آغاز اختلاف را اینجا من از قول برادرم می‏‌گویم. من یک برادری دارم از خودم بزرگ‏تر، به نام محمّدتقی مجتهدزاده که واعظ است. آن روزها در قم بود. پادرد داشت؛ عصا می‏‌گرفت دستش و جزو طلبه‌‏هایی بود که با فدائیان اسلام بودند. واحدی چند روزی توی خانه‏ اش مخفی بوده است. نامه‏ای می‏ نویسند فدائیان اسلام و توی آن اوضاع...
ریشه‏‌های درگیری شیخ علی لر و طرفدارانش با فدائیان اسلام قم
مصاحبه داود امینی با محمّدمهدی عبدخدایی

آغاز اختلاف را اینجا من از قول برادرم می‏‌گویم. من یک برادری دارم از خودم بزرگ‏تر، به نام محمّدتقی مجتهدزاده که واعظ است. آن روزها در قم بود. پادرد داشت؛ عصا می‏‌گرفت دستش و جزو طلبه‏‌هایی بود که با فدائیان اسلام بودند. واحدی چند روزی توی خانه‏‌اش مخفی بوده است. نامه‌ه‏ای می‌نویسند فدائیان اسلام و توی آن اوضاع را تشریح می‏‌کنند. برادر من حامل آن نامه بوده است. نامه را می‌‏برد بدهد منزل آیت‌‏الله بروجردی. وقتی می‏‌فهمند نامه از طرف فدائیان اسلام است، بدون اینکه نامه را به آیت‌‏الله بروجردی بدهند، برادر مرا صدا می‏‌کنند. نامه را به او پس می‏‌دهند، و می‏‌گویند: آیت‌‏الله بروجردی از این کارها خوشش نمی‏‌آید. برادر من می‏‌گوید: من آمدم توی فیضیه. مرحوم آقاسید هاشم حسینی، یکی از برادران ما، که گویا فدائیان را در جریان مخالفت با تشییع جنازه رضاشاه رهبری می‏‌کرد، هم در آنجا حضور داشت. با صراحت گفتم که دفتر آقا نامه را نپذیرفتند. مرحوم آقا سید هاشم حسینی جمله‌‏ای می‌‏گوید که شاید توهین به آیت‌‏الله بروجردی بوده که یکی از طلبه‏‌ها می‏‌گوید این‏گونه راجع به آیت‌‏الله بروجردی صحبت نکنید؛ ایشان پیرمردند. آقا سید هاشم حسینی، که از این قضیه عصبانی بوده ، با ناراحتی می‏‌گوید: ابوبکر هم پیرمرد بوده است. اصل درگیری، نقطه آغاز درگیری، قبل از تشییع جنازه، اینجاست. خوب، مرحوم آیت‌‏الله بروجردی اهل بروجرد بود؛ بروجردیها هم لر هستند و کلّ طلبه‏‌های لر طرفدار آیت‌‏الله بروجردی بودند. بدبختانه، در حوزه‌‏ها هم این وضع رسم بوده است؛ مثلاً طلبه‏‌های آذری طرفدار مرجع آذری بودند؛ طلبه‏‌های لر طرفدار مرجع خودشان بودند. این جریان در اینجا تمام می‌‏شود.
  طلبه‌‏ای، قبل از اینکه جنازه بیاید، برای جنازه منبر می‌رود. واحدی وارد مدرسه دارالشفاء می‌‏شود؛ می‌بیند این طلبه، این سید معمم، آنجاست. به طلبه‌های فدائیان اسلام می‌‏گوید؛ این را هُلش می‌‏دهند، می‌‏اندازند توی حوض مدرسه دارالشفاء. ترکه می‌‏آورند، چندتا ترکه به او می‏‌زنند به عنوان اینکه چرا به منبر رفتی؟ شایع شد که بعد از آن قضیه دربار برای او خانه خریده است.   اوضاع را فدائیان اسلام در قم به گونه‌‏ای تغییر می‏‌دهند و فضایی به وجود می‌‏آورند که هیچ روحانی‌‏ای جرئت استقبال از جنازه رضاشاه را به خود نمی‌‏دهد. داستانی هم داریم که شبی که جنازه را به تهران می‏‌آورده‌‏اند تا از اینجا به قم ببرند، نواب صفوی طرح ترور شاه را می‌‏ریزد، که بعدا به آن اشاره خواهم کرد. دربار مجبور می‏‌شود یک مشت از خدمه آستانه را عمامه سرشان بپیچد، قبا تنشان کند و عبا دوششان بی‌اندازد تا از جنازه استقبال کنند. طلبه‏‌ها، فضلا، مراجع و علمای قم هیچ‏یک، از جنازه استقبالی نمی‏‌کنند. جنازه می‏‌آید و می‌‏رود.   بعد از بردن جنازه، شیاطین وارد جریان می‏‌شوند. این شیاطین در اطراف مرحوم آیت‌‏الله بروجردی به تحریک مشغول می‏‌شوند و توطئه می‏‌کنند. من، امروز پس از حدود 48 سال که از این قضیه می‏‌گذرد، وقتی که در روحیات آیت‌‏الله بروجردی مطالعه می‌‏کنم، سخن آیت‌‏الله بروجردی را با ذهنیتی که در او به وجود آوردند نابجا نمی‏‌دانم. کار فدائیان اسلام، با توجه به آرمان‏گرایی نواب صفوی، را هم نابجا نمی‌‏دانم، در حالی که این، دو جهت متضاد است. من، برای خودم این تضاد را به این صورت حل کردم: آیت‌‏الله بروجردی یک آدم فرهنگی است و معتقد به تربیت فرهنگی است. پس از تهاجمی که بعد از مشروطیت به حوزه‏‌ها شده، نمی‏‌خواهد که سیاست وارد حوزه‏‌ها بشود و موجب شود طلبه‏‌ها وارد سیاست شوند و درس نخوانند و این تربیت هم انجام نشود. نواب صفوی حکومت اسلامی می‏‌خواهد. نظر آیت‌‏الله بروجردی، از این جهت که آن موقع ما کادری در حوزه‌‏ها از نظر تحصیلات بالا نداشتیم، درست است. نظر نواب صفوی هم، که یک آرمانگرای اسلامی است، درست است. نقش شهربانی قم هم در اینجاست که می‌‏رفتند به آیت‌‏الله بروجردی می‏‌گفتند که اینها مخالف مرجعیت شما هستند؛ در حالی که اینها مخالف آوردنِ جنازه رضاخان بودند. دو برداشت از قضیه می‏‌شود. به همین جهت، مرحوم آیت‌‏الله بروجردی، بعد از رفتن جنازه، فهرست اسامی چهل نفر از طلبه‏‌هایی را، که مستقیما با فدائیان اسلام ارتباط داشتند، می‏‌خواهند، حقوقشان را قطع می‏‌کنند و اسمشان را خط می‏‌زنند. یکی از طلبه‏‌ها برادر من بوده است. آیت‌‏الله بروجردی، ضمن تدریس، می‏‌گوید: من نایب عام امام زمانم. مخالفت با من، مخالفت با امام زمان است و مخالفت با امام زمان تکلیفش معلوم است. در حالی که اینها مخالف امام زمان نبودند، بلکه مخالف آوردنِ جنازه بودند. مخالف نائب امام زمان هم نبودند؛ مخالف مرجعیّت آیت‌‏الله بروجردی هم نبودند. خیلی از برادران ما از آیت‌‏الله بروجردی تقلید می‏‌کردند. این سخن آیت‌‏الله بروجردی، هماهنگ با توطئه‏‌ای که شهربانی قم در بین طلبه‏‌های لر انجام می‏‌دهد، موجب می‏‌شود که شیخ علی لر، به عنوان حمایت از آیت‌‏الله بروجردی، بعد از تشییع جنازه رضاخان، می‌‏ریزند و فدائیان اسلام را مورد ضرب و شتم قرار می‌‏دهند؛ با چماق به کمر سید محمّد واحدی می‌‏زنند. سید محمّد واحدی خاطره‏‌ای دارد؛ می‏‌گوید که من اعلامیه‏‌های مخالف تشییع جنازه را می‏‌خواستم پخش کنم ــ قبل از این جریانات، قبل از آوردن جنازه، فدائیان اسلام اعلامیه چاپ کرده بودند، می‏‌خواستند پخش کنند. سید محمد هم در آن زمان (سال 1328) یک نوجوان 15 ساله بوده ــ می‏‌گوید دیدم یک آقایی ایستاده لباس جلوبندی دارد. دو تومان با یک دسته از این اعلامیه‌‏ها را به او دادم گفتم: موقع نماز جماعت به هرکسی یک دانه بده. آن بیچاره را گرفتند و بردند شهربانی و کتک زدند. گفته بود بابا، یکی به من دو تومان داده، گفته این اعلامیه را پخش کنم، یک جوان 15 ساله. از این کارها هم کرده بودند.   به هر جهت، فدائیان اسلام و از جمله آقاسید هاشم حسینی و طلبه‏‌های فدائیان اسلام کتک می‏‌خورند. سید محمّد واحدی هم کتک می‏‌خورد و از قم اخراج می‏‌شود. باز، به نقل از شهید نواب صفوی که می‏‌گوید: عده‌‏ای آمدند به من گفتند: شما دو ماشین جوان بردارید از اینجا، بروید قم، لرهایی که فدائیان اسلام را کتک زدند تنبیهشان کنید. مرحوم نواب صفوی می‏‌گوید: من خودم تنهایی پا شدم رفتم قم، برای تحقیق. مسلح هم رفتم. حاج احمد را دیدم. با چند نفر از طلبه‏‌ها صحبت کردم، با کتک‏خورده‌‏ها صحبت کردم. در آنجا احساس کردم اگر ما عکس‏‌العملی نسبت به برادران کتک‏خورده‌‏مان در قم نشان بدهیم و با طلبه‏‌ها درگیر بشویم، رژیم می‌‏آید با همین بهانه در فیضیه را می‌‏بندد. این را نواب آن روز به من گفت؛ امروز می‌‏بینم حرفش درست بوده است. ایشان می‏‌گوید: به همین جهت، من از قم آمدم. در همان هفته‌‏ای که فدائیان اسلام در قم مضروب شدند، پولی که بازار تهران به مرحوم آیت‌‏الله بروجردی می‌‏داد تا حقوق طلبه‏‌ها را بدهد آن ماه به آیت‌‏الله بروجردی پرداخت نشد. چون در حقیقت، بازار تهران هم نسبت به این موضوع حساسیت نشان داد؛ برای اینکه مرحوم آیت‌‏الله کاشانی هم با این قضیه کتک خوردن فدائیان اسلام مخالف بود.   به هر جهت، مرحوم نواب صفوی می‏‌گوید: من، بعد از اینکه خودم رفتم تحقیق کردم، آمدم برادرانی را که به شدت ناراحت بودند، آرام کردم. امّا خوب می‌‏دانید که واقعه‌‏ای که اتفاق می‌‏افتد، پیامدهایی دارد. خیلی‏‌ها فدائیان اسلام را طرد می‏‌کردند. البته هشتاد درصد فدائیان اسلام از مرحوم آیت‌‏الله‌العظمی صدر تقلید می‏‌کردند. عده‏‌ای از برادران هم، که تا آن موقع از آیت‌‏الله بروجردی تقلید می‏‌کردند، رجوع به آیت‌‏الله صدر کردند.   به هر حال، داستان جنازه رضاشاه و مشکلاتی که از آن پس پدید آمده بود به همین جا ختم نشد. البته، اختفای نواب صفوی بعد از بهمن سال 1327، حضور فدائیان اسلام در صحنه‏‌های سیاسی، عدم حضور روحانیت آن روز در مسائل سیاسی و تحریم طرح مسائل سیاسی در حوزه‌‏ها ــ که به قول یکی از بزرگان، اگر کسی حرف سیاست می‏‌زد، کفر بود ــ تبعاتی داشت. عده‌‏ای از طلبه‏‌ها اعتقاد به این داشتند که باید در مسائل سیاسی دخالت کرد؛ یک عده هم می‌‏گفتند نباید دخالت کرد. طلبه‏‌هایی که موافق بودند که باید در مسائل سیاسی دخالت کرد، دقیقا طرفداران فدائیان اسلام بودند. اینها در منابر برضد دولت حرف می‏‌زدند؛ در ماههای رمضان، محرم و صفر، در مسائل سیاسی دخالت می‌‏کردند. بعضی از بازتابها در تهران، به انتخابات دوره شانزدهم مربوط می‌‏شد، بعد از مجلس مؤسسان. البته مرحوم آیت‌‏الله مطهری هم، به طوری که از خاطرات ایشان برمی‏‌آید، در جریان مؤسسان سوّم فعّال بوده است.   اگر اجازه بدهید، بقیه حرفها را بگذاریم برای جلسه بعد. امیدوارم انشاءالله مورخان ما، وقایع‏‌نگاران ما، امین باشند. ما هم اگر وقایع را تعریف می‏‌کنیم، حفظ امانت کنیم. دیدگاه‌های اعتقادیمان تأثیری در تعریف وقایع نداشته باشد. اگر تحلیل تاریخی هم می‏‌کنیم، تحلیل تاریخی‌مان مبنای علمی داشته باشد. https://iichs.ir/vdci.zapct1azrbc2t.html
iichs.ir/vdci.zapct1azrbc2t.html
نام شما
آدرس ايميل شما