منصور اردوبادی متولد 1299هـ ش بوده که در سال 1372هـ ش در آمریکا وفات یافته است. وی در مدرسه نظام تحصیل کرد و مدارج نظامی را با موفقیت پشت سر گذاشت. مدتی با درجه ستوان یکمی و سروانی در فارس و بنادر خدمت می ‏کرده و پس از آن با درجه سرهنگ دومی فرمانده هنگ سمنان شده است. بعد از آن در تهران احتمالاً معاون...
تیمسار اردوبادی کیست؟
 
مقدمه
در فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر (سال ششم، شماره 24، زمستان 1381) مصاحبه ‏ای تحت عنوان «ساختار ارتش و ساواک و ناکارآمدی رژیم پهلوی از زبان دکتر احسان نراقی» به چاپ رسیده بود که حاوی مطالب و گفته‌‏های مهمی در این باب می ‏باشد. در قسمتی از این مصاحبه، از فردی به نام «تیمسار اردوبادی» اسم برده شده بود که برای نگارنده شبهه ‏ای ایجاد کرد که این تیمسار اردوبادی کیست؟ بنابراین، با آقای رسولی، مصاحبه‏ کننده، تماس گرفتم و ایشان، با خوشرویی و علاقه، اظهار بی ‏اطلاعی نمودند و شماره تلفن آقای دکتر احسان نراقی را به نگارنده دادند که خود شخصا با ایشان صحبت نمایم. در تماس تلفنی این‏جانب با دکتر احسان نراقی ــ که البته از ناحیه ایشان با تندی و ناراحتی مواجه شدم و حتی متهم به «مزاحمت» گردیدم ــ چیزی از ابهام قضیه کاسته نشد و شبهه ‏ام را بر طرف نساخت. زیرا ایشان اسم کوچک «تیمسار اردوبادی» را نمی‏ دانستند و اظهار بی ‏اطلاعی می‏ کردند و حواله‌‏ام دادند به امرای وقت ارتش که آنان را پیدا نمایم و پاسخ شبهه ‏ام را دریابم. البته کاملاً تأکید داشتند که نام خانوادگی فرد مزبور «اردوبادی» است. معهذا چون بنده اظهار داشتم که هیچ آدرسی از امرای وقت ارتش ندارم و دسترسی به آنها برایم مقدور نیست، مجددا از جانب نماینده پیشین «یونسکو» که ظاهرا تاکنون با «سعه ‏صدر» حلال مشکلات علمی و فرهنگی ملل عالم بوده‌اند، موصوف به «محقق ناتمام» شدم! البته بنده هیچ داعیه ‏ای ندارم که «محقق» هستم چه برسد به اینکه مدعی شوم «محقق کاملم»! ولی از «محقق کاملی» چون دکتر احسان نراقی انتظار برخوردی «ملایم» و «محقق‏ پرورانه» داشتم. متأسفانه به هر دلیلی بوده، ایشان چنین برخوردی با یک سؤال ساده نگارنده نمود و من هم البته هیچ «ادعایی» ندارم و به قول حافظ: «این متاعم که تو می‏بینی و کمتر زینم».
 
متن اظهارات دکتر احسان نراقی در مصاحبه یادشده چنین است: «... هنگامی که درسال 57 در دوازده شهر حکومت نظامی اعلام شد نه شاه و نه دولت، هیچ کدام نمی ‏دانستند چه کار می ‏کنند؛ مثلاً گفتند افسر ارشد هر ناحیه، فرماندار نظامی آن ناحیه تعیین شود؛ مثلاً تیمسار اردوبادی که البته سرلشکری با سواد بود و در امور زرهی سالها فرمانده مرکز زرهی تبریز بود اما در طول عمرش، شناختی از بازاری، روحانی و دانشجو یا کارگر نداشت، چنین فردی جانشین تمام نیروهای امنیتی شد و ساواک منطقه هم در اختیارش قرار گرفت. افراد عضو سازمان امنیت هم با تنگ ‏نظری، چشم و هم‏ چشمی و رقابتی که داشتند ابدا با این نوع افسران همکاری نمی ‏کردند و آنها را قبول نداشتند. وضع آشفته ‏ای بود و خود شاه هم متوجه این حالت نبود و خودش را صاحب قدرت و دارای ارتشی مدرن و گران قیمت می‏ دانست، هواپیماهای اف 14 هم داشت اما چون مسلط بر جامعه نبود این نیروها به او کمک نکرد...» (ص 225)
 
نگارنده این سطور، بیش از یک دهه قیام مهم و مؤثر «عشایر جنوب» در سالهای 42-1341 را مورد مطالعه و مداقه قرار داده و مطالبی در این باب، به صورت رساله و مقاله، ارائه داده است. بنابر تحقیقات مفصلی که تاکنون انجام داده و اسناد و مدارکی که در این باره به دست آورده ‏ام به این نتیجه رسیده‏ ام که تیمسار سرلشکر «منصور اردوبادی» یکی از معدود نظامیان خوشنام و مردمی حکومت پهلوی بوده که در اثر همین مردم دوستی و حمایت از مظلومان و ستم‏دیدگان ــ که از دست نظامیان و مأموران دولت به جان آمده بودند ــ و نیز صراحت لهجه و بیان حقایق و واقعیتها نزد حاکمان رژیم و حتی محمدرضاشاه سرانجام منفور و مطرود شاه واقع گردیده و در پی قیام عشایر جنوب و، به اصطلاحِ حاکمان رژیم، «غائله جنوب» یا «غائله فارس»، دادگاهی شده، مورد بازجویی و بازخواست قرار گرفته و بالاجبار بازنشسته گردیده است. این قضیه در اواخر مردادماه 1343 اتفاق افتاده و از آن تاریخ به بعد منزوی و خانه ‏نشین شده است؛ به طوری که حتی دوستان و خویشاوندان نزدیک وی از ترس رژیم، جرئت آمد و شد و ملاقات با او را نداشته ‏اند. تقریبا بیش از یکسال، از مرداد 1343 تا اواخر 1344، مورد بازجویی و بازخواست قرار داشته و مرتبا خود یا وکیلش پاسخگوی اعمال مردمیش بوده است. بنابراین، چنین فردی در سال 1357 اصولاً در مصدر قدرت نبوده که فرماندار نظامی تبریز بوده باشد. به علاوه، هیچ‏گاه وی، از درجات پایین نظامی تا زمان سرلشکری، به عنوان مسئول و مأمور نظامی در تبریز مأموریت نداشته است. نگارنده، در پی مطالعه گفته ‏های دکتر نراقی و تماس تلفنی با وی، به تلاش و تکاپو افتاد تا فرماندار نظامی تبریز در سال 1357 را معلوم نماید. سرانجام مشخص گردید که اسم شخص مورد نظر دکتر نراقی «احمد بیدآبادی» سرلشکر بازنشسته ارتش بوده نه اردوبادی. مستندات نگارنده، یکی خاطرات آیت‏الله خلخالی است که در ذکر نام «برخی از افرادی که اعدام شدند» به «سپهبد بیدآبادی فرماندار نظامی تبریز» با شماره (10) اشاره دارد. 1 و دیگر مجموعه ‏ای است تحت عنوان مفسدین فی‏ الارض که در جلد اول آن به «سرلشکر بازنشسته احمد بیدآبادی فرزند عبدالعلی فرماندار نظامی سابق تبریز» اشاره شده. 2 در این مجموعه درباره «احمد بیدآبادی» آمده است که: «وی متهم است به اینکه در مدت شش ماه استقرار حکومت نظامی هزاران تن از مردم تبریز را به گلوله بسته و تظاهرکنندگان در دانشگاه را به وسیله هلیکوپتر به زیر رگبار مسلسل گرفت. وی در بیست و نهم بهمن سال پنجاه و شش که قیام مردم تبریز شروع شد در صحنه سیاسی تبریز ظاهر گردید و پس از آن با به کارگرفتن نیروی نظامی به مقابله با مردم پرداخت و در هیجدهم اردیبهشت سال پنجاه و هفت با اعزام نیروی نظامی به دانشگاه تبریز تظاهرات دانشجویان را با کمک دیگر عوامل به خون کشید...» نامبرده سرانجام پس از پیروزی انقلاب دستگیر و محاکمه شد «که حکم اعدام [وی]در سحرگاه روز چهاردهم اسفند ماه سال پنجاه و هفت در محوطه زندان قصر به اجرا درآمد».3
 
با این تفاصیل، کاملاً واضح است که فرد مورد نظر دکتر احسان نراقی تیمسار اردوبادی نبوده و اصولاً نام وی هم «اردوبادی» نیست؛ بلکه «سرلشکر بازنشسته احمد بیدآبادی» بوده است. 4
 
تیمسار اردوبادی و سرانجام وی
در مقدمه تا حدودی مختصر به زندگی و روش تیمسار سرلشکر منصور اردوبادی اشاره شد؛ اما به نظر می ‏رسد توضیح بیشتری در این باب لازم باشد...
 
منصور اردوبادی متولد 1299هـ ش بوده که در سال 1372هـ ش در آمریکا وفات یافته است. وی در مدرسه نظام تحصیل کرد و مدارج نظامی را با موفقیت پشت سر گذاشت. مدتی با درجه ستوان یکمی و سروانی در فارس و بنادر خدمت می‏ کرده و پس از آن با درجه سرهنگ دومی فرمانده هنگ سمنان شده است. بعد از آن در تهران احتمالاً معاون ناحیه ژاندارمری بوده و پس از مدتی به عنوان فرمانده ناحیه ژاندارمری خراسان مأموریت یافت. مدت مسئولیتهای وی در مناطق مختلف دقیقا مشخص نیست. همین اندازه معلوم است که در طی سالهای 1340 تا اوایل خرداد 1342 در خراسان خدمت می ‏کرده است. از این تاریخ به منظور «امحاء کشت خشخاش» از سوی شاه مأمور خدمت در فارس می ‏شود. شاه و نخست‏وزیر وقت هیچ‏گونه مطلبی درباره «قیام عشایر جنوب» به او متذکر نمی ‏شوند و فقط عنوان می ‏کنند که فرمانده ژاندارمری فارس تیمسار اشکان ضعیف و مریض است و می ‏خواهند فردی قوی را به جای وی منصوب نمایند. در این موقع تیمسار سپهبد مالک فرمانده ژاندارمری کل کشور بوده است. در هر حال تیمسار سرلشکر اردوبادی با ورود به فارس سیاست همیشگی خود را که برخورد محبت‏ آمیز با مردم بوده است، اعمال می ‏نماید و در حوزه فعالیت خود، به خصوص در ژاندارمری، تغییر و تحولات مهمی ایجاد می ‏نماید و کسانی را که به سیاست او معتقد و آشنا بوده ‏اند به کار می ‏گمارد. وی در نامه‏ های متعددی که مستقیما به شاه می ‏نوشته، و تعدادی از آنها امروز در دست است، به ظلم و تعدی ژاندارمها و دیگر نیروهای نظامی و ارتشی و مأموران دولت، در حق مردم اشاره ‏های صریح نموده و مصادیق متعددی را ذکر کرده است. صراحت لهجه و شجاعت اردوبادی در این نامه ‏ها کاملاً مشخص است. این‏گونه رفتار را تمام مردم فارس، به ویژه مردم منطقة نگارنده یعنی ایل بویراحمد و طایفه «جلیل» تأیید و تصدیق می ‏نمایند. پیش از دسترسی نگارنده به این اسناد، ذکر نیکنامی و خیرخواهی سرلشکر اردوبادی در افواه عموم جاری و ساری بوده و در تحقیقات مفصل خود به این مهم دست یافته بودم. محمد بهمن ‏بیگی که در آن موقع ــ سالهای 1341 و 1342 ــ مسئول آموزش عشایر فارس و جنوب بوده است، در یکی از آثار خود به وقایع قیام عشایر و جنگجویان مشهور آن پرداخته و در ذکر یکی از خاطرات خود، تحت عنوان «پدر و پسر» از سرلشکر اردوبادی به نیکی یاد کرده و به تعریف و تمجید او می ‏پردازد. این پدر، «کردی انصاری» از جنگجویان بنامِ جنگ گُجستان بوده که در اواخر فروردین 1342 تحت فرماندهی ملا غلامحسین سیاهپور جلیل صدها نظامی ارتش مدرن محمدرضا شاه را قلع و قمع و خلع سلاح نموده و مدتی بعد که پسرش یدالله انصاری قصد داشته در امتحان ورودی دانشسرای عشایری شرکت کند به منزل مسئول دانشسرا رجوع کرده تا با نفوذ خویش در دستگاههای دولتی مجوزی برای شرکت در امتحان دانشسرا بگیرد و به این بهانه که پسر کردی انصاری است مانع وی نگردند. بهمن بیگی به زیبایی هرچه تمام‏تر و با قلم شیوای خود، ضمن شرح ماجرا، می‏ نویسد:
وقتی یدالله خودش را معرفی کرد که «من یدالله انصاری فرزند کردی انصاری هستم، مثل این بود که منقلی از ارتش بلوط بر سرم ریختند؛ وحشت کردم. فرزند یاغی معروف و نابخشودنی ایل در خانه‏ ام بود... ناچار بودم که به سرعت دست به کار شوم. اگر خبر درز می ‏کرد و به رد پای یدالله پی می ‏بردند دستگیرش می‏ ساختند و دستگیری او گذشته از گرفتاری خودش، آسیب بزرگی به موقعیت من و دم و دستگاهم می ‏زد. به خیرخواهی و دلسوزی فرمانده ژاندارمری فارس، سرلشکر اردوبادی، که در آن روزها از اختیارات ویژه ‏ای برخوردار بود، امید و اطمینان زیاد داشتم. او از کارگزاران نیکنام و کمیابی بود که دولتیها در چنته داشتند و معمولاً پس از فتنه ‏ها برای خاموش کردن فتنه ‏ها به فارس می‏ فرستادند. در همان دقایق اول ساعات کار به حضورش رسیدم و از اینکه عده ‏ای از مأموران تندروی و بد رفتاری می ‏کنند و آموزگاران و دانش‏آموزان عشایری را می‏ آزارند و می ‏تارانند باب گله و شکایت گشودم و قول محبت و مساعدت گرفتم. همین که زمینه را آماده یافتم با لحنی فروتنانه پرسیدم که آیا فرزندان و کسان یاغیها و فراریها حق ادامه تحصیل دارند یا ندارند؟ او با لطفی که در انتظارش بودم گفت: «حتی بیش از دیگران سزاوار مراقبت و تعلیم و تربیت هستند» پرسیدم که اگر فرزند کردی انصاری به ناگهان وارد دستگاه ژاندارمری شود و استدعای کمک کند آیا مورد حمایت قرار می ‏گیرد؟ پاسخش مثبت و جوانمردانه بود. گفتم که اگر من دست به چنین کاری بزنم، به طرفداری از یاغیها متهم نمی ‏شوم و آیا می ‏توانم از آینده این جوانک آسوده خاطر بمانم؟ قول داد و گفت: می ‏توانی آسوده خاطر بمانی. به جان مطلب رسیده بودم و گفتم که او هم ‏اکنون در خانه من است و اگر اجازه فرمایند به زودی شرفیاب می ‏شود. دستور اقدام فوری داد...» 5
 
داستان رفتار و اعمال سرلشکر اردوبادی با قیام ‏کنندگان جنوب، خاصه ملا غلامحسین سیاهپور جلیل و طایفه ‏اش طولانی و مفصل است. وی با ارتباط نزدیک و صادقانه ‏ای که از طریق یک روحانی بزرگوار به نام سید عبوالوهاب بلادی با ملا غلامحسین فرمانده جنگجویان عشایر ایل بویراحمد و ممسنی در جنگ مشهور گجستان، برقرار کرد: تأمین ‏نامه ‏ای به خط خود فرستاد و متذکر گردید که: «همه ‏گونه مساعدت به شخص او و کلیه طایفه جلیل خواهد شد.» البته از خرداد 1342 تا یک سال بعد، که در اثر فشار طاقت ‏فرسای نظامیان رژیم بر افراد طایفه جلیل و اسارت این طایفه، ملا غلامحسین برای آزادی آنان اسارت خود را پذیرفت، سرلشکر اردوبادی به انحاء مختلف به طایفه جلیل کمک و مساعدت می‏ نمود. با اطمینانی که دو طرف نسبت به هم پیدا کرده بودند، بالاخره ملا غلامحسین و یارانش در اواخر مرداد ماه 1343 در منطقه حاضر شدند و سرلشکر اردوبادی با بسیاری دیگر از نظامیان ارتشی و ژاندارم به منطقه جلیل رفت و در اوج جشن و سرور، فاتحان جنگ گجستان را ملاقات کرد و در جمع مردم طایفه جلیل و طوایف همسایه، که چندین هزار نفر می ‏شدند، به قرآن سوگند یاد کرد که ملا غلامحسین را از اعدام نجات خواهد داد. وی چنان صادقانه و با صمیمیت در آن جمع گریان و ناراحت سخن گفت که خاطره آن در اذهان مردم باقی است و هنوز تمام مردان و زنان طایفه به خوبی و نیکی از او یاد می ‏کنند. هرچند نتوانست کاری از پیش ببرد اما مردم طایفه هیچ‏گاه از عدم موفقیت وی اظهار نارضایتی و ناراحتی نمی ‏نمایند. در نتیجه همین اقدام صادقانه بود که شاه او را نپذیرفت و با وجودی که همراه با ملا غلامحسین سیاهپور روز 28 مرداد 1343 با هواپیما از شیراز به تهران پرواز کرد و قرار بود نزد شاه بروند و حضورا تقاضای عفو نمایند، شاه نه‏ تنها او را نپذیرفته بود بلکه دستور داده بود او را دادگاهی و بازجویی نمایند. اسناد زیادی در این باره در دست است که به بهانه ‏های مختلف او را بازخواست کرده ‏اند و بیش از یک سال او را به محکمه کشانده‏ اند. وی که از همان اوان ــ اوایل شهریور 1343 ــ از مقام خود خلع شده بود، سرانجام در اواخر سال 1344 پس از بازجوییها و محاکمات مفصل، بازنشسته اعلام شد و از همان موقع تا پایان سقوط رژیم، خانه ‏نشین و منزوی و تحت نظر بود. البته داستان برخورد با سرلشکر اردوبادی مفصل و از سالها قبل ــ پس از کودتای 28 مرداد 1332 ــ در دستور کار رژیم بوده است. خود اردوبادی هم یک فرد باشهامت و صریح ‏الهجه بوده و هیچ‏گاه زیر بار زورگویی و کارهای خلاف افسران و ارتشیان و نظامیان نمی ‏رفته است. در این باره اسناد متعددی در دست است که از همان موقع که در خراسان بوده با ارتشبد حجازی، رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران، و اقوام و خویشان فاسد وی در مشهد و نیشابور، مخالف بوده و مطالبی مفصل درباره آنها به شاه نوشته است. اردشیر زاهدی در خاطرات خود در مطلبی تحت عنوان «ماجرای اتهامی که به افسری صدیق و صمیمی زده شد» به داستان دستگیری اردوبادی در سال 1335 می‏ پردازد و به ماجرای «کودتای سرتیپ اردوبادی» اشاره می ‏نماید که قرار بوده وی را «محاکمه صحرایی» نمایند ولی با تلاش او این مسئله نافرجام می ‏ماند. 6 البته در هیچ‏جا اشاره به عاقبت کار سرلشکر اردوبادی نمی ‏کند و به گونه ‏ای داستان را پایان می ‏بخشد که خواننده فکر می ‏کند شاه در طول سلطنت خود سرلشکر اردوبادی را مورد مرحمت قرار داده است. زاهدی در پایان داستان می ‏نویسد: «طبق رای کمیسیون، سرتیپ اردوبادی بدون آنکه محکوم شود، به پست دیگری انتقال یافت و بعد از گذشت چند سال به فرمان اعلیحضرت به درجه سرلشکری ارتقاء یافت».7
 
اما چنانکه پیشتر آمد، سرلشکر اردوبادی در نتیجه اعمال انسان دوستانه خود و همچنین سعایت بدخواهان و بدسگالان ــ ازجمله افراد ارتش به خصوص رکن دو، استاندار فارس (باقر پیرنیا)، ساواک فارس و مرکز و حتی ژاندارمری ــ موفق نشد به عهدی که با مردم طایفه «جلیل» بسته بود وفا کند و رئیس مردمی این طایفه را از اعدام نجات بخشد. اما خود او هم قربانی این عهد و سوگند شد و از همان موقع شهریور 1343 خانه ‏نشین و منزوی و مهجور گردید؛ و بیش از یک سال به دادگاه و محاکمه کشیده شد. گفتنی است باقر پیرنیا استاندار وقت فارس یکی از افرادی بوده که بر ضد سرلشکر اردوبادی توطئه‏ چینی می‏ کرده است؛ در خاطرات خود می‏ نویسد:
در آن روزها [روزهایی که وی استاندار فارس شده بود] رئیس ژاندارمری فارس تغییر کرده و سرلشکر اردوبادی به سمت فرماندهی ژاندارمری گمارده شده بود. هنگامی که من به فارس آمدم وی در تهران بود: چند روز گذشت. ارتشبد آریانا نیز به تهران رفت و دیگر باز نگشت و کارهای ارتش فارس زیر نگرش سرتیپ سهراب‏ پور قرار گرفت. از آنجا که سرلشکر اردوبادی پایبند به قدرت خویش بود، برای صاحب ‏منصبان دیگر استان و همچنین استاندار ارزشی قائل نبود. ولی در همان زمان کوتاه تیمسار سهراب ‏پور و تیمسار باوندی به خوی و رفتار و روش من آشنایی پیدا کرده بودند. آنان با باز نمودن و ستودن ویژگیهای اخلاقی من، به سرلشکر اردوبادی فهمانده بودند منش و رویه و رفتار من با گذشتگان بسیار متفاوت است و اگر تیمسار اردوبادی بخواهد در امنیت فارس پیروزی به دست آورد باید با من همکاری کرده و پشتیبانی مرا پشتوانه کار خود سازد. در نتیجه هر سه به دیدار من آمدند و از آن تاریخ با دریافت نگرشهای من سرلشکر اردوبادی تا هنگامی که در فارس خدمت می ‏کرد از پشتیبانیهای بی‏دریغ من برخوردار بود. 8
 
پیرنیا نیز، همچون زاهدی، هیچ اشاره ‏ای به سرنوشت سرلشکر اردوبادی نمی ‏کند و هیچ سخنی در باب برخورد محمدرضا شاه با او بیان نمی ‏دارد. این در حالی است که به موضوع «تأمین نامه» وی به «ملا غلامحسین سیاهپور» اشاره می‏ کند. 9 البته هیچ شکی نیست که سرلشکر اردوبادی از معدود نظامیانی بوده که همیشه اوقات زیرنظر و تحت مراقبت بوده است و بسیاری از نظامیان ارتشی و ژاندارمری و دیگر امرای دولتی، خاصه سازمان امنیت، با توجه به عملکرد مثبت و مردمی او، و بیان عیوب و اشکالات مأموران دولت و رژیم، درصدد ضربه‏ زدن به او بوده ‏اند و بهترین موقعیت را در قضیه قیام عشایر جنوب، به خصوص ملا غلامحسین سیاهپور جلیل، به دست آوردند. ملا غلامحسین که یک فرد کاملاً مذهبی بوده و تحت تأثیر و ارشاد روحانیت و برای حمایت از آنان در فروردین 1342 چند بار با نظامیان رژیم درگیر شد و در جنگی مشهور به «جنگ گجستان» ضربات مهلکی بر پیکر رژیم وارد آورد. عوامل رژیم به دلیل ارتباط دوستانه سرلشکر اردوبادی با ملا غلامحسین جلیل و حمایت و تلاش وی برای نجات جان او برای همیشه وی را منزوی و خانه‏ نشین نمودند.
 
بی‏ تردید پرونده سرلشکر اردوبادی در ساواک مؤید بسیاری از واقعیتهاست. طبق سندی که در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، درباره سپهبد پرویز خسروانی به چاپ رسیده و مربوط به اسفند 1341 است، به «سرتیپ اردوبادی و گروهی که وی در ارتش و ژاندارمری دارد» اشاره شده است. 10 بنابراین، کاملاً مسجل است که، از دید مسئولان سازمان امنیت، اردوبادی مهره ‏ای خطرناک بوده که هم در ارتش و هم در ژاندارمری «باند» بخصوصی داشته است. سرهنگ غلامرضا نجاتی، در کتاب ماجرای کودتای سرلشکر قرنی به افسرانی اشاره می‏ کند که همراه با سرلشکر قرنی شبکه‏ ای تشکیل داده بودند و «برای عملیات کودتا، و یا علیه یگان نظامی مخالف» با یکدیگر همکاری می‏ کردند، که یکی از سه نظامی مشهور آن «سرهنگ اردوبادی» بوده است. 11 وی می‏ نویسد:
قرنی شبکه ‏ای از افسران نیروهای مسلح «افسران میهن ‏پرست» را در اختیار داشت؛ او بولینگ [مقام سفارت آمریکا] را از این موضوع آگاه ساخته بود. شبکه نظامی، که اعضای آن در حدود هفتاد تن افسر بودند، در حوزه ‏های مختلف، شبیه سازمان حزب توده، که شبکه آن در سال 1954 (1333) کشف شد، سازمان داده شده بود. ژنرال غلامرضا یاوری، دریادار انوشیروانی (معاون قرنی در امور ضد جاسوسی)، سرهنگ ژندارمری اردوبادی و چندتن دیگر از افسران ارشد در شبکه مزبور بودند... قرنی از این شبکه برای عملیات کودتا، و یا علیه یگان نظامی مخالف، استفاده می‏ کرد.12
 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صادق خلخالی. خاطرات آیت ‏الله خلخالی. چ 3، نشر سایه، تهران، 1380. ص 357 .
2 . مفسدین فی‏ الارض. بی‏ جا، بی ‏نا، بی ‏تا. ج 1، صص 75-74 .
3 . همان، همانجا.
4 . متأسفانه برخی منابع به استناد این گفته احسان نراقی تیمسار اردوبادی را فرماندار نظامی تبریز در سال 1357 قلمداد کرده ‏اند؛ که این گفته کاملاً غلط است. مثلاً رجوع شود: غلامرضا علی ‏بابایی. تاریخ ارتش ایران از 558 پیش از میلاد تا 1357 شمسی. تهران، انتشارات آشیان، 1382. ص 392 .
5 . محمد بهمن ‏بیگی. اگر قره ‏قاج نبود... گوشه ‏هایی از خاطرات. تهران، انتشارات باغ آینه، 1374. صص 157-154 .
6 . برای اطلاع رجوع شود: اردشیر زاهدی. رازهای ناگفته. به کوشش پری اباصلتی و هوشنگ میرهاشم، تهران، انتشارات به‏ آفرین، 1381. چ 2، صص 265-259 .
7 . زاهدی. همان اثر، ص 265 .
8 . باقر پیرنیا. گذر عمر (خاطرات سیاسی باقر پیرنیا استاندار استان‏های فارس، خراسان و نایب‏ التولیه آستان قدس رضوی 1342-1350). تهران، انتشارات کویر، 1382. ص 185 .
9 . پیرنیا. همان اثر، ص 206 .
10 . عبدالله شهبازی ویراستار. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی. چاپ هشتم. تهران، انتشارات اطلاعات، 1374. ج 2، ص 453 .
11 . غلامرضا نجاتی. ماجرای کودتای سرلشکر قرنی. تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1373. ص 52 .
12 . نجاتی. همان اثر، همانجا. https://iichs.ir/vdchtmnxd23n-.ft2.html
iichs.ir/vdchtmnxd23n-.ft2.html
نام شما
آدرس ايميل شما

حامد قشقاوی
۱۴۰۳/۰۱/۲۳ ۱۷:۴۰

عالی بود استاد.