خرافات مذهبی، تصویر پادشاهی خارق‌العاده را بازنمایی می‌کند. او در این کتاب خود را با عناوینی چون سکان‌دار کشتی سرنوشت ایران، پدر ملت ایران، مرشد، معلم، رهبر معنوی، پادشاه خیرخواه خطاب می‌کند که خداوند سلطنت و اداره ایران را به او سپرده است.[8] در حقیقت تفکر برتر و الهی بودن شاه که در تمثیل‌هایی چون «شاه خدای کوچک است»، «شاه سایه خداست»، «صلاح مملکت خویش خسروان دانند» و یا «هر کسی از نظر مرحمت شاه افتد، هر کجا پا نهد یکسره در چاه افتد»، جامعه و مردم عامی را تحت تأثیر قرار نمی‌داد، بلکه بر رفتار و کردار نخبگان سیاسی تأثیر داشت و آنان را به اطاعت محض و تأیید و تمجید تملق‌آمیز از شاه وا می‌داشت. ازآنجاکه در سال‌های آخر سلطنت محمدرضا پهلوی بوروکراسی آموزشی و وسایل ارتباط‌جمعی در سراسر کشور و حتی در روستاها گسترش داده شده بود، دور از انتظار نبود که از طریق حجم عظیمی از تبلیغات سلطنت‌طلبانه که بر آنها متمرکز بود، تفکر ظل‌اللهی بودن پادشاه در میان مردم و رعیت بودن آنان هر روزه القا شود.[9] در حقیقت شاه خود را پدر رعیت می‌دانست، اما مجموعه حوادث سیاسی نشان داد که جامعه ایران او را پدری نامهربان یافته است.
 
وزرا و معاونین نخست‌وزیر در حضور محمدرضا پهلوی
وزرا و معاونین نخست‌وزیر در حضور محمدرضا پهلوی
شماره آرشیو: 4458-۱۱ع
 
فشرده سخن
بررسی دیدگاه محمدرضا پهلوی نسبت به مردم برخی تناقض‌ها را نشان می‌دهد. وی می‌خواست جامعه ایران مدرن شود اما حوزه سیاست بر سیاق همان رابطه رعیتی و قبله عالمی بماند. او با برنامه‌های نوسازی اقتصادی در پی ‌گذار ایران از سنت به مدرنیته بود، اما می‌خواست این تغییر دامن او را نگیرد و او همچنان در آن بالا پدر ملت و راهنمای رعیت باقی بماند. شاه ایران با انقلاب سفید به صورت نمایشی بساط فئودالیسم را برچید و میلیون‌ها رعیت وی راهی شهرها شدند. رعیت انگاشتن جامعه در نزد شاه باعث شد در کنار تمامی تغییرات زیروروکننده، وی کوچک‌ترین اصلاحاتی را در حوزه سیاست تحمل نکند. استبداد باعث شد در اواخر سلطنتش با دموکراسی دشمنی بیشتری نشان دهد؛ چرا که در نظر او رعیت توانایی مشارکت در سیاست را نداشت.

پی‌نوشت‌ها:
 
[1]. محمود سریع‌القلم، اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی، تهران، انتشارات گاندی، 1397، ص 157.
[2]. محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349، صص 86-90.
[3]. مهران کامروا، انقلاب ایران: ریشه‌های ناآرامی و شورش، ترجمه مصطفی مهرآیین، تهران، نشر کرگدن، چ دوم، 1398، ص 32.
[4]. جان دی استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه منوچهر شجاعی، تهران، رسا، 1377، ص 36.
[5]. علیرضا ازغندی، تحولات سیاسی اجتماعی ایران، تهران، سمت، 1379، ص 40.
[6]. مرتضی کاظمیان، نظام سلطنتی؛ بحران هژمونی و اقتدار، تهران، قصیده‌سرا، 1384، صص 202-203.
[7]. هوشنگ شهابی و خوان لینز، نظام‌های سلطانی، ترجمه منوچهر صبوری، تهران، پردیس دانش، شیرازه، 1393، صص 50-75.
[8]. همان، صص 200-220.
[9]. سیدعلیرضا ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران (1320-1357)، تهران، سمت، چ پنجم، 1387، ص 259.
 
 
 
 
https://iichs.ir/vdcdj90x.yt0oo6a22y.html
iichs.ir/vdcdj90x.yt0oo6a22y.html
نام شما
آدرس ايميل شما