«ایمان و آرمان شهید سیدمجتبی نواب صفوی و یارانش، در آینه خاطره‌ها» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد آیت‌الله حاج شیخ نورالله شاه‌آبادی

سرلوحه دعوت آنان، بازگشت به تعلیمات اسلامی بود

روزهایی که بر ما می‌‎گذرد، تداعی‌گر چهلمین روز رحلت عالم عامل زنده‌یاد آیت‌الله حاج شیخ نورالله شاه‌آبادی است. هم از این روی در نکوداشت آن فقید سعید و نیز شفاف‌تر گشتن زوایایی از تاریخ معاصر ایران، گفت‌وشنودی منتشرنشده با وی در موضوع سیره شهید سیدمجتبی نواب صفوی، رهبر فدائیان اسلام، و یارانش را به شما تقدیم می‌کنیم. امید آنکه تاریخ‌پژوهان معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید
سرلوحه دعوت آنان، بازگشت به تعلیمات اسلامی بود

پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ جنابعالی، پدر بزرگوار و برخی اخوان محترمتان، از جمله چهره‌هایی هستید که با شهید سیدمجتبی نواب صفوی و یارانش مراوده داشتید. خصال فردی و اجتماعی آنان را چگونه دیدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. مرحوم شهید نواب صفوی هنگامی که از نجف اشرف به ایران می‌آمد، در هر منزلی که فرصت را مناسب می‌دید، برای آنکه مردم را هوشیار سازد و آنان را برای مبارزه با فساد و بی‌دینی آماده کند، مخاطبان را به حرکت انقلابی دعوت می‌کرد و سر لوحه دعوتش، بازگشت به تعلیمات اسلامی دینی بود. او دراین‌باره در گوشه و کنار شهرهای ایران، دوستان و یارانی داشت و در تهران با کسانی که از شیوه مبارزاتی مرحوم والد آگاه بودند، در تماس بود و آنان را برای ادامه مبارزه همراه و مصمم می‌ساخت؛ ازاین‌رو بسیاری از جوانان متدین، نسبت به ایشان علاقه‌مند شدند و به وی پیوستند و بدین ترتیب بود که در مدت کوتاهی، جمعیت فدائیان اسلام شکل گرفت و جلسات آنان در گوشه و کنار، در منازل تشکیل می‌شد؛ چنان‌که گاه در دولاب و گاه در محلات دیگر، گرد هم می‌آمدند و خود بنده هم مکررا در مجالس گوناگون، از ایشان دیدن می‌کردم. به یاد دارم که شبی ایشان به اتفاق مرحوم شهید خلیل طهماسبی، به منزل ما آمدند و تمامِ شب را در آنجا به سر بردند. صبح‌گاه که می‌خواستم برای درس بروم، مرحوم نواب سؤال کردند: اگر کسی به دیدن ما بیاید، مانعی ندارد؟ پاسخ دادم: هیچ مانعی ندارد. ظهر به منزل باز می‌گشتم، جوانانی که در مسیر من قرار داشتند، گفتند: چرا به ما نگفتید که ایشان به منزل شما می‌آیند؟ ولی ما در غیاب شما از ایشان پذیرایی کردیم... منظور از یادآوری این جریان، ابراز خصوصیتی بود که با هم داشتیم. کرارا اتفاق می‌افتاد که ایشان و یارانشان، سرزده و بدون اطلاع قبلی بر ما وارد می‌شدند و ما هم فراوان در منزلی که در خیابانی لرزاده قرار داشت، یا در منزل آقای ذوالقدر در کوچه دردار، با ایشان دیدار می‌کردیم و در هر بار وقتی بحث درباره رجال و سیاسیون دولت به میان می‌آمد، از اعدام آنان یا اقدامات شهید به صورتی که برای حاکمیت وقت زیان‌بار باشد، گفت‌وگو می‌شد. به‌خاطر دارم روزی صبحانه را در منزل ما صرف کردند. در آن روز که چهلم مادر آیت‌الله شریعتمداری هم بود، گفت‌وگوهای گذشته تکرار شد. ایشان ما را قانع ساختند که پس از ترورهای انجام‌شده، برنامه خاصی ندارند و چون از منزل جهت رفتن به مسجد آذربایجانی‌ها برای شرکت در مجلس چهلم می‌رفتند، مرحوم مظفر ذوالقدر ــ ضارب حسین علاء ــ آمد و گفت که پول تاکسی ندارند و صمیمیت ایشان با ما ایجاب می‌کرد که ما هم درحالی‌که از امکانات خوبی برخوردار نبودیم، با سرمایه مزجات خود در خدمت ایشان باشیم.
 
آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

با آنکه شهید نواب صفوی به شما گفته بودند که برنامه دیگری برای از میان برداشتن سران رژیم شاه ندارند، ترور حسین علاء، نخست‌وزیر وقت، چگونه و از چه روی پیش آمد؟
در این مورد و به شکل کلی، به نکته‌ای اشاره می‌کنم. با آنکه ما در آن روزها اطمینان داشتیم که در برنامه فدائیان اسلام، دیگر مسئله اعدام مطرح نیست، مع‌الوصف و ناگهان دریافتیم که اخیرا ترور فضل‌الله خان زاهدی، رئیس دولت کودتا، مطرح شده است؛ ازاین‌رو دوستان درصدد شدند که حتی‌المقدور ماجرا بدون ترور حل و فصل شود. بدین ترتیب بود که مرحوم آقای دکتر سیدمهدی روحانی که با تیمسار مهدیقلی علوی‌مقدم از دیرباز ارتباط داشتند و از طرفی با مرحوم نواب، بنا شد مجلسی ترتیب بدهد تا نکات مورد انتقاد ایشان روشن و رفع گردد. روی این جهت بود که در مجلسی شبانه، این دو گروه با هم به مذاکره پرداختند، که در نتیجه ترور تیمسار زاهدی در آن مقطع ملغی شد.
اکنون که سخن از فضل‌الله خان زاهدی مطرح شد، جا دارد داستانی را که مرحوم حجت‌الاسلام آقای حسینی، شوهر همشیره اینجانب، برایم نقل کردند بازگو کنم. در آن زمان که رضاخان در مشهد، مسجد گوهرشاد را محاصره و مورد حمله قرار داده بود، تعدادی از روحانیون و اهل منبر دستگیر و زندانی شده بودند و بنا شد که آنان را محاکمه و احیانا اعدام کنند! در آن ایام سرهنگ فضل‌الله زاهدی، قاضی دادگاهی بود که باید این بزرگان را محاکمه می‌کرد. مرحوم آقای حسینی، که در زمره دستگیرشدگان بودند، می‌گفت: ما هر ساعت در تاب و تب به‌سر می‌بردیم و با وجود اینکه ما در ماجرا هیچ دخالتی نداشتیم، از عواقب امر در اضطراب بودیم. شبی که فردای آن روز می‌بایست به دادگاه می‌رفتیم، متوسل به مقام مقدس حضرت رضا(ع) شدم و در عالم خواب با ایشان اتمام حجت نمودم، که در آخر به من فرمودند: «من سفارش شما را کرده‌ام» و همچنین به من نشان دادند که فردا شما را به کجا می‌برند و حتی خط سیر آن را هم مشخص فرمودند. چون بیدار شدم، به رفقا گفتم: نگران نباشید سفارش ما شده است! صبح‌گاه طبق برنامه، ماشینی را برای بردن ما به دادگاه آوردند و ما سوار آن شدیم و به همان مکانی رفتیم که شب گذشته در خواب دیده بودم و به رفقا نشانی‌های آن را می‌دادم. بالاخره داخل محوطه‌ای شدیم که دادگاه در آنجا بود. هر یک از دوستان را به ترتیب در دادگاه حاضر می‌کردند، تا آنکه نوبت من شد. چون پا به درون آن محل گذاشتم، دیدم این همان کسی است که دیشب امام(ع)، سفارش ما را به وی کرده بودند. بی‌تأمل فریاد زدم: تو که سفارش امام را میدانی، چرا دستور داده‌ای ما را به اینجا بیاورند؟ که او گفت: این را ببرید، دیوانه شده است! نگهبانان هم مرا بدون آنکه محاکمه شوم، از دادگاه بیرون بردند! نهایتا فضل‌الله خان زاهدی، نتیجه محاکمه را در گزارشی که مبنی بر عدم دخالت ما بود، به رضاخان داد و او نیز ما را تبرئه کرد. هرچند این امر با خشونت و دژخیمی رضاخان منافات داشت، اما او با ناباوری آن را پذیرفت و ما از زندان رهایی یافتیم و بسیار اتفاق افتاد که با فضل‌الله خان برخورد داشتم و او مجددا از ما دلجویی می‌نمود. می‌گویند: دنیا چون کوهساری است که صداها را بر می‌گرداند. سال‌ها بعد و در آن شبِ گفت‌وگو با فدائیان اسلام، نتیجه این شد که فضل‌الله خان فعلا از تیررس فدائیان دور شود و جان سالم به‌در برد!
 
ظاهرا شما و برادرتان مرحوم آیت‌الله حاج شیخ نصرالله شاه‌آبادی، با شهید سیدحسین امامی هم دوستی داشتید. از آنان چه خاطراتی دارید؟
منزل ما در کوچه مسجد جامع، منزلی بود که در اصل برای سوگلی ناصرالدین‌شاه ساخته شده بود. این منزل دارای بیرونی و اندرونی بود و در بیرونی آن، مادربزرگ شهید سیدحسین امامی و پسر عموهای احمدی و محمودی می‌نشستند و اندرونی آن را ما با آقای حاج مرتضی لطفی بالمناصفه مالک و سالیانی را در کنار آنان بودیم. شهید حسین امامی از جوانان غیرتمند و فعال بود و در مسئله اعدام کسروی، به اتفاق برادرش سیدعلی و چهار نفر دیگر شرکت داشت. آنان در محاکمه تبرئه شدند و ما با هم، بارها در موارد مختلف گفت‌وگو داشتیم. روزی از روزهای پاییزی در منزل یادشده، با هم از هر دری سخن می‌گفتیم که از جمله گفت‌وگوی ما به عبدالحسین هژیر رسید. او می‌گفت: «من با هژیر روابط خانوادگی دارم و هر از گاهی به منزل وی می‌روم و او با آنکه دین ندارد، مظاهر خانه‌اش را با عکس‌ها و کلمات بهائی‌ها تزئین کرده! او مردی خبیث و بسیار خطرناک است...». این سخن مدت‌ها پیش از آن بود که به ترور او بپردازد.
شهید حسین امامی هنگامی که به اعدام هژیر اقدام کرد، از اعضای اولیه گروه فدائیان اسلام بود و در آن موقع که در مسجد سپهسالار نام‌برده را هدف قرار داد، به وسیله پلیس دستگیر و زندانی شد. خاطرم هست که در شبی و پیش از نماز صبح، در خواب ندایی سه‌مرتبه به من گفت: «سیدحسین امامی را کشتند!»، پس از آن از زبان یارانش در جلوی مدرسه خان مروی شنیدم، که او را اعدام کردند. به هر صورت هرچند که از میان برداشتن دشمنان دین و ملت از هر جهت قابل ستایش است، ولی از دست دادن جوانان غیور و متدین بسیار ناگوار است؛ زیرا وجود آنان مایه خدمت به دین و مردم و رونق راستی و درستی در جامعه است. آنها می‌توانند نمونه بارزی باشند که رفتار و حرکات آنان سرمشق دیگر جوانان نیز قرار گیرد، که هر روز بیش از پیش جامعه به داشتن آنان نیازمند است. رحمت الله علیهم اجمعین.
https://iichs.ir/vdcc0mqi.2bq0e8laa2.html
iichs.ir/vdcc0mqi.2bq0e8laa2.html
نام شما
آدرس ايميل شما