«زنده‌یاد علامه سیدمحمدحسین طباطبائی، در قامت یک پدر» در گفت‌وشنود با بدرالسادات طباطبائی

او سعادت را، در ادای تکالیف دینی می‌جست

بانو بدرالسادات طباطبائی، فرزند زنده‌یاد علامه سیدمحمدحسین طباطبائی و برخوردار از اطلاعاتی ارجمند، در باب زندگی و کارنامه اوست. وی در گفت‌وشنود پی‌آمده، به بیان خاطراتی شنیدنی، از سیره تربیتی آن بزرگ پرداخته است
او سعادت را، در ادای تکالیف دینی می‌جست
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
شاید مناسب باشد که در آغاز این گفت‌وشنود، قدری از دشواری‌های زندگی زنده‌یاد علامه سیدمحمدحسین طباطبائی، در آغازین سال‌های پس از ازدواجشان بفرمایید. شنیدن این دست از خاطرات از سرکار عالی ــ که اطلاعات بکر خانوادگی دارید ــ برای ما مغتنم است.
بسم‌الله الرحمن الرحیم. مرحوم پدرم، هیجده یا نوزده سال سن داشتند که ازدواج کردند. مادرم اهل تهران بودند و تا هفت، هشت‌سالگی، در تهران زندگی کردند و بعد به تبریز رفتند. پدر و مادرم، خویشاوند بودند. در تبریز ازدواج کردند و پس از یکی دو سالی، پدرم تصمیم گرفتند برای ادامه تحصیل، به نجف بروند. مادرم می‌گفتند: «تصور دوری از خانواده و اقوام، خیلی برایم سنگین بود...»؛ چون غربت آن سال‌ها، که هیچ‌گونه امکان ارتباطی وجود نداشت، با حالا خیلی فرق می‌کرد. آن روزها وقتی کسی به شهر دیگری هم می‌رفت، تقریبا ارتباطش با همه قطع می‌شد! مادرم می‌گفتند: «مادربزرگم نصیحتم کردند و گفتند: شوهر تو برای تفریح که نمی‌رود، برای کسب علم می‌رود، که بسیار ارزشمند است». آن روزها ایشان، یک طفل نه‌ماهه داشتند و در نجف، ده سال در غربت و تنهایی، زندگی سختی را گذراندند! می‌گفتند: «من هشت سال تمام، مادرم را ندیدم!». شرایط بهداشتی در نجف، فوق‌العاده بد بود و ایشان در آنجا، چهار فرزندشان را از دست دادند! ده سال در نجف بودند. بعد به تبریز برگشتند و ده سالی را در تبریز بودند و بعد در دوره حکومت پیشه‌وری، به قم رفتند و در آنجا، درنهایت تنگدستی زندگی می‌کردند! من آن موقع دوساله بودم. دو برادر داشتم به نام‌های: سیدعبدالباقی و سیدنورالدین، که هر دو از دنیا رفته‌اند! خواهری هم دارم به نام نجمه‌السادات...
 
علامه سیدمحمدحسین طباطبائی
 
شما فرزند آخر هستید؟
بله؛  مادرم از نظر صبر و تحمل، همراهی با شوهر، تربیت فرزند، سعه صدر و تحمل سختی‌ها و مشکلات، انصافا کم‌نظیر بودند. بسیار دلسوز، اهل معاشرت، خوش‌اخلاق و خانه‌دار بودند و در روحیه دادن به افراد، نظیر نداشتند. در قم با اینکه واقعا زندگی بسیار سختی داشتیم، حتی یک‌بار کسی از ایشان، کوچک‌ترین گلایه‌ای نشنید و خم به ابرو نیاوردند! ما از همه اقوام دور بودیم و تمام مدت، در غربت زندگی می‌کردیم، اما پدر و مادرمان، نقش همه کس را برای ما ایفا می‌کردند، به طوری که احساس غربت و تنهایی نمی‌کردیم. چون پدرم از سهم امام و وجوهات شرعیه استفاده نمی‌کردند و همچنین ارتباط با تبریز هم قطع بود و عملا از آنجا کمکی به ما نمی‌رسید، از نظر مالی بسیار در فشار و مضیقه بودیم، اما صبر و محبت پدر و مادر، تحمل این تنگناها را برای ما آسان می‌کرد.
 
علامه طباطبائی شخصیتی ذوالابعاد و دارای توفیقات علمی و عملی، در عرصه‌های گوناگون بودند، درحالی‌که در روزگار ما، بسیاری از افراد، حتی موفقیت در یکی از این عرصه‌ها را، منوط به برخورداری از امکانات فراوان می‌دانند! ایشان بااین‌همه تضییقات و مشکلات، چگونه در بسیاری از عرصه‌ها، به این موفقیت‌ها رسیدند؟
راستش را بخواهید، خود من هم در برابر شخصیت چندبعدی و شگفت‌آور پدرم، مبهوت و متحیرم! چگونه ممکن است کسی از لحاظ علمی، آثار شگرفی چون «المیزان» را خلق کند و علاوه بر این، فرصت پیدا کند که مثلا در زمینه‌های خطاطی، شعر، ریاضی، نجوم و...، به این تبحّر برسد؟ تعجب بیشتر من این است که چرا چنین شخصیت‌هایی، به آثار هنری و ادبی ما راهی ندارند و به جای آنها، شخصیت‌های بی‌سواد، بی‌ایمان، معیوب، واخورده و سطحی مطرح می‌شوند و جوانان را به انحراف می‌کشانند؟ کسانی که دائما از کمبود امکانات می‌نالند و آن را برای شکست‌ها و عقب‌ماندگی‌های خود دستاویز قرار می‌دهند، چرا الگویی چون علامه طباطبائی را سرمشق زندگی‌شان قرار نمی‌دهند؟
 
آیا نبوغ فوق‌العاده ایشان را، در این موفقیت‌ها مؤثر نمی‌دانید؟
قطعا همین‌طور است. از هر کسی هم نمی‌شود انتظار داشت که علامه طباطبائی شود، اما مشکل اینجاست که بسیاری از افراد، حتی در حد توانایی‌ها و استعدادهای خودشان هم، رشد نمی‌کنند و عمرشان را به بطالت می‌گذرانند! شاید برخی این‌گونه تصور کنند که پدرم همه عمرشان را صرف مطالعه و نگارش و تدریس می‌کردند و تربیت و آموزش فرزندان را یکسره به مادر سپرده بودند، درحالی‌که این‌طور نیست. مسئله این است که پدر هر لحظه از عمرشان را نعمتی بی‌بازگشت تلقی می‌کردند و وقت تلف‌شده نداشتند! شاید برای خیلی‌ها عجیب باشد که ما حتی وقتی می‌خواستیم گلدوزی کنیم، طرح گلِ آن را پدر برایمان می‌کشیدند و برای ترکیب رنگ‌ها، ما را راهنمایی می‌کردند! پدر روحیه تک‌تک ما را خوب می‌شناختند و هرگز سؤالاتمان را بی‌پاسخ نمی‌گذاشتند. همه ما مطمئن بودیم که می‌توانیم هر مشکلی که داریم، با ایشان در میان بگذاریم. امروزه بیشتر کارهایی را که آن روزها باید دستی انجام می‌شدند، تکنولوژی برای ما انجام می‌دهد، بااین‌همه دائما از کمبود وقت گلایه می‌کنیم!
 
علامه طباطبائی، چگونه مجال پیدا می‌کردند که به این همه کار برسند؟
پدرم فوق‌العاده منظم بودند و همه کارهایشان، دقیق و از روی ساعت بود. صبح‌ها بعد از نماز و دعا، کمی قدم می‌زدند. بعد صبحانه می‌خوردند. سپس برای تدریس، به مسجد سلماسیِ قم می‌رفتند. یکی دو ساعتی درس می‌دادند و به خانه برمی‌گشتند و مشغول مطالعه و نگارش می‌شدند. بعد دوباره برای تدریس می‌رفتند و نزدیک ظهر برمی‌گشتند و تا وقت نماز و بعد هم ناهار، با خانواده بودند. پس از ناهار، کمی استراحت می‌کردند و بعد مشغول مطالعه و نگارش می‌شدند. عصرها هم حتما، یک ساعت راه می‌رفتند. بعد به حرم مشرف می‌شدند. تا حدود ساعت 9 شب، مطالعه می‌کردند و می‌نوشتند و ساعت 9:30، برای صرف شام و بودن در کنار بچه‌ها، می‌آمدند و لحظات خوش طرح مسائل و بگو و بخند، شروع می‌شد و همه اعضای خانواده، از بودن در کنار پدر و مادر، غرق شادی و لذت می‌شدند. ما بچه‌ها را هم عادت داده بودند که وقتمان را تلف نکنیم و برای درس، مطالعه، تفریح، بازی و معاشرت، وقت و ساعت معینی داشته باشیم. پدر خیلی کم‌حرف بودند و ما از رفتارشان، الگو می‌گرفتیم. معمولا خودشان شروع به صحبت نمی‌کردند و می‌گذاشتند، تا بقیه طرح سؤال یا موضوع کنند. رمز موفقیت پدرم، همدلی، صمیمیت، صفا و محبتی بود که به شکل متقابل، نسبت به مادرم داشتند و همان را هم، به ما منتقل می‌کردند. من هرگز در عمرم، حتی یک‌بار هم پدرم را عصبانی ندیدم! واقعا صبر ایشان، صبر ایوب بود! گاهی نمی‌توانم درک کنم که چگونه ممکن است انسانی همه چیز را با این همه دقت و عمق بفهمد و از این همه ناهنجاری در پیرامون خود، برآشفته نشود!
 
به نظر شما، علت این عمق چه بود؟
به نظرم، به ایمان کم‌نظیر ایشان مربوط می‌شد. پدرم بسیاری از مسائل را تکلیف تلقی می‌کردند و می‌گفتند: «آدمی با ادای صحیح تکالیفی که خداوند به عهده‌اش گذاشته است، به سعادت ابدی و به بهشت دست می‌یابد». وقتی انسان احساس کرد باید تکالیفی را که خدا برای او معین کرده، انجام بدهد تا به بهشت برسد، بدیهی است که دیگر چیزی را مشکل یا مانع تلقی نمی‌کند، اما مشکل اینجاست که هر کسی، توانایی رسیدن به چنین درکی را ندارد.
 
علامه سیدمحمدحسین طباطبائی
 
مهم‌ترین شاخص‌های منش تربیتی علامه طباطبائی را، چه نکاتی می‌دانید؟
آشنایی با ادبیات، لطافت هنری و انس با طبیعت. پدر اغلب ما را به مشاعره تشویق می‌کردند. به اشعار حافظ، علاقه خاصی داشتند و برای حفظ کردن آنها، به ما جایزه می‌دادند. من هم به شوق گرفتن جایزه و با کمک مادرم، در ظرف هفت، هشت ماه، دیوان حافظ را از بر کردم و پدرم به من، یک کلیات سعدی جایزه دادند، که هنوز آن را دارم. متأسفانه امروزه نه نظام آموزشی ما و نه خانواده‌ها، به ادبیات باشکوه فارسی، که الهام‌گرفته از آیات قرآنی و احادیث معصومین(ع) است، توجهی ندارند و حتی وقتی می‌خواهند درباره پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) هم حرف بزنند، از تعابیر و واژگان دلنشین و صحیح استفاده نمی‌کنند! به همین دلیل هم حرف‌هایشان، تأثیر واژگونه دارد! سخنان پدرم، سراپا لطف، زیبایی و هنر بود و تا عمق جان انسان نفوذ می‌کرد! نقاشی و خط پدر، درجه یک بود و به من هم تعلیم می‌دادند. ایشان اصولا هر کاری را که شروع می‌کردند، آن را به کمال می‌رساندند. اندک آثاری که از خط و شعر ایشان باقی مانده، از نظر صاحب‌نظران هرکدام از این فنون، پهلو به پهلوی آثار کسانی می‌زند که همه عمر خود را صرف این هنرها کرده‌اند، درحالی‌که کار اصلی پدر، مطالعه، تدریس و نگارش آثار بزرگی چون تفسیر «المیزان» و کتب ارزشمندی بود که هریک در زمینه خود شاخص‌اند. اگر بخواهیم یک نمونه و الگوی عالی از انسان متفکر ارائه کنیم، بی‌تردید پدر یکی از مثال‌های بی‌نظیر هستند. همیشه به ما می‌فرمودند: «هر شب قبل از خواب، محاسبه کنید که از صبح تا شب، چه کرده‌اید. خوبی‌ها را ادامه بدهید و بدی‌ها را اصلاح کنید». وقتی هم که ما خطایی می‌کردیم، در خفا تذکر می‌دادند و جلوی دیگران حرفی نمی‌زدند. از مطرح کردن عیوب دیگران در جمع، واقعا ممانعت می‌کردند و می‌فرمودند: «کسانی که بدی‌های دیگران را در جمع مطرح می‌کنند، در روز قیامت به صورت خوک محشور می‌شوند!». پدر چون خودشان حرفشان با عملشان تطابق داشت، ضرورتی نداشت که خیلی ما را نصیحت کنند. اگر هم ضرورتی برای تذکر پیدا می‌شد، این کار را درنهایت آرامش و محبت انجام می‌دادند و از فریاد زدن و کج‌خلقی خبری نبود. در مورد مخالفانشان هم، همیشه می‌گفتند: «هر کسی مسئول فکر خودش هست»، و بحث نمی‌کردند. نتیجتا مجموع کسانی هم که با ایشان معاشرت می‌کردند، معمولا افرادی نرم‌خو، معتدل و آرامی بودند. صفات ایشان از طریق مراوده و جذابیتی که داشتند، به اطرافیان منتقل می‌شد.
 
https://iichs.ir/vdcbgab5.rhb8spiuur.html
iichs.ir/vdcbgab5.rhb8spiuur.html
نام شما
آدرس ايميل شما