«مروری بر تکاپوی فرهنگی و مبارزاتی شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی» در گفت‌وشنود با حجت الاسلام سید روح‌الله سعیدی

او در شرایطی تاریک و پراختناق فریاد می‌زد

فرزند مجاهد شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی خراسانی، به رغم آنکه در دوره شهادت پدر در طفولیت به سر می‌برد، از فراز و نشیبهای زندگی او نکته‌ها و گفتنی‌هایی بسیار فراهم آورده است. او در سالروز شهادت پدر، شمه‌ای از این نکات را در گفت‌وشنودی که پیش روی دارید، بیان کرده است. پژوهندگان تاریخ انقلاب را به کار آید.
او در شرایطی تاریک و پراختناق فریاد می‌زد
□ شاید بهتر باشد این گفت‌وشنود را از این نقطه آغاز کنیم که شما همنام حضرت امام هستید. قطعا این نامگذاری به دلیل علاقه شهید‌ آیت‌الله سعیدی به حضرت امام بوده است. درباره این تقارن اسمی از والده یا دیگران چه شنیده‌اید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من در سال 1344 و درست در روزی که حضرت امام از ترکیه به نجف تبعید شدند، به دنیا آمدم و پدر به خاطر عشق و علاقه‌ شدیدی که به ایشان داشتند، نام مرا «روح‌الله» گذاشتند و این مطلب را با خط خودشان پشت شناسنامه من نوشتند. در نامه‌ای هم که برای حضرت امام نوشتند، به این موضوع اشاره کردند.
 
□ پدر را با چه ویژگیهایی به یاد می‌آورید؟
پدر شخصیت جامعی داشتند؛ از یک سو عبادات بسیار گسترده ای به‌جا می‌آوردند و توسلات ایشان به اولیای خدا و ائمه معصومین(ع)، لحظه‌ای قطع نمی‌شد. مادربزرگم می‌گفتند: از پانزده‌سالگی نماز شب می‌خواندند و عبادتهای بسیار خالصانه‌ای داشتند. همیشه وقتی نام حضرت اباعبدالله(ع) را می‌شنیدند، به شدت منقلب می‌شدند. در سخنرانیهایشان هم، ارادت به ساحت امام حسین(ع) کاملا مشهود بود و وقتی نام آن بزرگوار را می‌بردند، به شدت می‌گریستند، به طوری که محاسنشان خیس می‌شد! از سوی دیگر در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی بسیار زیرک و زرنگ بودند. بسیاری از اطرافیان وحتی مردم از این موضوع آگاهی دارند.
ویژگی دیگر پدر، دلسوزی خالصانه نسبت به مردم، به خصوص قشر محروم و مستضعف بود. منزل ما چندان بزرگ نبود، اما چون ایشان نماینده حضرت امام در تهران بودند، رفت و آمد در خانه ما زیاد بود و ما در همین خانه کوچک، تا جایی که برایمان امکان داشت، اقلام مورد نیاز مردم در فصول مختلف سال را جمع‌آوری و سپس بین محرومان تقسیم می‌کردیم. مردم در آن سالها بسیار تحت فشار بودند و امکاناتی نداشتند. مردم فقیر نفت نداشتند و خانه‌شان را با زغال گرم می‌کردند. یادم هست که پدر گونیهای زغال و خاکه زغالها را به خانه می‌آوردند و تقسیم می‌کردند و به فقرا می‌رساندند. یک روز ایشان داشتند در کوچه می‌آمدند که پسر بچه‌ای سرراهشان قرار گرفت و گفت که در طبقه سوم یکی از خانه‌‌های محله زندگی می‌‌کند. پدر از او پرسید که آیا برای زمستان امسال امکاناتی برای گرم کردن خودشان دارند؟ آن پسر ــ که اتفاقا همبازی ما هم بود ــ جواب داد که نه، چیزی ندارند. پدر بسیار متأثر شدند و به خانه آمدند و با اینکه صاحب جایگاه برجسته‌ای بودند، کیسه زغال را روی دوش گذاشتند و به خانه آن پسر بردند. این بنده خدا هنوز هم وقتی یاد این خاطره می‌افتد، اشک به چشمش می‌آید. پدر بسیار مردمدار بودند و با مردم رفتار صمیمی و خوبی داشتند. ایشان در مسجدشان برای همه گروههای سنی کلاس گذاشته بودند و همیشه هم به جوانها سفارش می‌کردند که در مسجد حضور داشته باشند و برای تشویق این قشر، به آنها جایزه می‌دادند.
 
□ هزینه خدمات اجتماعی ایشان از کجا تأمین می‌شد؟ چه کسانی پشتوانه‌های مالی فعالیتهای ایشان را تامین می‌کردند؟
این منابع بسیار به زحمت تامین می‌شد. ایشان خودشان از نظر مالی به شدت در تنگنا بودند؛ چون کسی جرئت نمی‌کرد برای پدر وجوهات بیاورد؛ به دلیل اینکه فورا توسط ساواک شناسایی می‌شد و تحت تعقیب و دستگیری قرار می‌گرفت و گاهی تا شش ماه، از او خبری به خانواده‌اش نمی‌دادند. برای همین مردم می‌ترسیدند برای پدر وجوهات بیاورند، ولی پدر به هر شکلی که بود و با هزاران زحمت و دشواری، این کارها را انجام می‌دادند. امور مسجد را اداره می‌کردند و به فقرا یاری می‌رساندند. مرحومه خانم دباغ ــ یکی از چهره‌های شاخص انقلاب ــ شاگرد مرحوم ابوی بودند و به طور مرتب در کلاسها و جلسات ایشان شرکت می‌کردند.
 
□ اشاره‌ای هم به شیوه‌های تربیتی ایشان درمورد فرزندانشان داشته باشید. ایشان در این باره از چه شیوه‌هایی استفاده می‌کردند؟
خانه ما، خانه‌ای بسیار گرم و صمیمی بود. با اینکه پدر همیشه در معرض تعقیب و زندان قرار داشت و گاهی هم برای تبلیغ به شهرها و حتی کشورهایی مثل کویت می‌رفتند و از ما دور بودند و کمتر در خانه حضور داشتند، در همان ایامی که در کنار ما بودند، رابطه بسیار صمیمی و گرم و تأثیرگذاری داشتیم. در خانه ما نظم خاصی برقرار بود و خوشبختانه کسی عادت به اتلاف وقت نداشت. پدر بر اساس توصیه حضرت علی(ع) که می‌فرمایند: فرصتهای خود را غنیمت بشمارید، چون مثل ابر گذرا هستند، ما را به گونه‌‌ای تربیت کرده بودند که وقت خود را تلف نمی‌کردیم؛ مثلا ایشان قانون گذاشته بودند که هر کسی هر چیزی، از جمله کتابی را برمی‌دارد، قطعا دوباره سرجایش بگذارد که وقت دیگران، بیهوده صرف گشتن و پیدا کردن چیزی نشود. همه ما می‌‌دانستیم که جای هر چیزی کجاست و موظف بودیم آن را سر جایش برگردانیم. ایشان با توصیه‌هایشان و بیشتر با رفتارشان، عملا نظم را به ما آموزش می‌دادند.
 

 
□ بهتر است قدری در این موضوع توقف کنیم. ایشان چطور اجرای این قوانین خانوادگی را در رفتار شما و سایر خواهران و برادران نهادینه می‌کردند؟
همان‌طور که عرض کردم با تربیت و تذکر مستمر. از کودکی برای ما از وجود نظم در زندگی پیامبران، ائمه اطهار(ع) و بزرگان، قصه‌های فراوان تعریف می‌کردند و خودشان هم فوق‌العاده منظم بودند. کتابهای خوبی را هم برای ما می‌خریدند و ما را به مطالعه عادت داده بودند و از این طریق بسیاری از فضیلتهای انسانی را به ما منتقل می‌کردند. یادم هست که ایشان اولین چاپ «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب»ِ مرحوم مهدی آذریزدی را برای ما خریدند. تا قبل از اینکه خودمان بتوانیم کتاب بخوانیم، همیشه پدر و مادرمان برایمان قصه می‌خواندند و کتابهای دشواری مثل «کلیله و دمنه» را برایمان توضیح می‌دادند. شاهنامه فردوسی را در بهترین قطع و چاپ و با نقاشیهای زیبا برایمان خریده بودند و می‌خواندند. بوستان و گلستان و اشعار سعدی هم جزء مطالعات همیشگی ما بود. مهم‌ترین بخش را هم به قرآن و احادیث اختصاص می‌دادند. پدر فوق‌العاده خوش‌ذوق بودند و علاقه ایشان به ادبیات و هنر، از همین ذوق سرشارشان نشأت می‌گرفت. ایشان موقعی که شهید شدند، سن زیادی نداشتند، با این همه مجتهد و از شاگردان ممتاز آیت الله العظمی بروجردی و حضرت امام بودند.
 
□ اهل تفریح و گردش هم بودند؟ در این باره چگونه رفتار می‌کردند؟
خیلی زیاد. با وجود مشغله‌های فراوانی که داشتند، همیشه ما را به تفریحگاه‌هایی در کرج، دماوند و ورامین ــ که در آن دوره بسیار خوش آب و هوا بودند ــ می‌بردند. یکی از جاهایی که وقتی می‌رفتیم خیلی به ما خوش می‌گذشت، خوانسار بود. آنجا برق نداشت و شبهای بسیار پرستاره و زیبایی داشت. یک بار یکی از شاگردان پدر، شهید سید مجتبی خوانساری ــ که پس از انقلاب به دست گروهک کومله به شهادت رسیدند ــ ما را دعوت کردند و چند روزی مهمان ایشان بودیم. روزهای خاطره انگیزی بود.
 
□ در این سفرها تبلیغ هم می‌کردند؟
بله، برای اینکه سفرهایمان صرفا تفریحی نباشند، برای مردم تبلیغ هم می‌کردند. یادم هست در روستایی در ورامین بیشتر از دو جلسه صحبت نکردند، اما تأثیر حرفهایشان روی نوجوانان روستا به قدری زیاد بود که بعدها آن روستا بیشترین شهید را در جنگ تحمیلی داد! پدر بسیار خوش مجلس بودند و ضمن صحبتهایشان، نکاتی را به طنز تعریف می‌کردند و به همین دلیل همیشه صحبتهایشان برای مخاطبان جالب بود.
 
□ غیر از برنامه مطالعاتی‌ای که به آن اشاره کردید، آیا برای آموزش شما برنامه خاصی داشتند؟
مشغله‌ها و برنامه‌های پدر، فوق‌العاده زیاد و فشرده بود، مضافا بر اینکه آن برهه از نظر سیاسی و اجتماعی هم دوره خاصی بود و خیلی نمی‌شد دقیق برنامه‌ریزی کرد و همیشه مسائل غیرمترقبه پیش می‌آمد؛ به همین دلیل بخشی از آموزش ما توسط مادر انجام می‌شد، از جمله اینکه ما قرآن را نزد مادرمان یاد گرفتیم.
 
□ در مبارزات سیاسی از چه شیوه‌هایی استفاده می‌کردند؟ این شیوه‌ها تا چه میزان موثر بودند؟
اصلی‌ترین هدف پدر در مبارزات سیاسی، روشنگری در مورد خطر استعمار، به خصوص امریکا بود. همیشه به مردم می‌گفتند: «ببینید که نمی‌توانیم به مرجع تقلیدمان دسترسی پیدا کنیم و حتی آزاد نیستیم توضیح‌المسائل ایشان را بخوانیم. آیا جای اعتراض نیست؟! خوب دقت کنید و ببینید چه کسانی هستند که دارند فساد را در جامعه ترویج می‌کنند. ببینید سرچشمه این توطئه‌ها در کجاست. چرا رادیوی ما به این شکل است؟ چرا در سینما‌های ما چنین فیلمهای مخربی را نشان می‌دهند؟» بعضی از نوارهای این سخنرانیها هنوز در دسترس هستند. بهترین ویژگی پدر این بود که در حرفهایشان کلی‌بافی نمی‌کردند و مثالهای زنده و روشنِ روز را برای مردم مطرح می‌کردند. ایشان همیشه در سالگرد قیام 15 خرداد و نیز سالگرد تبعید حضرت امام، با سخنرانیهای روشنفکرانه، ذهن مردم را نسبت به مسائل و موضوعات سیاسی روز روشن می‌کردند؛ همچنین با انتشار مجله‌ای به نام امام هفتم(ع) در مسجد موسی‌بن‌جعفر(ع)، مسائل سیاسی روز را به اطلاع مردم می‌رساندند. شبهای شنبه هم در مسجد موسی‌بن‌جعفر(ع) سخنرانی می‌کردند و همه این کارها را در برهه‌ای انجام می‌دادند که کمتر کسی جرئت داشت با رژیم مبارزه کند؛ مثلا موتلفه اسلامی و قبل از آن گروههایی مانند فدائیان اسلام به شدت سرکوب شده و عده‌ زیادی از آنها به شهادت رسیده، برخی زندانی و عده‌ای فراری بودند و مردم به رهبرشان دسترسی نداشتند. از حوزه علمیه قم هم به خاطر فشار و سختگیری رژیم، صدایی بلند نمی‌شد. پدر در چنین شرایط تاریک و پراختناقی فریاد می‌زدند و سعی داشتند روشنگری کنند؛ به همین دلیل همیشه مسجد پر از جمعیت بود و اقشار مختلف مردم به آنجا هجوم می‌آوردند؛ البته این امر برای رژیم خوشایند نبود و از همین رو به تعطیل کردن این جلسات دست زد.
 
□ از دستگیریهای ایشان برایمان بگویید. این اتفاق معمولا در چه شرایطی روی می‌داد؟
ساواک به دفعات پدر را دستگیر کرد، اما چون در قانون اساسی آمده بود که مجتهد مصونیت دارد، نمی‌توانست برای مدت طولانی ایشان را نگه دارد. از سوی دیگر پدر نماینده حضرت امام بودند و دستگیری ایشان برای ساواک گران تمام می‌شد، مضافا بر اینکه دستگیری ایشان همیشه با اعتراضات مردمی همراه بود؛ زیرا ایشان بسیار محبوبیت داشتند و از حمایت بالای مردمی برخوردار بودند.
 
□ از این حمایتهای مردمی خاطره‌ای هم دارید؟
بله؛ یک بار ایشان در آبادان سخنرانی روشنفکرانه‌ای انجام دادند. در پی این سخنرانی، رژیم ایشان را دستگیر کرد، اما مردم با داس و بیل و هر چه که به دستشان می‌رسد به بازداشتگاه حمله کردند و ساواک از ترس مردم، ایشان را آزاد کرد! تا بار آخر که چاره‌ای جز به شهادت رساندن ایشان نداشت؛ چون دستور کشتن ایشان توسط امریکا صادر شده بود.
 
□ برای این حرف سندی هم دارید؟
بهترین دلیل حرف‌های فرسیو است که از طرف امریکا این دستور را صادر کرد. ساواک این مسئله را مخفی نگه داشته بود تا وقتی که بعدها، بالاخره مردم فهمیدند و او را به هلاکت رساندند.
 

 
□ آخرین بار که ایشان را دستگیر کردند، فضای خانه چگونه بود؟ این اتفاق در چه شرایطی رخ داد؟
ساواکیها بسیار بی‌رحم بودند و چه قبل و چه بعد از شهادت پدر، مکرر به منزل ما می‌آمدند. برادرانم هم مدام زیر فشار ساواک بودند و غالبا مجبور می‌شدند فرار کنند. ساواک هر وقت به خانه ما می‌آمد، همه جا را به هم می‌ریخت و دنبال سند و مدرک می‌گشت. بدیهی است هر بار که پدر را جلوی روی ما دستگیر می‌کردند و می‌بردند، به خاطر علاقه شدیدی که به ایشان داشتیم، فوق‌العاده ناراحت و مضطرب می‌شدیم. یک بار که نیروهای ساواک به خانه ما ریختند، من از شدت ترس تب کردم و تشنج گرفتم!
 
□ از شهادت پدر برایمان بگویید. این اتفاق چه بازتابها و واکنشهایی داشت؟
چون بعد از حضرت امام ــ که مستقیما امریکا را مورد هجمه قرار دادند ــ هیچ کس با صراحت و شجاعت آیت‌الله سعیدی به دولت آمریکا و سرمایه‌گذاریهای او در ایران اعتراض نکرده بود (که یک نمونه آن، اعلامیه ایشان در این باره است) رژیم سعی داشت این خباثت خود را مخفی و شهادت ایشان را انکار و به همه این گونه القا کند که ایشان به مرگ طبیعی از دنیا رفته‌اند، منتهی پدر با فراست خاص خود متوجه شده بودند که آنها می‌خواهند ایشان را به شهادت برسانند و بعد هم موضوع را مخفی کنند؛ لذا در وصیت‌‌نامه‌شان، قبلا موضوع را به ما تفهیم کرده بودند. رژیم برای اینکه روی جنایت خود سرپوش بگذارد، مراسم دفن ایشان را خود انجام داد.
 
□ کسی جنازه ایشان را ندید؟
چرا، قبل از دفن به برادر بزرگم ــ که در آن زمان شانزده سال بیشتر نداشتند ــ اطلاع دادند که بیا و شناسنامه پدرت را هم بیاور. اخوی همراه آقای متبحری، که گاهی کارهای مسجد را انجام می‌دادند و پیرمرد بسیار مؤمن و متدینی بودند، رفتند و برای آخرین بار پیکر پدر را دیدند و متوجه جراحات فراوانی روی بدن ایشان شدند. برادرم در آن قضایا شجاعت و مقاومت عجیبی از خود نشان دادند و وقتی برگشتند، گفتند: پدر را به شهادت رسانده‌اند.
 
□ از وصیت‌نامه پدر می‌گفتید؛ مطالب این وصیت چه بود؟
پس از شهادت پدر، علمای بزرگی چون مرحوم آیت‌الله طالقانی، شهید آیت‌الله مطهری، شهید آیت‌الله مفتح و عده‌ای دیگر به خانه ما آمدند. شهید مطهری از ما خواستند که وصیت‌نامه پدر را برایشان ببریم. ما قرآن جیبی‌ای را که ایشان وصیت‌نامه‌شان را پشت آن نوشته بودند، برای ایشان بردیم. پدر وصیت کرده بودند که از آیات 152 تا 157 سوره بقره غفلت نکنید. آیات را آوردیم و آیه مبارکه «ولا تحسبن الذین قتلوا...» آمد و همه متوجه شدند که ایشان را شهید کرده‌اند و همه به گریه افتادند و مجلس حالت بسیار عجیبی پیدا کرد. این هم از زیرکیهای خاص پدر بود که به این ترتیب همه را آگاه کرده بودند که نهایتا رژیم  ایشان را شهید خواهد کرد.
 
□ و سخن آخر.
پدر شخصیت منحصر به فردی داشتند و تجلیلی که حضرت امام از ایشان کردند، کم‌نظیر بود. پدر وصیت کرده بودند که برای من مجلس ختم نگیرید و فقط در نجف برای ایشان چهل مجلس ختم گرفته شد. آیت‌الله حائری در فیضیه و آیت‌الله العظمی گلپایگانی هم در مسجد امام مجلس ختم گرفتند. حضرت امام در تمام مجالس ختم ایشان در نجف شرکت کردند، در حالی که معمولا این کار را انجام نمی‌دادند و حتی مخارج را هم به عهده گرفتند.
 
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
 
https://iichs.ir/vdcj.oexfuqemysfzu.html
iichs.ir/vdcj.oexfuqemysfzu.html
نام شما
آدرس ايميل شما