«نظری بر سیره اخلاقی و اجتماعی شهید سیدمجتبی نواب صفوی» در گفت‌وشنود با نیرالسادات احتشام رضوی

تنها دغدغه او، اجرای احکام دین بود

اسفندماه 1329، موسم اقدامات تاریخ‌ساز جمعیت فدائیان اسلام و شهید سیدمجتبی نواب صفوی در فرآیند نهضت ملی است. 12 اسفند سالروز برگزاری میتینگ تاریخی این جمعیت علیه رزم‌آرا، 14 اسفند سالروز اعدام رزم‌آرا، 19 اسفند سالروز صدور اعلامیه اتمام حجت این گروه با حاکمیت و 22 اسفند سالروز اخطار شهید نواب صفوی به حسین علاء مبنی بر کناره‌گیری از قدرت است. در گفت‌وشنود پیش روی، بانو نیرالسادات احتشام‌رضوی، همسر شهید نواب صفوی، درباره خاطرات خود از این تکاپوی مدام سخن گفته است.
تنها دغدغه او، اجرای احکام دین بود
از منظر سرکار عالی به عنوان همسر شهید سیدمجتبی نواب صفوی، بارزترین خصال فردی ایشان کدام‌اند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من همیشه وقتی ویژگی‌های متقین را در خطبه همام امیرالمؤمنین(ع) می‌خواندم، می‌دیدم که شهید بزرگوار نواب صفوی اکثر آن صفات را در خود دارد. ایشان فوق‌العاده شجاع و در عین حال مثل جدش امیرالمؤمنین(ع) مظلوم بود. از بی‌دینی‌ها و ظلم‌ها بسیار متأثر می‌شد و از بی‌تفاوتی‌ها خون دل می‌خورد. از علمایی که حاضر نبودند به خاطر خدا، حتی یک سیلی بخورند! به علمای مبارز بسیار علاقه داشت، از جمله علامه شیخ عبدالحسین امینی که استاد ایشان بود. برای همه علمای متعهد احترام قائل بود، مگر کسانی که سازشکار بودند.
 
نیره‌سادات احتشام‌رضوی
 
از ارتباط ایشان با طلاب و حوزویان چه خاطراتی دارید؟
مرحوم آیت‌الله مشکینی می‌گفتند: ما همه در رخوت و رکود بودیم و وقتی شهید نواب صفوی به حوزه می‌آمد و روی سنگی می‌ایستاد و برایمان صحبت می‌کرد و می‌گفت: غیرت داشته باشید و‌ مرد باشید، تحرک و شور خاصی را در ما ایجاد می‌کرد. یک موقعی با مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی درباره شهید نواب صحبت می‌کردم، ایشان ‌گفتند: «من کم‌سن و سال بودم و هنوز راهم را انتخاب نکرده بودم که شهید نواب به صحن حضرت معصومه(س) آمد و سخنرانی کرد و من با حرف‌های ایشان راهم را پیدا کردم!» مقام معظم رهبری فرمودند: «موقعی که شهید نواب به مشهد آمد، من هفده، هجده سال بیشتر سن نداشتم. وقتی ایشان صحبت می‌کرد، آن شجاعت و روحیه کم‌نظیر و حالات عرفانی‌اش، راه را بر من روشن کرد. ایشان حتی وقتی حرکت هم می‌کرد، با اطرافیانش حرف می‌زد و مراقب همه چیز بود».
یک دانشمند مصری هم می‌گفت: «زمانی که شهید نواب در دانشگاه الازهر سخنرانی کرد و سپس به نماز ایستاد، هفتادهزار نفر پشت سرش نماز خواندند!» منظورم این است که کافی بود ایشان یک‌بار با کسی صحبت کند، تأثیر عمیقش را می‌گذاشت. ایشان از نظر سخاوت و قناعت هم یگانه بود. در برابر دشمنان دین، سرسخت و غیرقابل انعطاف و در برابر دوستان و آشنایان فوق‌العاده متواضع بود. وقتی با دوستان فدائیان اسلام جلسه داشتند، دایره‌وار می‌نشستند که مجلسشان بالا و پایین نداشته باشد.
 
از رابطه شهید نواب صفوی با آیت‌الله العظمی بروجردی چه تحلیلی دارید؟
حضرت آیت‌الله بروجردی مرجع تقلید مطلق زمانه خود بودند و همه شیعیان از ایشان پیروی می‌کردند. شهید نواب از ایشان می‌خواست که به شاه دستور بدهند که این کار خلاف را نکن و آن کار را بکن، اما ایشان باید همه جوانب و کل سرزمین اسلامی را درنظر می‌گرفتند و آنچه را صلاح بود انجام می‌دادند. من دراین‌باره، صرفا به همین مقدار بسنده می‌کنم.
 
از رابطه شهید نواب صفوی و حضرت امام چه می‌دانید؟
حضرت امام از آقای نواب بزرگ‌تر بودند، اما بسیار به یکدیگر علاقه داشتند. یکی از دوستان می‌گفت: وقتی آقای نواب به قم می‌آ‌مد، می‌گفت: بلند شو برویم منزل حاج آقا روح‌الله و وقتی به هم می‌رسیدند،‌ یکدیگر را در آغوش می‌گرفتند! یک بار خود من خدمت حضرت امام رسیدم و از ایشان پرسیدم: «آیا حرکت نواب از نظر حضرت عالی مورد تأیید است؟» و امام فرمودند: «نواب (رحمت‌الله علیه) بسیار خالص بود؛ او به قدری صداقت و خلوص داشت که نیازی به گفتن من نیست».
 
رفتار ایشان را در خانواده چگونه دیدید؟
با ملایمت و ملاطفت محض! ایشان فقط در برابر کسانی که احکام اسلام را زیر پا می‌گذاشتند قاطعیت و حتی خشونت به خرج می‌دادند، وگرنه در برابر دیگران فوق‌العاده با محبت و متواضع بودند. یک‌بار من چشم درد شدیدی گرفته بودم و ایشان تا صبح بالای سر من نشست و از من مراقبت کرد.
 
آیا شما در جریان فعالیت‌های ایشان بودید؟ آن همه فراز و فرودها را چگونه تاب می‌آوردید؟
همان گونه که قبلا هم در یکی از گفت‌و‌گوها خدمتتان گفتم، پدر من فردی سیاسی و دائما گرفتار زندان و تبعید بودند؛ به همین دلیل من از کودکی با این عوامل آشنایی داشتم و دائما خود را با شرایطی از این قبیل تطبیق می‌دادم. بنابراین درک عوالم آقای نواب برایم دشوار نبود. اما در مورد گفتن مسائل به من، هر چه را که صلاح می‌دانستند می‌گفتند. ایشان حتی کار با اسلحه‌های مختلف از جمله کلت و چند سلاح روسی را به من آموزش دادند. از همان ابتدا ترسو نبودم؛‌ به همین دلیل و به قول خود ایشان، همرزم خوبی برایشان بودم.
 
برخورد شهید نواب صفوی با افراد غیرمذهبی چگونه بود؟
ایشان دید وسیعی داشت و واقعا نابغه بود؛ لذا افکارش با دیگران تفاوت داشت. بسیار باهوش،‌ خوش‌فکر و خوش‌ذوق بود؛ به همین دلیل کسانی که با ما ارتباط داشتند، به ایشان علاقه‌مند بودند. آنهایی هم که خط و فکر ایشان را نمی‌پسندیدند، اصلا با آنها سروکاری نداشتیم. ایشان بسیار از زمانه خود جلوتر بود. من گاهی که مطالب آن دوره را می‌خوانم، می‌بینم واقعا به درد این روزهای ما می‌خورند. ایشان متوجه مسائلی می‌شد که دیگران واقعا ملتفت نبودند. یادم هست موقعی که قرار بود اصل 4 ترومن اجرا شود، ایشان به‌شدت مخالفت کرد و گفت: «با این کار انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها تا دورترین روستاهای ما نفوذ می‌کنند؛ درست مثل یک غده سرطانی که همه بدن را می‌گیرد و انسان را می‌کشد».
 
از دیدگاه شما اصلی‌ترین دغدغه شهید نواب صفوی چه بود؟
اصلی‌ترین دغدغه ایشان، اجرای احکام اسلامی بود. در زمان شاه هیچ چیزی مطابق حکم شرع نبود و همه چیز ناهنجار بود. حتی شرط ایشان برای از سر راه برداشتن رزم‌آرا هم این بود که مصدق پس از ملی شدن نفت، احکام اسلامی را اجرا کند و وقتی این کار را نکرد، علیه او بیانیه داد. ایشان می‌گفت: ما هر کاری که می‌کنیم برای اسلام است؛ بنابراین اولویت ما باید اجرای احکام اسلام باشد. همیشه خطاب به شاه و مسئولان کشور می‌گفتند: اگر شما در مسیر اسلام قرار بگیرید، من و همرزمانم از شما محافظت خواهیم کرد! تنها دغدغه ایشان دین بود و حاضر بودند در این راه همه چیز را فدا کنند! نواب حقیقتا دست‌پرورده مکتب اسلام و خودش بیش از هر کسی، مقید به رعایت تکالیف شرعی بود. علامه امینی می‌گفتند: من مدتی به او درس دادم، ولی بعد دیدم چیزهای بزرگ‌تری از روح او تراوش می‌کند و من دیگر چیزی ندارم که به او بدهم! مکتب ایشان، مکتبی انسانی و آموزنده بود. به قدری هم حضور جذابی داشت که هر کسی که در کنارش قرار می‌گرفت، دوست داشت نواب وظیفه‌ای را به عهده‌اش قرار بدهد تا او انجام بدهد!
 
آخرین بار، در چه زمانی شهید نواب صفوی را دیدید؟
در سال 1334 و آخرین زندانی که رفتند و آخرین وقت ملاقاتی که به ما دادند. من همراه مادر ایشان به ملاقاتش رفتم. مادرشان وقتی دیدند دست‌های ایشان با دستبند به دست یک سرباز وصل است، شروع کرد به گریه و گفت: «کاش مرده بودم و این روز را نمی‌دیدم!» شهید نواب گفت: «خانم جان! اجازه بدهید پایتان را ببوسم، مرگ برای انسان هست، یک وقت آدم سکته می‌کند و می‌میرد، یک وقت تصادف می‌کند، مریض می‌شود و می‌میرد، یک وقت هم در راه خدا کشته می‌شود و به شهادت می‌رسد. چه سعادتی بالاتر از شهادت؟ من امروز اگر با این مردک (منظورشان شاه بود) سازش کنم، مرگ برایم بهتر است. مگر مولایمان نگفت مرگ باعزت بهتر از زندگی با ذلت است». بعد من دست ایشان را بوسیدم و گفتم: «آقا! از من راضی باشید». ایشان گفت: «من از شما راضی هستم. خدا از شما راضی باشد».
 
از شهادت ایشان برایمان بگویید.
از دیگران شنیدم که نیمه‌شب صدای قرآن از سلول آقای نواب و یارانش به گوش می‌رسیده. زندانبان می‌گوید: برای اجرای حکم آماده شوید. نواب می‌گوید: آب بیاور که غسل کنیم. زندانبان آب سرد می‌آورد. نواب می‌گوید: برو آب گرم بیاور که در اثر سردی آب رنگ ما نپرد و دشمن تصور کند ترسیده‌ایم! سیدمحمد واحدی ناراحت بوده که می‌خواهند نواب را اعدام کنند. ایشان می‌گوید: سیدمحمد، لحظاتی بعد به مادرمان زهرای اطهر(س) ملحق می‌شویم. همگی تکبیرگویان به سمت جوخه اعدام حرکت می‌کنند. آن‌قدر شاد و سرحال بودند که توده‌ای‌هایی که در زندان بودند حیرت کردند. بعدها می‌گفتند: هرگز کسی را ندیدیم که با مرگ این‌گونه مواجه شود! زمانی که می‌خواهند اعدامشان کنند، می‌‌خواهند چشم‌هایشان را ببندند که نواب می‌گوید: «چشم‌هایم را نبندید، می‌خواهم گلوله‌هایی را که به خاطر اسلام به بدنم می‌خورند به چشم ببینم». بعد فریاد می‌زند: «پروردگارا! ای اولیای خدا! شاهد باشید که من به خاطر اسلام قیام کردم و به خاطر اسلام کشته می‌شوم». سپس خطاب به افسران آنجا می‌گوید: «وای بر شما که روزگار پس از ما با شما چه خواهد کرد».
فردای آن روز به من خبر دادند که سحرگاه اعدامشان کرده‌اند! من همراه دو فرزندم به مسگرآباد، بر سر مزار ایشان رفتم. حکومت نظامی بود و تجمع بیش از سه نفر ممنوع بود، اما مردم از جاهای مختلف خود را به آنجا رساندند. افسری جلو آمد و آرام به من گفت: «بلند شو! نمی‌خواهد این‌قدر گریه کنی!» من ایستادم و فریاد زدم: «آری، بنی‌امیه هم به خاندان پیامبر(ص) همین‌گونه تسلیت دادند!» بعد یکی‌یکی مفاسد حکومت و اهداف شهید نواب را گفتم. نفس کسی درنمی‌آمد. حتی مأموران حکومتی هم سکوت کرده بودند و گوش می‌دادند. روز سوم و هفتم نواب هم بر مزارش سخنرانی کردم و روزنامه‌ها تیتر زدند که روح نواب در همسرش حلول کرده است. روزگاری بود.
 
با تشکر از فرصتی که در اختیارمان قرار دادید.
https://iichs.ir/vdci.wa3ct1aqybc2t.html
iichs.ir/vdci.wa3ct1aqybc2t.html
نام شما
آدرس ايميل شما