«شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی و مدیریت شرایط شهر تبریز، پس از پیروزی انقلاب اسلامی» در گفت‌وشنود با محمد علی‌نژاد سارخانی

او با قدرت کم‌نظیر خویش، یک شهر ملتهب را سامان داد

محمد علی‌نژاد سارخانی از خرداد سال 1358 تا پایان همان سال، فرمانداری شهر تبریز را برعهده داشت و شاهد نحوه مواجهه شهیدان آیات: سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی و سیداسدالله مدنی، با مشکلات این منطقه بود. وی در گفت‌وشنود پی‌آمده، به بیان خاطرات خود، از وقایع آن دوره پرداخته است
او با قدرت کم‌نظیر خویش، یک شهر ملتهب را سامان داد
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
پیش از پرداختن به موضوع اصلی این گفت‌وشنود، لطفا بفرمایید که از نقش شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی در مبارزاتِ قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در خطه آذربایجان، چه خاطراتی دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. واقعیت این است که در منطقه آذربایجان، عده زیادی از مردم مقلد آیت‌الله شریعتمداری بودند و هم از این روی، در آغاز علاقه‌ چندانی به مبارزه نشان نمی‌دادند! درعین‌حال گروه‌های زیادی، از جمله جریان موسوم به مجاهدین خلق، در تبریز فعال بودند. شهید آیت‌الله قاضی طباطبائی در رأس جریانی بودند که از امام خمینی پیروی و با رژیم مبارزه می‌کردند و به همین دلیل هم، دائم یا به زندان و یا به تبعید فرستاده می‌شدند! جالب اینجاست که وقتی ایشان از زندان یا تبعید برمی‌گشتند، حتی کسانی هم که مقلد آقای شریعتمداری بودند، اما از رژیم دل خوشی نداشتند، به استقبالشان می‌آمدند! اعلامیه‌های امام خمینی هم که چاپ می‌شد، همه این افراد می‌رفتند و از منزل ایشان تحویل می‌گرفتند و پخش می‌کردند! می‌شود گفت که اکثر مؤمنین تبریز، از ایشان حرف‌شنوی داشتند. خاطرم هست که نزدیکی‌های پیروزی انقلاب اسلامی بود که من از زندان آزاد شدم و به تبریز آمدم. تمام راه‌پیمایی‌ها و تظاهرات‌ها، تحت نظارت و مدیریت آیت‌الله قاضی هدایت می‌شدند و انقلابیون هر کاری که می‌خواستند بکنند، مجوزش را از ایشان می‌گرفتند.
 
محمد علی‌نژاد سارخانی
 
کانون حضور علاقه‌مندان به انقلاب اسلامی و شخص شهید آیت‌الله قاضی طباطبائی، در کدام مساجد بود؟
معمولا در مسجد جامع یا مسجد شعبان، که ایشان امام جماعت آنجا بودند. مبارزان معمولا در مسجد جمع می‌شدند و برنامه‌ها و رهنمودها را از ایشان می‌گرفتند. در تمام تظاهرات‌ها و راه‌پیمایی‌ها هم، خود ایشان در صف مقدم بودند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ایشان به عنوان نماینده حضرت امام، تمام مسئولیت‌ها را به عهده گرفتند و در واقع، تبریز را اداره می‌کردند! فرماندار، استاندار و مسئولان قبلی، همگی رفته بودند و تازه‌واردها هم، که هنوز کار بلد نبودند و خیلی از پست‌ها هم خالی بود؛ لذا همه برای انجام امور، به ایشان مراجعه می‌کردند. ایشان هم نمایندگانی را تعیین می‌کردند تا به کارها سروسامان بدهند.
 
شما در چه مقطعی، به فرمانداری تبریز شرقی برگزیده شدید؟
در خرداد سال 1358. آقای مقدم مراغه‌ای، استاندار آذربایجان شرقی در دولت موقت بود، اما به دلیل گرایشات خاصی که داشت، مردم از او رضایت نداشتند! بالاخره به خاطر فشار مردم، دولت موقت او را برکنار کرد و مهندس غروی از طرف نمایندگان خود مردم ــ که در منزل آقای دکتر سیدمحمد میلانی جلسه گذاشته بودند ــ به عنوان استاندار انتخاب شد. بنده توسط آقای غروی فرماندار شدم؛ کاری که آن روزها و در شرایط پرمسئله آذربایجان و تبریز، فوق‌العاده دشوار بود. من تا آخر سال 1358، عهده‌دار این مسئولیت بودم و بعد استعفا دادم تا برای نمایندگی مجلس نامزد شوم.
 
شهید آیت‌الله قاضی با توجه به محبوبیت و نفوذی که در تبریز داشتند، آیا در عزل و نصب‌ها هم دخالت می‌کردند؟
تا وقتی که من فرماندار بودم، هیچ دخالتی را از جانب ایشان ندیدم! حتی یک سفارش هم نکردند! تنها کاری که انجام می‌دادند، حمایت از مسئولان بود. ایشان از خانواده بسیار آقامنش، محترم و شریفی بودند و سعه صدر فراوانی داشتند و با صبری کم‌نظیر، به همه مسائل رسیدگی و راه‌حل‌هایی را که به نظرشان می‌رسید، ارائه می‌کردند.
 
ازآنجاکه حفظ امنیت شهر با فرمانداری است، آیا شما در مورد ترور احتمالی ایشان، نگرانی نداشتید؟
در آن ایام و با توجه به حجم مسائلی که درگیر آن بودیم، چنین احتمالی را نمی‌دادیم! البته روزی که ایشان را ترور کردند، من در مکه بودم و سرپرستی حجاج را به عهده داشتم! در آنجا بود که خبر شهادت ایشان را شنیدم.
 
به نظر شما انگیزه گروه فرقان از ترور آیت‌الله قاضی چه بود؟
آن موقع انگیزه ترور ایشان مشخص نبود، ولی بعد که ترورهای متعددی اتفاق افتادند، معلوم شد که ضد انقلاب می‌خواهد یاران امام و عوامل مؤثر در حفظ نظم در شهرها را از میان بردارد تا کسی نباشد که مردم را هدایت و مدیریت کند و به این ترتیب، انقلاب از افراد مؤثر محروم و وحدت بین مردم شکسته شود! هرچند که نهایتا، به این هدف نرسیدند.
 
به نظر شما به عنوان فرماندار وقت تبریز، چرا حزب موسوم به «خلق مسلمان» توانست برای مدتی اوضاع تبریز و آذربایجان را به هم بریزد؟
پس از شهادت آیت‌الله قاضی، شهید آیت‌الله سیداسدالله مدنی به تبریز آمدند، که طبعا پیشینه آقای قاضی را در این شهر نداشتند. آقای قاضی جریان خلق مسلمان را خیلی خوب مدیریت کردند. ایشان در مدیریت قدرتی داشت، که دیگران نداشتند و زورشان به روحانیان طرفدار خلق مسلمان می‌چربید و می‌توانستند اوضاع را کنترل کنند، ولی پس از شهادت ایشان، خلق مسلمانی‌ها جرئت پیدا کردند تا آشوب راه بیندازند و اکثر کمیته‌ها را بگیرند! آقای قاضی با توجه به سابقه‌ای که در تبریز داشتند، قدرت زیادی داشتند و مردم و مسئولان از ایشان حساب می‌بردند، ولی طبیعتا نیروهای فعال در آن دوره، آن‌قدرها از آقای مدنی  حساب نمی‌بردند!
 
محمد علی‌نژاد سارخانی
 
یکی از شاخص‌ترین اقدامات ایذایی حزب خلق مسلمان، تسخیر صداوسیمای تبریز بود. روایت شما از این رخداد چیست؟
یک روز از استانداری زنگ زدند که: بیایید دفتر من! رفتم و استاندار گفت: دیشب خلق مسلمانی‌ها به استانداری حمله کردند و ما حمله‌شان را دفع کردیم، ولی به احتمال قوی برمی‌گردند، چاره چیست؟ و باید چه کار کنیم؟ ساختمان استانداری، دری رو به کوچه داشت که کسی از آن خبر نداشت! قرار شد اگر آنها دوباره برگشتند، آقای استاندار از آن در خارج و سوار ماشین شود و به پادگان تبریز برود! نزدیک ظهر بود که عده زیادی با شعار «استاندار فراری، اعدام باید گردد» برگشتند و از نرده‌های استانداری بالا رفتند و وارد ساختمان شدند، اما دیدند خبری از استاندار و معاونان او نیست! من هم از ساختمان فرمانداری بیرون رفتم و در تلفنخانه استانداری نشستم. این جمعیت وقتی دیدند به استاندار دسترسی ندارند، به طرف صداوسیما رفتند! یک ساعت نگذشته بود که کسی زنگ زد و درحالی‌که گریه می‌کرد، گفت: خلق مسلمانی‌ها به صداوسیما رسیده‌اند، تکلیف من چیست؟ گفتم: «درها را ببندید، ولی اگر درها را شکستند و وارد شدند، شما مقابله نکنید و آنجا را تحویل بدهید!» به‌هرحال آنها صداوسیما را تسخیر و شروع به پخش اعلامیه کردند! در این شرایط، استاندار در پادگان نمانده و به خانه‌ای امن رفته بود! من به آنجا رفتم و پرسیدم: پس چرا در پادگان نماندید؟ ایشان گفت: فرمانده پادگان می‌خواست مرا تحویل خلق مسلمانی‌ها بدهد! به‌هرحال شهر طی چند روز، تحت اختیار خلق مسلمانی‌ها بود و آنها از طریق مخابرات، سعی می‌کردند جای استاندار و فرماندار را پیدا کنند؛ به همین دلیل ما دائم خانه‌هایمان را عوض می‌کردیم و بیشتر از نصف روز، در جایی نمی‌ماندیم!
 
نهایتا غائله حزب خلق مسلمان، چگونه سرکوب شد؟
در آن روزها، استاندار مخفی بود و خلق مسلمانی‌ها، به پخش برنامه‌های مارکسیستی و عجیب و غریبشان، از صداوسیمای تبریز ادامه دادند تا روز جمعه فرا رسید و آیت‌الله مدنی نماز جمعه را برگزار کردند. خلق مسلمانی‌ها افرادی را فرستاده بودند تا ببینند استقبال مردم از نماز جمعه چگونه است؟ و دیده بودند با اینکه مردم را وسط راه نماز جمعه کتک هم زده‌اند، باز عده زیادی آمده‌اند! استاندار که می‌بیند اوضاع این‌گونه است، تصمیم می‌گیرد از مخفیگاهش بیرون بیاید! به‌هرحال آن شب تصمیم گرفتیم که به مسجد آیت‌الله مدنی برویم. مسجد پر از جمعیت بود و وقتی مردم آقای غروی را دیدند، حسابی احساساتی شدند و شعار «مرگ بر ضد ولایت فقیه» و «مرگ بر خلق مسلمان» سر دادند! همان شب مردم رفتند و سیم فرستنده رادیو را قطع کردند! خلق مسلمانی‌ها نمی‌دانستند که سیم از کجا قطع شده است! فردا مردم در مسجد قزللی جمع شدند و برای برگزاری نماز وحدت، به سمت دانشگاه به راه افتادند. سر راه خلق مسلمانی‌ها، آقای مدنی را می‌گیرند و در کیوسک پلیس راهنمایی حبس می‌کنند! بنده و آقای استاندار، نمی‌دانستیم که ایشان را حبس کرده‌اند. ما وقتی دیدیم ایشان نیامدند، به خانه‌شان رفتیم، که خبرنگارها ریختند تا با آقای استاندار مصاحبه کنند! یک عده هم از آذرشهر آمده بودند، که: اگر شما عرضه ندارید از آقای مدنی محافظت کنید، ما ایشان را به شهر خودمان می‌بریم! آقای غروی به آیت‌الله مهدوی کنی ــ که وزیر کشور بودند ــ زنگ زدند. آقای مهدوی کنی به آقای شربیانی ــ که میانه خوبی با خلق مسلمانی‌ها داشت ــ زنگ می‌زند و آنها هم آقای مدنی را آزاد می‌کنند. مردم هم بعد از برگزاری نماز وحدت، به طرف صداوسیما سرازیر شدند و آنجا را تسخیر کردند و به دست مسئولان نظام سپردند. البته خلق مسلمانی‌ها آن شب دوباره برگشتند، ولی مردم مهلتشان ندادند و آنها را به عقب راندند! از این نقطه، شکست جریان خلق مسلمان در تبریز کلید خورد و ماجرا به ترتیبی پیش رفت که همه از آن اطلاع دارند.     
 
https://iichs.ir/vdcb9fb5.rhb8zpiuur.html
iichs.ir/vdcb9fb5.rhb8zpiuur.html
نام شما
آدرس ايميل شما