او که از چهرههای سیاسی مرموز و بحثانگیز در تاریخ اتحاد شوروی است و به دلیل تجاوزهای سریالیاش، به شکارچی جنسی بدنام شده بود، سرانجام در 23 دسامبر 1953م، در 54 سالگی در کاخ کرملین اعدام شد
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ لاورنْتی پاوْلویچ بِریا، از چهرههای سیاسی مرموز و بحثانگیز در تاریخ اتحاد شوروی، در 24 دسامبر سال 1899م در روستای مرخیولی، نزدیک بندر سوخومی در گرجستان به دنیا آمد. در کودکی پدرش را از دست داد و مسئولیت بزرگ کردن او به عهده مادر قرار گرفت. بریا از همان دوره جوانی وارد عرصه فعالیتهای سیاسی ـ امنیتی شد؛ او پیش از انقلاب کبیر روسیه در سازمان پلیس مخفی تزاری کار میکرد و در سال 1917م، به عضویت حزب کمونیست درآمد. وی در سالهای اولیه پس از انقلاب اکتبر روسیه، از مروجان اصلی و فعال طرز تفکر لنین بهشمار میآمد. بریا در زمان مرگ لنین تنها 24 سال داشت، بااینحال شهرت فراوانی یافته بود و در دوران حکومت استالین بهسرعت مراحل عضویت در حزب کمونیست تا دستیابی به بالاترین مقام حزبی جمهوری گرجستان را پیمود.
او در دهه 1930م که به دوره کشتار استالین معروف شده است، ریاست سازمان پلیس مخفی شوروی موسوم به ان.کا.و.د (کمیسری خلق برای امور داخلی) را برعهده گرفت و در مدت بیست سال تصدی این مقام، تصفیههای خونین استالین را اجرایی کرد. بریا در سال 1944م در حزب کمونیست ارتقای مقام یافت و به وزارت کشور رسید. پس از مرگ استالین در ۱۹۵۳م، بریا به سمت معاون نخستوزیر و وزیر امنیت داخلی منصوب شد، اما این دوره چندان به درازا نکشید و معادله زندگی وی دگرگون شد.[1]
لاورنتی بریا
زندگی خصوصی: کودکی، تحصیلات و ازدواج
خانواده لاورنتی بریا از قومیت مینغری ــ اقلیتی در گرجستان با تاریخ و فرهنگی متمایز ــ بودند. پدرش، پاول بریا، کشاورزی ساده بود که با کار بسیار میکوشید زندگی خانواده را تأمین کند. مادرش، مارتا جاقلی، زنی مذهبی از خانوادهای اصیل بود که اعتقادات مسیحی ارتدوکس را بهشدت رعایت میکرد. او تأثیر بسیاری بر تربیت مذهبی لاورنتی گذاشت، هرچند بریا در بزرگسالی فردی ضد دین شد.
او تحصیلات ابتدایی خود را در سوخومی گذراند و ازآنجاکه دانشآموزی باهوش و بلندپرواز بود، پس از اتمام دوران ابتدایی، برای ادامه تحصیل به باکو، پایتخت آذربایجان، رفت. در آنجا به آکادمی پلیتکنیک (بعدا آکادمی نفت آذربایجان) پیوست و در رشته معماری و مهندسی تحصیل کرد. او در دوران تحصیل به ایدههای مارکسیستی علاقهمند و به گروههای انقلابی نزدیک شد؛ بااینحال، در همان دوران گفته میشد که با جنبشهای ضد بلشویکی نیز همکاریهایی داشت تا زمانی که تغییر جهت داد و به کمونیستها پیوست.
در این میان، یکی از ابعاد دوگانه و در عینحال شایعهبرانگیز درباره بریا چگونگی و کیفیت زندگی خصوصی اوست. شخصیتهای سیاسی شوروی بهطور سنتی درباره زندگی خصوصی خویش چندان چیزی آشکار نکردهاند و بریا نیز از این نظر مستثنا نبوده است. حتی اگر همه بایگانیها گشوده شود و اسناد شخصی او در دسترس همگان قرار گیرد، بعید است که نامهها یا یادداشتهایی بهدست آید که در آنها احساسات درونی و روابط خصوصی او ثبت شده باشد. ازدواجش با نینو گگچکوری، که زنی زیبا بود، بهصورت تشریفاتی بیمعنی درآمد. بریا ظاهرا سرگو، تنها پسرش، را بسیار دوست داشت و او اغلب پدرش را در سفرهای کوتاه همراهی میکرد.
علاوه بر این تصویر متعارف از بریا، موضوع تجاوزهای سریالی وی به یکی از مسائل جنجالی پرونده زندگی خصوصیاش تبدیل شده و از او چهره یک شکارچی جنسی بدنام ساخته است. امی نایت، نویسنده کتاب «بریا: دستیار اول استالین» بهصراحت به این موضوع اشاره کرده و چنین نوشته است: «...بریا سرگرمی دیگری نیز داشت و آن حملههای جنسی مشهور او به دختران و زنان جوان بود، اما همسرش و افراد دیگری که او را میشناختند ادعا کردهاند که او بیشتر وقت خود را مشغول کار یا نزد استالین بوده است».[2]
ورود به عرصه سیاست
بریا، که برای سالها نامش یادآور پلیس ترسناک شوروی و بهصورت نماد تمامی شرارتهای آن دوران درآمد و تا امروز بر تخیلات مردم امپراتوری روسیه سایه افکنده است، با وجود تبهکار بودنش، مدیری هوشمند و کارآمد بود که بر سیاست شوروی تأثیر بسیاری برجای نهاد.
اپیزود اول؛نماد سرکوب در جنگهای داخلی
لاورنتی بریا، فقط هجده سال داشت که در انقلاب اکتبر روسیه، به بلشویکها پیوست و فقط چهار سال بعد، در ۱۹۲۱م، به «چکا» (پلیس مخفی اتحاد جماهیر شوروی) ملحق و بلافاصله رئیس این بخش در گرجستان شد. همولایتیهای او در این سالها، شاهد وحشیگریهای عجیب و غریب چکا، زیر نظر لاورنتی بودند؛ ۲۵ هزار نفر در یک سال، به دستور وی و بدون محاکمه اعدام شدند. رعب و وحشتی که لاورنتی بر گرجستان حاکم کرد، باعث شد توسط بلشویکها به مسکو فراخوانده شود.[3]
او ۲۴ سال داشت که فرماندهی جوخههای چکا را برعهده گرفت و درست در همین زمان، رابطه صمیمانهای میان او و استالین برقرار شد؛ او مانند استالین گرجی بود و به سنتهای گرجی تعلق داشت، اما آنها فقط همولایتی نبودند، بلکه بریا نیز مانند مرشد خویش، این توانایی را داشت که برای سرکوب هموطنان خود به شدیدترین اقدامات دست زند.[4] آنها پس از مرگ لنین در ۲۱ ژانویه ۱۹۲۴م، برنامهای مدوّن برای تسلط قاطع بر حزب کمونیست شوروی داشتند. در میانههای دهههای 1920و 1930م بریا در مقام رئیس پلیس و سپس رئیس حزب در گرجستان و ماورای قققاز، از راه برقراری بیرحمانه سلطه شوروی و از طریق تلاشهای بلندپروازانه برای پیشبرد کیش شخصیت استالین، اعتماد او را نسبت به خود جلب کرد.
لاورنتی بریا و دختر استالین (استالین در پسزمینه است) ـ سال ۱۹۳۱م
بدینترتیب تا سال ۱۹۳۲م (۱۳۱۱ش) که پایههای قدرت استالین مستحکم شد، لاورنتی هم در ساختار حزبی و حاکمیتی رشد کرد. استالین او را به علت توانایی انکارناشدنیاش در حذف مخالفان، در رأس سازمان اطلاعاتی و امنیتی شوروی قرار داده بود؛ چون میدانست شاید روزی خودش نسبت به بخشش یکی از دشمنانش روی خوش نشان دهد، اما درباره بریا حتی همان احتمال اندک نیز متصور نبود؛ ازهمینرو، استالین در بیشتر مواقع مسئولیت حذف کردن افراد مد نظرش را به او میسپرد.[5] تروتسکی، دوست قدیمی آنها که پس از مرگ لنین به مکزیک گریخت، یکی از این افراد بود که مأموران لاورنتی بهخوبی از پس مأموریت ترور وی برآمدند.[6]
تصفیه خونین حزب کمونیست شوروی، که دیکتاتوری استالین را وارد مرحله جدیدی میکرد، با مدیریت لاورنتی انجام شد. او به ریاست کمیساریای خلق برای امور داخلی رسید؛ جایگاهی که به نظر استالین فقط برازنده لاورنتی بود؛ مرکزی برای سرکوب و کشتار گسترده مخالفان و برافراشتن بیرق اختناق. افزون بر این، به ابتکار او اردوگاههای کار اجباری رونق گرفت؛ صدها هزار نفر به سیبری فرستاده شدند؛ وی حتی به رئیس قبلی خودش، نیکولای یژوف، هم رحم نکرد و او نیز گرفتار تصفیه خونین لاورنتی شد. لاورنتی جای تمام افراد حذفشده را با نیروهای وفادار و گرجیتبار خود پُر میکرد.[7]
اپیزود دوم؛ از کشتارهای وسیع در جنگ جهانی دوم تا پروژه بمب اتم
با آغاز جنگ جهانی دوم، مسئولیتهای لاورنتی هم وارد مرحله جدید شد. استالین ابتدا متحد هیتلر بود و جنایتهای آلمان نازی در شرق اروپا برای دیکتاتور شوروی یک فرصت طلایی بهشمار میآمد تا سرزمینهایی که در زمان لنین و به دلیل فشار ناشی از جنگ جهانی اول مستقل شده بودند، دوباره زیر سیطره شوروی قرار بگیرند. حمله همزمان آلمان و شوروی به لهستان، مصیبتی برای مردم این کشور بود؛ گفته میشود استالین ترجیح میداد افسران اسیرشده لهستانی را به سیبری منتقل کنند، اما لاورنتی او را قانع کرد که با قتل عام آنها، کمر ارتش لهستان میشکند و دیگر علیه شوروی اقدامی انجام نمیدهند؛ درنتیجه فاجعه «کشتار کاتین» رخ داد و چندین هزار نفر در یک روز سلاخی شدند.[8] حتی سرگو، پسر لاورنتی، که تلاش بسیاری برای تطهیر چهره پدرش انجام داده است، ضمن اشاره به مخالفت پدرش در موضوع افسران لهستانی در نهایت اعتراف کرده است که بریا تحت تأثیر وروشیلف در چنین اقدامی مشارکت داشته است.[9]
وقتی ورق برگشت و هیتلر فرمان حمله به شوروی را صادر کرد، لاورنتی به کمیته مرکزی جنگ پیوست و مسئولیت تأمین تدارکات را با شیوه خودش برعهده گرفت. در سال ۱۹۴۴م، او طرحی برای سرکوب قاطع نیروهای استقلالطلب در کشورهای حاشیه غربی شوروی ارائه کرد؛ صدها هزار نفر در لیتوانی، لتونی، اوکراین، استونی و بلاروس، با برنامه وی اسیر، تبعید و کشته شدند.
یکی از آخرین فعالیتهای مخوف و در عین حال مهم بریا، مدیریت پروژهای مربوط به سلاحهای اتمی بود. با پایان یافتن جنگ، استالین، لاورنتی را مسئول هدایت پروژه تولید سلاحهای هستهای کرد. او با روش خودش و وادار کردن دانشمندان روس به فعالیت، توانست در سال ۱۹۴۹م، اولین بمب اتمی شوروی را منفجر کند و گامهای مؤثری برای تولید بمب هیدروژنی بردارد،[10] اما با مرگ استالین در 5 مارس ۱۹۵۳م، ستاره اقبال لاورنتی نیز رو به افول نهاد.
اپیزود سوم؛ پایان راهِ دستیار اول یک دیکتاتور
هنگامی که لاورنتی بریا در یکی از نخستین روزهای ماه مارس سال 1953م در کنار پیکر بیجان استالین ایستاده بود، حاضران مشاهده کردند که او به دشواری میتواند شادی خود را از اینکه شاهد آخرین لحظات زندگی رهبر است پنهان سازد. این دو تن از زمانی که در دهه 1920م برای نخستین بار با یکدیگر ملاقات کردند، حوادثی بسیار را در کنار هم از سر گذرانده بودند. در واقع بریا، از اعضای اصلی حکومت استالین، از برخی از بحرانهای بسیار مهم رهبری استالین اطلاع داشت، اما در حدود سال 1952م روابط آنها، گرچه بهظاهر هنوز صمیمانه بود، چرخشی شگفتآور یافت. استالین به بریا بدگمان شده و مشغول دسیسهچینی برای خلاص شدن از دست او بود. بریا این نکته را میدانست و بنابراین بیدلیل نبود که از مرگ استالین شاد بود،[11] اما مرگ استالین تنها فرصتی موقت برای بریا فراهم کرد.
سه ماه بعد همکاران بریا در کرملین، به رهبری خروشچف، در یک اقدام نمایشی او را بازداشت کردند. مخالفان بریا برای توجیه کار خود، او را جاسوس و خائن خواندند، اما همه میدانستند که این اتفاق آن هم چند ماه پس از مرگ استالین، فقط یک تسویه سیاسی در سطوح بالای کادر رهبری کشور شوراهاست. در نهایت، لاورنتی بریا به دنبال یک محاکمه سری ــ یا شاید حتی پیش از آن ــ در 23 دسامبر 1953م، در 54 سالگی در کاخ کرملین اعدام و نام او بهطور رسمی از حافظه عمومی زدوده شد.
پینوشتها:
[1]. رائول چیلاچاوا، «گفتگو با پسر بریا»، ترجمه روشن وزیری، مجله کلک، دوره 6، ش 47 و 48 (بهمن و اسفند 1372)، صص 215–220.
[7]. Marc Jansen and Nikita Petrov, Stalin's Loyal Executioner: People's Commissar Nikolai Ezhov, 1895-1940, Hoover Institution Press, 2002, p. 210.
[8]. Benjamin B. Fischer, "The Katyn Controversy: Stalin's Killing Field", Central Intelligence Agency, Archived from the original on 24 March 2010, Retrieved 2020-04-13.