بسترهای تاریخی و چگونگی رویداد 16 آذر 1332، در آیینه یک خوانش؛

«سه قطره خون»، بر لباس معاون رئیس‌جمهور آمریکا!

در شانزدهمین روز از آذرماه 1332، مأموران شاه سه تن از دانشجویان دانشگاه تهران را پیش پای ریچارد نیکسون، معاون رئیس‌‎جمهور آمریکا، قربانی کردند! بااین‌همه فهم دقیق ماجرا، منوط به بازخوانی بسترهای آن است؛ امری که مقال پی‌آمده پی جوی آن بوده است. امید آنکه مفید و مقبول آید
«سه قطره خون»، بر لباس معاون رئیس‌جمهور آمریکا!

نخست: کلید خوردن داستان پرغصه نفت!
شاید کمتر شنیده باشید که آغازین جرقه ملی شدن صنعت نفت، توسط روزنامه‌نگاری به نام امیر جاهد در سال 1313 زده شد. جاهد در سالنامه «پارس» و در اعتراض به قرارداد نفتی میان ایران و انگلستان نوشته بود: «من یک سؤال می‌کنم چرا محدود؟ این شرکت که خودش در لندن نفت ندارد!...». اما سایه استعمارگران انگلیسی آن‌قدر بر سر حاکمیت پهلوی سنگین بود، که اجازه ندهد کسی بیش از این در خصوص مسئله نفت چیزی بگوید. اما خروج رضاخان از کشور و ایجاد فضای باز سیاسی از سوی پهلوی دوم، فرصت خوبی بود برای پایان دادن به غارت استعمار پیر. در این دوره نمایندگانی به مجلس راه یافتند که درصدد کوتاه کردن دست انگلیسی‌ها از منابع نفتی کشور برآمدند. نهایتا هم پس از کش و قوس‌های بسیار و شهادت بسا مردم بی‌گناه ایران، در 29 اسفند سال 1329، قانون ملی شدن صنعت نفت در مجلس شورای ملی به تصویب رسید و دست استعمار انگلیس از منابع ایران کوتاه شد. در پی این اتفاق، دولت انگلیس به دیوان دادرسی بین‌المللی لاهه شکایت کرد و جلسه‌ای در 19 خرداد 1331، برای رسیدگی به این پرونده تشکیل شد، اما در نهایت دیوان دادگستری لاهه به نفع ایران رأی داد و این اختلاف را مربوط به دولت ایران با یک کمپانی خارجی دانست. با آنکه ما از نظر پارلمانی، قانون ملی کردن صنعت نفت را پیش برده بودیم، اما ما از سیاست دنیا بی‌خبر بودیم و نمی‌دانستیم که بازار نفت به دو نیم کره غربی و شرقی تبدیل شده است! بخش غربی‌اش متعلق به آمریکا و بخش شرقی‌اش، متعلق به شرکت شل و بریتیش پترولیوم و کمپانی فرانسیس پترول فرانسه و کشور هلند است. ما اطلاع نداشتیم که نفتکش‌ها زیر نظر این شرکت‌ها فعالیت می‌کنند و بدون اجازه آنها، نفت ما را حمل نمی‌کنند! لذا در این مقطع تنها دو کشور ژاپن و ایتالیا ــ که شکست‌خورده جنگ بودند ــ خواهان نفت ما شدند و از لحاظ اقتصادی کشور دچار بحران شد؛ به‌گونه‌ای که دولت حتی توان پرداخت حقوق کارمندان خود را هم نداشت! البته با فروش اوراق قرضه و خرید آنها توسط جمعی از بازاریان، کمک اندکی به وضع موجود شد، ولی کافی نبود. در چنین شرایطی دکتر مصدق که به کمک آمریکایی‌ها امیدوار بود، برای انجام مذاکرات رهسپار واشنگتن شد. غافل از اینکه آمریکایی‌ها هم چندان قابل اعتماد نیستند و متن تمام مذاکراتشان با او را سریعا در اختیار انگلیسی ها قرار می‌دهند؛ چرا که در این دوره، آمریکایی‌ها نظرشان نسبت به ملی شدن صنعت نفت ایران تغییر کرده و با انگلیسی‌ها برای چپاول منابع نفتی ما همراه شده بودند.
 
ریچارد نیکسون در اتاق کار فضل‌الله زاهدی. در تصویر عبدالله انتظام هم دیده می‌شود (آذر 1332)
ریچارد نیکسون در اتاق کار فضل‌الله زاهدی. در تصویر عبدالله انتظام هم دیده می‌شود (آذر 1332)

دوم: پایان یک نهضت پیروز
ابتدا قرار بود در سال 1331، طی عملیاتی به نام چکمه، دولت دکتر مصدق خلع شود، اما به خاطر لو رفتن عملیات، این برنامه ناکام ماند. بار دیگر برنامه خلع دکتر مصدق، در 25 خرداد 1332 از سر گرفته شد. هرچند این عملیات هم لو رفت! در نهایت انگلیسی‌ها با طراحی عملیاتی به نام آژاکس ــ که توسط آمریکایی‌ها در 28 مردادماه 1332 اجرا شد ــ توانستند دولت دکتر مصدق را خلع کرده و دوباره به منابع نفتی ایران دست یابند! آمریکا آن زمان در ارتش ایران هشتاد، در ژاندارمری بیست و در شهربانی سه مستشار داشت؛ همچنین سازمان سی.آی.‌ای نیز، تازه تشکیل شده بود و انگلستان عوامل بسیاری را در اختیار آنها گذاشته بود، مثل برادران رشیدیان. علاوه بر آن خانم کاترین لمبتون (وابسته فرهنگی دوران رضاشاه در ایران) در لندن، مأمور برنامه‌ریزی برای ساقط کردن دولت مصدق بود. یکی دیگر از عوامل سقوط دولت مصدق، حزب توده بود؛ چرا که او  پس از آنکه مجددا در پی 30 تیر 1331، روی کار آمد، آزادی بیشتری به احزاب خصوصا حزب توده داد. اما این حزب مصدق را مهره سیاه آمریکا و اشراف‌زاده می‌دانست و عقیده داشت وی می‌خواهد نفت را از انگلیس بگیرد و به آمریکا بدهد. به همین خاطر سعی می‌کرد مردم را نسبت به وی تهییج کند. از سوی دیگر تصمیمات دکتر مصدق در این دوران، موجب روی برگرداندن روحانیان از دولت وی شده بود. هرچند آیت‌الله کاشانی با وجود اختلافاتی که با دکتر مصدق داشت، بازهم وقوع کودتا را به او گوشزد کرده بود، اما دکتر مصدق به آن وقعی ننهاد. کودتای 28 مرداد سال 1332، از پیچیده‌ترین عملیات نظامی انگلیس، برای ساقط کردن یک دولت مخالف بود؛ به‌طوری که چرچیل، نخست‌وزیر انگلیس، در دیدار با کرمیت روزولت، عملیات سرنگونی مصدق را که به «عملیات آژاکس» مشهور شده است، عالی‌ترین عملیات از هنگام پایان جنگ دوم جهانی تا آن روز نامیده بود! پس از عملیات موفقیت‌آمیز کودتا، محمدرضا پهلوی به پاس قدردانی، درصدد برقراری مجدد روابط نفتی با حامیانش، یعنی انگلیس و آمریکا برآمد؛ روابطی که برای قطع آن، سال‌ها تلاش شده بود. هم از این روی، کم‌کم شرایط مذاکرات با ایشان، از سوی دولت جدید زاهدی فراهم شد.
 
سوم: بازگشت استعمار پیر
در 3 شهریورماه 1332، یکی از مقامات وزارت امور خارجه انگلستان اعلام می‌کند: رابطه دو کشور ایران و انگلستان توسط دولت قبلی ایران قطع شد و دولت فعلی اگر طالب رابطه با لندن است، خود باید پیش‌قدم شود! علاوه بر این در 8 مهرماه، سفارت بریتانیا در بیروت، به وزارت خارجه انگلیس پیشنهاد می‌کند از دولت جدید ایران بخواهد تا دکتر مصدق، نخست‌وزیر برکنارشده، را تبعید و دکتر فاطمی، وزیر خارجه کابینه او، را اعدام کنند. پهلوی دوم هم به پاس خدمات انگلیسی‌ها در بازپس‌گیری سلطنتش، این پیشنهاد را به اجرا می‌گذارد. از سوی دیگر یک سال پس از قطع روابط تهران و لندن، آنتونی ایدن، وزیر امور خارجه انگلستان، هم در 29 مهرماه و طی نطقی که در مجلس
عوام ایراد می‌کند، می‌گوید: «انگلستان بار دیگر دست دوستی به سوی ایران دراز می‌کند و برای تجدید مناسبات سیاسی، آمادگی دارد...». البته وزارت خارجه ایران در 9 آبان‌ماه، در پاسخ به اظهارات وزیر خارجه انگلیس مبنی بر اینکه لندن دست دوستی به سوی ایران دراز می‌کند، تأکید کرد: «برای حل اختلافات دو کشور، باید قوانین مصوب ایران محترم شمرده شود و اصل حیثیت و شرافت ملی ایران ملحوظ گردد و اساس عدالت و انصاف رعایت شود...». این سخنان در حالی بیان می‌شد که درست یک سال قبل و در تاریخ 10 آبان 1331، تمامی کارکنان انگلیسی شرکت نفت، ده روز پس از قطع رابطه ایران را ترک کرده بودند.
 
چهارم: غارتگر جوان از راه می‌رسد!
اندکی بعد از 28 مرداد، اغلب افسرانی که در این کودتا نقش داشتند، ارتقای درجه یافتند. در این میان فضل‌الله زاهدی، عامل اصلی کودتا، که پیش‌تر به نخست‌وزیری رسیده بود، از سرلشکری به سپهبدی ارتقای درجه یافت. زاهدی به محض نشستن بر تخت نخست‌وزیری ــ که با کمک اربابانش به آن رسیده بود ــ از آمریکایی‌ها درخواست کمک مالی کرد. او در نامه‌ای به آیزنهاور، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، می‌نویسد: «خزانه کشور خالی است؛ ذخایر ارزی ته کشیده؛ اقتصاد ملی رو به زوال رفته و ایران نیاز به کمک فوری دارد تا بتواند خود را از هرج‌ومرج اقتصادی نجات دهد...». پس از آن لوئی هندرسن، سفیر وقت آمریکا، در ایران، در ملاقاتی با زاهدی، آمادگی دولت آمریکا را برای پرداخت 22 میلیون و 400 هزار دلار به ایران، در قالب «اصل چهار» اعلام می‌کند. فضل‌الله زاهدی نامه دیگری هم به آیزنهاور می‌نویسد و توجه او را هم، به لزوم ارسال فوری کمک‌های اقتصادی به ایران جلب می‌کند. به همین منظور بارنز، نماینده ویژه وزارت دارایی آمریکا، در 12 شهریورماه برای بررسی میزان نیازهای مالی دولت زاهدی، وارد تهران می‌شود. اما درخواست کمک مالی از آمریکا و پرداخت آن، در حالی انجام می‌شد که لایحه خرید یک‌میلیون دلار ساز و برگ مورد نیاز ارتش از آمریکا، به تصویب مجلس شورای ملی رسیده بود؛ یعنی قرار بود آمریکایی‌ها پولی را که به ایران قرض داده بودند، بلافاصله در قالب فروش ادوات جنگی بازپس گیرند! کمک مالی به دولت ایران، زمینه‌سازی برای پذیرش غارت‌های استعمارگر جوان بود. در این دوران هندرسون برای تضعیف روحیه ملی‌گرایانه ایرانیان و پیشگیری از ایجاد نهضتی همچون نهضت ملی شدن صنعت نفت، در جلسه سالانه انجمن ایران و آمریکا، با اشاره به تحولات سیاسی ایران می‌گوید: «کسانی که می‌خواستند احساسات شریف و ملی مردم ایران را وسیله‌ای برای تخریب و نابودی این کشور قرار دهند، با شکستی فاحش روبه‌رو شدند. هرچند آنها موفق شدند مدتی مردم را فریب دهند...»؛ لذا در ادامه برقراری رابطه با استعمار آمریکا در 21 مهرماه، سه نفر از نمایندگان جمهوری‌خواه کنگره این کشور، وارد تهران شدند. البته آمریکایی‌ها برای آنکه چهره مثبتی از خویش به نمایش بگذارند، در 27 مهرماه نیز چکی به مبلغ چهارمیلیون و هفتصد هزار دلار، از سوی ویلیام وارن، رئیس اداره همکاری فنی، به علی امینی، وزیر دارایی ایران، می‌دهند. دو روز بعد لویی هندرسن و هربرت هوور، مشاور نفتی وزارت خارجه آمریکا، برای صحبت در مورد قرارداد نفتی جدید با زاهدی ملاقات کرده، زمینه‌های تشکیل کنسرسیوم بین‌المللی نفت آغاز می‌شود؛ مذاکراتی که پنج ماه پس از کودتای 28 مرداد، با ورود هربرت هوور به تهران انجام شد. علاوه بر این، در 24 آبان‌ماه اعلام می‌شود که نیکسون، معاون رئیس‌جمهور آمریکا، از طرف آیزنهاور به ایران می‏آید تا نتایج پیروزی سیاسی دولت خود را ببیند! اما نفرت و انزجار مردم از دولت و حامیانش به قدری بود که هرلحظه امکان وقوع تظاهرات هنگام ورود نیکسون وجود داشت. البته در این دوران رژیم برای آرام کردن فضای جامعه، مقررات حکومت نظامی را که از روز کودتای 28 مردادماه در بسیاری از شهرها برقرار کرده بود، در دوازده شهرستان لغو می‌کند.
 
پنجم: آذرماه خونین فرا می‌رسد!
در ادامه ازسرگیری روابط نفتی با استعمار انگلیس، وزیر امورخارجه این کشور در 2 آذرماه 1332، در پیامی به زاهدی خواهان تجدید مناسبات سیاسی میان دو کشور می‌شود. روز بعد هم سر دنیس رایت همراه چهارده کارمند سفارت انگلستان، وارد تهران شدند؛ چرا که به موجب بیانیه‌ای که در لندن و تهران انتشار یافت، قرار بود روابط سیاسی ایران و انگلستان از سر گرفته شود؛ روابطی که برای قطع آن، مبارزات گسترده‌ای انجام و خون بسا مردم مظلوم ایران، بر زمین ریخته شده بود. لذا در اعتراض به ورود رایت، کاردار سفارت انگلیس، و دیگر همراهانش به تهران و ازسرگیری روابط سیاسی و اقتصادی با ایران و سفر قریب‌الوقوع ریچارد نیکسون، معاون رئیس‌جمهور آمریکا، به کشورمان، دانشجویان دانشکده‌های حقوق، علوم سیاسی، دندان‌پزشکی، فنی، پزشکی و داروسازی دانشگاه تهران، در 14 آذرماه 1332 کلاس‌های درس خود را تعطیل کردند و دست به تظاهرات زدند. همان روز علاوه بر دانشجویان، بازار تهران نیز دست به تظاهرات زد، اما دولت قصد نداشت از دستورات اربابانی که بازگشت خود را به آنها مدیون بود، سرپیچی کند؛ لذا عده‏ای دستگیر شدند. به همین خاطر دانشجویان دانشگاه تهران، در 15 آذرماه نیز در اعتراض به وضع موجود، به تظاهرات بی‌سابقه‌ای دست زدند که به بیرون از دانشگاه تهران کشیده شد. تظاهرات دانشجویان، در 16 آذرماه نیز ادامه پیدا کرد.
صبح روز دوشنبه 16 آذرماه 1332، دولت برای تسلط بر اوضاع و ممانعت از برگزاری تظاهرات دانشجویان، مأموران خود را اطراف دانشگاه تهران مستقر کرد. دانشجویان که هنگام ورود به دانشگاه، متوجه اوضاع غیر عادی و حضور سربازان در اطراف دانشگاه می‏شوند، سعی می‏کنند بهانه‏ای به دست آنان ندهند. ساعت اول بدون حادثه مهمی طی می‌شود، ولی جو دانشگاه همچنان سنگین بود؛ چراکه آن روز مأموران برای گرفتن زهره چشم، قصد داشتند چند نفر از دانشجویان را بازداشت کنند. از همین روی عده‌ای از سربازان، به داخل دانشکده‏ها هجوم ‌می‌برند و چند نفر از استادان و دانشجویان را دستگیر می‌کنند. رئیس وقت دانشگاه تهران برای حفظ جان دانشجویان و برقراری آرامش، دانشکده را تعطیل می‌کند، ولی هنوز نیمی از دانشجویان از دانشگاه خارج نشده بودند، که ناگاه سربازان به دانشکده فنی حمله می‌کنند. بهانه حمله به دانشکده، اعتراض دو دانشجوی رشته ساختمان به حضور نظامیان در دانشگاه است.
 
ششم: آنچه در دانشگاه روی داد
آن روز مأموران برای دستگیری دو دانشجو، وارد کلاس درس مهندس شمس، استاد نقشه‌کشی دانشکده فنی، می‏شوند. البته مهندس شمس نسبت به حضور نظامیان در کلاس درس خود اعتراض می‏کند، اما مأموران او را مجبور به سکوت می‌کنند و می‏کوشند آن دو دانشجو را بیابند؛ لذا
دانشکده فنی در محاصره کامل ارتش قرار می‌گیرد تا کسی از میدان نگریزد. از سوی دیگر گروه دیگری از سربازان، با سرنیزه از در بزرگ دانشکده وارد می‌شوند. در این شرایط دانشجویان سعی می‌کنند از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند، اما با صدور فرمان تیراندازی، دانشجویانِ طبقه اول هدف گلوله واقع می‌شوند. مسئولان دانشکده و کارکنان سعی می‌کنند به کمک مجروحان بروند، اما با تهدید سربازان مواجه می‌شوند. به همین خاطر بدن مجروحان این واقعه، حدود دو ساعت وسط دانشگاه روی زمین می‌ماند، تا اینکه نهایتا به شهادت می‌‌رسند! در این واقعه جنایتکارانه، مصطفی بزرگ‌نیا به ضرب سه گلوله، مهندس مهدی شریعت‌رضوی، که ابتدا هدف گلوله قرار گرفته و به‌سختی مجروح شده بود، دوباره هدف گلوله قرار می‌گیرد و احمد قندچی، که از گلوله‌باران اول سربازان مصون مانده بود، با رگبار مسلسل دوم به شهادت می‌رسند. یکی از شاهدان این واقعه تاریخی، شهید دکتر مصطفی چمران است. ایشان در بخشی از روایت خود، از 16 آذرماه سال 1332 دانشگاه تهران می‌گوید:
«من نیز همراه با عده‌ای از دانشجویان، وارد آزمایشگاه شدم. خون مجروحین آن‌قدر زیاد بود که پایین پله‌ها گلگون شده بود. بین دوستان ما، شیشه پای یکی را شکافت! دیگری پایش هدف گلوله قرار گرفته و سوراخ شده بود، گلوله از یک طرف پا وارد شده و از طرف دیگر خارج شده بود! دانشجویان و مستخدمین آزمایشگاه، مشغول بستن زخم‌های دانشجویان مجروح بودند. از حدود سی نفر که به آزمایشگاه مقاومت مصالح پناه بردند، به استثنای دو یا سه نفری، همه مجروح شده بودند. دانشکده کاملا محاصره شده بود و کسی نمی‌توانست خارج شود. هنگام تیراندازی در داخل دانشکده، سربازان خارج دانشگاه نیز شروع به تیراندازی کردند و مقداری از سنگ‌ها و شیشه‌های جلوی دانشکده فنی را شکستند! پس از ختم گلوله‌باران، دقیقه‌ای سکوت دانشکده را فرا گرفت. ناگهان در میان سکوت، آه بلندی به گوش رسید که مانند دشنه در قلب ما فرو رفت و از چشم بیشتر دانشجویان اشک جاری شد. ناله‌های بلند و سوزناک به ما فهماند که عده‌ای مجروح شده و در همان جا افتاده‌اند. اولیای دانشکده، مستخدمان و چند نفری از دانشکده پزشکی، می‌خواستند مجروحان را به پزشکی برده معالجه کنند، ولی سربازان با تهدید به مرگ مانع از این کار شدند. بدن مجروحان در حدود دو ساعت در وسط دانشکده افتاده بود و خون جاری بود تا بالاخره جان سپردند...».
 
هفتم: روایت هیئت بررسی‌کننده رژیم
هیئت بررسی‌کننده رژیم، علت واقعه را این‌طور تشریح کرد: «مقارن ساعت 9:30 روز 16 آذرماه، عده‌ای از دانشجویان دانشکده فنی در کریدور دانشکده، ایستاده و مشغول گفت‌وشنود بودند. در این ضمن دو نفر از دانشجویان از پشت پنجره، دو نفر از مأموران انتظامی را که در بیرون دانشکده فنی مشغول گشت بودند، تمسخر نمودند. مأموران از این جریان عصبانی شده و به وسیله سرگروهبان خود، درصدد تعقیب دانشجویان برآمده و دانشجویان نیز از موقعیت تشکیل کلاس‌ها استفاده کرده و در کلاس می‌روند. مأموران هم به دنبال آنان وارد کلاس شده و خواستار تحویل آنان می‌شوند. در این موقع وضع کلاس و دانشکده متشنج شده، از طرف اولیای دانشگاه زنگ زده می‌شود و مأموران دو نفر دانشجوی مورد نظر را دستگیر و مضروب می‌نمایند...».
در 17 آذرماه، محمدرضا پهلوی برای تبرئه خود از این واقعه جنایتکارانه، تیمسار مزینی را به منظور دلجویی از خانواده‌های شهدا و اساتید به دانشگاه می‌فرستد، اما دانشجویان تمام دانشگاه‌های تهران و اغلب شهرستان‌ها تصمیم می‌گیرند به مدت سه روز از حضور در کلاس‌های درس خودداری کنند؛ اعتصابی که پانزده روز ادامه یافت. البته این تنها جنایت رژیم پهلوی در دانشگاه نبود. مأموران رژیم در سال 1357 هم، برای پایان دادن به اعتصابات سراسری، به‌خصوص تحصن استادان دانشگاه، در نیمه شب 5 دی‌ماه، به وزارت علوم حمله کردند! در پی این تهاجم، استاد کامران نجات‌اللهی، از استادان جوان دانشگاه پلی‌تکنیک تهران، به ضرب گلوله به شهادت ‌رسید. البته پس از انتشار خبر شهادت این استاد دانشگاه، دولت طی اطلاعیه‌ای اعلام کرد: «هنگامی که وی سرش را از پنجره بیرون آورده بود، تصادفا مورد اصابت گلوله قرار گرفته است!...».
 
شهید دکتر مصطفی چمران در دوران دانشجویی
شهید دکتر مصطفی چمران در دوران دانشجویی

هشتم: اعتراض آیت‌الله کاشانی به کشتار دانشگاه
آیت‌الله کاشانی که به‌واسطه نقش تأثیرگذارش در واقعه 30 تیر و ملی شدن صنعت نفت، نمی‌توانست در برابر چنین رویدادی ساکت باشد، در 18 آذرماه، در اعتراض به کشتار 16 آذر، تجدید رابطه سیاسی با انگلیس و سفر نیکسون به تهران، طی اعلامیه‌ای از مردم می‌خواهد که در آن روز، جامه سیاه به تن کرده و بیرق‌های سیاه بر مغازه‌‌ها و منازل خود بیاویزند! در گزارش مأموران رکن دو ارتش دراین‌باره آمده است:
«از شب جمعه 13/ 9/ 1332 که آیت‌الله کاشانی به منزل گرامی، داماد خود، رفته تا به حال در آنجا توقف نموده و ملاقات‌های او در منزل نام‌برده به عمل می‌آید. ملاقات‌های منزل خود کاشانی، چندان مؤثر و قابل توجه نیست و اشخاص با سیدمحمد کاشانی، فرزند او، ملاقات می‌کنند. امروز ساعت 10:30 (17/ 9/ 1332) صبح، کاشانی اعلامیه‌ای مبنی بر مخالفت با تجدید روابط سیاسی با انگلستان، که متن مصاحبه با مخبر روزنامه منچسر گاردین بود و روزنامه‌های مزبور منتشر نکردند [را]، انتشار داده و در آن اشاره نموده است که مردم لباس سیاه بپوشند و در مغازه‌های خود هم علامت سیاه آویزان کنند...».
 
کلام آخر
در نهایت مجلس با پنج رأی مخالف، در 29 مهر 1333، قرارداد کنسرسیوم را به تصویب رساند. با تصویب این قرارداد، باز هم اکتشاف، استخراج و فروش نفت، به دست شرکت‌های خارجی سپرده شد و طبق آن شرکت نفت انگلیس و ایران 40 درصد، شرکت‌های آمریکایی 40 درصد، شرکت شل 14 درصد و شرکت نفت فرانسه 6 درصد، در منافع نفت ایران سهیم شدند. در این قرارداد دولت ایران تضمین می‌کرد که تا 25 سال، نفت تولیدی‌اش را به شرکت‌های عضو کنسرسیوم، یعنی آمریکا، انگلیس، هلند و فرانسه، بفروشد. بدین ترتیب با تأیید قرارداد کنسرسیوم در مهرماه 1333، فروش نفت ایران پس از نزدیک به چهار سال وقفه، از بهمن‌ماه همان سال از سر گرفته شد و تا سال 1351 ادامه یافت. در سال 1351، محمدرضا پهلوی با رؤسای کمپانی‌های نفتی غربی به توافق رسی، که قانون 25 ساله‌شان را لغو و اجازه استخراج و فروش نفت را چندسال زودتر به ایران واگذار کنند؛ لذا از سال 1351، غربی‌ها خریدار نفت ایران شدند، اما پول‌هایی که به ایران پرداخت می‌شد، باز هم بابت خرید اسلحه و تجهیزات نظامی، به جیب آمریکایی‌ها باز می‌گشت!
https://iichs.ir/vdcjmte8.uqexizsffu.html
iichs.ir/vdcjmte8.uqexizsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما