راوی خاطرات پی‌آمده در زمانی نزدیک به دو دهه، از یاران و ملازمان شهید سپهبد علی صیاد شیرازی بوده و از سیره آن بزرگ، خاطراتی فراوان به ذهن سپرده است. رضا سلطانی در گفت‌وشنود پی‌آمده، به روایت پاره‌ای از خصال شخصیتی و نظامی آن مدافع نامدار دین و وطن پرداخته و شماعی از سیره وی را ترسیم کرده است.
تأثیر شگفت‌انگیز او بر جبهه و جنگ، همچنان ناشناخته باقی مانده است!
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
به عنوان نخستین سؤال، شما از چه مقطعی و چگونه با شهید سپهبد علی صیاد شیرازی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در سال 1358، هنگامی که حضرت امام خمینی فرمان حرکت به سوی کردستان را صادر کردند، شهید بزرگوار سپهبد صیاد شیرازی همراه با سردار رحیم صفوی، به آنجا آمد. بنده در گروه شهید چمران بودم و در سردشت، به هم ملحق شدیم و آشنایی ما از آنجا شکل گرفت و قریب به دو دهه ادامه پیدا کرد.
 
علی صیاد شیرازی
 
چه ویژگی‌هایی در شخصیت ایشان، برای شما از همه برجسته‌تر بود؟
واقعیت این است که شخصیت شهید صیاد شیرازی و تأثیر شگفت‌انگیز ایشان بر جبهه و جنگ، همچنان ناشناخته باقی مانده است! به‌ویژه جنبه‌های معنوی شخصیت ایشان را کمتر کسی می‌داند! بنده در طول نزدیک به بیست سال که افتخار آشنایی با این بزرگوار را داشتم، اندکی به شخصیت واقعی و پنهان ایشان پی بردم. ایشان روح آسمانی و بسیار لطیفی داشت. مقید به ادای نماز اول وقت و البته به جماعت بود. علاوه بر نمازهای واجب، نماز شبش ترک نمی‌شد و با اینکه بسیار کم می‌خوابید، اما برای نماز شب، به اندازه نمازهای یومیه تقیّد داشت. همیشه هم به دوستان و سربازان توصیه می‌کرد: «نماز شب را ترک نکنید».
دیگر ویژگی ایشان، تواضع و ساده‌زیستی بود. بسیار مقیّد بود که کارهایش را خودش انجام بدهد. موقعی که معاون بازرسی فرماندهی کل قوا بود، با هم برای مأموریتی به کرمانشاه رفتیم. نیمه‌شب بود که ایشان برای نماز بلند شد و من هم به تبع ایشان، بیدار شدم. هر چه گشتیم، پوتین‌های ایشان را پیدا نکردیم! دقت کردیم و دیدیم از اتاق بغل، صدایی به گوش می‌رسد. رفتیم و دیدیم برادر سربازی، دارد پوتین‌های ایشان را واکس می‌زند! شهید صیاد با دیدن این منظره، فوق‌العاده ناراحت شد و از سرباز، دلیل این کارش را پرسید. سرباز گفت: به دلیل علاقه‌ای که به ایشان دارد، این کار را انجام می‌دهد! شهید صیاد نشست، پوتین‌ها را از سرباز گرفت و خودش واکس زد و گفت: «برادرم! شما به اینجا آمده‌اید که دو سال به اسلام، انقلاب و کشور خدمت کنید. من موظف هستم کارهای شخصی‌ام را خودم انجام بدهم. قرار نیست شما یا هر کس دیگری، به من خدمت کنید». سرباز وقتی این همه تواضع و آقایی را از شهید صیاد دید، زد زیر گریه و علاقه و شیفتگی‌اش نسبت به ایشان، چندین برابر شد! یک بار دیگر هم می‌خواستم همراه ایشان، با ماشین به جایی بروم که دیدم درحالی‌که تعدادی پرونده و پوشه در دست دارد، آمد که سوار ماشین شود. من رفتم و درِ ماشین را برایش باز کردم. ایشان از این حرکت من، خیلی ناراحت شد و با قاطعیت دستور داد که دیگر چنین کاری نکنم! گفتم: آخر دست شما بند بود. گفت: «اشکالی نداشت؛ پرونده‌ها را روی سقف ماشین می‌گذاشتم، در را باز می‌کردم و آنها را برمی‌داشتم...». شجاعت، تواضع و سادگی رفتار ایشان، زبانزد خاص و عام بود و هرگز پیش نیامد که درباره کارهای بزرگی که انجام داده بود، با کسی حرفی بزند یا آنها را تعریف کند. همواره می‌گفت: «شهید چمران و شخصیت و رفتار ایشان، الگوی من است». به شهید چمران، ارادت ویژه‌ای داشت.
گذشته از این، شهید صیاد فوق‌العاده باانضباط و دقیق بود. همیشه در حد ضرورت هزینه می‌کرد و مطلقا اهل اسراف نبود. بر مصرف هزینه توسط دیگران هم، نظارت دقیق داشت. همواره بر حفظ بیت‌المال تأکید می‌کرد و می‌گفت: «بیت‌المال حق ما نیست، بلکه نزد ما امانت است و ما حق نداریم براساس سلیقه‌مان، از آن استفاده کنیم». واقعا روحیه و ویژگی یک بسیجی مؤمن و تمام‌عیار را داشت. تابستان‌ها و در ایام عید، جوانان را جمع می‌کرد و به هزینه خود، به مناطق عملیاتی می‌برد و می‌گفت: «نسل جدید باید بداند که استقلال و امنیت خود را مدیون خون چه کسانی است». از معاشرت با جوانان لذت می‌برد و می‌گفت: «اینها با فطرت‌های پاکی که دارند پیام‌های الهی و معنوی را بهتر می‌پذیرند».
 
به شجاعت کم‌نظیر شهید صیاد شیرازی اشاره کردید. با توجه به سابقه خود با ایشان، دراین‌باره به خاطراتی اشاره کنید.
ترجیح می‌‎دهم که در پاسخ به پرسش شما، به همان اولین خاطره خود با ایشان بازگردم. اوایل سال 1358 بود که 64 نفر از برادران پاسدار اصفهان، کمیته‌های تهران و برادران ارتشی، در کمینی که بین بانه و سردشت خورده بودند، به شهادت رسیدند. شهید چمران با من تماس گرفت و امر کرد که به اتفاق ایشان، به سردشت بروم. در پادگان سردشت نشسته بودیم که بالگردی آمد و سه جوان رشید و خوش‌سیما، از آن پیاده شدند و به سمت ما آمدند. آنها شهید صیاد شیرازی، شهید ولی‌الله فلاحی و سردار رحیم صفوی بودند. قرار بود برویم و دلایل و شرایط شهادت آن 64 شهید بزرگوار را بررسی کنیم. با بالگرد عازم منطقه شدیم و تصمیم گرفتیم در منطقه‌ای به نام ده شیندراه فرود بیاییم،‌ اما زمین مساعد نشستن بالگرد نبود و نتیجتا، یکی یکی پایین پریدیم و سنگر گرفتیم! ما در بالگرد اول بودیم و شهید چمران، با بالگرد دیگری آمدند و چند بالگرد کبری هم، ما را همراهی می‌کردند. ما که پیاده شدیم، شهید صیاد به سراغ یکی از اهالی ده رفت و شروع به سؤال کردن از موقعیت محل کرد که ناگهان گلوله‌ای به فاصله اندکی از صورت ایشان، عبور کرد! ما بلافاصله سنگر گرفتیم و متوجه شدیم که محاصره شده‌ایم! مجموعا هشت نفر بودیم. شهید صیاد همه را جمع کرد و گفت: «برادران! من دوره چریکی دیده و دوره‌های مختلف آموزشی را گذرانده‌ام. حالا ما در محاصره افتاده‌ایم. از این لحظه، فرماندهی شما به عهده من است». در همین موقع بود که شهید چمران هم رسید و همراه با دیگران، شروع کرد به تیراندازی به سمت ضدانقلاب! درگیری به سمت دیگری کشیده شد و نهایتا، کمی گشایش در کار ایجاد شد. شهید صیاد به ما دستور داد که هر چه سریع‌تر، از آن موقعیت خارج شویم و ما از طریق رودخانه، از محاصره خارج شدیم و به طرف سردشت رفتیم. از آنجا می‌دیدیم که ضدانقلاب روی تپه‌های مقابل ما، با چراغ قوه به هم علامت می‌دهند و منتظرند صبح شود تا ما را دستگیر کنند! خود را به هر زحمتی که بود، به پادگان نزدیک سردشت رساندیم. معلوم شد که ضدانقلاب، هر شب به این پاسگاه حمله می‌کند و حالا ما، در مسیر این حمله قرار گرفته بودیم! نزدیک پاسگاه که رسیدیم، باید یک نفر فداکاری می‌کرد و خود را به پاسگاه می‌رساند و به برادران آنجا آشنایی می‌داد؛ چون آنها منتظر حمله ضدانقلاب بودند و امکان داشت به جای آنها، به سوی ما تیراندازی کنند! شهید صیاد گفت: «شما منتظر بمانید؛ من به پاسگاه می‌روم» و در شرایطی که خطر از همه طرف ایشان را تهدید می‌کرد، به طرف پاسگاه حرکت کرد و خود را با ترفندهایی، به آنجا رساند. وقتی شرایط امن شد، ما هم حرکت کردیم و خود را به پاسگاه رساندیم. شهید صیاد دستور داد: نماز شکر به جای بیاوریم و در آنجا بودیم تا فردا صبح، به شهید چمران ملحق شدیم. فکر کنم که این داستان، ظرفیت تبدیل شدن به یک فیلم سینمایی را داشته باشد!
 
https://iichs.ir/vdcjhaev.uqehxzsffu.html
iichs.ir/vdcjhaev.uqehxzsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما