«شهید طیب حاج‌رضایی و تعلق به آیینِ پهلوانی» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد آیت‌الله سیدمرتضی مستجابی؛

بسیاری جان، مال و آبروی خود را از فتوّت او داشتند

زنده‌یاد آیت‌الله سیدمرتضی مستجابی (مستجاب‌الدعواتی)، از فعالان نهضت ملی ایران و یاران آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی به‌شمار می‌رفت. وی هم‌زمان به ورزش باستانی هم اشتغال داشت و هم از این روی، بسا پهلوانان و اهالی زورخانه‌های شاخص تهران و شهرستان‌ها را می‌شناخت. آشنایی و ارتباط او با شهید طیب حاج‌رضایی نیز، از این طریق روی داد. آن مرحوم در مصاحبه‌ای که پیش روی دارید، از پهلوانی اخلاقیِ «طیب‌خان» گفته است
بسیاری جان، مال و آبروی خود را از فتوّت او داشتند
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
با توجه به پیشینه‌ سیاسی جنابعالی‌ در تهران و نیز تعلقتان به ساحت پهلوانی و ورزش باستانی، قطعا از «عیّارانِ» معاصر و کارکردهای اجتماعی و سیاسی آنها، اطلاعات و خاطراتی شنیدنی دارید. به عنوان نخستین سؤال، شما از چه دوره‌ای و چگونه با شهید طیب حاج‌رضایی آشنا شدید؟
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. بله، من این جماعت و به‌ویژه مرحوم طیب حاج‌رضایی را به خوبی می‌شناختم. در آن دوره معروف بود که اغلب ‌بیکارها، اگر از شهرهای غریب به تهران می‌آمدند، می‌دانستند که دربِ خانه یا حجره‌ مرحوم طیب به رویشان باز است! عمدتا به بازار میوه و تره‌بار می‌رفتند و برای دیدار با او، صف می‌کشیدند. طیب می‌آمد و درحالی‌که اغلبشان را نمی‌شناخت، چهار صندوق به یکی می‌داد، چهار تا به دیگری و به همین ترتیب ادامه می‌داد و می‌گفت: «بروید و بفروشید!». می‌رفتند، می‌فروختند، پولش را می‌آوردند و سهمی هم به خودشان می‌داد. به این شکل، دستشان را بند می‌کرد. گاهی هم پولش را می‌خوردند و می‌رفتند، اما او از این روش دست نمی‌کشید. او به دلیل همین خصالش، به فتوّت و جوانمردی شناخته می‌شد.
من در دوره‌ فعالیت‌های
خودم در نهضت ملی ایران، با مرحوم طیب آشنا شدم. هرچند جوان بودم، ولی چون سید بودم و در سیاست فعالیت می‌کردم، ایشان و دوستانش به بنده احترام و محبت می‌کردند.
 
از این جماعت، با کدامین چهره‌هایشان آشنایی و مراوده داشتید؟
طیب و طاهر حاج‌رضایی، حسین رمضان‌یخی، مهدی قصاب، مصطفی دیوونه، اکبر گیل‌گیلی، علی تک‌تک و امثال اینها. ما همه اینها را در اطراف خود می‌دیدیم. آن زمان اتفاقی افتاده بود که بعضی از آنها می‌خواستند شمس قنات‌آبادی را اذیت کنند. ما برای او گلریزان و ماجرا را حل‌وفصل کردیم! شرح این قصه، مفصّل است و از آن صرف نظر می‌کنم.
 
از برخوردهای چهره‌به‌چهره با شهید طیب حاج‌رضایی، چه خاطراتی دارید؟
من با ایشان رفت‌و‌آمد دائمی نداشتم، مگر در زورخانه یا روضه‌ای به هم برمی‌خوردیم. اما مرد بزرگی بود. اگر درس خوانده بود، از افراد تراز اول کشور می‌شد! هم باهوش بود و هم باگذشت. گفته‌اند که به منزل آیت‌الله کاشانی هم می‌آمد، اما دست کم من او را در آنجا ندیدم؛ البته در آن دوره بسیاری‌ از مردم تهران، یکی، دو بار به بیتِ ایشان آمده بودند. آن خانه، برای خودش مقری بود. آقا (آیت‌الله کاشانی)، نسبت به پهلوان‌ها محبت داشتند. اصلا فضا طوری بود که این قشر زیاد و مورد احترامِ مردم بودند. خدا سیدحسن رزاز را رحمت کند، معروف بود که او با خودش زنگ زورخانه را دفن کرد! روزی ورقه‌ای برایم آوردند که در تمام زورخانه‌های ایران برای من زنگ خواهند زد! گریه‌ام گرفت! با خودم گفتم: «زورخانه این‌قدر تنزّل کرده که برای من زنگ می‌زنند؟ زنگ را سیدحسن رزاز با خودش برد!» بعد از او، کسی هم‌پایه‌اش نشد. مرحوم طیب هم بسیار متواضع بود، تنها داش‌مشدیِ عاقلِ آن دوران بود. به من لطف داشت. مصطفی دادکان (مصطفی دیوونه) هم همین‌طور بود. خاطرم هست که اگر با کسی حرف داشتیم، او پیش‌قدم می‌شد و می‌گفت: «به جد اطهرت قسم، شما بگو، همه را از دم سر می‌برم!». آدم‌های خاصی بودند.
 
آیت‌الله سیدمرتضی مستجابی
 
شعبان جعفری چطور؟ او چگونه شخصیتی داشت؟
شعبان زیرِ دست بنده زیاد ورزش کرد؛ البته آن وقت که هنوز «بی‌مخ» نشده بود! در زورخانه‌ حاج‌وزیری، پشت مدرسه‌ مروی، با من تمرین می‌کرد؛ البته سنش از حقیر بیشتر بود، ولی اغلب من میانداری می‌کردم. تا بنده بودم، اجازه نمی‌داد کس دیگری میاندار شود! به سادات خیلی احترام می‌گذاشت، البته همه‌شان این‌طور بودند.
 
چرا بعدها، چنان سرنوشتی یافت؟
این چرا را باید از خیلی‌ها
پرسید، که چرا طور دیگری شدند!
 
بسیاری اعتقاد دارند که «شعبان» با «طیب» قابل مقایسه نبود و آدمی مبتذل قلمداد می‌شد. دیدگاه شما دراین‌باره چیست؟
موافقم؛ آنها قابل مقایسه نبودند. قبل از این بازیِ‌ «تاج‌بخش» و این حرف‌ها، آدم متوسطی بود، اما طیب از جنسی دیگر بود، از طایفه فتیان و لوتی‌ها. در فضیلت او همین بس که در شهر تهران، خیلی‌ها مدیونش بودند؛ چه جان، چه مال و چه آبروی خود را. چه فضیلتی از این بالاتر است؟!
 
به نظر شما چرا نسل پهلوانان، آن همه با خصال و ویژگی‌هایی که در آن دوره داشتند، رو به کاستی نهاده است؟
چون فرهنگ عوض شده، دیگر کسی تشویقشان نمی‌کند! زورخانه‌ چهارسوقِ علی‌قلی‌آقا در اصفهان خراب شد، همان‌ جا که من نخستین بار ورزش کردم. اشک پهلوان‌ها به نام امیرالمؤمنین(ع)، در آنجا ریخته می‌شد. رئیس فدراسیون آمد و گفت: اجازه نمی‌دهند که همان‌جا زورخانه بسازیم، به نظرتان بیرونِ چهارسوق بسازیم؟ گفتم: اسمش باید باقی بماند. ساختند، ولی تا ده تا ورزشکارِ واقعی به آنجا نیایند، من هم نمی‌روم، کما اینکه تا امروز هم نرفته‌ام! متأسفانه مسئولان ورزش زورخانه‌ایِ ما، اصلا این‌کاره نیستند! روزی در سراسر ایران برای پهلوانان واقعی زنگ می‌زدند، امروز برای کسانی زنگ می‌زنند که زورخانه را از دور هم ندیده‌اند!
 
و کلام آخر؟
درباره مرحوم طیب حاج‌رضایی، هرچه بگوییم کم است! جوانمرد بود، آخر کارش هم همین را نشان داد. اگر یک ‌بار توبه می‌کرد و می‌گفت: «من نیستم»، دیگر تمام بود! او نپذیرفت که آبروی آن سیدِ بزرگوار را ببرد و گفت: «ایشان به من پول نداده است». وصله‌ ناروایی به او زدند، درحالی‌که خودش توانگر بود و اصلا نیازی به پول نداشت. خلاصه مرد بود، مردِ تمام‌عیار. خدا رحمتش کند.
 


پرونده طیب حاج‌رضایی
 
  https://iichs.ir/vdciwrar.t1aq52bcct.html
iichs.ir/vdciwrar.t1aq52bcct.html
نام شما
آدرس ايميل شما