هرگاه که به مشهد مقدس بار می یافتم، هماره دیدار با آن پیر خردمند را در اولویتهای خویش داشتم. از این روی گفت وشنودهای فراوانی با آن فرزانه فروتن انجام و زینت بخش بسیاری از شماره‌های جراید گشت. دکتر حسین رزمجو، از دردآشنایان تبلیغ و ترویج دین در میان ...
فرهنگ امروز ما، همچنان بیمارِ «غرب زدگی» است
محمدرضا کائینی
 
درآمد:
هرگاه که به مشهد مقدس بار می یافتم، هماره دیدار با آن پیر خردمند را در اولویتهای خویش داشتم. از این روی گفت وشنودهای فراوانی با آن فرزانه فروتن انجام و زینت بخش بسیاری از شماره‌های جراید گشت. دکتر حسین رزمجو، از دردآشنایان تبلیغ و ترویج دین در میان جوانان و دانشگاهیان بود و این دغدغه را تا پایان حیات با خویشتن داشت، حیاتی که به مشیت الهی و چند روز پیش، پایان یافت و دریغ و اسف شاگردان و دوستان ارجمندش را در پی داشت.
او در گفت وشنود منتشر نشده‌ای که پیش روی دارید، به تاریخچه این دغدغه اشارت نموده است.
رحمت و رضوان الهی، ارزانی اش باد.                                       
 
□ آشنایی جنابعالی با اندیشه های انقلابی امام خمینی از چه مقطعی و چگونه شکل گرفت و تداوم یافت؟ این سیر، به چه نقاطی رسید؟
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. در پاسخ به سؤال حضرتعالی، باید عرض کنم که پس از رحلت مرحوم آیت‌الله بروجردی، بنده شروع کردم به جست‌وجو برای فردی که بتوانم از او تقلید کنم، لذا از کسانی که آنان را در این زمینه صاحب صلاحیت و نظر می‌دانستم، از جمله مرحوم آیت‌الله طالقانی، مرحوم استاد محمدتقی شریعتی و چند نفر دیگر در این باره پرس و جو کردم و آنها به من گفتند علما و مراجع متعددی هستند، اما کسی که از همه داناتر، باسوادتر و مهم‌تر از همه شجاع‌تر هست، آقای« حاج‌ آقا روح‌الله» است. با این همه به این گفته‌ها قناعت نکردم و تمام آثارحضرت امام، به‌خصوص آثاری را که به فارسی نوشته بودند...
 
□ مثلاً کشف‌الاسرار...
بله، کشف‌الاسرار و حتی اشعار ایشان را ــ که به صورت پراکنده منتشرشده بود ــ را پیدا و دقیقاً مطالعه کردم و از همان زمان مقلد ایشان شدم که البته این تقلید پس از پانزده خرداد تبدیل شد به مرید امام شدن. البته بازهم در آن دوره، بنده در زمینه شناخت امام، سرباز صفر هم نبودم . در آن دوره، اطلاعیه‌های ایشان را همراه با عده‌ دیگری به‌طور مخفیانه در دانشگاه تهران پخش می‌کردیم. چندین بار هم رئیس دانشگاه تهدید کرد که: اگر افرادی که این کار را می‌کنند، به دست ما بیفتند سرنوشت خوبی نخواهند داشت!
 
□ اطلاع دارید که استاد محمدتقی شریعتی امام را از کجا و چگونه ‌شناخته بودند؟
ایشان خودشان سابقه تحصیلات حوزوی و با برخی اعلام زمان خود، مخصوصاً آیت‌الله بروجردی آشنایی و ارتباط خوبی داشتند. استاد شریعتی در آغاز معمم بودند. در یکی از سفرها که آیت‌الله بروجردی به مشهد می‌آیند، عده ای نزد ایشان  از وضعیت آموزش و پرورش گلایه می‌کنند و نهایتاً مرحوم بروجردی  به استاد شریعتی اجازه می‌دهند تا تغییر لباس بدهد و مکلا شود و به مدارس برود و در آنجا احکام و معارف دینی را تبلیغ کند. این برای استاد شریعتی افتخار بزرگی است که نماینده آیت‌الله بروجردی در وزارت فرهنگ بودند. ما وقتی به ایشان رسیدیم که مکلا شده و معلم دینی دبیرستان فردوسی مشهد بودند. قرار بود بنده پزشک شوم و لذا در رشته علوم تجربی یا طبیعی آن موقع درس می‌خواندم. من می دیدم که بچه‌ها کلاسهای فیزیک، شیمی و... را به سنگینی و سخت می‌رفتند، ولی وقتی کلاس تعلیمات دینی استاد شریعتی تشکیل می‌شد، می‌دویدند که خودشان را برسانند! بعد هم که «کانون نشر حقایق اسلامی» را تأسیس کردند و بنده و امثال بنده، پای ثابت آن بودیم و بعد هم در جلسات سیار تفسیر قرآن ایشان که شبهای چهارشنبه تشکیل می‌شد، شرکت می‌کردیم.
 

□ در پانزده خرداد 42 کجا بودید و این واقعه در مشهد چه واکنشی داشت؟
در آن روزها، در مشهد بودم که البته مثل تهران و قم خبر چندانی نبود. در اینجا بعد از دستگیری امام حساسیتهایی ایجاد شد که کانون آن، عمدتاً بیت مرحوم آیت الله میلانی بود.
 
□ از مرحوم آیت‌الله میلانی چقدر شناخت پیدا کردید؟ شخصیت ایشان را چگونه دیدید؟
آشنایی در این حد بود که برای سخنرانیهایی که در منزل ایشان برگزار می شد، می‌رفتیم. آدم روشنفکر، اما محافظه‌کاری بود. البته  مثل آیت‌الله شریعتمداری نبود و بسیار آزاده‌تر بود.
 
□ با آیت‌الله شریعتمداری هم آشنایی داشتید؟
بله، تا حدودی. خاطرم هست که قصد داشتیم با گروهی از دوستان، از جمله حضرت آیت الله خامنه‌ای، مدارس دخترانه‌ای را ــ با این هدف که دختران در چهارچوب احکام و مسائل دینی، دروس جدید را بیاموزند و در آینده متخصصان متدینی شوند ــ تأسیس کنیم، به‌خصوص در رشته پزشکی و تخصص زنان که خانواده‌های متدین تمایل نداشتند خانمها نزد پزشک مرد بروند. آقای شریعتمداری سالی یک بار به مشهد می‌آمد و در منزل فردی به نام محمدرضا ارباب سکونت می‌کرد. در آنجا، هم مراسم عزاداری محرم برگزار می‌شد و هم کسانی که می‌خواستند با ایشان ملاقات کنند، می‌رفتند. یادم هست یکبار بنده، جناب آقای خامنه‌ای و آقایان رکنی، ایپکچی، سید علوی ــ رئیس مدرسه علوی ــ و چند تن دیگر به نمایندگی از هیئت مؤسس دبیرستان دخترانه، نزد ایشان رفتیم. حیاطی را فرش کرده بودند و در آن بالا هم تشکچه‌ای بود و آقای شریعتمداری نشسته بود. در اطراف ایشان هم ده دوازده نفر از طلاب بودند و لحظه به لحظه هم این حلقه وسیع‌تر می‌شد. دیگران می‌آمدند و دست و پای ایشان را می‌بوسیدند! ما فقط دست دادیم و نشستیم! جناب آقای خامنه‌ای که طبیعتا از همه بهتر صحبت می‌کردند، به ایشان گفتند: احساس می‌کنیم ضرورت ایجاب می‌کند که چنین مدارسی برای دختران تأسیس شوند... و ضرورت آن را توضیح دادند. حرفشان که تمام شد، آن حلقه به 40، 50 نفر رسیده بود. در واقع ما می‌خواستیم آقای شریعتمداری در جریان امر باشد که اگر ساواک خواست مانع شود، کمک کند. در این موقع یک نفر که اسم کوچکش یادم نیست و اهل فردوس و بسیار خوش‌بیان بود به نام دانش ‌سخنور...
 
□ فامیلش دانش ‌سخنور بود؟
بله، از جا بلند شد و بی‌آنکه اجازه بگیرد شروع کرد به نقل روایت و خلاصه حدود 20 روایت اندر باب این موضوع که وظیفه زن مسلمان، صرفاً خانه‌داری، شوهرداری، پخت و پز و این قبیل کارهاست و نباید درس دیگری بخواند، ده دقیقه‌ای حرف زد! آقای شریعتمداری بسیار خونسرد و هوشیارانه گوش کرد. بعد با همان لهجه گفت: دیگر فرمایشی ندارید؟ و وقتی دانش‌ سخنور سر جایش نشست، با لحتی بسیار ملایم و آرام گفت: آقایان طلاب فاضلی هستند و می‌دانند روایات چند دسته‌اند: اصلی، ضعیف و جعلی! اما یک روایت هست که همگان بر آن متفق‌القول‌اند و آن «طَلَبُ العِلمِ فَریضَه عَلى کُلِّ مُسلِمٍ» است ... و روی کلمه مسلم هم تکیه کرد که اعم از زن و مرد باشد. گفت: اسلام دین علم، تفکر و تعقل است. خلاصه بی‌آنکه حرف دانش‌ سخنور را صراحتاً رد کند، چنان جواب او را داد که نفس‌اش در نیامد! بعد رو کرد به جناب آقای خامنه‌ای و گفت: خداوند شما و دوستان عزیزتان را یاری کند، این کار باید 50 سال پیش از این انجام می‌شد تا الان تعدادی زن متخصص داشته باشیم! شما دارید جهاد می‌کنید... به هر حال، ما که بعد از شنیدن حرفهای دانش ‌سخنور به خودمان گفتیم: عجب ناشیگری کردیم، با شنیدن این حرفها، مقداری دلمان گرم شد!
 
□ شما در دانشگاه، به عنوان یک فرد سیاسی شناخته شده بودید؟ یا کسی که صرفاً گرایشهای دینی دارد و از معارف آن دفاع می کند؟
خیر، نه بنده و نه افراد دیگری که با مسائل سیاسی سر و کار داشتند، این‌طور نبود که شناخته شده باشند، چون حداقل بلایی که بر سر انسان می‌آمد این بود که حق درس خواندن را از او می‌گرفتند! نه خیر بنده الحمدلله آن موقع گرفتار نشدم.
 
□ دستگیری شما چگونه پیش آمد و چقدر طول کشید؟
کوتاه مدت بود. به خاطر بدشانسی گرفتار شدم، شاید هم شانس بود! من و دکتر شریعتی جزو اولین دانشجویان رشته زبان و ادبیات فارسی بودیم. البته قرار بود بنده پزشک شوم که نشد و الحمدلله رشته دلخواه خود را که زبان و ادبیات فارسی بود، ادامه دادم. دکتر فیاض رئیس دانشکده زبان و ادبیات فارسی در تهران بود و همه ایشان را با نام کتاب «تاریخ اسلام» می‌شناختند! ایشان برای تشکیل این رشته در دانشگاه مشهد همراه دو سه نفر دیگر آمد که یکی از آنها نامش «سید احمد خراسانی» بود که خدا از سر تقصیراتش بگذرد! مدتی بعد فهمیدیم جزو دار و دسته سید احمد کسروی بوده  است. در اصفهان بود و حتی مردم خانه‌اش را آتش زده بودند. در هر حال ایشان معلم صرف و نحو عربی بود و وقتی شروع کرد به درس دادن، دیدیم مقدمه‌ای را گفت که ربطی به صرف و نحو ندارد. او پرسید: آیا می‌دانید علت عقب‌ماندگی کشورهای خاورمیانه از جمله ایران چیست؟ و وقتی کسی پاسخش را نداد، گفت: علت عقب‌ماندگی این کشورها از اروپا، مقوله دین است! اولین پرسشی که مطرح شد این بود که: آیا منظورتان ادیان انحرافی است یا هر دینی؟ گفت: خیر، منظورم دین اسلام است! گفتیم: اشتباه می‌کنید و خلاصه بین من و دو سه نفر دیگر و ایشان بحث در گرفت. معمولاً از یک معلم انتظاراتی می‌رود. کینه‌ورزی و چوب خط زدن و تعابیری مثل پدرتان را در می‌آورم و... در شأن یک معلم نیست. در هر حال آقای فیاض رئیس دانشکده، پشتیبان او بود. ما را خواست و به ما تذکر داد که با استاد بحث نکنیم. ما گفتیم: مسلمان هستیم و غیرت دینی ما اجازه سکوت نمی‌دهد! او هم به ساواک گزارش داد که اینها سیاسی هستند و دیگران را از فیض وجود استاد محروم می‌کنند! ما هم بی‌خبر از این حرفها در خانه بودیم که یک روز نامه آمد که: خودتان را به فلان شعبه ساواک معرفی کنید! رفتیم و همان حرفها را تکرار کردیم که ما دانشجوی مسلمان هستیم و اساساً یک معلم صرف و نحو عربی چه دلیلی دارد درباره اصول اعتقادی حرف بزند؟ دو سه روزی ما را نگه داشتند و آخر سر امضا گرفتند که بحث نکنیم و خلاصه به این شکل برایمان سابقه درست شد، اما عقل به خرج دادیم و به دام دیگری گرفتار نشدیم!
 
□ جنابعالی از چه دوره ای با رهبر معظم انقلاب آشنا شدید؟ ایشان در آن دوره چه خصال و ویژگیهایی داشتند؟
فکر می‌کنم با جناب آقای خامنه‌ای، از شانزده سالگی آشنا شدم. ایشان با اصحاب خاص جلساتی داشتند و ما می‌رفتیم. بیشتر در خانه ایشان این جلسات برگزار می‌شد. رفتیم و پای ثابت شدیم. ایشان جلسات استاد شریعتی را هم می‌آمدند و حتی افتخار می‌کردند که در آن جلسات شرکت می‌کنند، مخصوصاً جلسات تفسیر شب چهارشنبه که گاهی مرحوم طالقانی و مرحوم مطهری هم ــ در زمانهایی که مشهد بودند ــ می‌آمدند. جلسات هم سیار بودند. اگر به دهه محرم برمی‌خورد، استاد شریعتی یک دهه صحبت می‌کردند. یک بار هم در دهه فاطمیه، در منزل ما افتاد که ایشان یک هفته صحبت کردند و شب آخر، آقای مطهری به جای ایشان صحبت کردند و این فتح بابی برای آشنایی با مرحوم مطهری بود.
 
□ مقام معظم رهبری فقط در منزل خودشان جلسات داشتند؟
نه، در جاهای دیگری هم ایشان را دعوت می‌کردند. یادم هست که در دوره ای، بیشتر کاشمر می‌رفتند صحبت می‌کردند. فعال بودند.
 
□ اشاره کردید به آشنایی خود با مرحوم آیت‌الله میلانی. ظاهراً جنابعالی در دوره‌ای، با یکی از مؤسسات وابسته به بیت ایشان هم همکاری داشتید. داستان از چه قرار بود؟
یکی از اقدامات بسیار جالب آیت‌الله میلانی که متأسفانه دنبال نشد، اهتمام برای تربیت مبلغ برای خارج از کشور بود، به همین دلیل از میان افرادی که علوم حوزوی را بلد بودند و حداقل دیپلم داشتند، از طریق امتحان ورودی، افرادی برای «مدرسه عالی حسینی» انتخاب می‌شدند. این مدرسه ربطی به وزارت علوم نداشت. دوره آن چهار سال بود و دانشجویان باید غیر از زبان عربی، قطعاً زبان فرانسه و انگلیسی را هم یاد می‌گرفتند و مبلغین از طریق «کانون تشیع» مشهد راهی اروپا می‌شدند. بنده در تربیت معلم که کلاسهای خوبی داشت، تدریس می‌کردم و معلم بدی هم نبودم، لذا از من برای تدریس در مدرسه عالی حسینی دعوت شد که دو درس «سخنوری» و «نویسندگی» را تدریس کنم. گاه به شوخی به کسانی که در کلاسها شرکت می‌کردند، می‌گفتم: شما همه از وعاظ و خطبا هستید و حالا من به شما درس بدهم؟
در هر حال قبل از اینکه دعوت این مدرسه را بپذیرم، چون حرف و سخنهایی پشت سر پسر آیت‌الله میلانی، آقا سید محمدعلی بود، پرهیز داشتم بروم. رابطه بنده و جناب آقای خامنه‌ای بسیار صمیمی بود و تصمیم گرفتم بروم و با ایشان مشورت کنم. در آن دوره، ایشان داشتند کتاب «صلح امام حسن» را ترجمه می‌کردند و کتاب «نهضت مسلمانان در هند» را هم به بنده دادند. گفتم: مرا به این مدرسه برای تدریس دعوت کرده‌اند، منتهی به دلیل حرفهایی که درباره پسر آقای میلانی وجود دارد، پرهیز دارم. ایشان گفتند: از من هم دعوت کرده‌اند، منتهی من گاهی تبعید می‌شوم و به زندان می‌روم و به همین دلیل قبول نکردم، اما شما بروید و کارتان را انجام بدهید و کمک کنید دانشجویان باسواد شوند. البته بنده بعدها، برای ادامه تحصیل به تهران آمدم و دیگر نفهمیدم عاقبت مدرسه به کجا کشید. این هم، بخشی از روابط بنده با آقای میلانی بود. همان‌طور که اجمالاً اشاره کردم، ما برای سخنرانیهای استاد شریعتی که در منزل ایشان برپا می‌شد می‌رفتیم، اما واقعاً با برخی نوادگان آقای میلانی مخصوصاً کسی که با دکتر شریعتی در افتاد، خوب نبودیم.
 
□ او آقای سید فاضل میلانی، نوه آیت الله میلانی بود...
بله، نوه‌اش بود...
 
□ ولی استاد شریعتی به‌رغم دعواهایی که بین ملیون و دکتر شریعتی با آیت‌الله میلانی پیش آمد، تا آخر عمر همچنان حرمت ایشان را نگه داشت. از این مشی ایشان چه تحلیلی دارید؟
بله، مشی استاد شریعتی در خیلی جاها با دکتر شریعتی یکی نبود. البته ما چون جوان بودیم، بیشتر به دکتر شریعتی گرایش داشتیم. اما به هر حال، استاد شریعتی نسبت به بنده حق پدری دارد!
 
□ جنابعالی در باب طرح موضوع غرب‌زدگی از پیشکسوتها هستید. درباره تاریخچه این موضوع هم توضیحاتی بفرمایید. چه شد که کتاب «این است موانع راه» را به رشته تحریر درآوردید؟
دکتر خانلری، استاد بزرگوار بنده، از نظر سیاسی 180 درجه با بنده اختلاف دید داشت! ولی انسان بسیار با سوادی بود. تفاوت گذشته با حالا این است که آدمهای با سواد متولی امور فرهنگی بودند. بنده جزو معلمین خرد بودم و در تربیت معلم کار می‌کردم. رشته تحصیلی‌ام هم ایجاب می‌کرد روی نظامهای آموزشی مطالعاتی کنم. دکتر خانلری طرحی را تهیه و آن را به سراسر ایران بخشنامه کرد که این وظیفه رؤسای دبیرستانهاست که دبیران اهل اندیشه و فکر را جمع و درباره این طرح با آنها تبادل نظر کند. همین کار را هم کردند. مدیر دبیرستان فروغ، سید محمد شهرستانی که برادر جواد شهرستانی که شهردار مشهد بود و خانواده فعالی بودند، از معلمها دعوت و طرح آقای دکتر خانلری را مطرح کردند. این طرح شش اصل دارد که اصل آخر آن معنوی است والبته دروغی از این بزرگ‌تر نمی‌شود! که تصریح می‌کند: ما در تمام فعالیتهای آینده تعلیم و تربیت اولین جایی که از آن الهام می‌گیریم قرآن و معارف اسلامی است!!همین اصل را گرفتم و شش ماه روی آن فکر کردم و الحمدلله از همان اول قلم روانی هم داشتم. در مشهد تریبونی بود به نام «هفته‌نامه هیرمند» که مدیر آن برادر همان دکتر فیاض رئیس دانشکده ادبیات بود. سلسله مقالاتی را ابتدا در آن هفته‌نامه نوشتم و طرح پیشنهادی آقای دکتر خانلری را تحلیل کردم و گفتم: طرح بسیار خوبی است، اما این موانع سر راه جوانان ماست و اگر برداشته نشوند، به‌رغم صرف نیروی اقتصادی فراوان در زمینه تعلیم و تربیت، کارمان عبث خواهد بود. واقعاً این سلسله مقالات بنده مثل توپ صدا کرد و از تهران هم مرا خواستند که ببینند حرف حساب ‌ام چیست؟ انصافاً کسانی که متولی این مسائل بودند آدمهای منضبطی بودند. کار نداریم نهایتاً آبشان به آسیاب رژیم ریخته می‌شد، ولی عملکرد و نحوه برخوردشان افراد را پس نمی‌زد! بنده از همان جا به عنوان کسی که با رژیم نیستم، شناخته شدم. به هر حال کتاب «این است موانع راه» که منتشر شد، یکی از خاطرات خوب من این است که پس از انتشار این کتاب، مرحوم آیت‌الله  آمیرزا جواد آقا تهرانی از علمای شاخص و عارف مشهد به من فرمودند: من صدای علی بن ابیطالب(ع) را از سطور این کتاب می‌شنوم!
 
□ جنابعالی ظاهراً، هنوز هم بخشی از همان ایرادات را به نظام آموزشی کشور وارد می دانید. این طور نیست؟
انتقاد بنده این است که فرهنگ امروز ما، تحت تأثیر غرب است و غرب‌زدگی تا بُن همه جوارح آن اثر گذاشته است! بحث غرب‌زدگی در ایران سابقه دارد و بحث تازه‌ای نیست. انسان امروز، انسان تک بعدی است. من برای اینکه این موضوع را بسط دهم، مقداری از فصل آخر همان کتاب را، پس از سپری شدن چند دهه، برای شما می خوانم تا خودتان قضاوت کنید:
انسان دست‌پرورده نظام جاری صنعتی روزگار ماست که به مدد نیروی علم قله‌های افتخار و عظمت را یکی پس از دیگری تسخیر و در سایه نوسازیهای مستمر، اسباب رفاه خود را دائماً کامل‌تر می‌کند و هم اکنون عرصه کره خاک را برای جولانهای علمی خود میدانی محدود و کوچک می‌پندارد و خیال رفتن به ستارگان و سلطه بر فضای کیهانی در اندیشه‌های بلندپروازانه خود می‌پروراند، این انسان که ظاهراً در هیچ یک از ادوار تاریخ به جایگاهی چنین رفیع و شکوهمند گام ننهاده و چنین جلال و جبروتی را به دست نیاورده است، متأسفانه هر قدر که در راه شناسایی طبیعت جلوتر می‌رود و در گشودن معضلات جهان ماده موفق‌تر و داناتر می‌شود، به همان نسبت در شناخت خویش و وظایفی که نسبت به همنوع و ارتباط با اجتماع انسانی دارد، راه انحطاط می‌پوید و سیر قهقرایی طی می‌کند. این چکیده روحیه‌ای است که امروز هم بر غرب مسلط است. روی گرداندن از معنویات و پشت کردن به مذهب و گرایش مادی‌گرایی هم اکنون سیر قهقرایی اخلاقی را همراه با جمود عاطفی و نزول شخصیت معنوی برای چنان انسانی به وجود آورده و او را از مرتبه رفیع انسانیت به مرحله پست توحش کشانده است ... ــ که نمونه امروزش همین تکفیریها و داعش هستند، اینها کاملاً دست‌پرورده امریکا و اروپا هستند... ــ  و او را به جاهلیتی بسیار عمیق‌تر، حیله‌گرتر و صعب‌تر از جاهلیت عربی قبل از اسلام دچار ساخته است، زیرا این جاهلیت، جاهلیت علم و نظامات ثابت و پایدار و جاهلیت تقدم بشر مادی مغرور به نیرو و سرمست تمدن است. جاهلیت حیله و نیرنگ ساخته و پرداخته بر اساس علم و سیاست به منظور نفله کردن بشریت و جاهلیتی است که در تاریخ سابقه و نظیر ندارد.
نگاهی به چشم‌انداز زندگی سیاسی و اجتماعی به کشورهایی که به عنوان ملل پیشرو و متمدن، پهنه جهان امروز را عرصه تاخت و تاز مانورهای سیاسی و نظامی خود کرده‌اند و به دنیا و مردمش فقط از دید کسب منافع مادی خویش و استثمار آنان می‌نگرند. جنایات، مفسده‌انگیزیها، جنگهای خانمان‌سوز، رقابتهای صریح تسلیحاتی، توسعه روزافزون سلاحهای مرگ‌آفرین هسته‌ای و موشکی، انواع بمبهای هیدروژنی، اختلافات عمیق مسلکی و مرامی و بالاخره آشوبهایی که بر سر تبعیضات نژادی در گوشه و کنار جهان بر پا شده و بلاها و آفاتی که در سالهای اخیر، حتی نه قدرت سازمان ملل متحد و نه نفوذ اعلامیه حقوق بشر و نه فریاد و اعتراض فلاسفه و متفکران بشردوست و نه تلاش سیاستمداران صلح‌جو و سایر عوامل اصلاحی، هیچ کدام نتوانسته است آنها را پیشگیری و درمان کند. همه این نشانه‌ها و دلایل بارز جاهلیت مزبور و مبین این حقیقت تلخ است که هیچ یک از نظامهای اجتماعی و سیستمهای تربیتی نوین که ساخته و پرداخته انسان متفکر ماده‌گرای قرن ما هستند، آن قدرت را نداشته است که طغیانهای روحی و حرص گسیخته‌بند بشر مادی را در سلطه نفوذ خود مهار کند و او را از تجاوز و تعدی به حقوق همنوع بازدارد. اینها مسائل امروز ما هستند و کهنه نمی‌شوند.
 
□ و البته تا امروزحکایت همچنان باقی است....
همین‌طور است...
زیرساخت تعلیم و تربیت نوین و نظامات اجتماعی جدید را دو نیروی عظیم و مؤثر عقل و علم می‌سازند. شک نیست عقل در محاسبه صحیح خود در مسیر زندگی راه را از بیراهه و روا را از ناروا تمیز می‌دهد. عقل می‌تواند تمایلات و شهوات بشر را اندازه‌گیری کند و موجب تعدیل خواهشهای او شود و غرایز را به راه خیر و صلاح هدایت کند و از تندروی و طغیانش باز بدارد. عقل راهنمایی است که پیروی از آن طریق فلاح و رستگاری است، اما مشکلی که بر سر راه عقل وجود دارد این است که چون نیروی فعاله شهوات و انگیزه‌های غریزی بسیار توانا و قوی هستند، هنگامی که احساسات و غرایز طبیعی به هیجان می‌آیند و شهوات یا غضب طغیان و وجود بشر را طوفانی می‌کند، چراغ عقل ضعیف می‌شود و فروغ خرد به خمودی می‌گراید و نیروی مقاومت خود را از دست می‌دهد.

در چنین مواقعی غرایز و شهوات مانند سیل بنیان‌کنی قدرت را در دست می‌گیرد و آزادانه بر سراسر وجود انسان حکومت می‌کند و دیوانه‌وار آدمی را به کارهایی ناروا وا می‌دارد و سرانجام مفاسدی بزرگ و احیاناً غیر قابل جبران را به بار می‌آورد. لذا عقل که در حال عادی نقش مؤثری در رام کردن غرایز و تعدیل تمایلات نفسانی دارد و قادر است او را بر اساس صحیح مصلحت‌اندیشی محدود سازد، در مواقع هیجان احساسات و طغیان غرایز ناتوان می‌شود و قادر به بازداشتن غرایز سرکش و تندروی و تجاوز نیست. علم نیز با وجود آنکه در پرورش استعدادهای انسانی و ساختن افراد متعادل نقش مؤثری دارد و می‌تواند با واقع‌بینی خواهشهای غریزی را محدود کند و آدمی را به رستگاری خود متوجه سازد و از اعمال ناروای تمایلات نفسانی بازدارد، متأسفانه با تمام آثار درخشانش مانند عقل در برابر احساسات برانگیخته تاب مقاومت ندارد و در مقابل غرایز تهییج‌شده نیروی خود را از دست می‌دهد. به همین دلیل است که تحصیلات دانشگاهی به تنهایی نمی‌تواند شهوات و غضب آدمی را مهار کند و قادر نیست شخص را به فداکاری و از خود گذشتگی وادارد و لذا نوع بشر برای زندگی روزانه خود به اصلی نیازمند است و این نیازمندی برای او ضروری‌تر از عطشی است که برای معرفت علمی باید داشته باشد. لازم است منبع هدایت دیگری جز جهاز عقلی محض در اختیار انسان قرار گیرد. قانون علیت راهنمای علم است، ولی امر جازم، یعنی فرمان وظیفه قاعده و راهنمای زندگی است. در اینجاست که عقل باید جای خود را به اخلاق بدهد و معرفت علمی باید برای اعتقاد دینی جا تهی کند.
 
ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.
https://iichs.ir/vdcj.tetfuqey8sfzu.html
iichs.ir/vdcj.tetfuqey8sfzu.html
نام شما
آدرس ايميل شما