آقای س ـ حسام در دوره «جدید جریدة» ایران مهر، شماره 2 شهریور 1382، مقاله‏ای خیلی سطحی و غرض ‏آلود تحت عنوان «نامه آیت‏ الله کاشانی به مصدق در باب کودتای 28 مرداد؟» نوشته ‏اند که حیف وقت گرانبهای انسان که صرف پاسخ کند ولی برای اینکه سکوت علامت رضا نباشد، با چند خطی مزاحم اوقات خوانندگان شریف ...
نامه آیت‌الله کاشانی به دکتر مصدق
 
پاسخی ناگزیر به نشریة ایران مهر دربارة اصالت نامة آیت‏الله کاشانی به دکتر مصدق در 27 مرداد 1332.
 
آقای س ـ حسام در دوره «جدید جریدة» ایران مهر، شماره 2 شهریور 1382، مقاله‏ای خیلی سطحی و غرض‏آلود تحت عنوان «نامة آیت‏الله کاشانی به مصدق در باب کودتای 28 مرداد؟» نوشته‏اند که حیف وقت گرانبهای انسان که صرف پاسخ کند ولی برای اینکه سکوت علامت رضا نباشد، با چند خطی مزاحم اوقات خوانندگان شریف می‏شوم.
 
در 28 مرداد 1382 به دعوت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران با همسرم در آن مؤسسه حضور یافتم و در خصوص پنجاهمین سالگرد 28 مرداد 32 در سمیناری که با همت و پشتکار آن مؤسسه و حضور متجاوز از هزار نفر از طبقات مختلف مردم و استادان نامدار تاریخ ایران سخنرانی کردم و در پاسخ سؤالات مستمعین نکته‏سنج در مورد این نامه که خودم حامل آن بودم و آن را به خدمت شادروان دکتر مصدق ارائه دادم گفت و گوهای مفصلی شد و جای شک و شبهه‏ای نماند. درست یک هفته بعد، یعنی در دوم شهریور 82، مجلة ایران مهر برای بی‏اثر نمودن سخنان من سه صفحه با فوت و فنهای ژورنالیستی و عقب و جلو کردن و تحریف گفته‏ها و نوشته‏ها و ادلة «کهنه شده و پاسخ داده شده» دوباره در خصوص این نامه‏ها فضل‏فروشی فرموده‏اند. قبل از داخل شدن در موضوع برای روشن شدن مطلب باید بنویسم چند روز قبل که یکی از پژوهشگران مبرّز آقای مرتضی رسولی با لطف زیاده از حدشان که این صفحات را برایم فکس کردند در مجله ایران‏شناسی به مدیریت جناب استاد آقای جلال متینی در شماره 2، تابستان 1382 مقاله‏ای به نام «امیرکبیر و اصلاحات» خواندم و در آن به اینجا رسیدم که نویسنده نوشته بودند: «امیرکبیر در سطح بین‏المللی برخلاف سیاست مردان آن عصر که بعضی نفع ایران را در نزدیک شدن به روسیه و بعضی در نزدیک شدن به انگلیس می‏دانستند، در مقام حفظ استقلال ایران از هر دو همسایه شمالی و جنوبی برآمد. این همان سیاستموازنة منفی‏ای است که بعدها دکتر مصدق آن را پی گرفت. وقتی که توده‏ایها پس از شهریور 1320 می‏گفتند، که ایران برای حفظ توازن! چون امتیازی را به انگلیس برای استخراج و اکتشاف نفت ایران در بخشهای جنوبی کشور داده است، باید معادل چنین امتیازی را برای استخراج نفت در بخشهای شمالی به شوروی بدهد. دکتر مصدق گفت، این سخن مثل آن است که پزشکی بگوید که هر انسان مقطوع‏الیدی باید اجازه دهد که دست دیگرش را هم قطع کنند تا مقطوع‏الیدین بشود. قبل از آنکه بنویسم که این مطلب جایش در یک بحث تاریخی و منطقی نیست و این حرف شاد روان دکتر مصدق قیاس مع‏الفارق است و دست مقطوع قابل جبران نیست و ایشان باید می‏فرمودند که به جای یک گرفتاری و بدبختی جدید برای دادن امتیاز به همسایه شمالی، باید کاری کنیم که امتیاز همسایة جنوبی را پس بگیریم نه‏تنها نفرمودند و ذکری نکردند بلکه در 1328 یعنی سالهای سال بعد از آن هم عقیده‏اش این بود.
 
نامة مصدق به مکی
آقایان نمایندگان دوره پانزدهم، شما که به استناد قانون این‏جانب قرار داد قوام سادچیکف را رد کردید حق این بود که در موقع شور قرارداد ساعد گس مرا به عنوان عضو مشاور در کمیسیونها دعوت می‏کردید تا نظریات خود را اظهار و ثابت کنم که ضرر قرارداد دارسی از نظر مدت هزار درجه برای این ملت کمتر است. این کار را نتوانستید بکنید گله هم ندارد. در صورتی که باید بگذرد اگر می‏توانید در ماده واحده توضیح دهید که شش شیلینگ حق‏الامتیاز لیره طلاست که به نرخ روز لیره کاغذی پرداخته می شود (با کلاه کاغذی است). چون از مضمون نامه آقای هژیر وزیر مالیه وقت و وزیر دربار فعلی به کمپانی که جزو اسرار اداری است اطلاع نداریم و فعل و انفعالهائی هم تا 1946 بین وزرات مالیه و کمپانی شده که قرارداد الحاقیه مطلقا در این باب سکوت کرده است وای به حال شما بدا به حال شما اگر از اظهار این توضیح هم خودداری کنید.
دکتر مصدق 5شنبه 3 تیر 1328.
 
منظورم ازاین یادآوری این بود که طرز نوشتن و از شاخه‏ای به شاخه‏ای پریدن نشان می‏دهد که این س ـ حسام همان آقای پرفسور سیدحسن امین است که سردبیر ماهنامه هستند.
 
و اما در مورد نامه، باید بگویم من هنوز ناسلامتی زنده هستم و آنقدر دروغ به من می‏بندند، اگر بمیرم دیگر این شرم حضور هم مانعی در کار نیست و هرچه می‏خواهند دل تنگشان می‏نویسند.
 
اولاً: برخلاف آنچه نوشته‏اید، نامه را من منتشر نکرده‏ام و اولین بار مرحوم شهید دکتر حسن آیت به مناسبت اولین 28 مرداد در زمان انقلاب اسلامی انتشار دادند.
 
ثانیا: در مورد این نامه در اول انقلاب صحبت نشده بلکه در کتابی که در دهة چهل در پاسخ کتاب گذشته چراغ راه آینده است آمده بود.
 
ثالثا: در مصاحبة مرحوم احسان طبری می‏خوانید که در اوائل سالهای چهل این نامه را دیده‏اند.
 
رابعا: چرا اصرار دارید که چرا این نامه قبلاً منتشر نشده است؟ همین دلیل این است که ما خصومتی شخصی با شادروان دکتر مصدق نداریم و نمی‏خواستیم آب به آسیاب دشمن بریزیم.
 
خامسا: من ننوشته‏ام چرا مرحوم طالقانی گفته‏اند پوست خربزه زیر پای کاشانی گذاشته‏اند. من در پاسخ آقای حمید شوکت، آن هم بعد از 16 سال، گفتم: آقای طالقانی قلب حقیقت کرده‏اند: اولاً در اسفندماه پنجاه سال قبل هنوز طیاره‏های جت به بازار نیامده بودند که از اقصی نقاط دنیا میوه‏جات را به همه جا برسانند. «چرا که در فصل زمستان نه خربزه هست و نه کسی خربزه می‏خورد! من به زنده یاد آقای طالقانی نوشتم آن روز که شما تشریف داشتید شما بودید و آیت‏الله کاشانی و من و خدای ما سه تا. شما در آن سن و سال هنوز آن شخصیت و مقام را نداشتید که به آیت‏الله کاشانی بگویید خربزه زیر پایتان گذاشته‏اند.
 
حالا اگر شما گناه من می‏دانید که به عنوان نوة کاشانی صیقل به خاطرات بعضی‏ها بزنم و آن را تصحیح نموده با حقیقت جور کنم، با تمام وجودم از جناب‏عالی طلب عفو دارم.
    
سادسا: در کجا من با نشر این نامه به ساحت شادروان دکتر مصدق اسائة ادب کرده‏ام که جناب‏عالی مرقوم فرموده‏اید: «کتمان شهادت و روپوش گذاشتن بر حق و حقیقت همان قدر زشت است که شهادت کذب و جعل خبر و جعل سند!! خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی!
    
باید خدمتتان عرض کنم وارونه کردن گفته‏ها به نفع خود و لا اله را گفتن و الاّ اللّه را انداختن نه‏تنها زشت است بلکه در حرفه روزنامه‏نگاری مانند جیب‏بری و سرقت است. مضاف اینکه این کار شجاعت و شهامت اخلاقی هم نیست که مانند اروپاییان پاسخ طرف مخالف رابدون کم و کاست چاپ کنند.
    
مرقوم فرموده‏اید که: «نوة آیت‏الله کاشانی با نشر این نامه می‏خواهند خوبی پدر بزرگشان را و بدی دکتر مصدق را ثابت کنند! اما نه برای اینکه ایشان برای حقگویی و ابراز حقایق ارزشی قائل باشند، بلکه برای اینکه دق دل خود را خالی کنند!!» آقای محترم، به خدا، جراید بولواری اروپا و آمریکا هم اینگونه کودکانه برای به کرسی نشاندن منظور خود چیزی نمی‏نویسند.
    
سابعا: در جای دیگر مرقوم فرموده‏اید که: آقای دکتر محمدحسن سالمی در گفت و گوی خود با آقای حمید شوکت گفتند «در زمانی که در دولت موقت دکتر [مهندس]
بازرگان تبلیغات در دست جبهه «مدافع مصدق بود دیگر آن قدرت سابق را نداریم که مردم را به خیابان بکشانیم!! و حتی حرفمان هم از رادیو پخش نمی‏شود!!»
    
آقای محترم، من کجا چنین غلطی کرده‏ام! چنین مطلبی را من در عمرم به زبان نیاورده‏ام که شما عنوان فرموده‏اید. آخر مجذوبی نباید چشم وجدان را کور کند. آقای شوکت پرسیده بودند در 28 مرداد 32 آیت‏الله کاشانی چرا مانند سی‏ام تیر مردم را به خیابان نکشانیدند من پاسخ دادم که آیت‏الله کاشانی در نامة خودشان به دکتر مصدق نوشته بودند که تو مرا لکه حیض کردی. دیگر ایشان آیت‏الله العظمی نبودند و اجازه صحبت و دفاع در رادیو را نداشتند و دکتر مصدق هم نوشته بود که من مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم! کارآگاهان دکتر مصدق دنبال آیت‏الله کاشانی بودند که ایشان را زندانی کنند!!!
    
بعد باز هم فرموده‏اید: که قصد من این است که این واقعیت انکارنشدنی را در صحنة سیاست تأیید کنم که به حقیقت در نظامهای غیردموکراتیک در سراسر جهان، و از جمله در ایران خودمان، در اکثر برهه‏های مختلف زمانی قدرت سیاسی و امکانات تبلیغاتی در انحصار حکومتهای وقت است؛ و برخلاف نظامهای دموکراتیک که قانونا برای پخش تبلیغات اپوزیسیون از رسانه‏های دولتی فرصت برابر به حزب حاکم و اپوزیسیون می‏دهند در کشورهای غیردمکراتیک فرصت و امکانی برای دفاع از موضع رقیبان سیاسی احزاب بدیل نیست.» جناب آقای پروفسور امین، پس چرا به شادروان دکتر مصدق، دمکرات می‏گویید؟ ایشان نه تنها رادیو و روزنامه را از آیت‏الله کاشانی دریغ کردند بلکه منبر را هم از ایشان گرفتند و خانه ایشان را سنگ باران کردند!! در صفحة 395 کتاب سیاه (جلد هفتم) در پانویس می‏خوانید: «نگارنده که با داریوش فروهر دوستی دارم، چند سال پیش از این ماجرا از وی سؤال کردم که چرا به منزل آیت‏الله‏کاشانی حمله کردید؟ ایشان در پاسخ اظهار داشتند که به دستور شخص دکتر مصدق بوده است.» آقای پروفسور، واقعا روی من سیاه!1 همان شب که آقای صفایی نمایندة روحانی مجلس از منزل آیت‏الله کاشانی به دکتر مصدق تلفنی اطلاع می‏دهند که «منزل کاشانی را دارند سنگ‏باران می‏کنند! دکتر مصدق می‏گویند آقا ملت! آقا ملت!» آقای پروفسور، آیا مخالفت کردن با رفراندم غیرقانونی باید با سنگ و جرح و قتل و حبس در زمان دولت دکتر مصدق پاسخ داده شود؟ کاری که در زمان صدارت پیرو اجنبی‏ترین دولتها اتفاق نیفتاده بود. و هکذا کریم‏پور شیرازی که گفته بود هر روز صبح سرمقاله‏های خود را اول به نظر دکتر مصدق می‏رسانده است !! که عموما رکیک‏ترین مطالب را در خصوص آیت‏الله کاشانی می‏نوشت و یک کاریکاتور آن را در جوف می‏گذارم که ببیند. بعد از گذشت پنجاه سال آیا عرق شرم بر پیشانی شما نمی‏نشیند؟!
    
چندی پیش نوادة رِنوار نقاش بلندپایة امپرسیونیست فرانسوی نمایشگاهی از هدیه‏ها و کاغذهای پدر بزرگشان را در معرض دید علاقه‏مندان گذاشته بودند و از من خواستند که در خصوص هنر و شخصیت پدربزرگشان صحبت کنم؛ اگر می‏خواستم به فرمایش جناب‏عالی عمل کنم باید می‏گفتم که اینها می‏خواهند از پدربزرگشان تعریف کنند؛ فایده ندارد! پس به زعم شما نباید کتاب ارزندة دکتر غلامحسین مصدق را خواند چون از پدرش نوشته است؛ و شما می‏نویسید به منظور اعادة حیثیت آیت‏الله کاشانی (پدربزرگ فقید خودشان) دست به انتشار این نامه زده‏اند!!
    
باز مرقوم فرموده‏اید که در همان اوقات نوة بزرگ آیت‏الله کاشانی به نام آقای دکتر محمدحسن سالمی نامه‏ای را که به گفته ایشان به قلم آیت‏الله کاشانی و در 27 مرداد 1332 و خطاب به دکتر مصدق بود منتشر کردند که در آن نامه آیت‏الله کاشانی به مصدق هشدار داده بودند که دربار در مقام کودتایی به دست فضل‏الله زاهدی علیه دولت دکتر مصدق است... جمعی از اهل علم و فرهنگ (!!) و اکثر طرفداران دکتر مصدق نیز (ازجمله جبهة ملی و نهضت آزادی) این نامه را که به شرط اصالت، سند اتهام دکتر مصدق و تطهیر آیت‏الله کاشانی است مجعول خواندند و از جمله ایراد گرفتند که «اگر این نامه مجعول نیست چرا نامه دقیقا در دفتر نخست‏وزیری شماره و تاریخ نخورده است و چرا دکتر مصدق در پاسخ آن مطلبی به آیت‏الله کاشانی ننوشته است و چرا اصل این نامه‏ها در نخست‏وزیری پیدا نشده است و....»
    
من نمی‏دانم پاسخ شما را چه بدهم. در خانه اگر کس است یک حرف بس است! شما که از مدارکی اسم برده‏اید مثل اینکه آنها را تمام و کمال و یا با دقت ملاحظه نفرموده‏اید بلکه از شدت نفرت نسبت به من و عجله در اینکه پنج روز بعد از سخنرانی و اظهارات من در 28 مرداد 1382 آن را به چاپ برسانید از چنین چیزها سرسری گذشته‏اید. می‏نویسید کاشانی نوشته کودتایی وسیلة دربار به دست زاهدی در شرف اجراست. نامه را در اول مقاله چاپ فرموده‏اید؛ کجای آن چنین جمله‏ای آمده است؟
    
بعد مرقوم می‏فرمایید چرا دکتر مصدق پاسخی به آیت‏الله کاشانی نداده است؟ پس جملة «من مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم» در قاموس جناب‏عالی پاسخ و پاسخی سر بالا نیست؟ نوشته‏اید چرا در نخست وزیری، تاریخ و شماره ورود نخورده است. اولاً این یک نامة خصوصی و شخصی بوده؛ ثانیا قبل از رساندن به دست دکتر مصدق من از آن کپی گرفته‏ام، یعنی قبل از رسیدن به دست مصدق؛ ثالثا در پاسخ به آقای ایرج افشار که محقق بزگوار و با نام و نشانی هستند نوشتم و چندین نامه حتی رسمی، نه خصوصی برایشان چاپ کردم که هیچ‏کدام انگ نخست‏وزیری و تاریخ و امضا ندارند و حتی نوشته بودم که جناب آقای افشار که مصدق شناسند چطور ممکن است نامه‏های بی‏تاریخ و امضا را ندیده باشند!؟ به آنها رجوع کنید و با دقت بخوانید تا به پاسختان برسید. در خاتمه، اگر شماره ندارد یا تاریخ نخورده مقصر کیست؟ من حتی در مصاحبه‏ام به آقای شوکت گفته‏ام که نامه را زیر متکای خودشان گذاشتند. و وقتی پاسخ را آوردند چرا شادروان دکتر مصدق این ایراد را به منشی خودشان نگرفتند؟ چون شما می‏نویسید جعلی است ولی آقای کاتوزیان می‏نویسند درست است امّا کاشانی فکر نمی‏کرده کودتا موفق شود و آقای افشار در همین کتاب ارمغان دکتر صدیقی مرقوم فرموده‏اند که جمله جملة خود دکتر مصدق است منتها شاید در پاسخ به یک نامة دیگر!!
    
جناب آقای پروفسور، از همة اینها گذشته، برخلاف فرمایش شما، موقعی که این نامه منتشر شد پنج سال یا شش سال طول کشید تا پاسخی دادند و از همه مهم‏تر همگی تصمیم گرفتند که بگویند این نامه جعلی است!! می‏دانید چرا شش سال سکوت کردند؟ برای اینکه شواهد زنده، مانند ناصرخان قشقایی یا دکتر غلامحسین مصدق و یا دیگران، که می‏توانستند شهادت بدهند عمرشان را بشما بدهند. این نامه را که در اینجا به زبان اصلی انگلیسی ملاحظه می‏فرمایید و تاریخ و شماره دارد برای آقای یان ریشارد که به آن اشاره فرموده‏اید در پاسخ اینکه ناصرخان با کاشانی دیگر رابطه نداشتند فرستادم که می‏بینید حتی از نظر دولت انگلیس هم مخفی نمانده که مصطفی کاشانی با ناصرخان قشقایی برای مقابله با کودتا که به قول آیت‏الله کاشانی در نامه‏اش به دکتر مصدق گوشزد کرده «که با نقشة خود شماست» پاسخی نداد و نمی‏دانم شما این نامه را هم جعلی خواهید خواند یا از خوانندگانتان که اخبار کذب تحویلشان داده‏اید حداقل معذرت خواهید خواست؟!
    
و اما در جای دیگر می‏نویسد: دکتر سنجابی در امیدها و ناامیدیها نوشته است: علت عمدة جداشدن مصدق از کاشانی را دو چیز می‏داند: یکی دخالتها و توصیه‏های کاشانی و فرزندانشان به وزارت‏خانه‏ها که مسئولان وزارت‏خانه‏ها و دیوانیان نمی‏توانستند آنها را قبول کنند چون خارج از عرف اداری و در حقیقت خلاف قانون بود. دلیل دوم را دکتر سنجابی «سیاست خارجی» دانسته و می‏گوید علی‏التحقیق (!!) سازمانی که برضد مصدق به کار افتاد شبکة وسیع منظمی داشت و کاشانی هم مرتبط با آن شبکه بود!
اولاً مرحوم دکتر سنجابی از جانب پدری منسوب به من هستند. این عزیزمان کسی است که با اشتلم به پاریس رفت که امام(ره) را سر جایشان بنشاند و بعد از اینکه آن فیلم افتضاح‏آور او را به او نشان دادند رفت لنگ انداخت و زانوی امام را بوسید(!) و هنگامی که از وزارت خارجه استعفا داد از ایشان پرسیدم شما که مخالف بودید چرا از اول قبول کردید گفتند من به علت مخالفت با امام استعفا نکرده‏ام بلکه داماد دکتر یزدی در آمریکا خودسرانه کار می‏کند و حرف مرا که وزیر خارجه هستم نمی‏شنود. گفتم خاک بر سر من که شما که عزیز من هستید آنقدر بی‏شخصیتی در آخر عمری نشان دادید! و امّا توصیه‏های کاشانی: اولاً، اگر دولت دکتر مصدق کار مردم را راه می‏انداخت مردم به توصیه احتیاج نداشتند. با وزرایی مانند بختیار و اخوی و امیرانی مانند سرلشکر وثوق و افشار طوس و دفتری و کارمندانی مانند فلاح و بیات و همه‏کاره‏هایی مانند داماد سوگلی خانم دکتر مصدق آقای دفتری و حسیبی و سنجابی و زیرک‏زاده درد مردم حل نمی‏شد؛ در ثانی، آیا توصیه‏های کاشانی و پسرانش خدشه‏ای به کار مبارزه با نهضت ملی بود، یا آرام کردن مردم ناراضی؟ در همایش 28 مرداد امسال در تهران آقای باقر عاقلی محقق معروف در سر میزگرد برای مردم گفت هنگامی که معاون بودند توصیه از کاشانی را نزد وزیرشان می‏بردند. وزیر به او می‏گوید خودت نزد آیت‏الله ببر ایشان گفت من نزد کاشانی رفتم کاشانی گفت من دربان ندارم؛ هر کسی با حاجتی به خانة من می‏آید من به شو اما راجع به توصیه، خاطره‏ای به یادم آمد که باید با وجود طول کلام بنویسم. همسر من نتیجة شادروان میرزا حسن مستوفی‏الممالک است، 46 سال پیش که برای ازدواج به ایران رفته بودیم مادربزرگش دختر مستوفی‏الممالک برای من تعریف کردند که دکتر مصدق از اروپا چون مدرک تحصیلی نداشت از آقا (یعنی مستوفی‏الممالک) که عموزاده‏اش بود خواست که بنویسد دکتر مصدق از طرف دولت برای دو سال به اروپا آمده و باید در این مدت کارش را تمام کرده برگردد. اتفاقا این جریان را سالها بعد در خاطرات دکتر مصدق به قلم خودشان خواندم که با این مدرک وارد دانشگاه به عنوان مستمع آزاد شده و بعد در سویس گفته‏اند که من از دانشگاه پاریس می‏آیم و درست بدون مدرک نام‏نویسی فرموده و دکترای حقوق گرفته‏اند! آقای پروفسور امین، این هم توصیه است و هم دروغ است؛ ولی چون آقای دکتر مصدق مرتکب آن شده‏اند صمُ بکمٌ! اگر کافی نیست از اخاذی‏های مرحوم احمد مصدق هم در راه‏آهن ایران برایتان بنویسم ولی برخلاف فرمایش شما من بغض شخصی از دکتر مصدق ندارم و آن مرحوم مرا از خیلی از طرفدارانش بیشتر دوست داشتند و اگر بازهم تصور می‏فرمایید که جعل و دروغگویی می‏کنم اصل نامه‏های شخصی ایشان را به خودم برایتان بفرستم اگر حمل به خودستایی نگردد.
    
در جایی دیگر، مطلب را به فلسفه کشانده امّا قیاس مع‏الفارق فرموده‏اید؛ آنجا که می‏نویسید به علاوه، جدا شدن آیت‏الله کاشانی(!) از دکتر مصدق در تحلیل نهایی به این دلیل بود که به‏رغم وجوه اشتراک و آرمانهای ضد استعماری مشترک با ایشان، هویت آیت‏الله کاشانی بالضروره یک هویت دینی متعلق به جامعة روحانی و اهل شریعت است ولی هویت دکتر مصدق ضرورتا یک هویت مدنی، سیاسی، دیوانی متعلق به جامعة مدنی است. برای همین هم لابد همیشه پشت قرآن امضاء می‏کرد یا برای قسم به مجلس و سر مزار سی‏ام تیریها می‏رفت و در نهایت آن روابط با هم قابل جمع هستند. آقای محترم راست می‏گویید اشتباه بزرگ آیت‏الله کاشانی همین بود که به خاطر دست باز گذاردن دکتر مصدق روحانیان را ازخود رنجاند و به اجرای امور مذهبی در دولت دکتر مصدق تأکید نکرد چنانکه امام(ره) در مصاحبة پاریس خودشان فرمودند: من به کاشانی نوشتم که در امور دینی اقداماتی بکنند یا نتوانستند یا نخواستند.
    
بله، آیت‏الله کاشانی می‏گفت اگر ما ریشه را که استعمار انگلیس است قطع کنیم شاخ و برگهایش خشک می‏شوند و در این مقطع مبارزه با خارجی، باید همة نیروها را در یک جهت متمرکز نمود. آقای پروفسور، این عقیدة شخصی بود که شما به او هویت شریعتی داده‏اید ولی دکتر مصدق با هویت مدنی برای وجاهت خودش همه را به جان هم انداخت. تمام مدت با حکومت نظامی، با سلب اختیارات یک سال و نیم از مجلس، با تصویب قوانینی مانند سهم کشاورزان و قانون امنیت اجتماعی و بالاخره تعطیل مجلس و راهگشایی برای انجام برکناری به اصطلاح کودتایی خود و آخر الامر تبریک به زاهدی در جلسات دادگاه با دوربینهای عکاسی و فیلمبرداری و تلویزیون و بدبختی ملت و بدنام کردن بهترین و مبارزترین مردان صف اوّل مبارزه و برخلاف فرمایش جناب‏عالی اگر خاطرات اطرافیان دکتر مصدق را بخوانید هیچ‏کس روز 28 مرداد فکر ملت نبود بلکه به فکر جان عزیزشان بودند و آنقدر خود را از ملت بیشتر دوست داشتند که حتی دکتر مصدق از چند نردبان و دیوار بالا و پایین رفتند و ابدا حالشان بد نشد و می‏خواهم بگویم، به قول آقای ایرج افشار، غش نفرمودند و همان آقای یان ریشارد که در نوشته «آیت‏الله کاشانی راهگشای انقلاب اسلامی است» می‏نویسد: «با وجود همة محبتی که انسان نسبت به دکتر مصدق دارد نمی‏تواند از این حقیقت بگذرد که ایشان در 28 مرداد قدمی علیه کودتا بر نداشتند.» و مهندس زیرک‏زاده می‏نویسد: «من هنوز روز 28 مرداد صبح صدای دکتر فاطمی در گوشم طنین‏انداز است که از پله‏های منزل مصدق پایین می‏آمد و می‏گفت این پیرمرد همة ما را به کشتن خواهد داد» و به خود من در عصر 27 مرداد گفتند: «گول توده‏ای‏ها را نخورید؛ این حرف توده‏ایهاست.»
    
آقای پروفسور، این کاغذ کاشانی به دکتر مصدق در مقابل مدارک و اسنادی که نشان‏دهندة نقشة ماهرانة دکتر مصدق برای کنار رفتن با حفظ وجاهت ایشان بوده دیگر قدیمی و کهنه شده است. عصبانیت شما نسبت به من و توهین شما به من اثر این همه مدارک داخلی و خارجی را محو نمی‏کند.
    
شادروان دکتر مصدق یکی از بزرگ‏ترین سیاستمداران و به نظر من سیاستمدار منحصر به فرد ایران بود که با نقشه‏های ماهرانه‏اش در 28 مرداد حزب توده واحزاب طرفدارش و همة مردم را چنان خواب کرد که در آن روز از آنها که در سی‏ام تیر به فرمان کاشانی به خیابانها ریختند و با خون خودشان نوشتند: یا مرگ یا مصدق و جان دادند حتی یک نفر زنده باد مصدق نگفت. باش تا صبح دولتت بدمد ــ کاین هنوز از نتایج سحر است!
    
در آخر مقاله‏تان مرقوم فرموده‏اید که مطلبی را می‏نویسم که دکتر هومن معاون سابق وزارت دربار و ... برای من تعریف کرده و در جای دیگر چاپ نشده است. متأسفانه باید بنویسم که در جلد پنجم کتاب سیاه نوشتة مکی در صفحة 21 چاپ و مرحوم کوثر استاندار نبودند بلکه فرماندار بودند و در آن واقعه به گزارش رسمی 11 نفر مقتول و 40 نفر زخمی شده بودند.
    
شما نوشته‏اید حمله‏کنندگان از مخالفان دکتر مصدق در حالی که مردم قطعا تلگراف و اظهار داشته بودند انجمن انتخابات یک طرفه است و احتمال خطر زیاد است و دکتر مصدق وقعی به دو صفحه تلگراف و 15 صفحه امضا نگذاشتند و حتی رنجه و زحمت تلفنی از طرف وزیر کشورشان به خودشان ندادند و فقط فرمودند بازی اشکنک دارد و شما آن را به فداکاری و از جان گذشتگی تعبیر می‏کنید. در حالی که رئیس دولت مسئول حفظ جان اتباع خود است و با وجودی که قبلاً از جریان زابل اطلاع داشتند قدمی برنداشتند که برای جان مردم هم ارزشی قائل نیستند. وای بر ما. این هم تصدیق صحت نامة کاشانی؛ آفرین. من قصدم مخالفت با شادروان دکتر مصدق نبود، فقط پاسخ شما را دادم. این هم سند حقانیت من که از غیر تهیه گردیده است.
 
سالها پس از 28 مرداد 1332، بعضی‏ها که سعی دارند خود را ادامه‏دهندة راه دکتر مصدق بشناسانند و بدین‏منظور می‏کوشند اشتباهات و کجرویهای مصدق را پرده‏پوشی کنند و برای هر اشتباه او عذری و بهانه‏ای بتراشند در توجیه‏نامة هشداردهنده و افشاگرانة آیت‏الله کاشانی به دکتر مصدق در روز 27 مرداد 1332، چون هیچ عذری نمی‏یابند ادعا می‏کنند که این خط آیت‏الله نیست و خط پسر ایشان است که بعدها نوشته شده است!
    
اولاً، در این صورت پاسخ دکتر مصدق در روز 27 مرداد 32 برای چیست؟!
    
ثانیا، این‏جانب برای رفع شبهه، خطهای مختلف آیت‏الله کاشانی و پسرایشان را به آقای احمد سهیلی خوانساری که علاوه بر خوشنویسی کارشناس خط نیز هستند نشان دادم و نظر ایشان را جویا شدم. آقای سهیلی با قاطعیت تأیید کردند که آن نامه خط آیت‏الله کاشانی است و لاغیر و شرح زیر را نوشتند که عینا گراور می‏شود.
حسین مکی، کتاب سیاه
    
نوشته‏ام را با گفتة همسرم در همایش 28 مرداد 82 در مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران ختم می‏کنم و شما را به خدا می‏سپارم:
    
آلنده گفت من حقانیت ملتم را با زندگی‏ام می‏پردازم .. چرا دکتر مصدق نکرد؟!
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن‏شناس نئی جان من خطا اینجاست
 
 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
1. این نوشته در زمان حیات فروهر بوده و از جانب ایشان تکذیبى نشده است.
ما رجوع می‏کنم؛ اگر حق داشت حق را به حقدار بدهید اگر نه پاسخش را بنویسید.
  https://iichs.ir/vdcbu5b5prhba.iur.html
iichs.ir/vdcbu5b5prhba.iur.html
نام شما
آدرس ايميل شما