«محمدعلی فروغی، رضاخانِ سوادکوهی و روایت یک شاه‌تراشی برای ایران» در گفت‌وشنود با قاسم تبریزی

اگر رضاخان مستقل و ملی بود، چرا تن به ذلت و حقارتِ تبعید داد؟

در اسفندماه پیش روی، برکشیدن رضاخان صدساله می‌شود! هم از این روی مناسب است که در باب این مقوله، بیشتر سخن گفته شود! گفت‌وشنود پی‌آمده، زمینه‌های این گزینش و نقش محمدعلی فروغی در آن را کاویده است؛ امری که در زمره یکی از ابتدایی‌ترین مدخل‌ها، در این فقره به‌شمار می‌رود.
اگر رضاخان مستقل و ملی بود، چرا تن به ذلت و حقارتِ تبعید داد؟
در نقش محمدعلی فروغی در به سلطنت رساندن رضاخان و ایضا مشروعیت‌تراشی برای او، زیاد سخن گفته شده است. جمع‌بندی شما از تحلیل‌های موجود دراین‌باره چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. پیش از هر چیز، باید توجه کرد که محمدعلی فروغی یک نفر نیست، بلکه یک جریان است. اینها در واقع، مجموعه‌ای از عوامل استعماری هستند. یک‌جا او در صحنه است، در جای دیگری تقی‌زاده و در جای دیگری ولی‌الله نصر یا حسن وثوق‌الدوله یا دیگری. هر کدام در دوره‌ای، در صحنه سیاسی کشور حضور پیدا می‌کنند، اما همه در یک لژ هستند.
اما فروغی، در واقع به واسطه جایگاه علمی و فکری و موقعیت بالا و پشتوانه‌ای چون انگلیس و «لژ بیداری»، به عنوان یک آدم موجه به صحنه سیاسی کشور ورود پیدا می‌کند. آدم موجهی که ادیب، استاد مدرسه علوم سیاسی، نویسنده و روزنامه‌نگار است و در کابینه‌های مختلف وزیر بوده به میدان می‌آید که بگوید: تنها راه‌حل مشکلات ایران، این است که رضاخان پادشاه آن بشود! از سوی دیگر مجلس، در دست عوامل استعمار و جریان فراماسونری است؛ اگرچه جریان حزب صهیونیسم در سال 1300 در سراسر ایران، شعبات خود را راه‌اندازی و تشکیلات بهائیت هم فعال است. این سه جریان، ابزار سیاست انگلیس هستند. اما از 1330 تا 1350، آمریکایی‌ها از این سه جریان استفاده می‌کنند. این جریانات در مجلس، تعیین می‌کنند که چه کسی به این نهاد و در عرصه کلان‌تر سیاست مسلط بر کشور، ورود کند و چه کسی ورود نکند! ردپای این جریان‌ها، در نهادهای تعیین‌کننده خارج از مجلس هم هست. وقتی رضاخان در دوره وزارت، از سوی مجلس استیضاح می‌شود و به بومهن می‌رود، بلافاصله از پادگان‌ها و فرماندهان ارتش، تلگراف‌هایی می‌آ‌ید که اگر رضاخان برنگردد، ما شورش می‌کنیم! علی دشتی نیز در روزنامه «شفق سرخ» می‌نویسد: پدر وطن رفت، سردار ملی رفت! یا مثلا هم‌پالکی‌های او می‌گویند: ما به یک دیکتاتور منور نیاز داریم! در کل عوامل استعمار، آن‌قدر جوسازی می‌کنند تا بالاخره، با سلام و صلوات او را بر می‌گردانند! همان‌طور که گفتم، فروغی به تنهایی عمل نمی‌کند، بلکه جریانی اوضاع را زمینه‌سازی می‌کند. شهید آیت‌الله مدرس هم چون در جناح اقلیت مجلس قرار دارد و جریانی از آنها حمایت نمی‌کند، تنها می‌ماند! از دیگر کسانی که به این جریان و رضاخان انتقاد می‌کند، شاعر جوانی به نام میرزاده عشقی است؛ مثلا او در اعتراض به تصمیم‌گیری‌های صورت‌گرفته در مجلس می‌گوید: «آن مجلس چهارم به خدا ننگ بشر بود/ دیدی چه خبر بود؟/ هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود/ دیدی چه خبر بود؟» نهایتا او را هم ترور می‌کنند. ملک‌الشعرای بهار را هم که علیه کودتا حرف می‌زند، قصد داشتند ترور کنند، ولی به‌اشتباه یک روزنامه‌نگار قزوینی ترور می‌شود! منظور من این است که فروغی به عنوان نماد و جزئی از یک جریان دیده شود و نه به گونه‌ای انفرادی و انتزاعی!
 
قاسم تبریزی
 
ظاهرا حتی فامیلی رضاخان را هم فروغی برای وی می‌یابد؛ این‌گونه نیست؟
همین‌طور است. عنوان «پهلوی»، متعلق به روزنامه‌نگاری به نام محمود پهلوی بود. برخی می‌گویند فروغی این فامیلی را بعد از به سلطنت رسیدن رضاخان به او داد! در واقع سعی کردند برای رضاخان، هویت‌سازی و به تعبیر درست‌تر، هویت‌تراشی ‌کنند. بعد هم محمود پهلوی را وادار ‌کردند که فامیلش را عوض کند؛ لذا او هم نام فامیلش را می‌گذارد: محمود محمود!
 
به طور مشخص، فروغی چه انگاره‌هایی را در ذهن و باور رضاخان تقویت کرد؟
ببینید، فروغی در دوره‌ای معلم احمدشاه بوده، ولی درباره اینکه به طور خاص رضاخان را تربیت کرده باشد، چیزی نمی‌دانم. بااین‌همه اساسا توجه داشته باشید که رضاخان، نه باسواد است، نه متفکر، نه اندیشمند، نه نظریه‌پرداز و نه چیز دیگری در عرصه علم، اندیشه و تفکر. از ذهن رضاخان، نه ایران باستان برمی‌آید، نه تجددگرایی، نه اسلام‌ستیزی، نه کشف حجاب و نه قدغن کردن آن و نه تعطیلی حوزه‌های علمیه و عزاداری امام حسین(ع) و از این قبیل. آنچه در این دوره اداره امور را به دست گرفته و حکومت را هدایت می‌کند، جریان انگلیسی و غرب‌گراهایی همچون فروغی و تقی‌زاده هستند. رضاخان در واقع، جاده‌صاف‌کن استعمار انگلیس است. او با ایجاد رعب و ترس، زمینه تحقق آن حرکت را به‌وجود آورد و الا از رضاخان، برنامه‌ریزی برای پیشبرد چنین جریاناتی برنمی‌آمد. به قول دکتر حسین آبادیان در کتاب «از مشروطه تا کودتا»، رضاخان وقتی متنی را هم می‌نوشت، هم غلط انشائی داشت، هم غلط املائی! او حتی در بسیاری از جلسات هیئت دولت، شرکت نمی‌کرد و فقط در موارد خاصی حضور داشت، اما تک‌تک وزرا را به حضور می‌خواست و تهدیدشان می‌کرد! در واقع رضاخان به عنوان وابسته به انگلستان، فقط مجری برنامه‌های خواسته‌شده در کشور بود. آنچه به عنوان مانیفست اصلی در جامعه جریان داشت، عملکرد امثال فروغی بود. به همین خاطر هم رضاخان با آنکه پادشاه کشور بود، آخر کار به فروغی رجوع می‌کند و از او می‌پرسد: «مگر من چه کرده‌ام که انگلیسی‌ها می‌خواهند مرا برکنار کنند؟ تو که با انگلیسی‌ها ارتباط داری، از آنها بپرس چه کنم؟» فروغی هم با سفیر انگلستان، بولارد (Sir Reader William Bullard) تماس می‌گیرد، ولی او می‌گوید: رضاشاه درهرصورت، باید برود! لذا فروغی به رضاخان می‌گوید: «برای تو هیچ راهی جز رفتن وجود ندارد، تنها راهی که برایت باقی می‌ماند، این است که استعفا بدهی و ما پسرت را جای تو بگذاریم!» این پاسخ نشان می‌دهد که در آن دوره و از جنبه‌ای، جایگاه فروغی از رضاخان هم بالاتر است! در اینجا این سؤال نیز مطرح می‌شود: اگر رضاخان آدم مستقل و واقعا سردار ملی بود، چرا تن به ذلت و حقارتِ تبعید داد؟ همین‌جا می‌ماند و فوقش اشغالگران او را می‌کشتند! چرا باید انگلیسی‌ها او را با یک کشتی باری و با کلی طلا و عتیقه‌جات، از کشورش ببرند؟ سردار ملی که از کشورش فرار نمی‌کند! از طرفی فروغی، نماینده چه قدرتی بود که توانست با آن عجله پسر رضاخان را پادشاه کند؟ هرچند که بخش اعظم نمایندگان مجالس سیزدهم و چهاردهم، از عوامل خود رضاخان بودند و به این مسئله، رأی موافق دادند. در واقع ما نباید پیچیدگی‌ها را در وقایع فراموش کنیم. البته قرار بود پس از آن، فروغی سفیر ایران در آمریکا بشود که عمرش کفاف نداد و فوت کرد!
 
با این تفاصیل، علت کنار گذاشتن محمدعلی فروغی از مناصب سیاسی در دوران رضاخان چیست؟
من دراین‌باره تأملی دارم که متأسفانه غالبا مورد توجه پژوهندگان قرار نمی‌گیرد. شما به کارنامه فروغی در فاصله 1314 تا 1320 نگاه کنید. در بعضی سال‌‌ها هشت، نُه کتاب منتشر کرده است که تماما در جهت اجرای سیاست‌های انگلیس است. حضوری پررنگ در فرهنگستان دارد. یکی دیگر از کسانی که به‌ظاهر مغضوب رضاخان شد، علی دشتی است. وقتی روزنامه «شفق سرخ» را از دشتی گرفتند، او را با عبدالرحمن فرامرزی، ‌مسئول سانسور کتب و مطبوعات کردند! خب کدام مهم‌تر است؟ مدیریت روزنامه یا مسئول سانسور؟ اگر او مورد عنایت و توجه نبود و مطرود شد، چرا او را مسئول سانسور کردند که از اداره روزنامه بالاتر است؟ حتی برخی سعی می‌کنند با مظلوم‌نمایی، تقی‌زاده را تبرئه کنند و او را عامل پیروزی نهضت ملی نفت می‌نامند؛ چرا که تقی‌زاده در قضیه قرارداد نفت گفت: من آلت فعل بودم و فاعل، دیگری بود! از طرف دیگر تقی‌زاده در سال 1338، در باشگاه مهرگان می‌گوید: «من اولین کسی هستم که بمب تقلید از غرب را در ایران منفجر کردم و مردم متوجه نشدند! به‌زعم برخی، شاید تندروی بود. برخی هم می‌گفتند: تقلید از غرب، مرگ است...». از این جمله چه چیزی برمی‌آید؟ این مظلوم‌نمایی‌ها، یک‌سری شیوه‌های ماکیاولیستی و فریبکارانه برای تبرئه اشخاص است و از این شیوه‌ها در تاریخ، زیاد داریم. این تاریخ‌سازان هستند که جریان استعمار و عوامل آن را می‌خواهند تبرئه کنند؛ لذا اشخاصی که می‌گویند: پیرمرد منزوی شد و تنها ماند، چرا به خیانت‌ها و بیگانه‌گرایی‌های فروغی اشاره نمی‌کنند؟ چرا به تشکیلات فراماسونری‌اش اشاره نمی‌کنند؟ چرا به عملکردش در روی کار آوردن رضاخان اشاره نمی‌کنند؟ چرا از او و کارنامه‌اش سراغ نمی‌گیرند که تو یک آدم فلسفه‌دان و ادیب هستی؛ چگونه یک قزاق بی‌سواد قلدر را سر کار آوردی و آن همه از او تمجید کردی؟ تمجیدی که تو از او کردی، شاید از یک سردار ملی هم نمی‌شد انجام داد! چرا از میرزا محمدتقی‌خان امیرکبیر تمجید نکردی، چون امیر ضد روس و انگلیس بود!... همین پرسش‌ها، نقاب از چهره غرب‌گرایان کنار می‌زند.  
 
قاسم تبریزی
 
آیا رضاخان، واقعا با التماس به خانه فروغی رفت یا او را به کاخ احضار کرد؟
البته باید به روح ماجرا توجه کرد و اینکه کار رضاخان، نهایتا با ذلت تمام شد! رضاخان در آن دوره برای انگلیس، یک عامل زودگذر بود. یک زمانی قزاقی را آوردند و دوره‌اش هم که تمام شد، همان قزاق را بردند. در واقع رضاخان شخصیت نیست، بلکه انگلیسی‌ها از او شخصیت کاذب ساختند. فروغی شخصیت است، اما وابسته و خیانکار است؛ لذا با اینکه به‌ظاهر خانه‌نشین شده، رضاخان به سراغش می‌رود؛ چون رضاخان می‌داند که باید زیر نظر انگلیسی‌ها کار کند و می‌داند که در این شرایط، تنها از فروغی کاری ساخته است! در پاسخ به سؤال شما، باید بگویم که ابتدا، رضاخان ماشین می‌فرستد و فروغی را به کاخ می‌آورند. بار دوم خودش به منزل فروغی می‌رود. در این ملاقات، دو سه تا بچه را در منزل فروغی می‌بیند که به او می‌گویند: اینها نوه‌های اسدی هستند! وقتی هم فروغی به رضاخان می‌گوید: راه نجاتی وجود ندارد، او راضی می‌شود که فرزندش در ایران پادشاه بشود! لذا استعفانامه‌اش را هم، خود فروغی می‌نویسد. پسر فروغی و سلیمان بهبودی مکرر در این رابطه نوشته و صحبت کرده‌اند.
 
https://iichs.ir/vdcdso0f.yt0n56a22y.html
iichs.ir/vdcdso0f.yt0n56a22y.html
نام شما
آدرس ايميل شما