«جلوه‌هایی از مراودات زنده‌یاد آیت‌الله سیدهاشم رسولی محلاتی با رهبر معظم انقلاب» در گفت‌و‌شنود با حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمدحسین رسولی محلاتی

پدرم تا آخر، به عنوان یک پیرو و فرمانبر، با آقا ارتباط داشتند

در روزهایی که بر ما گذشت، عالم مفضال آیت‌الله سیدهاشم رسولی محلاتی روی از جهان برگرفت و رهسپار عالم باقی گشت. هم از این روی و در نکوداشت ده‌ها سال همکاری آن روحانی خدوم با امام خمینی و رهبر معظم انقلاب، ساعتی با فرزند ارجمندش به گفت‌وگو نشستیم. با سپاس از جناب حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمدحسین رسولی محلاتی که پذیرای این مصاحبه شدند.
پدرم تا آخر، به عنوان یک پیرو و فرمانبر، با آقا ارتباط داشتند
مرحوم آیت‌الله رسولی محلاتی با اینکه هم به حضرت امام و هم به رهبر معظم انقلاب بسیار نزدیک بودند، چرا تظاهر به انقلابی‌گری نمی‌کردند؟ ایشان نه اهل موضع‌گیری کردن بودند، نه اهل شعار دادن، نه اهل بیانیه صادر کردن، نه به حزبی رفتن. چرا؟
بسم الله الرحمن الرحیم. احتمالا دلیلش این بود که مرحوم والد (رضوان الله تعالی علیه) نمی‌خواستند از این عناوین برای خودشان قبایی بدوزند و استفاده کنند. اهل این حرف‌ها نبودند. در آنجا که باید انقلابی می‌بودند لحظه‌ای تردید نمی‌کردند. در تمامی انتخابات، حاج آقا در مسجد خودشان، همیشه اول وقت رأی می‌دادند. در جایی که باید حضور می‌داشتند، همیشه حضور داشتند، اما اهل تظاهر نبودند؛ ضمن اینکه ایشان به هر حال یک روحانی و پدر معنوی بودند و سعی می‌کردند آدم‌ها را با گرایش‌های مختلف جذب کنند، ولی همیشه سعی می‌کردند در جهت‌گیری‌های خاص حضور پیدا نکنند و می‌فرمودند: «ما چون منتسب به آقا و رهبری جامعه هستیم و ایشان باید همیشه جایگاهشان، جایگاه پدر باشد، اگر ما یک موضع و جهت خاصی را بگیریم، ممکن است عده‌ای که گرایشات دیگری دارند، خوششان نیاید و آن جامعیت را از دست بدهیم».
 
آیت‌الله سیدهاشم رسولی محلاتی
 
چه خاطراتی از روابط ایشان با رهبر معظم انقلاب دارید؟
شاید بهتر باشد که آخرین خاطره‌ام دراین‌باره را برای شما نقل کنم. در این آخرین غبارروبی حرم مطهر حضرت رضا(ع)، توفیق همراهی با حاج آقا را داشتم. روز اول محرم بود. البته در اکثر اوقات، ایشان به این مراسم دعوت می‌شدند. بعد از غبارروبی به حاج آقا گفتم: «من خیلی دلم برای آقا تنگ شده، اگر ایشان جایی نماز می‌خوانند، برویم». رفتیم و نماز و بعد هم ناهار را خدمت حضرت آقا بودیم و ایشان هم خیلی لطف کردند. سن حاج آقا حدود ده سال از حضرت آقا بیشتر بود، اما واقعا خیلی متواضعانه و فروتنانه در مقابل حضرت آقا می‌نشستند. روزی که پیشنهاد کار در دفتر آقا به حاج آقا شد، ایشان استخاره کردند و این آیه از سوره مبارکه نمل آمد که... 
 
...ظاهرا همان روزهای اولیه پس از رحلت حضرت امام بود؛ این‌طور نیست؟
بله؛ همان روزی که آقا منصوب شدند، بعدازظهرش به حاج آقا زنگ زدند. حضرت آقا گفته بودند: می‌خواستم جلسه‌ای با شما داشته باشم و حاج آقا حدس زده بودند که داستان از چه قرار است. حاج آقا خیلی زیرک بودند و قدری از فطانت امام را کسب کرده بودند. عصر استخاره کردند و آیه 91 سوره نمل آمده بود: «إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَهِ الَّذِی حَرَّمَهَا وَلَهُ کلُّ شَیءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکونَ مِنَ الْمُسْلِمِین» یعنی: «(ای پیامبر بگو): جز این نیست که من مأمورم پروردگار این شهر (مکه) را پرستش کنم که آن را حرمت داده، و همه چیز از اوست؛ و مأمور شده‌ام که از (فرمانبران و) اهل تسلیم باشم».
حاج آقا واقعا تا آخر به عنوان یک پیرو و فرمانبر، با آقا ارتباط داشتند.
 
وقتی که مواضع بعضی از نزدیکان با رهبری زاویه می‌گرفت، واکنش ایشان چه بود؟
اینکه واقعا اینها زاویه داشتند یا نداشتند، بحثی است که من نمی‌توانم وارد بشوم و درباره‌اش صحبت کنم...
 
حداقل شاهد تذکرات حاج آقا که بودید.
بله؛ گاهی که مواردی پیش می‌آمد، بارها مشاهده کردم که حاج آقا به شدت موضع می‌گرفتند و می‌فرمودند: «هر کسی از فرزندان یا وابستگان من که نسبت به حضرت آقا کوچک‌ترین موضع‌گیری منفی‌ای داشته باشد، من راضی نیستم و او را عاق می‌کنم!». در بحبوحه فتنه که ریزش‌هایی در تمام خانواده‌ها ایجاد شد، حاج آقا با این جهت‌گیری‌شان، کل خانواده را حفظ کردند؛ چون همه حاج آقا را قبول داشتند، همین که می‌گفتند شما را عاق می‌کنم و راضی نیستم، بازدارندگی بسیار جدی‌ای اتفاق می‌افتاد.
 
این هم نکته بسیار مهمی است، چون این روزها دیگر فرزندان به حرف بزرگ‌ترهایشان گوش نمی‌کنند!...
خانواده ما، خانواده بزرگی است که طبیعتا گرایشات همه یکی نیست. اما به معنای کامل کلمه، همه علاوه بر اینکه حاج آقا را به عنوان پدر و پدربزرگ می‌دیدند، به عنوان یک مرشد و مراد هم به ایشان نگاه می‌کردند و از نحوه رفتار ایشان با رهبری هم درس می‌گرفتند. یکی از مهم‌ترین فرازهای ارادت حاج آقا به رهبری، تقیدی بود که به حضور پیگیر در دفتر ایشان داشتند. من هیچ وقت یادم نمی‌رود که گاهی وقت‌ها برای نماز صبح به مسجد می‌آمدم (بنده توفیق دارم که سه وعده نماز را در مسجد می‌خوانم) گاهی وقت‌ها وجوهات یا سایر مواردی بود که می‌خواستم به دست حاج آقا برسانم که ببرند به دفتر، مجبور بودم که قبل از نماز صبح خدمتشان برسم؛ چون بعد از نماز صبح که من به خانه برمی‌گشتم، حاج آقا رفته بودند به دفتر و اولین کارمندی بودند که در محل کار حاضر می‌شدند! یک دلیلش هم این بود که می‌خواستند به ترافیک نخورند و به همین دلیل صبح زود به سمت دفتر حرکت می‌کردند. قبلا که نماز جماعت صبح را در مسجد برگزار می‌کردند، اول می‌آمدند مسجد و نماز جماعت را می‌خواندند و بعد می‌رفتند دفتر. بعدها نماز جماعت صبح و ظهر و عصر را به من واگذار کردند و فقط شب‌ها به مسجد می‌آمدند. این اواخر در خانه نمازشان را می‌خواندند و سوار ماشین می‌شدند و با راننده‌شان می‌رفتند دفتر. من برای اینکه وجوهات و نامه‌هایی را که دستم بود به حاج آقا برسانم، گاهی قبل از نماز صبح می‌رفتم به منزلشان. جالب اینجاست که معمولا نیم ساعت سه ربع مانده به اذان صبح، نماز شب حاج آقا تمام می‌شد و بعد می‌نشستند و دعاهایشان را می‌خواندند. وقتی می‌رفتیم، گاهی حاج آقا چنان گرم مناجات بودند که متوجه حضور ما نمی‌شدند. مادرم می‌گویند: بیشترین انس من، با گریه‌های شبانه حاج آقا بود! ماه رمضان که حالت عجیبی داشتند و موقع خواندن دعای سحر گاهی چنان بی‌تاب می‌شدند که ما می‌ماندیم که چه ارتباط و انس عجیی با خدا دارند. من زمانی که فرصت داشتم، می‌نشستم و لحظات انس ایشان با خدا را تماشا می‌کردم. ایشان هر روز زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلامش می‌خواندند. جالب است که این زیارت را در هنگام پیاده‌روی یا زمانی که در ماشین در ترافیک گرفتار می‌شدند، می‌خواندند. ایشان بعد از نماز عشاء، تمام تعقیبات نماز را موقع برگشت از مسجد تا خانه می‌گفتند. همه را هم حفظ بودند. تقیدات عبادی ایشان هم عجیب بود.
https://iichs.ir/vdce.e8vbjh8np9bij.html
iichs.ir/vdce.e8vbjh8np9bij.html
نام شما
آدرس ايميل شما