بررسی جریان باستان‌گرایی در ایران؛

کیش مردگان باشکوه

در سال‌های سلطنت احمدشاه قاجار، ایران شاهد هرج و مرج و تنش‌های گسترده‌ای در عرصه‌های مختلف شد. در چنین شرایطی، تعدادی از روشنفکران و نویسندگان، سرخورده از آرمان‌های مشروطه‌خواهی تبلیغ «کیش مردگان باشکوه» را در دستور کار خود قرار دادند
کیش مردگان باشکوه
 
در سال‌های سلطنت احمدشاه قاجار، ایده مشروطه‌خواهان (چه زمینه‌سازان فکری و چه انقلابیون) در ایجاد حکومتی کارآمد و مبتنی بر آرای مردمی ناکام مانده بود و ایران شاهد هرج و مرج و تنش‌های گسترده‌ای در عرصه‌های مختلف شد. دخالت‌های روزافزون خارجی، ضعف حکومت مرکزی، آشفتگی فرهنگی و اجتماعی، سردرگمی نخبگان و نفوذ عناصر فرصت‌طلب به صف مشروطه‌خواهان مهم‌ترین عوامل این سرخوردگی و بی‌نظمی سیاسی و اجتماعی بودند.   
 
در چنین شرایطی، تعدادی از روشنفکران و نویسندگان، تجدید عظمت کشور با تکیه بر تاریخ ایران باستان را در آثار ادبی و مطبوعات آن دوره به عنوان وضعیت ایدئال تبلیغ  می‌کردند.
 
باستان‌گرایی به دنبال چیست؟
ایدئولوژی ملی‌گرایی با هدف جست‌وجوی اصالت چنین می‌پندارد که «تاریخ به‌حاشیه‌رفته موجود» باید جای خود را به سرنوشت پرتحرکی دهد که در گذشته طلایی ملت قابل کشف است؛ همان چیزی که برخی صاحب‌نظران از آن با عبارت «کیش مردگان باشکوه» یاد می‌کنند.1
 
این نگرش، عناصر اسطوره‌ای باستانی، قومی و نژادی را در تاریخ‌نگاری ملی مورد توجه قرار می‌دهد؛ از سوی دیگر، به برخی تحولات شاخ و برگ می‌دهد و از اهمیت برخی دیگر می‌کاهد. به این ترتیب شاهد نوعی «نگاه گزینشی» به میراث گذشته هستیم. در این رویکرد، «قوم‌مداری» غلبه دارد؛ گروه موردنظر، مرکز همه چیز است و دیگر گروه‌ها در مقایسه با آن سنجیده می‌شوند. این امر می‌تواند شکل‌های افراطی از نابردباری فرهنگی، مذهبی و حتی سیاسی به خود بگیرد.2
 
ملی‌گرایی افراطی  و نگاه گزینشی به تاریخ
علاقه به تمدن باستان و مقایسه اوضاع پس از مشروطه با دوران طلایی تمدن ایرانی، گفتمان غالب روشنفکران نسل جدید و سرخورده از آرمان‌های مشروطه‌خواهی بود. سیدحسن تقی‌زاده، که در سال 1915م (1294ش) انتشار مجله «کاوه» را در برلین آغاز کرد، یکی از چهره‌های شاخص این تفکر بود.
 
نگاه حسرت‌گرا به هویت ایرانی در قالب باستان‌گرایی و تکیه بر هویت ملی یکی از محورهای مقالات «کاوه» در این دوران بود؛ ایده‌ای که هم در فرم و هم در محتوایی حماسی بیان می‌شد. از جمله در این مجله می‌خوانیم: «برخیز ای کشور نامور بلنداختر! ای خاک خسروان و مرز شاهان... برخیز و کاویانی‌درفش خود را برافراز و مردانگی دلاوران خود را به جهانیان بنما. برخیز و درفش کاویانی را "که اندر شب تیره خورشید بود جهان را از او دل پرامید بود" برافراز و یک‌بار دیگر نژاد ایرانی را به حقیقت برسان که گردون نگردد مگر بر بهی/ به ما باز گردد کلاه مهی».3
 
تقی‌زاده در بحبوحه جنگ جهانی اول مقاله‌ای با عنوان «روزهای تاریخی ایران» پس از آنکه به  مقاومت ایرانیان در برابر قوای بیگانه می‌پردازد، برای تهییج مردم به ادامه این مقاومت می‌نویسد: حالا سه ماه است که جنگ میان لشکریان یزدان و سپاه اهریمن برپاست. اینک روح داریوش بزرگ از بالای بیستون به عرصه جنگ کرمانشاه و همدان نگران است. نژاد ایرانی باید نشان دهد فرمانروایان تهران نماینده حقیقی او نیستند و هنوز روح و غیرت و شجاعت ایرانی نمرده است.4
 
ابراهیم پورداوود، استاد تاریخ باستان و اولین مترجم اوِستا (کتاب مقدس زرتشتیان) به زبان فارسی، نیز هم پیش و هم در زمان سلطنت رضاشاه در این حوزه بسیار فعال بود. او از شاگردان شرق‌شناسانی همچون هارتمن، ادوارد براون و میتوخ محسوب می‌شد و در این زمان یکی دیگر از نویسندگان دو مجله «کاوه» و «ایرانشهر» بود.
 
روشنفکران دوره پهلوی اول، در راستای اهداف ملی‌گرایی دو راهبرد را پیگیری کردند: نخست به بازنمایی روایتی از «هویت» پرداختند که تا حد زیادی بر تحقیقات شرق‌شناسانه اروپاییان مبتنی بود؛ دوم اینکه بر قدرت‌یابی فرهنگ ایرانی از طریق پاسداشت گذشته و حمایت از آن تأکید می‌کردند.5
 
ناسیونالیسم ایرانی که به دنبال پایه‌گذاری دولت مدرن و قدرتمند بود، تکیه خود را بر تاریخ پیش از اسلام گذاشت. تاریخی که بخش عمده آن در دوران اسلامی ناشناخته و یا در اساطیر گم بود. این بخش از تاریخ ایران با کوشش‌های باستان‌شناسان و زبان‌شناسان اروپایی کشف شد. این شکل از ناسیونالیسم بر گونه‌ای از ایرانیت ناب تکیه داشت که ناگزیر با اسلام در ستیز بود؛ یا می‌خواست آن را نادیده انگارد یا اگر بشود یک دین ایرانی بیافریند یا دین گذشته ایرانی را دوباره زنده کند.6
 
به این ترتیب جریان تاریخ‌نگاری ایران‌مدار جایگزین تاریخ‌نویسی اسلامی شد؛ گذشته فراموش‌شده پیش از اسلام در قالبی پرشکوه تبلیغ گردید. در این گذشته نوساخته، «کیومرث» انسان نخستین و آغازین پادشاه بشر، «مزدک» نظریه‌پرداز آزادی و برابری، «کاوه آهنگر» بنیان‌گذار جنبش سوسیالیستی و «انوشیروان» پادشاهی عدل‌پرور و مشروطه‌مسلک برشمرده شد.
 
رابطه باستان‌گرایی و برتری نژادی
در این رویکرد باستان‌گرا، فراتر از ملی‌گرایی مرسوم، نوعی نژادگرایی رمانتیک نیز دیده می‌شود؛ به‌عنوان نمونه عباس اقبال آشتیانی، مورخ نامدار آن دوره، آغاز تاریخ کشور را به مهاجرت آریایی‌ها و سکونت آنها در قلمرو ایران ارجاع می‌دهد. او تحت تأثیر محققان شرق‌شناسی و بر پایه اظهارنظری نژادپرستانه ایرانیان را از نژاد سفید می‌داند که در مقابل نژادهای دیگر نظیر زرد، سیاه و سرخ، از ساختار فیزیولوژیک، استعداد و هوش قابل‌توجهی برخوردار است، درحالی‌که نژاد سیاه در پایین‌ترین سلسله‌مراتب نژادی دارای کمترین استعداد بوده و در بربریت زندگی می‌کند.7
 
در روزنامه «ایران باستان» که از بهمن 1311 تا اسفند 1314 به مدیرمسئولی عبدالرحمن سیف آزاد منتشر می‌شد، حلقه‌ای از روشنفکران رسمی پهلوی در آن مطلب می‌نوشتند. آنها با تأکید مستمر بر نژادگرایی نخبه‌گرایی و نفی برابری ملت‌ها طرفداری از مرام هیتلر و دوستی با آریانژادان را مرام و مقصود خود می‌دانستند.8
 
باستان‌گرایان  و زمینه‌سازی برای ظهور دیکتاتور
پیروان ملی‌گرایی افراطی یک‌دنده، متجدد، ناشکیبا و سخت شیفته شکوه و جلال شاهشناهی باستانی بودند. آنها به زعم خود می‌خواستند موانعی که مذهب بر سر راه پیشرفت علمی و فرهنگی ایران قرار داده بود از میان بردارند و در این مسیر، ارزش‌های مذهبی و کهن را به تمسخر می‌گرفتند. طیف ناهمگونی از روزنامه‌نگاران، شاعران سیاسی، مقاله‌نویسان، کارمندان غربی‌شده و افسران در این دسته بودند. ادیبان این گروه، داستان پیروزی‌های نظامی و فرهنگی هخامنشیان و ساسانیان را به گونه‌ای عامه‌پسند رواج دادند و در این میان علت اصلی شکست تاریخی ایران به دست اعراب را خرافات و تاریک‌اندیشی مذهبی حاکم بر ایران آن عصر قلمداد کردند. از جمله عارف قزوینی چنین سرود:
 
تا که شد پای عرب باز در ایران آن روز/ خبر خرّمی از کشور ساسان نرسید9
 
این روشنفکران زمینه فکری و اجتماعی را برای ظهور یک حکومت مرکزی با پشتوانه «ناسیونالیسم باستان‌گرایانه» مهیا ساختند. انتشار روزنامه‌ها و کتاب‌هایی که همگی شکوه و جلال ایران‌باستان و شاهنشاهی را ستایش کرده و محور تمام اصلاحات و سمبل عظمت معرفی می‌کردند آغاز گردید.10
 
هنگامی که شاعران و دیگر اهل قلم صحنه را آراستند، سیاستمداران و نظامیان وارد شدند؛ هرچند به‌تدریج شکافی میان واقع‌گرایی پراگماتیک سیاستمداران و ایدئالیسم انتزاعی روشنفکران این گرایش پدید آمد و سرانجام به دشمنی آشتی‌ناپذیر بدل شد  
حتی کسانی چون تقی ارانی قبل از گرایشات مارکسیستی دارای اعتقادات باستان‌گرایانه بوده و به احیای دین زرتشت فکر می‌کردند.11
 
اندیشه افرادی چون عارف قزوینی، میرزاده عشقی، ملک‌الشعرای بهار، فرخی یزدی و موضع‌گیری مجلاتی چون «کاوه» و «ایرانشهر» با گرایشات شدید ملی‌گرایی ضدعربی زمینه فرهنگی حکومت پهلوی را مهیا نمودند. در دسته دوم نظامیان و دیوان‌سالارانی چون سلیمان‌میرزا اسکندری، عبدالحسین تیمورتاش، علی‌اکبر داور، سرهنگ حبیب‌الله شعبانی، سرتیپ امیراحمدی، یزدان‎‌پناه و امیرطهماسبی قرار داشتند که به دور رضاخان گرد آمده بودند و با تکیه بر خوراک فکری روشنفکران ملی‌گرا پایه‌های حکومت را تقویت کردند.12
 
هنگامی که شاعران و دیگر اهل قلم صحنه را آراستند، سیاستمداران و نظامیان وارد شدند؛ هرچند به‌تدریج شکافی میان واقع‌گرایی پراگماتیک سیاستمداران و ایدئالیسم انتزاعی روشنفکران این گرایش پدید آمد و سرانجام به دشمنی آشتی‌ناپذیر بدل شد.13
 
دسته اول زمانی متوجه تناقض افکار خود با اقدامات رضاخان شدند که رضاخان تبدیل به «رضاشاه» شده بود. آنها دریافتند که اندیشه ملی‌گرایی باستان‌گرایانه آنان در عمل باعث ظهور یک دیکتاتور شده که مخالف آزادی مدنی و مشارکت سیاسی ملت است و اکثرا به مخالفت با رضاشاه پرداختند. رضاشاه اما تا آخر عمر خود به صورت یک ناسیونالیست رمانتیک افراطی باقی ماند و از این تفکر برای تقویت حکومت استبدادی و مشروعیت‌سازی برای سلسله پهلوی بهره‌برداری کرد.14
 
وقتی درخت باستان‌گرایی میوه داد
نمود بیرونی ملی‌گرایی در رفتار فرهنگی حکومت پهلوی اول ابتدا به صورت بیگانه‌ستیزی و ابراز تنفر از هرگونه تظاهر غیرایرانی جلوه کرد، اما بعدها فرهنگ اروپایی از این قاعده مستثنا شد و فرهنگ اسلامی و زبان عربی مورد هجوم قرار گرفت.
 
این ملی‌گرایی و به تعبیری ایران‌گرایی افراطی در حوزه زبان و ادبیات نمود عینی داشت. تشکیل نهادهایی همچون فرهنگستان در خردادماه سال 1314 به منظور تصفیه زبان فارسی از کلمات بیگانه و صدور بخشنامه‌ای از سوی اداره تعلیمات ولایات به منظور «جلوگیری از انتشار لهجه‌های مختلف» در شهریورماه 1315 از جمله این اقدامات بود.15
 
یکی از اولین نمودهای باستان‌گرایی که در میان اهل شعر و ادب بروز کرد، سره‌نویسی و استفاده از کلمات فارسی خالص و عدم استفاده از واژه‌های بیگانه عربی بود. در زمان رضاشاه، ذبیح بهروز، ارباب کیخسرو به همراه محمدعلی فروغی و علی‌اصغر حکمت موضوع پاک‌سازی لغات عربی را به شاه اطلاع دادند و چون رضاشاه تازه از سفر ترکیه بازگشته بود و در آنجا شاهد پاک‌سازی زبان ترکی از اصطلاحات عربی و فارسی قرار گرفته بود این فکر را پسندید و انجمنی به نام فرهنگستان، که اکثر اعضای آن با روحیه ملی‌گرای افراطی که سعی در دور ریختن اصطلاحات و لغات عربی داشتند، تأسیس شد.16
 
در سال 1313ش «انجمن آثار ملی» که دوازده سال پیش تشکیل شده بود، «کنگره هزاره فردوسی» را با حضور چهل شرق‌شناس از هفده کشور جهان برگزار کرد. اگرچه این کنگره در توده مردم تأثیر اندکی داشت، اما در سطح خواص و روشنفکران توجه به پدیده‌ای به نام فرهنگ ملی و ایرانی را رونق بخشید. همچنین در حاشیه این رویداد، بنای آرامگاه فردوسی در توس نیز با حضور شخص رضاشاه افتتاح شد.
 
سخنرانی رضاشاه در مراسم افتتاح آرامگاه فردوسی
سخنرانی رضاشاه در مراسم افتتاح آرامگاه فردوسی
شماره آرشیو: 64581-275م
 
 
پس از اتمام کنگره، عباس اقبال، مجتبی مینوی، سعید نفیسی و سلیمان حییم چاپ‌های متعددی از شاهنامه را منتشر کردند و محمدعلی فروغی نیز شاهنامه را در یک جلد و بیست‌هزار بیت خلاصه کرد و وزارت فرهنگ آن را به  چاپ رساند. پس از آن در مطبوعات مقالات زیادی درباره فردوسی و احیای ملیت ایرانی منتشر شدند.17
 
باستان‌گرایی با تحریف بسیاری از واقعیت‌ها درباره فردوسی و نادیده گرفتن بسیاری از اشعار وی در مدح پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع)، او را فردی معرفی کردند که در پی احیای آداب و رسوم ایران باستان و آیین زرتشتی بوده و با سرودن شاهنامه دشمنی خود را با اعراب و اسلام بیان کرده است.18
 
حمایت از تحقیق در حوزه زبان ایران باستان و آموزش زبان و خط پهلوی و تاریخ‌نگاری باستانی در این دوره شدت گرفت. ازجمله آثار شاخص باستان‌گرایانه این دوران می‌توان به آثار کسانی چون ابراهیم پورداوود، بزرگ علوی، صادق هدایت و کتاب «شهریاران گمنام» اثر احمد کسروی، «تا روزگار ما» اثر آریان‌پور، «ایران باستان» اثر حسن پیرنیا و آثار یحیی دولت‌آبادی که سه اصل درستی در رفتار، گفتار و پندار را سرلوحه برخی اشعار خود قرار داده بود اشاره کرد.19
 
تاریخ‌نگاری یکی از ابزارهایی بود که برای مشروعیت‌بخشی به حکومت رضاشاه استفاده شد. رضاشاه سعی داشت  تاریخ ایران در دوران اسلامی را از اهمیت بیندازد. نخبگان آن دوره به تاریخ دوره اسلامی با تحریف و بی‌توجهی نگاه می‌کردند و در عوض از آثاری مانند «تاریخ شاهنشاهی اعلیحضرت رضاشاه» از عبدالله طهماسبی، «شاهنشاهی پهلوی» از حبیب‌الله نوبخت، «دودمان پهلوی» از جعفر شاهید، «اندیشه‌های رضاشاه کبیر» از فتح‌الله بینا حمایت می‌شد.
 
همچنین کتاب‌هایی همچون «تاریخ شهریاری شاهنشاه رضاشاه پهلوی» اثر سعید نفیسی و «همبستگی با یگانگی ملی ایرانیان» از حسینقلی موحدی، تبیین ایدئولوژیک نظام شاهنشاهی پهلوی را دنبال کرده و شاه را رکن ملیت ایرانی عنوان می‌کردند.20
 
نتیجه‌گیری
در سال‌های پایانی حکومت احمدشاه شرایط داخلی و حمایت‌های پنهان و پیدای انگلستان به گونه‌ای پیش رفت که یک نظامی گمنام و جاه‌طلب به نام «رضاخان میرپنج» به‌ سرعت پله‌های ترقی را طی کرده و نماد خواسته روشنفکران برای تجدید عظمت ایران باستان شد. به این ترتیب «باستان‌گرایی» ابزاری برای تقویت ملی‌گرایی شده و ملی‌گرایی نیز به نوبه خود به یکی از زیرساخت‌های فکری حکومت پهلوی اول تبدیل گردید. باستان‌گرایی مدنظر حکومت پهلوی اول را می‌توان با اندکی اغماض ملی‌گرایی افراطی یا ملی‌گرایی رمانتیک دانست؛ رویکردی که با حمایت رضاشاه توسط برخی روشنفکران و مطبوعات مورد حمایت دولت دنبال می‌شد. این راهبرد از مطالعات شرق‌شناسان اروپایی تأثیر پذیرفته بود و پایه‌های فکری حکومت پهلوی اول را بنیان نهاد.
 
اعضای هیئت‌رئیسه جشن هزاره فردوسی (حسن اسفندیاری، کریستین سن، عیسی صدیق اعلم، عبدالوهاب عزام و هانری ماسه)
اعضای هیئت‌رئیسه جشن هزاره فردوسی (حسن اسفندیاری، کریستین سن، عیسی صدیق اعلم، عبدالوهاب عزام و هانری ماسه)
شماره آرشیو: 351-4ع
 
https://iichs.ir/vdchiinz.23n-qdftt2.html
iichs.ir/vdchiinz.23n-qdftt2.html
نام شما
آدرس ايميل شما