«جستارهایی در تاریخچه مبارزات جمعیت فدائیان اسلام» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی

امام فرمود: مذاهب ساختگی، عمدتا توسط «نیمچه‌ملاها» ایجاد شده است!

در روزهایی که بر ما گذشت، عالم مجاهد و مورخ پرتلاش، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی بدرود حیات گفت و رخ در نقاب خاک کشید؛ هم از این روی و در تکریم کارنامه پژوهشی آن فقید سعید، گفت‌وشنود پیش روی را که وی در آن، به بیان پاره‌ای از خاطرات و تحلیل‌های خود از مبارزات جمعیت فدائیان اسلام پرداخته است، به شما تقدیم می‌کنیم. روانش شاد.
امام فرمود: مذاهب ساختگی، عمدتا توسط «نیمچه‌ملاها» ایجاد شده است!
با توجه به اینکه جنابعالی تاریخ‌پژوه برجسته‌ای هستید و مهم‌تر اینکه شاهد عینی بسیاری از رویدادهای معاصر از جمله فعالیت‌های فدائیان اسلام بوده‌اید، سؤال نخست خود را از مواجهه شهید سیدمجتبی نواب صفوی با احمد کسروی آغاز می‌کنیم. این رویداد را چگونه تحلیل می‌کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. احمد کسروی در ابتدا آن شخصیتی نبود که بعدها شد، بلکه برعکس، خیلی هم متشرع بود و حتی در مسجد محله خودشان پیش‌نماز بود. بعد رفت به مدرسه آمریکایی‌ها و در آنجا تدریس کرد و با مبشرین مسیحی هم درگیر شد! بعد که به تهران آمد، کتاب و نشریاتی هم چاپ کرد که مخصوصا از نظر بررسی دقیق رویدادهای تاریخی، اطلاعات ارزشمندی را می‌شود در آنها پیدا کرد، اما ناگهان هوس پیغمبری به سرش زد و کتاب «ورجاوند بنیاد» را نوشت و چاپ کرد. بعد هم در روزنامه «پرچم» و مجله «پیمان» ــ که هر دو زیرنظر خودش چاپ می‌شدند ــ به خیال خودش شروع کرد به مبارزه با خرافات! بعد این مبارزات تبدیل شد به مبارزه با اصل تشیع و سرانجام با نوشتن کتاب‌هایی تحت عنون صوفی‌گری، شیخی‌گری و نهایتا بهائی‌گری، اسلام را هم کوبید! در این دوره، هرقدر هم که نصیحتش می‌کنند که از خر شیطان بیاید پایین، گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست و هر روز به شدت مخالفت‌هایش با تشیع و اسلام می‌افزاید.
 
سیدهادی خسروشاهی
 
چه شد که شهید نواب صفوی با او درگیر شد؟
کتاب‌ها و مقالات کسروی به نجف می‌رسید. در آن ایام نواب صفوی در نجف طلبگی می‌کرد. مطالب کسروی را که می‌خواند، با آن هوش سرشار و شجاعت ذاتی‌اش، احساس می‌کند که این آدم، عنصر ناپاکی است و در درازمدت موجب پیدایش فرقه جدید و فتنه و فساد عظیمی در بین مسلمین خواهد شد. ایشان از آیت‌الله شیخ عبدالحسین امینی، صاحب الغدیر، و شهید آیت‌الله سیداسدالله مدنی، خرج سفر و هزینه تهیه یک اسلحه را می‌گیرد و به ایران می‌آید. مرحوم نواب حداقل سه جلسه را ــ‌ که من یقین دارم ــ می‌رود و با کسروی بحث می‌کند. بالاخره کسروی او را تهدید می‌کند که دیگر حق ندارد نزد او برود و گروه رزمنده او مأمور می‌شوند که دیگر نواب را راه ندهند!  شهید نواب هم تصمیم می‌گیرد در خیابان، با هفت‌تیر به او حمله کند که ظاهرا تیر در اسلحه گیر می‌کند!
 
اشاره کردید که با وجود نصایح علما، کسروی از مسیرش برنگشت. این علما چه کسانی بودند؟
تا آنجایی که اطلاع دارم مرحوم آیت‌الله طالقانی، مرحوم حاج سراج انصاری، مدیر مجله «آئین اسلام»، مرحوم سیدغلامرضا سعیدی و همه روشنفکران دینی آن روز. اما فایده نداشت و انحراف او از مرحله اصلاح خارج شده بود. بالاخره هم شهید سیدحسین امامی در کاخ دادگستری، او را معدوم می‌کند. کسروی اگر می‌ماند، فتنه‌ای مثل بهائی‌گری را به راه می‌انداخت، کما اینکه الان در خارج از کشور آثارش را چاپ و فرقه‌ای به نام پاک‌دینی را ترویج می‌کنند!
 
به نظر شما کسروی مأمور بود؟
به نظرم ابتدا انحرافات فکری و برداشت‌های غلط و ناآگاهی از مبانی و اصول اسلامی کار دستش داد، ولی بعدها قضیه فرق کرد. حضرت امام همیشه می‌فرمودند: «به‌وجود آمدن مذاهب ساختگی در اسلام یا ادیان دیگر، نتیجه نیمچه‌ملا بودن‌ است، لا اله را خوانده‌اند، الاالله‌اش را جا انداخته‌اند!» در مورد کسروی هم نمی‌شود گفت که از ابتدا عامل و مزدور استعمار بود، ولی به‌تدریج به آن نقطه هم رسید یا دست کم نزدیک شد!
 
آیا در پیدایش فدائیان اسلام، آیت‌الله کاشانی نقش مستقیم داشتند؟
آیت‌الله کاشانی به عنوان کسی که مؤسس این تشکیلات باشد، دخالتی نداشت، ولی وقتی نواب از نجف به تهران آمد، عالم و مرجعی که همه در تهران قبولش داشتند، آیت‌الله کاشانی بود؛ به همین دلیل نواب هم، خود به خود به ایشان وابسته شد. در منزل ایشان سخنرانی می‌کرد و تظاهرات راه می‌انداخت. بعد هم عده‌ای آدم متدین و مخلص دورش جمع شدند و جمعیت فدائیان اسلام را درست کرد.
 
برخی تلاش می‌کنند این شبهه را اشاعه بدهند که فدائیان اسلام نسبت به آیت‌الله بروجردی توهین کرده بودند. شما به عنوان یک پژوهشگر تاریخی، این نکته را تأیید می‌کنید؟
خیر؛ من حتی یک کلمه یا یک سطر از سوی فدائیان اسلام علیه آیت‌الله بروجردی نشنیده یا نخوانده‌ام. آدم‌های موثّق هم در این مورد حرفی نزده‌اند. بنده با اینکه سن و سال زیادی نداشتم، با بسیاری از بزرگان مکاتبه داشتم و به‌اصطلاح جزء کسانی نیستم که فقط از دور دستی بر آتش داشتند؛ به همین دلیل، نود درصد می‌توانم بگویم که فدائیان اسلام و شهید نواب صفوی هیچ اهانتی به شخص آیت‌الله بروجردی نکردند.
 
پس حمایت نکردن آیت‌الله بروجردی نبود که باعث شد فدائیان اسلام نتوانند در قم فعالیت کنند؟
فدائیان اسلام در قم امنیت جانی نداشتند و با چوب و چماق مضروب شدند. آنها یا باید از خود دفاع می‌کردند یا کتک و چماق بیشتری می‌خوردند! در هر صورت این منازعات در شأن حوزه علمیه قم و روحانیت نبود. عدم حمایت آیت‌الله بروجردی و بعضی از آقایان علما و مراجع از اینها، نشان داد که دیگر زمینه حضور فدائیان اسلام در قم و به راه انداختن تظاهرات و ایراد سخنرانی و راه‌پیمایی، مثل گذشته برایشان فراهم نیست. فدائیان اسلام هم فعالیت‌هایشان را در تهران متمرکز کردند تا موقعی که نهضت ملی پیش آمد و کلا روی این موضوع متمرکز شدند.
 
آیا آیت‌الله بروجردی با نفوذی که روی شاه داشتند، نمی‌توانستند جلوی اعدام آنها را بگیرند؟
این سؤال برای خود ما هم مطرح بود. یک‌بار در همان ایام بحرانی همراه با مرحوم شیخ‌رضا گلسرخی رفتیم خدمت حضرت امام و از ایشان خواستیم در این زمینه اقدام کنند. آقای گلسرخی گلایه کرد که چرا آقای بروجردی ساکت هستند؟ امام ناراحت شدند و گفتند: «شما با مراجع چه کار دارید؟ اگر کاری از دست خودتان ساخته است انجام بدهید، اگر هم از دست من ساخته بود، به من بگویید!» البته بعدها از خانم مصطفوی شنیدیم که امام پیش آیت‌الله بروجردی هم رفتند. آن‌طور که مشهور بود، دستگاه به آیت‌الله بروجردی قول داده بود که اینها به ظاهر محکوم به اعدام می‌شوند، ولی شاه می‌بخشد و آنها حبس ابد می‌شوند، شما خودتان را کوچک نکنید و از شاه درخواست عفو اینها را نکنید؛ چون قرار نیست اعدام بشوند! قول دیگری هم هست که آیت‌الله بروجردی توسط پیشکار خود، حاج احمد خادمی، برای شاه پیغام می‌دهند، ولی او پیغام را نمی‌رساند! درهرحال این حاج احمد خیلی هم آدم علیه‌السلامی نبود و احتمالا از او برمی‌آمد که چنین کاری کرده باشد! شبیه او، رئیس شهربانی قم سرهنگ سجادی بود که همیشه می‌آمد و در صف نماز آیت‌الله آقا نجفی می‌ایستاد و هر روز صبح هم زودتر از خود آقا می‌آمد و توی حرم می‌نشست! هر وقت هم به او چیزی تعارف می‌کردی، می‌گفت: روزه‌ام! حقه‌باز قهاری بود. خیلی هم مورد احترام حاج احمد خادمی و بیت آقای بروجردی بود. ما از این بابا دل‌خوشی نداشتیم و دنبال بهانه می‌گشتیم که علیه او یک کاری بکنیم. یک بار دستور داد که دو تا طلبه را دستگیر کنند، از مدرسه فیضیه یک تظاهرات درست و حسابی راه انداختیم! کارگردان اصلی قضیه من بودم و سخنران ماجرا شیخ محمدجواد کرمانی. خلاصه راه‌پیمایی را کشیدیم تا خانه آیت‌الله بروجردی و در آنجا اعلام تحصن کردیم! ما نمی‌دانستیم جرم آن دو طلبه چه بوده. اعتراضمان این بود که چرا محترمانه احضارشان نکردید به شهربانی. تحصن کردیم و گفتیم: تکان نمی‌خوریم تا رئیس شهربانی به تهران احضار شود.
 
واکنش بیت آیت‌الله بروجردی چه بود؟
حاج احمد خادمی و یک روحانی آمدند و پرسیدند: حرف حسابتان چیست؟ گفتیم: شیخ محمد باید برود!...
 
سرهنگ سجادی؟
بله؛ همه به او می‌گفتند: شیخ محمد! از بس که ادا و اطوار متشرع بودن از خودش درمی‌آورد. بالاخره آمدند و گفتند: فردا این کار را انجام می‌شود و تحصن شما اینجا لزومی ندارد. درهرحال ما گول این وعده را خوردیم و سرهنگ سجادی هم نرفت!
 
معلوم نشد چرا با وجود وعده‌ای که به شما داده بودند، سرهنگ سجادی عوض نشد؟
اتفاقا این سؤال خود من هم بود تا سال‌ها بعد که حاج محمدحسین احسن، مسئول کل امور مالی بیت آیت‌الله بروجردی، آمد و مسئول مالی مجله «مکتب اسلام» شد. من یک روز همین سؤال را از او پرسیدم. گفت: من در اتاق بودم که آقا فرمودند: این کار بشود. حاج احمد هم جلوی روی ما به تهران تلفن زد، ولی بعد نمی‌دانم چه شد که موضوع منتفی شد و سرهنگ سجادی نرفت! غرض اینکه آیت‌الله بروجردی دستوری می‌داد، ولی حاج احمد خادمی با ترفندی، آن را کان لم یکن می‌کرد! شاید درخواست اعدام نشدن فدائیان اسلام هم از این سنخ باشد؛ البته به طور قطعی نمی‌دانم.
 
دیگر سر و کارتان به این آقا شیخ ــ سرهنگ سجادی ــ نیفتاد؟
چرا؛ یک‌بار به استناد فتوای آیت‌الله بروجردی مبنی بر لزوم ترک معامله با بهائی‌ها و فتوای آیت‌الله حاج شیخ ابوالفضل زاهدی، اعلامیه‌ای را منتشر کردم که در آن مصرف پپسی کولا حرم اعلام شده بود؛ چون شرکت زمزم که این نوشابه را تهیه می‌کرد، متعلق به ثابت پاسال بهائی بود. من این دو فتوا را در یک اعلامیه جمع و چاپ کردم و شهربانی قم آمد و مرا دستگیر کرد! رئیس شهربانی به من توهین کرد. من هم تهدیدش کردم که حرف‌هایش را به گوش آیت‌الله بروجردی خواهم رساند که به دست و پا افتاد و التماس کرد که نگویم و فقط اعلامیه‌ها را تحویل بدهم. یک مقداری از اعلامیه‌ها توزیع شده بودند. من هم آدرس چاپخانه دارالعلم را ــ که متعلق به علامه طباطبائی و چند نفر دیگر بود ــ دادم و رفتند و اعلامیه‌ها را برداشتند و بردند، ولی بعد دوباره تجدید چاپ کردیم! بعد در اصفهان و مشهد هم چاپ شد.
 
واکنش حوزه قم به این اعلامیه چه بود؟
کلا مثبت بود. فقط آیت‌الله آقا رضا صدر چندان راضی نبودند. منتها بعد از تعطیلات تابستان در جلسه‌ای که امام موسی صدر، آیت‌الله سیدمهدی روحانی و آیت‌الله شیخ علی احمدی میانجی هم حضور داشتند، به من گفتند: «من یک عذرخواهی به شما بدهکارم؛ من چندین جا مثل دماوند و فشم و میگون دم در خواربارفروشی‌ها رفتم و پپسی کولا خواستم و به من گفتند: مگر خبر ندارید که آقا در قم تحریم کرده؟‌ ما پپسی نمی‌آوریم». فهمیدم که اعلامیه شما اثر کرده!
 
سیدهادی خسروشاهی
 
موضوع را به آیت‌الله بروجردی گفتید؟
خیر؛ ‌من که با ایشان به طور مستقیم ارتباطی نداشتم. از طرف بیت ایشان هم کسی مرا نخواست که بگویم چرا مرا گرفتند. این بیوتات، برخی اوقات مسئله‌ساز بوده‌اند؛ مخصوصا وقتی برخی طلاب از شهرستان می‌آیند و به بیوتات مراجعه می‌کنند، توقعاتی دارند که عملی نمی‌شود و گاهی هم برخوردها خلاف توقع آنهاست! البته غیر از بیت حضرت امام که من چه قبل و چه بعد از مرجعیت، چنین برخوردهایی را ندیدم. اندرونی و بیرونی خانه امام یکی بود و امام اجازه این نوع دخالت‌ها را به کسی نمی‌دادند. خاطرم هست یک‌بار بعد از حوادث 15 خرداد، من متن سخنرانی امام را پیاده و ویرایش کردم و چون به شکل گفتاری بود، به شکل نوشتاری درآوردم و دادم دفتر ایشان که امام ببینند و اگر اشکالی نداشت، بدهیم چاپ کنند. پس از ساعاتی آقای صانعی آمد و گفت: آقا مصطفی با شما کار دارد. من رفتم به خانه ایشان که در کوچه یخچال قاضی، مقابل خانه امام بود. ایشان به تصور اینکه من قصد مداخله در نوشته امام را داشته‌ام، پرسید: «چرا سخنرانی حاج آقا را تغییر دادید؟» من گفتم: «شما این را با سخنرانی امام تطبیق بدهید، اگر جمله‌ای تغییر ماهوی پیدا کرده باشد، اعتراض شما وارد است، من فقط متن گفتاری را به نوشتاری تبدیل کرده‌ام». ایشان گفت: «شما این حق را نداشتید، چاپ نکنید، نوار را هم بدهید من بدهم کس دیگری پیاده و چاپ کند!» این حرف به من برخورد. بلافاصله برای امام نامه نوشتم که «من این کار را به خاطر ارادت به حضرت عالی انجام دادم، با زحمت زیاد نوار سخنرانی را پیاده و بعد ویرایش کردم، آقا مصطفی حق ندارد به من اعتراض کند، اگر مطلبی بود، خوب بود که خود حضرت عالی می‌فرمودید». نامه را که تحویل دادم، چند ساعت بعد آقای شیخ حسن صانعی آمد و گفت: امام با شما کار دارند. من رفتم و امام با ملاطفت گفتند: «درست است، آقا مصطفی حق ندارد به شما چیزی بگوید!» من دستپاچه شدم و گفتم: «نه؛‌ البته ایشان قصد بدی نداشتند، ولی توقعم این بود که اگر اشکال و اعتراضی هست، به خود من بفرمایید». ایشان فرمودند: «نظر من هم این است که هر چه می‌گویم، عینا نقل و چاپ شود؛ چون اگر باب ویرایش و تصحیح باز شود، آن وقت هر کسی به خودش این اجازه را می‌دهد و حرف را به شکلی که مایل‌اند می‌نویسند، بگذارید حرف‌های ما با همین تعبیرات روستایی چاپ شوند!»
می‌خواهم بگویم چنین استثنائی هم در بیوت وجود داشت. امام حتی به پسران خود هم اجازه دخالت نمی‌دادند، درحالی‌که در برخی موارد دیگر، دیدیم که پسران کار پدران را به کجاها کشاندند!
 
با تشکر از فرصتی که دراختیار ما قرار دادید.
https://iichs.ir/vdcg.u9yrak93wpr4a.html
iichs.ir/vdcg.u9yrak93wpr4a.html
نام شما
آدرس ايميل شما