«ناگفته ها و نکته هایی از منش سیاسی امام خمینی» در گفت و شنود با آیت‌الله محمدصادق خلخالی

آیت الله کاشانی به من گفت: این «سید» شما را نجات خواهد داد!

مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدصادق صادقی گیوی مشهور به خلخالی، از شاگردان پرسابقه امام خمینی بود که با فرزند ارشد ایشان شهید آیت الله سید مصطفی خمینی نیز انس فراوانی داشت. ذهن و ضمیر او آکنده از ناگفته هاو نکات ارجمند درباره سیره فردی و اجتماعی امام خمینی بود که شمه ای از آن را در گفت و شنودی که در پی می آید بازگفته است. شایان ذکر است که این مصاحبه در دهه 1370 انجام شده است.
آیت الله کاشانی به من گفت: این «سید» شما را نجات خواهد داد!
□ جنابعالی از چه دوره ای و چگونه با حضرت امام خمینی آشنا شدید؟ چه چیز در منش ایشان برای شما چشمگیر بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی من با حضرت امام، از طریق آشنایی با مرحوم آقا مصطفی شروع شد. من در هفده، هیجده سالگی به توصیه پدرم به حوزه علمیه اردبیل در مدرسه حاج ملا ابراهیم رفتم و مشغول تحصیل شدم و در رمضان سال 1324ش، به قم رفتم و حدود سه ماه در مدرسه فیضیه با آیت‌الله موسوی اردبیلی و آیت‌الله مشکینی هم حجره بودم. در آن موقع تعداد طلاب حوزه علمیه شاید 1200 نفر هم نمی‌شد. در مدرسه فیضیه با آقا مصطفی آشنا شدم که همراه با پدرش در نماز جماعت ظهر و عصر، پشت سر آیت الله آقای سیداحمد زنجانی و شب‌ها پشت سر آیت الله آقای سیدمحمدتقی خوانساری نماز می‌خواندند. گاهی هم که هوا سرد بود یا آقای خوانساری کسالت داشتند، این آقا که در آن دوره به ایشان حاج آقا روح‌الله می‌گفتند، پیش‌نماز می شدند و ما به ایشان اقتدا می‌کردیم.
 
□ از نخستین تأثیراتی که امام روی شما گذاشتند برایمان بگویید.
همان طور که اشاره کردم، من همیشه می‌دیدم که آقا مصطفی با یک سید بسیار متین و موقری ــ که همیشه سرش پایین و بسیار آراسته بود و لباس مرتبی می‌پوشید ــ به مدرسه می‌آید. از او پرسیدم این آقا کیست؟ گفت: «ایشان حاج آقا روح‌الله پدر من هستند». به این ترتیب در پی آشنایی و رفاقت با حاج آقا مصطفی، پای ما به بیت امام باز شد. هیچ کس به اندازه من با آقا مصطفی رفیق نبود. ما بیش از سی سال با هم محشور بودیم و به شهرهای مختلف ایران سفر کردیم.
 
□ شمه ای از خصوصیات شهید حاج آقا مصطفی خمینی را بیان بفرمایید.
آقا مصطفی بسیار شوخ‌طبع و پرجوش و خروش بود. البته بنده هم در این زمینه از او کم نمی‌آوردم. هر دو به شلوغی و شیطنت شهره بودیم! شب‌های پنجشنبه و جمعه را هم یا می‌رفتیم جمکران یا شمس آباد یا شمشیرآباد. رفاقت ما به قدری طولانی و صمیمی بود که ایشان گاه در مسائل مهم زندگی خود، فقط با من حرف می‌زد!
 
□ چه ویژگی‌هایی در شخصیت حضرت امام برای شما برجسته می‌نمود؟
یادم هست که امام هیچ وقت در نمازهای میت علما شرکت نمی‌کردند. همیشه تا در صحن جنازه را تشییع می‌کردند و برمی‌گشتند. حتی در مورد تشییع جنازه مرحومان خوانساری، صدر، حجت، فیض، کبیر و... هم تا صحن آمدند و برگشتند.
ویژگی بسیار برجسته امام نظم ایشان بود. وقتی طلبه‌ها اصرار می‌کردند که امام درس را زودتر یا دیرتر از موعد مقرر شروع کنند، می‌گفتند: «اصراری نیست به درس من بیایید، به درس‌های دیگر بروید! طلبه که نباید همه درس‌ها را برود». همیشه رأس ساعت هشت تشریف می‌آوردند و رأس ساعت مقرر هم درس را تمام می‌کردند.
 
□ شما کدام درس را در محضر حضرت امام تلمذ کردید؟
درس خارج فقه که از اول طهارت شروع کردند و درس خارج اصول که یک دوره و نیم شرکت کردم و درسشان را نوشتم.
امام به نماز اول وقت هم بسیار عنایت داشتند و اگر طلبه‌ای نمازش را به آخر وقت موکول می‌کرد، فوق‌ا‌لعاده ناراحت می‌شدند. همین تقید ایشان باعث شد که من هم نسبت به این موضوع اهتمام پیدا کنم.
 
□ ویژگی تدریس حضرت امام چه بود؟
امام توصیه‌های اخلاقی نابی را در اواخر درس مطرح می‌کردند که دیگران به آنها توجه نداشتند. برداشت امام از مطالب الهی و فلسفی و بحث‌های محی‌الدین ابن عربی چیزی بود که من در دیگران ندیدم. یک سال در نیمه دوم شهریور از مسافرت برگشتند و درسی را شروع کردند و متوجه شدند که آقایی که الان به رحمت خدا رفته، از صاحب اسفار بد گفته است! ایشان به قدری عصبانی شدند که سر کلاس فرمودند: «تو چه می‌دانی اسفار چیست و صاحب اسفار کیست؟» در حالی که امام معمولا به این نوع مسائل نمی‌پرداختند، ولی این بار به قدری عصبانی شدند که برخورد تندی کردند. این مسئله برایم جالب بود.
 
□ اشاره‌ای هم به شاگردان برجسته حضرت امام داشته باشید. شما در این عرصه چه کسانی را برجسته می دانید؟
از شاگردان برجسته امام یکی آقای حاج سید مرتضی فقیه، برادر خانم آیت‌الله نجفی مرعشی بود که در درس اسفار و بخشی از درس مخصوص امام شرکت کرد. دیگر آسید عبدالغنی اردبیلی بود که در درس فلسفه و عرفان امام شرکت می‌کرد و مدتی هم‌حجره بودیم. دیگر آقای نصیری سرابی بود که می‌گفت: امام به ما فرمودند: اگر می‌خواهید پای منبر کسی بروید، پای منبر آقای شاه آبادی بروید.
امام «فصوص الحکم» را در محضر مرحوم آقای شاه‌آبادی ــ که بسیار انسان پخته‌ای بود ــ خوانده بودند. امام بسیاری از معارف را از این مرد بزرگ آموختند و بسیار به ایشان علاقه داشتند.
 

 
□ چه کسانی با تدریس فلسفه توسط حضرت امام مشکل داشتند؟
آقای نصیری می‌گفت: به امام عرض کردم که ظاهرا آقای حجت با درس فلسفه شما مخالفت می‌کردند، آیا این صحیح است؟ امام فرمودند: «خیر، این طور نیست، دستگاه رضاخان مخالف بود!» در دوره رضاخان، علما را زیاد اذیت می‌کردند و امام هم همراه دوستانشان به باغات اطراف قم می‌رفتند و در آنجا بحث علمی می‌کردند.
 
□ از ارتباط امام با آیت‌الله بروجردی برایمان بگویید. در این موضوع، چه فراز و نشیب هایی را شاهد بودید؟
امام و عده‌ای دیگر، تلاش فراوانی کردند تا آقای بروجردی را به قم بیاورند؛ زیرا صیت فقهی ایشان در همه جا پر شده بود. وقتی بالاخره به رغم میل خود به قم آمدند و شروع به تدریس درس خارج کردند، بنده هم در درس اذان و اقامه ایشان شرکت کردم. درس آقای بروجردی خیلی سنگین بود. پس از آنکه آقای بروجردی به قم تشریف آوردند، امام احساس کردند افرادی در بیت ایشان حضور دارند که چندان مطابق میل و مزاج ایشان رفتار نمی کنند؛ لذا به تدریج خودشان را کنار کشیدند و به تدریس پرداختند. در اواخر عمر آقای بروجردی که دیگر قدرت و توان کافی برای تدریس نداشتند، درس امام پررونق بود و حدود هشتصد نفر در آن شرکت می‌کردند، به طوری که مسجد سلماسی پر می‌شد و عده‌ای روی پله‌ها می‌نشستند. این در شرایطی بود که در درس بعضی از آقایان بیشتر از هفت هشت نفر شرکت نمی‌کردند! آقای بروجردی اهل علم را می‌پروراندند و به اساتید کمک می‌کردند. یک بار خود امام به من فرمودند: حاج محمدحسین، پیشکار آقای بروجردی، سالی دوبار از طرف آقای بروجردی برای من پول می‌آورد. این وضعیت ادامه داشت تا زمانی که خودشان شروع کردند به شهریه دادن و حوزه را اداره کردن، به طوری که منحصر به حوزه قم نبود، بلکه به نجف، پاکستان، افغانستان، امارات و بسیاری از نقاط دیگر نیز کمک می‌کردند و شهریه می‌دادند.
 
□ رابطه حضرت امام با آیت‌الله کاشانی و فداییان اسلام چگونه بود؟
با آقای کاشانی رابطه صمیمانه‌ای داشتند. یادم هست یک بار در منزل آقای کاشانی بودم و ایشان گفتند: «قدر این سید را بدانید که شما را نجات خواهد داد». ما هم که جوان بودیم و سر پرشوری داشتیم و با فداییان اسلام در ارتباط بودیم. امام به داشتن رابطه با فداییان اسلام تظاهر نمی‌کردند، اما من در انقلاب دیدم که سید هاشم تهرانی ــ که از بزرگان فداییان اسلام بود ــ به خانه امام رفت و آمد می‌کرد. نکته جالب اینجاست که برخی از کسانی که در آغاز انقلاب، از انقلابی بودن و پیروی از خط امام دم می‌زدند، آن روزها در فیضیه برای کوبیدن فداییان اسلام و زدن چوب بر سر سید عبدالحسین واحدی و سید هاشم تهرانی با هم مسابقه می‌دادند! بعضی از حضرات خشکه مقدس‌ها به طلبه‌هایی که می‌خواستند بروند و در نماز به امام اقتدا کنند، می‌گفتند که این آقا صوفی‌ مسلک و نعوذ‌بالله کافر است! یادم هست کتاب «کشف اسرار» امام که چاپ شده بود، چون در آن درباره فلسفه هم صحبت شده بود، می‌گفتند: با این کتاب می‌شود خمینی را کوبید! من به امام تلفن زدم و گفتم: آقا! اینها چنین قصدی دارند. فرمودند: «داشته باشند، مهم نیست».
امام بسیار اهل مطالعه بودند و می‌دانم که همه کتاب‌های کسروی و همین طور کتاب‌های عرفانی موجود را خوانده بودند. همین طور مجله و روزنامه‌ها را مطالعه می‌کردند. راستش را بخواهید خود من هیچ وقت نفهمیدم که چرا امام به طور علنی از فداییان اسلام صحبت یا از آنان حمایت نکردند.
 
□ از منظر بزرگان حوزه امام را توصیف کنید. از آنها درباره مقام و منش حضرت امام چه شنیدید؟
یادم هست که در دوران مرجعیت آقای بروجردی، آقای حاج آقا مرتضی حائری مدتی به شدت از بعضی از مسائل در حوزه قم مکدر شد و به مشهد رفت، ولی به اصرار امام برگشت و درس را شروع کرد. موقعی که امام در مدرسه فیضیه علیه شاه سخنرانی می‌کند، ظاهرا فردای آن روز حاج آقا مرتضی نزد ایشان می‌رود و با خوشحالی می‌گوید: «شما انتقام گوهرشاد را از شاه گرفتید!». اما بعدها نمی‌دانم به چه دلیلی راه خود را از امام جدا کرد و در نامه‌ای به امام نوشت: همه کارهای شما خلاف شرع است! امام بسیار از این نامه مکدر شده بودند. آیت‌الله سید محمدتقی‌ خوانساری که خود نیز مرد مبارزی بود، از امام بسیار خوششان می‌آمد و با ایشان رابطه بسیار صمیمانه و نزدیکی داشتند؛ چون هر دو درک سیاسی داشتند و روحیه همدیگر را خوب می‌شناختند. آیت‌الله بروجردی هم امام را به عنوان یکی از اساتید درجه اول حوزه قبول داشتند و یادم هست که وقتی امام وارد مجلس روضه ایشان می‌شدند، آقای بروجردی به احترام از جا برمی‌خاستند. همچنین شنیدم که مرحوم آقای آشیخ عبدالکریم حائری، از دورانی که امام طلبه بودند، به ایشان عنایت داشتند. حاج میرزا‌ مهدی مازندرانی، حاج شیخ ابوالقاسم قمی، آمیرزا‌جواد آقاتهرانی، مرحوم علامه طباطبائی و... همگی به امام علاقه داشتند و در همه جا نسبت به امام متواضع بودند و امام را مقدم می‌دانستند.
خود امام هم به علما و طلبه‌ها بسیار احترام می‌گذاشتند و همواره تأکید می‌کردند که زندگی علما باید با قداست باشد. ایشان وقتی از پاریس به تهران و سپس به قم تشریف آوردند، با کمال تواضع و بزرگواری به منزل علما و رفقای قدیمی خود رفتند. یک روز هم آقای اشراقی تلفن زد: آقا می‌خواهند به منزل شما بیایند. من گفتم: «صبر می‌کردید مقدماتی را فراهم کنم»؛ گفتند: «مقدمات ضرورت ندارد». وقتی امام تشریف آوردند و در حیاط خانه، افراد مسلحی را دیدند، به مزاح فرمودند: «یک وقت اینها ما را دستگیر نکنند». بعد افزودند: «خوب کردید که احتیاط را از دست ندادید، همیشه بین افراد مسلح رفت و آمد کنید». امام می‌دانستند که پرونده آیت‌الله شریعتمداری دست من است و در آن جلسه اشاره کردند که در این باره هیچ حرفی نزنم. من عرض کردم جایگاه و شأن شما به گونه‌ای است که شاید ترجیح بدهید سکوت کنید، ولی ما چرا نگوییم که چه کرده‌اند؟ خبرنگار اطلاعات که آمد، مقاله ای را که دراین باره نوشته بودم، به او دادم. در مقاله خطاب به آقای شریعتمداری نوشتم: چرا یک عده ضد انقلاب و ساواکی را زیر پرچم خود جمع کرده‌اید؟ چرا حزب جداگانه درست کرده‌اید؟ ایشان با مطالعه مقاله تصمیم می‌گیرد مقابله به مثل کند که پیغام دادم: تمام پرونده‌های شما دست من است! وقتی این را فهمیدند کوتاه آمدند و ما هم پیگیری نکردیم.
 
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
https://iichs.ir/vdca.inyk49nie5k14.html
iichs.ir/vdca.inyk49nie5k14.html
نام شما
آدرس ايميل شما