«یادها و یادمان‌هایی از مبارزات زنده‌یاد آیت‌الله العظمی سیدنورالدین حسینی هاشمی/4» در گفت‌وشنود با صمد پیروی‌راد

او مردم شیراز را تشویق کرد که اوراق قرضه ملی دولت مصدق را بخرند!

آنان که شخص و تلاش‌های سیاسی و اجتماعی زنده‌یاد آیت‌الله العظمی سیدنورالدین حسینی هاشمی را شاهد بوده‌اند، ذهن و ضمیری آکنده از خاطرات تلخ و شیرینِ مربوط بدان دارند. در گفت‌وشنود پی‌آمده، صمد پیروی‌راد، از یاران آن بزرگ، بخش‌هایی از این دست خاطرات خویش را بیان کرده است.
او مردم شیراز را تشویق کرد که اوراق قرضه ملی دولت مصدق را بخرند!
به عنوان نخستین سؤال، شما از چه مقطعی و چگونه با مرحوم آیت‌الله العظمی سیدنورالدین حسینی هاشمی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من متولد سال 1309 هستم. خیلی جوان بودم و یک روز گرمِ ماه مبارک رمضان، بیرون مغازه نشسته بودم و داشتم کار می‌کردم که ایشان آمدند و از برابرم رد شدند. بلند شدم و سلام کردم و ایشان جوابم را دادند و گفتند: «محفوظ باشید». بعد فرمودند: «من قرار است در این یک ماه، همین ساعت از اینجا عبور کنم؛ شما دیگر حق بلند شدن جلوی پای مرا ندارید!». این امر را فرمودند و من اطاعت کردم. از دور که رد می‌شدند می‌گفتند: «استاد! سلام علیکم، محفوظ باشید!» و من زیارتشان می‌کردم. آشنایی نزدیک من با آن بزرگوار، از همان دوره آغاز شد و ادامه پیدا کرد.
 
صمد پیروی‌راد
 
قاعدتا دوران جوانی شما، مصادف با مقطع نهضت ملی ایران و فعالیت‌های سیاسی ایشان، در قالب حزب برادران شیراز است. به دلیل این هم‌زمانی، سؤال می‌کنم که چه شد که آیت‌الله سیدنورالدین، از حمایت اولیه خویش از دکتر محمد مصدق عقب‌نشینی کرد؟
بله؛ خاطرم هست در آن دوره که دکتر مصدق اوراق قرضه را منتشر کرد، آقا به مردم گفتند: بخرید تا به دولت کمک شود! وقتی دکتر مصدق به سازمان ملل رفت، هنگام برگشت او، مردم شیراز به تأسی از آقا، چراغانی کردند و نقاره زدند! آقا سیدنورالدین به منبر تشریف بردند و گفتند: «ایشان آمدند، اما موفق نشدند و بیشتر با مردم مزاح می‌کنند!». نفرمودند دروغ می‌گویند؛ به بیان تلطیف‌شده‌ای، مقصود خود را رساندند! یک یا دو روز بعد از تشکیل کابینه دوم دکتر مصدق، باز به منبر تشریف بردند و خطاب به دکتر مصدق فرمودند: «شما می‌گویید می‌خواهید از انگلستان بِبُرید، ولی سه عضو کابینه شما، مهره دست اول دولت انگلستان هستند؛ اینها را حذف کنید!» آقا این حرف را روی منبر مسجد وکیل و جلوی جمعیت عظیمی فرمودند، نه پشت پرده و برای خواص! موقعی که کنسولگری آمریکا، جنب شهربانی شیراز پرچمش را بلند کرد، آقا روی منبر فرمودند: «من دیگر به این دولت خوش‌بین نیستم!» چندی نگذشت که ایشان بالای منبر فرمودند: «آمریکا سگ زرد و برادر شغال است!» همان شب ما کنسولگری آمریکا را به آتش کشیدیم! مدتی بعد، آقا با مشاهده فعالیت آزاد حزب توده در کشور و موج توهین به مظاهر دین و روحانیت، گفتند: «دولت رنگی است که روحانیت با پنبه نفتی پاکش می‌کند!» این در دوره‌ای بود که دیگر، کاملا با مصدق مخالفت می‌کردند.
 
آیت‌الله سیدنورالدین، به شهید سیدمجتبی نواب صفوی و جمعیت فدائیان اسلام علاقه زیادی داشتند. در این زمینه چه نکاتی را به خاطر دارید؟
شهید نواب صفوی و همراهانش، بیست روز در منزل آقا سیدصدرالدین، اخوی آقا سیدنورالدین، اقامت داشتند و برای حفظ جانشان، اجازه نداشتند بیرون بیایند! قضیه شهادت نواب صفوی و یارانش که پیش آمد، اولین کسی که از رهبر فدائیان اسلام دفاع کرد، مرحوم آقا بودند که فرمودند: «آزموده ناآزموده! این بچه سیدها چه کرده بودند که آنها را کشتی؟ تو کی هستی؟ شاه می‌بخشد، شیخ علی‌خان نمی‌بخشد؟ مردک!». در آن دوره، شهرت داشت که حسین آزموده، دادستان دادگاه نظامی، در اعدام نواب و یارانش، نقش مهمی داشته است.
 
خدمات اجتماعی آیت‌الله سیدنورالدین حسینی هاشمی، فصل مهمی از کارنامه اوست. ظاهرا ایشان در برخی زمستان‌های سرد شیراز، در تهیه زغال برام مردم مخصوصا نیازمندان، فعالیت گسترده‌ای انجام دادند؛ این‌طور نیست؟
بله؛ خاطرم هست در یکی دو زمستان، مردم داشتند از سرما تلف می‌شدند! یک روز صبح، از خانه بیرون آمدیم و دیدیم در سر سه‌راهی احمدی، یعنی در کاروانسرایی که آنجا بود، پر از زغال شده است! پرسیدیم: چه خبر شده است؟ گفتند: حاج سیدنورالدین و اطرافیانش، دیشب رفته‌اند و از جنگل زغال آورده‌اند!...
 
از دشت ارژن؟
بله؛ همه تاجرهای بزرگ را مأمور کرده بودند که میزان نگه دارند! اول زغال را یک من چهار ریال می‌فروختند. فردا پنج‌شاهی کم کردند و همین‌طور روزی پنج‌شاهی کم کردند! خلاصه کار به جایی رسید، که نهایتا زغال‌ها روی دست آقا ماند! بعد از چهل روز، آقا دنبال زغال‌فروش‌ها فرستاد که «بیایید این زغال‌ها را بخرید!» آنها گفتند: «ما فقط یک زمستان را کاسبی می‌کردیم که شما آن را هم هیچ کردید!» آقا فرمودند: «من می‌خواهم جامعه در آسایش باشد؛ به منافع شخصی‌ام فکر نکرده‌ام؛ اینها را مفتی بردارید و ببرید و ما را زودتر، از زیر دین بیرون بیاورید که این کاروانسرا را به صاحبش پس بدهیم!»
 
از نقش ایشان در مهار حصبه بزرگ شیراز، چه خاطره‌ای دارید؟
من خودم ندیدم، ولی می‌گفتند: آن‌قدر در آن بلا جنازه زیاد شده بود که خلق‌الله روی جنازه‌های مردم، پا می‌گذاشتند و رد می‌شدند! آقا اطبا را جمع کردند و برنامه‌ریزی کردند که آنها بروند مریض‌ها را معاینه کنند. بعد هم به مریض‌ها شیر خشت، ترنجبین، لیموشیرین و آش رایگان ‌دادند که حالشان خوب شود. ایشان در آن ماجرا، خیلی‌ها را نجات دادند.
 
https://iichs.ir/vdciuyaz.t1a3r2bcct.html
iichs.ir/vdciuyaz.t1a3r2bcct.html
نام شما
آدرس ايميل شما