«جلوه‌هایی از منش فردی و اجتماعی شهید آیت‌الله مرتضی مطهری» در گفت‌وشنود با ابوالقاسم تکلّو

رعایت اصول اخلاقی بر همه رفتارهای استاد حاکم بود

روایتی که پیش روی شماست از سوی جناب ابوالقاسم تکلّو، یکی از خواهرزاده‌های شهید آیت‌الله مرتضی مطهری بیان شده است. راوی اگرچه استاد را بیشتر در فریمان و در قامت یکی از خویشان نزدیک دیده است، در خلال خاطراتی که بیان می‌کند، مکانت اخلاقی آن بزرگ را به نیکی ترسیم می‌نماید.
رعایت اصول اخلاقی بر همه رفتارهای استاد حاکم بود
لطفا در آغاز این گفت‌وشنود، خودتان را معرفی کنید و قدری از سیره شهید آیت‌الله مطهری در تعامل با خاندان خویش بگویید.
به نام خدا. بنده ابوالقاسم تکلّو هستم؛ خواهرزاده مرحوم شهید آیت‌الله مطهری. در پاسخ به سؤال جنابعالی باید عرض کنم که وقتی آقای مطهری به فریمان تشریف می‌آوردند، به همه فامیل سر می‌زدند و به خانه همه می‌رفتند. ما در آن دوره، جوان بودیم و طبعا بیشتر دوست داشتیم که با شخصیت بزرگ و دنیادیده‌ای مانند ایشان مراوده داشته باشیم. ایشان علاقه خاصی به ورزش داشتند؛ کشتی، دو و اسب‌سواری. استاد علاوه بر انجام ورزش شخصی، ما را دور هم جمع می‌کردند و جایزه‌ای می‌گذاشتند و می‌گفتند: «در خیابان باغ ملی بدوید و هر کدام اول شدید، جایزه‌تان را از من بگیرید!» سعی داشتند که روش‌های تفریح سالم را به ما نوجوانان آموزش دهند. این اولین چیزی است که وقتی به ایشان و دوران کودکی‌ام فکر می‌کنم، به یاد می‌آورم.
 

 
شخصیت اخلاقی ایشان را چگونه دیدید و دراین‌باره چه خاطراتی دارید؟
دراین‌باره به خاطره‌ای اشاره می‌کنم. من در جوانی، راننده کامیون بودم و داشتم می‌رفتم اهواز. برای ما تصادفی پیش آمد و راننده نیسانی که با او تصادف کردم، از دنیا رفت! وقتی خانواده ما به استاد خبر دادند و خواستار کمک دایی شدند، ایشان گفتند: «اول باید بدانم آیا مقصر هست یا نه که خون مرحوم پایمال نشود، اگر مقصر نبود من اقدام می‌کنم!» نهایتا کسی که همراه ما بود، شهادت داد و تحقیقات هم کردند و معلوم شد من مقصر نبودم و راننده خوابش برده بود! بعد که ایشان دراین‌باره مطمئن شدند، به آقای مجتهدزاده و آقای طباطبایی در اهواز زنگ زدند و این آقایان به آنجا آمدند و پی کار ما را گرفتند.
 
از علما بودند؟
یکی‌شان روحانی بود و از طریق روحانیت آنجا اقدام کردند.
 
رابطه استاد با خواهرشان و مادرشما چگونه بود؟ از سرکشی‌های ایشان به فامیل چه مواردی را به خاطر دارید؟
رابطه‌‌شان با مادرم خیلی خوب و عاطفی بود. هر وقت به فریمان تشریف می‌آوردند، نخست به منزل مرحوم پدربزرگ ما ــ پدرشان ــ می‌رفتند. اقامتشان در آنجا بود، منتهی به تمام فامیل سر می‌زدند. به خانه دایی بزرگم، حاج‌آقا حسن مطهری می‌آمدند و با همه بستگان دیدار می‌کردند. حتی به بزرگ‌ترهای فریمان هم سر می‌زدند. همان‌طور که گفتم، ایشان به اسب‌سواری علاقه خاصی داشتند و با اسب به روستاها می‌رفتند. من همراهشان می‌رفتم و ایشان همیشه به جوان‌ها می‌گفتند: هر کسی که می‌خواهد، بیاید با ابوالقاسم کشتی بگیرد! خیلی در خط ورزش بودند. همیشه نصیحتشان به ما جوان‌ها این بود: نمازتان را سر وقت بخوانید، روزه‌تان را بگیرید و به بزرگ‌ترها احترام بگذارید والبته ورزش کنید!
 
از پدربزرگتان چه خاطراتی دارید؟
‌ایشان احترام خاصی برای پدر، مادر و برادر بزرگشان قائل بودند. هر موقع هم که می‌‌آمدند، اکثر اوقات را در منزل مرحوم پدرشان بودند. پدربزرگ ما هم ایشان را خیلی دوست داشتند...
 
از رفتارهای ایشان با شهید مطهری چیزی یادتان هست؟
مرحوم پدربزرگ ما در روزهای جمعه روضه داشتند. اتاق بزرگی بود که در آنجا جلسات روضه برگزار می‌شد. یادم هست مرحوم شهید مطهری که می‌آمدند، پدربزرگمان می‌گفتند: شما بیا منبر برو! خدا بیامرز دایی می‌گفتند: زبان من در منابر، با منبری‌های روضه‌خوان متفاوت است، ولی پدربزرگ می‌گفتند: باید منبر بروی! خدا بیامرز دایی منبر رفتند و سعی می‌کردند در سطح جمع حاضر سخن بگویند.
 
بیشتر برای اهالی چه چیزهایی گفتند؟ یادتان هست؟
از سطح خودشان خیلی پایین‌تر صحبت می‌کردند که کسانی که آنجا هستند بتوانند بفهمند؛ چون همه پیرمرد بودند و فرهنگ و عادات خاصی داشتند. منظور اینکه خیلی به پدر و مادرشان احترام می‌گذاشتند و در هرحال تسلیم خواسته آنها بودند.
 
اشاره کردید که در سفرهای فریمان، به همه معمرین و بزرگان شهر سر می‌زدند. این افراد معمولا چه کسانی بودند؟
بله، همان‌طور که اشاره کردم، وقتی به فریمان می‌آمدند خانه تمام بزرگان فریمان می‌رفتند. رفتارهای بسیار متواضعانه‌ای از خود نشان می‌دادند. یکی از افرادی که مورد توجه ایشان بود ملارضا قلی‌پور افخم بود. ایشان آدم بزرگی بود و سن خیلی بالایی داشت. مرحوم حاج محمدرضا طاهرنیا نیز از بزرگان فریمان بود. مرحوم آقای صابری و آقای غروی که روحانی بودند و در مسجد اینجا منبر می‌رفتند، تمامی این افراد مورد عنایت و احترام استاد بودند.
 
جوانان و مردم فریمان می‌دانستند ایشان در قم و تهران صاحب چه جایگاهی است؟
عده‌ای از خواص می‌دانستند، ولی عده زیادی هم نمی‌دانستند که استاد چه جایگاه و دانشی دارند. البته در آن دوره، کتاب «داستان راستان» ایشان به فریمان آمده بود، ولی همچنان بخشی از مردم ایشان را یک روحانی معمولی می‌دیدند. استاد بیشتر بعد از شهادتشان شناخته شدند. بااین‌همه این مسائل برای ایشان اهمیتی نداشت و ایشان رفتار اخلاقی خود را داشتند.
 
در تهران به منزل ایشان رفته بودید؟
بله؛ برایتان خاطره‌ای نقل کنم. مرحوم خواهرم در راه مشهد تصادف کرد و همراه سه فرزندش از دنیا رفت! ایشان آمدند فریمان و دیدند مادرم خیلی بی‌قراری می‌کند. ایشان را بردند تهران و از همان جا به مکه فرستادند. وقتی مادر از سفر برگشتند، جلوی در خانه‌شان برای ایشان گوسفندی هم کشتند و به ایشان دلداری دادند. خیلی حواسشان به اطرافیان بود.
 
شما هم بودید؟
من نه، وقتی آمدند، رفتم تهران که مادرم را بیاورم.
 
فضای خانواده، رابطه‌شان با دیگران و برنامه روزانه ایشان را چگونه دیدید؟
زندگی بسیار ساده‌ای داشتند. وقتی می‌رفتیم، واقعا ما را شرمنده می‌کردند و با آن سن کم ما، خودشان برایمان چای می‌آوردند و پذیرایی می‌کردند. خیلی به فامیل محبت و لطف داشتند. به فریمان هم که می‌آمدند، به بچه‌هایشان خیلی محبت داشتند و با آنها مهربان بودند. البته با همه فامیل همین‌طور بودند. به همه خیلی لطف و محبت می‌کردند.
 
آخرین بار کی ایشان را دیدید؟
سال 1355 یا 1356 بود که آمدند فریمان. انقلاب که شد، دیگر به فریمان تشریف نیاوردند!
 
در فریمان تظاهرات و راهپیمایی برقرار بود؟
بله؛ خیلی زیاد. مرحوم دایی محمدتقی ما هم روحانی بودند. ایشان راهپیمایی‌ها را برنامه‌ریزی می‌کردند و دائم با شهید مطهری ارتباط داشتند و به ایشان گزارش می‌دادند.
 
خبر شهادت ایشان را چطور دریافت کردید؟
ساعت تقریبا یک بعد از نصف شب بود که دایی‌ام حاج‌‌آقاحسن مطهری زنگ زدند به منزل ما که دایی را ترور کردند! ما مانده بودیم این خبر را چه‌جوری به مادرمان بدهیم. خیلی به هم وابسته بودند. تا زمانی هم که مادر ما فوت کرد، هر زمان که اسم شهید مطهری را می‌بردیم، ایشان منقلب می‌شد و گریه می‌کرد! بالاخره به ایشان گفتیم که برای دایی مسئله‌ای پیش آمده است و باید برویم تهران. در فریمان به ایشان نگفتیم چه شده است و تا رسیدیم تهران فهمیدند چه اتفاقی افتاده است. تشییع‌شان در تهران خیلی شلوغ بود. قم هم که رفتیم اول ما را راه ندادند که داخل حرم برویم. با فرزندشان علی‌آقا رفتیم داخل.
 
در موقع دفن ایشان در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه(س) بودید؟
بله؛ وقتی ایشان را از تابوت درآوردند، باز سرشان خون داده بود! به دستور مرحوم امام دوباره ایشان را کفن و سپس دفن کردند.
 
مردم فریمان در حال حاضر چقدر به اسم آقای مطهری وابسته هستند؟
الان خیلی زیاد. الان دیگر می‌دانند ایشان چه شخصیتی بودند و خیلی احترام می‌گذارند. آن زمان مردم خیلی فهمی نداشتند که بدانند چه بود و که بود و سوادش در چه حدی بود، ولی الان می‌دانند.
https://iichs.ir/vdcg.n93rak9uupr4a.html
iichs.ir/vdcg.n93rak9uupr4a.html
نام شما
آدرس ايميل شما