در تکریم مکانت مبارزاتی حجت الاسلام و المسلمین محمد تقی فلسفی

الان زلزله عاشورا آمده است ...

کتاب خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی که با عنایات و هدایت مقام معظم رهبری چاپ و منتشر شد گویای این واقعیت است که تلاش همه قدرتهای حاکم آن زمان این بود تا به هر شکلی که شده است این صدای رسا را خاموش کنند و برای رسیدن به این هدف به پست‌ترین شیوه‌ها متوسل می‌شدند.
الان زلزله عاشورا آمده است ...

                                     کتاب خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی که با عنایات و هدایت مقام معظم رهبری چاپ و منتشر شد گویای این واقعیت است که تلاش همه قدرتهای حاکم آن زمان این بود تا به هر شکلی که شده است این صدای رسا را خاموش کنند و برای رسیدن به این هدف به پست‌ترین شیوه‌ها متوسل می‌شدند. 

شب عاشورای سال 1342 که آن استیضاح بی‌سابقه و تاریخی توسط مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین فلسفی انجام شد، از بعد از ظهر فضای مسجد و شبستان و اطراف بازار تا سر پاچنار مملو از جمعیت بود، به‌طوری که اتومبیل ایشان مانند شبهای گذشته نتوانست از خیابان وارد بازار شود و به ناچار تغییر مسیر داد و از سبزه میدان و بازار کفاشها، نرسیده به مسجد آذربایجانیها در کنار سرای بوعلی توقف کرد . آقای فلسفی از طریق پشت‌بام سرای بوعلی و عبور از چند مانع و شیروانی، از سقف مسجد آذربایجانیها در میان ازدحام پرشور مردم وارد مجلس شدند و با فشار از روی پای مردم عبور کردند و مدتی طول کشید تا به منبر رسیدند و بر فراز آن قرار گرفتند و آن منبر تاریخی استیضاح بی‌سابقه را که فریاد «صحیح است» مردم ارکان نظام را به لرزه در آورده بود، انجام دادند.
 
شب یازدهم، آخرین شب مجلس هنگام عبور از جمعیت یادداشتی به ایشان داده شد با این مضمون که جناب آقای فلسفی شما در میان این اجتماع دولت وقت را استیضاح می‌کنید و از مردم «صحیح است» و تأیید می‌گیرید و بعد می‌گویید: آزادی نیست؟! توجه آقای فلسفی به خواندن یادداشت جلب می‌شود و در منبر با خواندن یادداشت، نظر همه را متوجه و اعلام کردند:« باید همین امشب پاسخ این نامه را بدهم! الان اگر در مملکتی زلزله بیاید و دیوارهای شهر و زندان فرو بریزد، محل نگهبانان خراب شود و اتاق افسر نگهبان شکاف بردارد و همه از ترس جان فرار کنند، بالطبع زندانیان هم از زندان می‌گریزند، این آزادی نیست. زلزله آمده است و بر اثر آن همه محیط زندان را ترک کرده و متواری شده‌اند. اگر زلزله و پس‌لرزه‌ها تمام شود و زندانیان نیامدند و آنها را دستگیر نکردند و دو باره به زندان نبردند، می‌گوییم آزادی به وجود آمده است!»
 
بعد با صدای بلند گفتند:« الان زلزله عاشورا و امام حسین(ع) است که این حقایق گفته می‌شود. اگر عاشورا تمام شد و بگیر و ببند شروع نشد آن‌وقت می‌گوییم آزادی است». آخر همان شب در مسیر منزل ایشان را دستگیر کردند و به زندان بردند و بعد از دوران زندان ممنوع‌المنبر شدند که تا طلوع آزادی و ورود حضرت امام و پیروزی انقلاب ادامه داشت و به دستور حضرت امام(ره) اولین منبر در مدرسه علوی آغاز شد. تفصیل جریان و خاطرات دیگر مقاطع مبارزات ایشان در کتاب خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفی درج شده است.
 
این کتاب که با عنایات و هدایت مقام معظم رهبری چاپ و منتشر شد گویای این واقعیت است که تلاش همه قدرتهای حاکم آن زمان این بود تا به هر شکلی که شده است این صدای رسا را خاموش کنند و برای رسیدن به این هدف به پست‌ترین شیوه‌ها متوسل می‌شدند.
 
پس از چاپ کتاب که دو سال روی آن کار شده بود، آقای فلسفی تعدادی از نسخه‌ها را با قلم خودشان امضا کردند که از آخرین امضاهای ایشان بود و از من خواستند یک جلد به مقام معظم رهبری، 6 جلد به فقهای شورای نگهبان، دو جلد به حجت‌الاسلام طبسی و کتابخانه آستان قدس رضوی و یک جلد به آیت‌الله مهدوی‌کنی اهدا شود و تأکید کردند اهدا با ملاقات حضوری انجام شود و به دفتر و دبیرخانه سپرده نشود و با دقت خاصی که داشتند، پیگیر قضیه و جزئیات ملاقات و نتیجه مذاکرات را جویا می‌شدند. پس از گذشت دو هفته از اتمام این مراحل ـ که طبق خواسته ایشان انجام شد ـ آیت‌الله خزعلی از شورای نگهبان زنگ زدند و فرمودند: کتاب را با دقت خوانده‌ام و مایلم با ایشان ملاقاتی کنم. عصر یکی از روزها ساعت 6 این قرار برای ملاقات تعیین شد. 


آقای خزعلی به صندلی آقای فلسفی نزدیک شدند و گفتند:« کتاب خاطرات را خوانده‌ام و مشتاق دیدار با شما شدم. هر شب به بام منزل می‌روم و به نیت شما یک سلام به ابی عبدالله(ع) می‌دهم و این کار را تا آخر عمر انجام خواهم داد. 
شایسته است در این لحظه به نظم در امور آقای خزعلی اشاره کنم. طبق قرار ، بنده ده دقیقه قبل از ساعت 6 وارد خیابان نزدیک منزل شدم و مشاهده کردم اتومبیل آقای خزعلی در کناری توقف کرده است. به راه خود ادامه دادم و وارد منزل شدم، ولی آقای خزعلی نیامدند! به آقای فلسفی موضوع توقف را اطلاع دادم. به اتفاق منتظر ورود ایشان شدیم. درست وقتی عقربه ساعت روی 6 قرار گرفت، زنگ منزل به صدا در آمد و ایشان وارد شدند.من از ایشان سؤال کردم:« ده دقیقه قبل شما را در حال توقف دیدم». فرمودند:« قراری که با هم داشتیم ساعت 6 بود، احساس کردم ایشان برای ساعت تعیین‌شده خود را آماده کرده‌اند، لذا ده دقیقه را با خواندن قرآن گذراندم!». این درسی بود که آن روز گرفتم و مروری بر خاطرات مشابه از زندگی و معاشرت با شهید بهشتی بود. او هم در زمان خود نمونه «اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم» بود.
 
پس از ورود، سلام و تعارفات معمول، آقای خزعلی به صندلی آقای فلسفی نزدیک شدند و گفتند:« کتاب خاطرات را خوانده‌ام و مشتاق دیدار با شما شدم. هر شب به بام منزل می‌روم و به نیت شما یک سلام به ابی عبدالله(ع) می‌دهم و این کار را تا آخر عمر انجام خواهم داد. دو ختم قرآن کرده‌ام برای دو عمه خانمی که با دسترنج خود از راه کشاورزی هزینه تحصیل پدر و عموی شما را تأمین و موجبات سفر آنها را به نجف اشرف فراهم کردند و باعث شدند آن دو بزرگوار به مقام والای فقاهت و اجتهاد برسند و در خدمت اسلام و اهل بیت(ع) قرار بگیرند.یک ختم قرآن هم برای مادر شما خواهم کرد که مشوق منبر شما بود و با تشویق خود شما را در خدمت امام حسین(ع) و اسلام قرار دادند. اوایل انقلاب خدمت امام رسیدم و عرض کردم آماده هستم ثمره 50 سال عبادت، نماز و روزه‌ام را تقدیم شما کنم، در عوض ثواب یکی از اعلامیه‌هایی را که صادر کردید و باعث شد انقلاب و اسلام پیروز شود به من بدهید. اگر قبول بفرمایید برنده من هستم. الان هم به شما عرض می‌کنم حاضرم ثواب یک ثلث (تردید دارم یک ثلث گفتند یا دو ثلث) از عباداتم را که به آن اضافه شده است به شما بدهم و ثواب منبری را که در شب عاشورا دولت را استیضاح کردید و با آن استیضاح به روحانیت آبرو دادید و اسلام را زنده کردید به من بدهید». در این لحظه آقای فلسفی تحت تأثیر عواطف آقای خزعلی قرار گرفتند و گریه کردند. گریه آقای فلسفی را جز در ایام عزاداری دو بار دیدم، یکی اینجا بود و دیگری موقع دفن همسرشان در قبرستان حاج شیخ واقع در قم. در این مراسم که آقایان علما و وعاظ تهران و قم حضور داشتند، موقع وداع که خواستند از قبر جدا شوند، شدیداً متأثر شدند و بی‌اختیار گریستند و با این گریه همه را تحت تأثیر قرار دادند، چون این همسر فداکار در همه دوران عمر و حوادث یار و پشتیبان با وفای زندگی پرمخاطره ایشان بودند.
روحش شاد و یادش گرامی باد.      
  https://iichs.ir/vdcakwn0149nw.5k4.html
iichs.ir/vdcakwn0149nw.5k4.html
نام شما
آدرس ايميل شما