نقش آفرینی عیاران در تحولات تاریخ معاصر ایران، از سرفصلهای شاخص مطالعه در این موضوع است. از دوران نهضت ملی به بعد، نقش این طیف در رخدادهای اجتماعی و سیاسی ایران پررنگ تر شد تا جایی که برخی رویدادها را نمی‌توان بدون توجه به متغیر حضور آنان تحلیل کرد. در گفت وشنود پیش روی، دکتر اسدالله بادامچیان ابعاد این موضوع را بیشتر بررسی کرده است.
لوتیها با غیرت بودند و کشورشان را دوست داشتند
□ جنابعالی که درچه شرایط و فضایی با هویت چهره‌هایی چون طیب حاج رضایی آشنا شدید؟ آنها در جامعه آن روز، چه وجهه ای داشتند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده در خیابان ری، کوچه حمام در بازارچه نایب‌السلطنه متولد شدم و بعد هم به محله پامنار آمدیم و در نتیجه کودکی و نوجوانی‌ام در حال و هوای آن محله‌ها سپری شده است. آن روزها تهران به محله‌های مختلفی تقسیم شده بود، مثل محله پامنار، محله سنگلج، محله سرچشمه و... هر کدام از اینها هم چند تا داش‌مشدی یا باباشمل داشت که در واقع باقی‌مانده های فرهنگ دوره قاجار بودند.
 
□ ضرورت حضور این باباشملها چه بود؟
در دوره قاجار به خاطر بی‌عرضگی حکومتیها، هر محله‌ای نیاز به افرادی داشت که در مقابل زورگوییها از مردم دفاع کنند و حق‌شان را بگیرند. این لوتیها در عین حال که فحش می‌دادند، لات‌بازی در می‌آوردند، چاقوکشی می‌کردند، به کافه می‌رفتند و مست می‌کردند، اما یک جور رگ غیرت و تعهد به قول و جوانمردی هم داشتند و دست و دلباز هم بودند. البته معدودی از آنها هم مذهبی بودند و دنبال این‌جور کارها نمی‌رفتند، ولی اغلب این‌گونه بودند.
 
 

□ به اسامی بعضی از آنها اشاره می‌کنید؟
حاج کاظم پهلوان بود که اهل نماز، عبادت و بسیار قوی و محکم بود. یادم می‌آید جای ده نفر ناهار می‌خورد! یک عده کاسب، بزاز و... هم جزو این پهلوانها بودند. در پامنار داش‌مشدی به اسم اکبر گیرگیری بود که بعدها آدم متدین و بسیار محترمی شد و در بازار پاچنار مغازه داشت. در سنگلج مصطفی دیوونه بود که بعدها مذهبی شد و اسم خودش را حاج مصطفی دادکان گذاشت. طیب در شوش و میدان آنجا برو بیا داشت. حسین رمضان یخی در چهارراه و میدان مولوی بود. اینها یک عده نوچه هم داشتند که دنبالشان راه می‌افتادند.
 
□ از کی از این دار و دسته‌ها، در امور سیاسی استفاده شد؟
اینها تا قبل از رفتن رضاخان، اساساً کاری به سیاست نداشتند و فقط به مکانهایی مانند کافه‌ها می‌رفتند و دعوا و چاقوکشی به راه می‌انداختند! گاهی هم همدیگر را چاقو می‌‌زدند و روزنامه‌ها هم تیتر می‌کردند! خلاصه سرگرم این‌جور بازیها بودند. نهضت ملی نفت که پیش آمد و کلاً فضای جامعه سیاسی شد، بعضی از اینها هم وارد سیاست شدند. بعضی از جریانات سیاسی سعی کردند از اینها به عنوان پیاده نظام استفاده کنند. البته بعضی‌هایشان، از جمله حاج حسن ملی که در سرچشمه چلوکبابی داشت یا شمشیری که در سبزه میدان چلوکبابی داشت و داش‌مشدی مذهبی‌ای بود، روی علایق و عرق ملی خودشان به میدان آمدند. اینها مملکتشان را دوست داشتند و با غیرت بودند.
 
□ پس لوتی‌گری مطلقاً هم یک پدیده شر نبود؟
خیر، مادربزرگ من، مادر شهید حاج صادق امانی از قول ایشان می‌گفت که: من یک تار موی این لوتیها را به 100 تا مقدسها نمی‌دهم، چون اینها یک موی سبیلشان را که گرو می‌گذارند، تا آخر خط پای کار هستند، ولی مقدسها تا بیایند دستهایشان را به هم بمالند و تصمیم بگیرند که چه کاری صلاح هست و چه کاری نیست، همه چیز به باد رفته است!
 
□ شعبان جعفری چه جور شخصیتی داشت؟ فراز و فرودهای زندگی او را چگونه ارزیابی می کنید؟
شعبان جعفری، اوایل خیلی آدم آلوده‌ای نبود. مدتی هم دور و بر مرحوم آقای کاشانی پلکید و چون دید چیزی گیرش نمی‌آید، به دار و دسته دکتر مصدق رفت. روزی که دکتر مصدق می‌خواست رفراندوم و مجلس منحل کند، دو تا چادر زده بودند. یکی برای آنهایی که می‌خواستند رأی آری بدهند، یکی هم برای آنهایی که می‌خواستند رأی نه بدهند. یک الاغ هم گذاشته بودند جلوی چادری که صندوق «نه» در آن بود، یعنی هر کسی که رأی «نه» بدهد الاغ است. فحش دادن به سبک ملی‌گرایانه.
 
□ و ادعای دموکراسی و رأی مخفی!
بله، من مثل خیلیها که شدید به دکتر مصدق می‌تازند موضع‌گیری نمی‌کنم، ولی یک سؤال ساده دارم که این یعنی احترام به رأی مردم؟ برخی از دوستان بعدی شعبان هم جلوی چادر ایستاده بودند که لابد با چاقو تکلیف مخالفین را معلوم کند!
شعبان که وارد این‌جور قضایا شد، خیلیها تازه متوجه شدند با مشت و چاقو هم می‌شود کار سیاسی کرد، از جمله توده‌ایها و جبهه ملیها! برای همین هم در 28 مرداد به سراغ باباشملها رفتند.
 
□ طیب چرا در 28 مرداد وارد معرکه شد؟
اینکه می‌گویند طیب برای این به میدان آمد که مملکت به دست توده‌ایها نیفتد و یا مثل شعبان بی‌مخ صد در صد به خاطر مزدوری آمد، به نظر من این‌طور نیست. او به هر حال می‌دید کشور دارد کمونیست می‌شود و شاه هم برایش اعلیحضرت بود! شاه در آن موقع که مثل انقلاب بی‌آبرو نشده بود و بالأخره برای خودش شاه بود و شعار «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» یک جاهایی جا افتاده بود. بنابراین به نظرم نمی‌شود گفت طیب به خاطر دین به میدان آمد. البته او علاقه عجیبی به امام حسین(ع) داشت. طیب در شب سوم امام یا 12 محرم دسته را می‌انداخت و موزیک ارتش هم می‌آمد و برایش طبل و سنج می‌زد. علم و کتل مفصلی هم داشتند. تمام داش‌مشدیهای تهران هم می‌آمدند و در دسته او جمع می‌شدند و برای اینکه خودی نشان بدهند، علم و کتل او را می‌چرخاندند. خانه ما در سرچشمه بود و از روی پشت‌بام تماشا می‌کردیم. از آنجا اول و آخر دسته را می‌شد دید که خیلی مفصل و طولانی بود. طیب در سه ماه محرم، صفر و رمضان نه عرق می‌خورد و نه با کسی دعوا می‌کرد. بخشنده و دست و دلباز هم بود و هر کسی که کارش گیر می‌کرد، پیش او که می‌رفت دست خالی برنمی‌گشت. فرق شعبان بی‌مخ و طیب این بود که شعبان شاه‌پرست و طیب با مدل خودش خداپرست بود و امام حسین(ع) را قبول داشت، اما شعبان اصلاً اهل این حرفها نبود.
 
□ می‌گویند طیب دچار تحول آنی شد و عده‌ای هم می‌گویند از فاصله 28 مرداد 1332 تا 15 خرداد 1342 به‌ تدریج به ماهیت رژیم پی برد. دیدگاه شما در این باره چیست؟
وقتی می‌گویند: انسانی ناگهانی دچار تحول شد، متوجه نمی‌شوم! مگر بدون زمینه قبلی و یک شبه می‌شود تغییر کرد؟ طیب لوتی‌منش بود و طبیعتاً با رژیم فاسد شاه در جایی اصطکاک پیدا می‌کرد. این اصطکاک وجود داشت و در 15 خرداد 1342 آشکار شد، در حالی که شعبان بی‌مخ حقیر و گدا صفت بود، برای همین اگر شاه یک استخوان هم جلویش پرت می‌کرد، او مثل سگ دم تکان می‌داد، اما طیب این‌طور نبود و اگر کیسه طلا هم جلویش می‌گذاشتند، خم نمی‌شد بردارد! ذلیل نبود و روح بلندی داشت. از همه مهم‌تر عِرق مذهبی داشت. همه جور خلافی را هم ممکن بود مرتکب شود، ولی وقتی می‌گفتید «یا علی» و «یا حسین» احترام می‌گذاشت و مراعات می‌کرد و همین عشق به اباعبدالله(ع) هم نجاتش داد. اهل‌ بیت(ع) اهل کرامتند و اگر کسی به آنها متوسل شود، رهایش نمی‌کنند.
طیب با غیرت بود و وطن‌فروشی نمی‌کرد. می‌گفت: همه جور گناهی می‌کنیم، اما غیرتمان قبول نمی‌کند مزدور بیگانه شویم. در 28 مرداد هم احتمالاً به این خاطر شرکت کرد که نمی‌خواست مملکت به دست توده‌ایها و کمونیستها بیفتد، اما عقلش به اینجا قد نمی‌داد که اگر توده‌ایها مزدور شوروی هستند، شاه هم مزدور امریکاست. شاید دلیلش هم این بود که شاه در آن مقطع چندان به امریکایی بودن شهره نبود و تازه بعد از 28 مرداد بود که ماهیت او آشکار شد.
زمینه‌های مذهبی طیب به دادش رسید و وقتی در 15 خرداد 1342 او را دستگیر کردند و گفتند: بگو آیت‌الله خمینی به تو پول داده است که بین اراذل و اوباش پخش کنی و این بساط را راه بیندازی، گفت: من در عمرم همه کاری کرده‌ام، اما اگر به پسر فاطمه ‌زهرا(س) نسبت ناروا بدهم، در روز قیامت جوابی ندارم به ایشان بدهم.
طیب وقتی دید امام برای نجات اسلام و کشور قیام کرده است، جذب شد، چون امام صرفاً به طبقه روحانیت تعلق نداشت، بلکه به مردم عادی، فقیر و حتی داش‌مشدیها هم تعلق داشت. در قضیه فیضیه هم داش‌مشدیها بودند که با چاقو و چماق از خانه امام محافظت کردند.
 
□ در این باره سندی هم وجود دارد؟
بله، عکس داش اصغر کاردان در روز فیضیه در کنار امام موجود است. او از داش‌مشدیهای قم بود که بعد از این ماجرا، فراری شد و تا سالها در تهران به صورت مخفی زندگی می‌کرد. البته رژیم می‌دانست او کجاست، اما قصد نداشت با او مقابله کند، چون از او داش‌مشدیهای سرشناس قم بود. داش‌مشدیها را کسی قبول نداشت، ولی امام طوری رفتار می‌کردند که داش‌مشدیها هم احساس می‌کردند امام آنها را قبول دارد. داش‌مشدیها می‌دیدند یک روحانی بزرگ بدون اینکه از آنها توقعی داشته باشد، آنها را هم می‌بیند و فقط هم برای رضای خدا کار می‌کند، برای همین در کنار امام احساس شخصیت می‌کردند.
 
 

□ شهادت طیب و حاج اسماعیل رضایی هم که این وجه را پررنگ‌تر کرد. این‌طور نیست؟
همین ‌طور است. داش‌مشدیها یکمرتبه دیدند اینها شأن شهادت پیدا کرده‌اند و این نکته بسیار مهمی بود. آنها دیدند می‌شود همه بدیها را دور ریخت و «حرّ» شد. این غیر از تأثیر سیاسی است. این یک تأثیر عاطفی، احساسی و دینی است. به همین دلیل هم عمیق و متحول‌کننده است.
 
□ چه شد که رژیم هم از طیب برگشت؟ در آن سوی ماجرا، چه اتفاقی افتاد؟
طیب در 28 مرداد، در دفاع از شاه وارد میدان شد و شاه هم او را تحویل گرفت و او طیب خان بزرگ‌ترین داش‌مشدی تهران شد، اما رژیم کم‌کم احساس کرد طیب ابزار نیست و هر قدر هم دربار به او کمک می‌کند، نمی‌تواند انتظار تبعیت کامل از او داشته باشد. سرهنگ نصیری هم که آن روزها سرلشکر نصیری شده بود توقع داشت طیب مجیز او را بگوید، ولی طیب این کار را نمی‌کرد. نصیری خیلی هم مورد اعتماد شاه بود، بنابراین ضدیت او با طیب روی نگاه شاه به طیب هم تأثیر می‌گذاشت. بعد هم که کم‌کم معلوم شد شاه مزدور امریکاست. در قضیه به دنیا آمدن ولیعهد هم که فرح در بیمارستانی در جنوب شهر وضع حمل کرد و طیب حسابی تحویلشان گرفت و برایشان طاق نصرت بست، بین او و نصیری اصطکاک پیش آمد و نصیری تصمیم گرفت هر جوری که هست او را از سر راه بردارد. طیب توقع داشت با آن همه خوش‌ خدمتی که کرده بود، شاه طرف او را بگیرد که نگرفت، چون دیگر تاریخ مصرف طیب برای شاه تمام شده بود. این برخورد شاه، به رگ لوتی‌گری طیب برخورد و از شاه رنجید.
نهضت امام که شروع شد، طیب احساس کرد شاه در برابر امام حسین(ع) ایستاده است و شاه شد شمر و یزید! یکمرتبه طیب نگاه کرد و دید شاهی که تا دیروز شاه مملکت شیعه به نظر می‌رسید، حالا شمر، یزید و حرمله شده است. بعد هم از طیب خواستند دار و دسته‌اش را بردارد و به فیضیه برود و با امام مقابله کند و او زیر بار نرفت، تقابل او با شاه آشکار شد. در عزاداریهای محرم هم که از نهاوندی دعوت می‌کرد که اساساً مخالف‌خوان رژیم بود. البته او باطناً با رژیم بود و بعدها هم ساواکی شد.
 
□ شهید عراقی هم در این تحولات نقش داشت. از این نقش آفرینی چه خاطره ای دارید؟
مرحوم عراقی با شهید حاج اسماعیل رضایی رفیق بود که مردی بسیار متدین بود و همه به او احترام می‌گذاشتند. عراقی را همه داش‌مشدیهای تهران قبول داشتند. طیب از طریق حاج اسماعیل رضایی با مرحوم عراقی آشنا شد و شاید از همین طریق امام را می‌شناخت. شاید طیب متوجه شده بود کسی که شاه را زمین خواهد زد، امام است. آدمهای شجاع و قوی از همدیگر خوششان می‌آید. طیب هم عاشق شجاعت و صراحت امام شده بود. تقابل طیب با رژیم شاه از آنجا علنی می‌شود که به توصیه حاج مهدی در عزاداریها در تکیه و دسته عزاداری‌اش عکس امام را می‌زند و به‌رغم تذکر شهربانی کوتاه نمی‌آید و عکسها را برنمی‌دارد.
 
□ نقش طیب در 15 خرداد 1342 را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
مرحوم طیب در هیچ یک از درگیریهای آن روز نبود، اما میدان را برای همه باز کرد. آن روز حاج مهدی عراقی و حاج علی حیدری مردم را راه انداختند. اگر طیب می‌خواست جلوی آنها را بگیرد، می‌توانست، اما این کار را نکرد و کمک هم کرد.
https://iichs.ir/vdce.o8xbjh8z79bij.html
iichs.ir/vdce.o8xbjh8z79bij.html
نام شما
آدرس ايميل شما