«روایتی از یک تبعید در دوره اوج‌گیری انقلاب اسلامی» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمد رئیسی گرگانی

من اولین تبعیدی به تربت حیدریه بودم!

روحانی مبارز و خدوم زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمد رئیسی گرگانی از فعالان انقلاب در شهر گرگان بود که به همین دلیل نیز، به شهر تربت حیدریه تبعید گشت و پس از چند ماه آزاد شد. وی در گفت‌وشنودی که پیش روی شماست، به بیان خاطرات خویش از آغاز و انجام این تبعید پرداخته است.
من اولین تبعیدی به تربت حیدریه بودم!
شهادت آیت‌الله سیدمصطفی خمینی، نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی است. از بازتاب‌های این رویداد و حوادثی که عطف بدان شد چه خاطراتی دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. پس از شهادت مرحوم آیت‌الله حاج آقا مصطفی خمینی، آتش انقلاب که مدت‌ها بود به سردی گراییده بود، ناگهان شعله‌ور شد و مبارزات اوج گرفتند! در این ایام بود که شاه با دستپاچگی و با مشورت با هویدا، دستور داد مقاله توهین‌آمیزی علیه امام در روزنامه اطلاعات 17 دی 1356 با نام جعلی «رشیدی مطلق» منتشر شود. در پی انتشار این مقاله، اعتراض مردمی وسیعی در قم به راه افتاد و مأموران رژیم با تیراندازی به مردم، عده‌ای را شهید و مجروح کردند. در پی این حادثه، در روز چهلم کشتار مردم قم، در شهر تبریز اعتراضات مردمی گسترده‌ای شکل گرفت که رژیم با خشونت تمام، آن اعتراضات را به خاک و خون کشید!
 
سیدمحمد رئیسی گرگانی
 
در گرگان هم مراسم و تظاهراتی انجام شد؟
بله؛ در مسجد گلشن گرگان برای بزرگداشت 19 دی قم مراسمی گرفته شد و من و آقای طاهری و آقای نورمفیدی، در آن مراسم سخنرانی کردیم. پس از فاجعه 29 بهمن سال 1356 تبریز، تصمیم گرفتیم در گرگان مجلس ترحیم مفصلی بگیریم، منتهی چون در مراسم قبلی عده کمی از مردم و علما شرکت کرده بودند، این بار سعی کردیم اطلاع‌رسانی مفصل‌تری داشته باشیم تا مراسم باشکوه‌تری برگزار شود. من با آیت‌الله سیدسجاد علوی صحبت کردم و ایشان گفت: به شرطی در این مراسم شرکت می‌‌کنم که مستقیم به شاه حمله نشود و مأموران تحریک نشوند و فاجعه‌ای مثل تبریز به‌وجود نیاید! آیت‌الله سیدمحمدرضا میبدی هم همین عقیده را داشت و می‌گفت: باید جلوی خطر هجوم مأموران به مسجد و کشته شدن مردم را گرفت. ما قول دادیم و آقایان اعلامیه مجلس ختم را امضا کردند و جمعیت زیادی آمدند. در آن مجلس ابتدا من سخنرانی کردم و مردم بسیار متأثر شدند و گریستند! شهید شیخ احمد قاسمی، نماینده ساری در مجلس شورای اسلامی ــ که در فاجعه 7 تیر شهید شد ــ به من گفت: هرگز تصورش را هم نمی‌کردم که شما بتوانید این‌طور احساسات مردم را تحریک کنید! بعد از من آقای سیدحبیب‌الله طاهری سخنرانی کرد و بعد نوبت به آقای نورمفیدی رسید. جالب اینجاست که ایشان از ما تعهد گرفته بود که مستقیما علیه شاه حرفی زده نشود، اما ناگهان مهار کار از دست خودش در رفت و به شخص شاه حمله کرد! خوشبختانه اتفاق خاصی نیفتاد و مردم صدمه ندیدند.
هم‌زمان با گرگان، در یزد و جهرم هم مجالس ترحیمی برای چهلم شهدای تبریز برگزار شده بود و عده‌ای از مردم کشته و زخمی شده بودند. ما به مناسبت چهلم شهدای یزد و جهرم هم در مسجد جامع گرگان مجلس ترحیم گرفتیم و من و آقای طاهری و آقای نورمفیدی، سخنرانی کردیم. پس از این سخنرانی بود که کمیسیون امنیت گرگان رأی داد که ما سه نفر را تبعید کنند!
 
به کجا؟
من به تربیت حیدریه، آقای نورمفیدی به مریوان و آقای طاهری به یاسوج تبعید شدیم.
 
ماجرای تبعیدتان را بفرمایید.
من در خانه برادر همسرم آقای مهندس مصباح بودم که ماشینی از ژاندارمری آمد و مأموران گفتند: با شما کار دارند! بعد مرا سوار کردند و بردند. در ژاندارمری، فرم‌هایی را دادند و امضا کردم و بعد همراه سه مأمور، مرا سوار ماشین کردند و به طرف مشهد به راه افتادیم. وسط راه جایی توقف کردیم که ناهار بخوریم. من خواستم پول ناهارشان را حساب کنم که گفتند: بابت رفت‌وآمد نفری هفتاد تومان به آنها داده‌اند! به مشهد که رسیدیم به مأموران گفتم: شب را بمانیم و حضرت رضا(ع) را زیارت کنیم و فردا راه بیفتیم. آنها گفتند: ما برای اقامت در مسافرخانه یا هتل پول نداریم! من گفتم: هزینه‌اش با من. یکی از مأموران گفت: من در مشهد فامیلی دارم، شب برویم خانه او! در آنجا وضو گرفتیم. مأموران مسلسل‌هایشان را در خانه گذاشتند، ولی هفت‌تیرهایشان را برداشتند و دسته‌جمعی رفتیم زیارت و بعد برگشتیم به خانه قوم و خویش آن مأمور! شب شام ساده‌ای خوردیم و خوابیدیم و فردا بعد از اذان صبح، از مشهد راه افتادیم و ساعت 7 به تربت حیدریه رسیدیم و به شهربانی رفتیم. در آنجا آن سه مأمور، مرا تحویل شهربانی دادند. در آنجا به من گفتند: باید یک ضامن معرفی کنی تا تو را آزاد کنیم، ولی هر صبح و غروب باید بیایی و این دفتر را امضا کنی و از شهر بیرون نروی!
 
کسی ضامنتان شد؟
بله؛ آیت‌الله حاج حسن زهدی، از علمای تربت حیدریه، زمانی که در نجف درس می‌خواند، با پدرم دوست و هم‌مباحثه بود. در شهربانی تلفن ایشان را به من دادند و من زنگ زدم. ایشان هم پسرش آقا شیخ اسماعیل را فرستاد و ضمانت‌نامه مرا پر کرد و همراه ایشان، به منزل مرحوم آقای زهدی رفتیم. وقتی علمای تربت حیدریه باخبر شدند، به دیدنم آمدند، از جمله آیت‌الله شیخ عبدالله امامی، آیت‌الله سیدمحمدباقر طباطبائی و چند تن دیگر.
 
مدت محکومیت شما چقدر بود؟
مرا به یک سال تبعید محکوم کرده بودند؛ برای همین چند روزی که در منزل آقای زهدی ماندم، تصمیم گرفتم خانه‌ای را اجاره کنم. به خانواده هم تلفن زدم و قرار شد همسرم تابستان که شد، با بچه‌ها به تربت حیدریه بیاید. بالاخره در نزدیکی میدان شهر، پشت مسجد جامع تربت حیدریه، خانه‌ای را اجاره کردم. البته نه اثاث داشتم و نه پولی که بتوانم اثاث بخرم! با اندک پولی که دراختیارم بود، رفتم و موکت و فرش خریدم. علمای شهر وقتی فهمیدند که من اسباب و اثاثیه ندارم، هرکدام چیزی فرستادند و خلاصه با هدایای آنها، خانه تکمیل شد. بعد از یک ماه هم خانواده‌ام آمدند.
 
فعالیتتان را در تبعید چگونه ادامه دادید؟
در ماه رمضان در منزل، به طلبه‌های تربت حیدریه شرح لمعه و رسائل درس می‌دادم. جوانان انقلابی و پرشور آنجا به سردمداری آقایی به اسم حاجی واعظی ــ که مداح زبردستی بود و نوحه‌خوانی می‌کرد و شعارهای انقلابی می‌داد ــ از من خواستند که برایشان جلسات تفسیر و سخنرانی بگذارم و جلسات هم به صورت سیار برگزار شوند. من چند جلسه تفسیر را برگزار کردم تا اینکه شهربانی مرا احضار کرد و گفت: شنیده‌ایم کلاس‌های تفسیر قرآن گذاشته‌اید، درحالی‌که سخنرانی و تدریس برای شما ممنوع است!
در پی این احضار، سعی کردم با قضیه کج‌دار و مریز برخورد کنم تا وقتی که جوان‌ها تصمیم گرفتند مراسم نماز عیدفطر را در خارج از شهر برگزار کنند و از مسجد تا محل نماز، پیاده بروند و شعار بدهند و برای سخنرانی هم از من دعوت کردند. در آن روز تظاهرات‌ باشکوهی انجام شد که تا آن زمان در تربت حیدریه سابقه نداشت. من در آنجا سخنرانی خوبی کردم که به بازداشت و سه روز زندانی شدنم منجر شد. سپس تصمیم گرفتند مرا به تهران بفرستند و تحویل زندان قصر بدهند!
 
در زندان قصر چه پیش آمد؟
آنجا مرا 48 ساعت در قرنطینه نگه داشتند، ولی در زندان قصر مرا قبول نکردند و دوباره به تربت حیدریه برگرداندند! شب را در بازداشتگاه شهربانی تربت حیدریه سپری کردم و صبح دوباره ضامن خواستند. خبر بازداشت من که به گوش مردم رسید، شهر شلوغ شد و مردم و علما آمدند و این بار، آیت‌الله شیخ عبدالله امامی مرا ضمانت کرد و آزاد شدم.
 
یادی هم از علمای تربت حیدریه بکنید.
موقعی که من وارد تربت حیدریه شدم، عالم و روحانی درجه یک شهر مرحوم آیت‌الله سیدمحمدباقر طباطبائی بود که مقبولیت عام و وجاهت تام نزد مردم داشت. ایشان با لهجه شیرین و غلیظ تربتی صحبت می‌کرد. بسیار فاضل، بی‌آلایش و خوش‌قلب بود و به من هم خیلی محبت داشت.
بعد از ایشان مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالله امامی روحانی معروف تربت حیدریه بود که بعد از انقلاب نماینده تربت حیدریه در مجلس شورای اسلامی شد. در اوایل سال 1357 که مرا به تربت حیدریه تبعید کردند، مردم آنجا به سوگ آیت‌الله سیدصدرالدین ربانی نشسته بودند. طبق گفته مردم شهر، وی مردی عابد و سیدی جلیل‌القدر و به تقوا و عدالت معروف بود.
آیت‌الله شیخ حسن زهدی هم از علمای معروف تربت حیدریه و بسیار منزوی بود و فقط نماز جماعت در مسجد جامع را اقامه می‌کرد. شیخ صدرالدین ربانی و برادرش هم از علمای برجسته تربت حیدریه و بسیار فاضل و محترم بودند.
 
خاطره جالبی از آن دوره به یاد دارید؟
دو سه ماه در تربت حیدریه بودم که یک روز مرا از شهربانی خواستند و گفتند: شما را اشتباهی به اینجا آورده‌اند! منظور تربت جام بوده، منتهی چون اسم تربت جام در شهرهای تبعیدی نیست، شما را به تربت حیدریه آورده‌اند! مردم هم می‌گفتند: تا به حال کسی را به تربت حیدریه تبعید نکرده بودند و شما اولین تبعیدی هستید! به همین دلیل هم خیلی تحویلم گرفتند و انصافا در میهمان‌نوازی سنگ تمام گذاشتند. نکته جالب این بود که وقتی با تلاش جمعیت‌های دفاع از حقوق بشر و امثال اینها، نمایندگانی به شهرهایی که تبعیدشده‌ها در آنجا بودند رفتند، از جمله به تربت جام که آقای موسوی تبریزی را به آنجا تبعید کرده بودند، کسی به تربت حیدریه نیامد!
 
چه زمانی از تبعید آزاد شدید؟
بعد از استعفای جمشید آموزگار و روی کار آمدن جعفر شریف‌امامی که دستور آزاد شدن زندانی‌ها و تبعیدی‌ها را داد، بعد از اینکه من به گرگان رسیدم، به فاصله چند روز آقای طاهری و آقای مفیدی هم از تبعید برگشتند. مراسم استقبال از هرکدام از ما، تبدیل به تظاهراتی انقلابی و پرشور شد. موقعی که از تربت حیدریه به گرگان برمی‌گشتم، حدود صد ماشین مرا تا مشهد بدرقه کردند. یک شب در مشهد ماندم و صبح روز 17 شهریور 1357، به طرف علی‌آباد کتول به راه افتادم. در آنجا جمعیت انبوهی از گرگان آمده بودند. من به مسجد آذربایجانی‌های علی‌آباد رفتم. در آنجا آقای نصرتی نامی به من خیر مقدم گفت؛ سپس همراه جمعیت تا دروازه گرگان رفتیم و تظاهرات مفصل و تندی علیه رژیم شاه به راه افتاد. وقتی به فلکه کریمی گرگان رسیدم، جمعیت به قدری زیاد بود که به‌ناچار از ماشین پیاده شدم و همراه جمعیت تا مسجد گلشن رفتم. در آنجا به منبر رفتم و به حادثه 17 شهریور اعتراض کردم! بعد هم شریف‌امامی و وعده‌هایش را به پفک‌نمکی تشبیه کردم که تا مدت‌ها سر زبان‌ها بود. گفتم: شریف‌امامی به جای رفع استبداد و استعمار و بی‌دینی در این کشور،‌ ما را بچه حساب کرده و چند تا پفک‌نمکی از قبیل آزاد کردن زندانی‌ها و زیاد کردن حقوق‌ها به ما داده است!
 
پیشگامان مبارزه علیه رژیم شاه در علی‌آباد کتول چه کسانی بودند؟
آقای حاج شیخ علی‌اصغر زنگانه که از سال 1342 وارد مبارزه شد و بسیار فعال و پرتحرک بود؛ مرحوم شیخ عبدالنبی احمدی که ایشان هم از سال 1342 وارد مبارزه شد و بر جوانان زیادی تأثیر گذاشته بود، اما افکار تند و خاصی داشت و گاهی با روحانیون منطقه درگیر می‌شد! در سال 1347 که عده زیادی از مدرسین قم و مشهد و تهران و شهرستان‌ها بازداشت شدند، آقای زنگانه هم به زندان افتاد.
عالم برجسته علی‌آباد کتول، آقای کرخی نیشابوری بود که البته تا حدی محتاط بود. ایشان در سال 1355 به قم رفت و آیت‌الله شیخ علی‌اصغر معصومی از علمای تحصیل‌کرده نجف و مشهد، به دعوت مردم علی‌آباد کتول به جای آقای کرخی آمد. ایشان در علی‌آباد چند سخنرانی مهم و پرشور انجام داد که در پی آن، رژیم شاه بلافاصله ایشان را دستگیر و تبعید کرد. ایشان هم‌زمان با ما آزاد شد و به مشهد رفت. آقای معصومی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مدتی دفتر امام در مشهد را اداره می‌کرد؛ سپس امام جمعه و نماینده رهبری در تربت حیدریه شد. از سال 1379 هم مجددا به مشهد برگشت و مشغول تدریس شد. فردی فاضل، مجتهد و مدرسی باسابقه بود.
https://iichs.ir/vdcc.sqoa2bqepla82.html
iichs.ir/vdcc.sqoa2bqepla82.html
نام شما
آدرس ايميل شما